زمستون سردی در پیش بود ، کل شهر در حال جمب و جوش بودن ، در حالی که مردم مشغول جمع آوری هیزم و خرید لباس گرم بودن لاورن از شومینه خاک گرفته مغازه متروکه ای که هفته پیش مرده خورا بهش تاخته بودن سر دراورد .
-اوووه ، اهمممم اهممم اهههه
_ لعنتیییییی ، تو دیگه کی هستی؟؟
_مممم....من من ، من استفانیم !!
لاورن که از دیدن یه مرد درشت هیکل تو اون مغازه جا خورده بود و بیشتر حس ترسش به کنجکاویش سلطه داشت یه اسم اشتباه گفت و با چشمای گرد شده به مردی که کت چهار خونه زرد و مشکی داشت خیره شد...
_نمیشناسمت بچه !!! ولی شال ریونو داری ، پس قابل اعتمادی منم یه ریونیم ، اسم من لودئه ، لودو بگمن وزیر ورزش و تفریحات جادویی ....
لودو که در میان فخر فروشیش یهو یاد ماموریت خاصش افتاد و خطر وجود این دخترو متوجه شد ، دست از وراجی برداشت و با چهره جدی رو به لاورن کرد و گفت :
_از اونجایی که تو ریونی هستی و من نمیشناسمت و با توجه به قد و هیکلت حدس میزنم سال اولی باشی!!
لاورن که کمی از ترسش ریخته بود و یواش یواش داشت به لودو اعتماد میکرد شروع به حرف زدن کرد
_باید بگم آمادگی دیدن شمارو نداشتم آقای بگمن ، میشه من ساعد دستاتونو ببینم؟؟؟
_اوه ، خوشم اومد دختر بفرما ، من مرده خور نیستم استفانی !
منه یه محفلیم و آلبوس ازم خواست امروز بیام اینجا و سر نخی از اونا پیدا کنم ، از اونجایی که حملات جدیدا داره بیشتر میشه فکر نمیکنم درست باشه تو اینجا باشی.
لاورن شروع به تعریف کردن هدفش کرد ، اول از اینکه اسمش چیز دیگه ای و از چه خانواده ایه گفت تا علمش از معجون سازیش ....