چمدان به دست، زیر طاق آسمان ایستاده بود و به دور دست ها نگاه می کرد. تا چند متر آنور تر، چیز خاصی برای تماشا وجود نداشت. تنها طبیعت بود که زیر لایه ای از برف ها به خواب می رفت.
برف...
برف می بارید! درست مانند شب تولدش.
نیشخند کجی بر لبانش نشست و به یاد قدیم ها افتاد. آن زمانی که در آن کلبه فرسوده نزد خانواده اش سپری می کرد. البته چه خانواده ای!؟
با آنکه خاندان گانت جزو نوادگان اسلیترین و اصیل ترین جادوگران بودند، اما زندگیشان چیزی کمتر از یک جهنم نداشت. خصوصا برای تک دختر خانواده یعنی مروپ.
تا قبل از یازده سالگی، پدرش انتظارات بسیار زیادی از او داشت. از انجایی که می خواست او را به قدرتمندترین ساحره جهان تبدیل کند، هرگز اجازه نمی داد مانند دیگر همسن و سالانش بیرون برود و مشغول بازی شود. وادارش می کرد کارهایی بکند که در آن سن نیازی به یادگیریشان نداشت. مانند شکار مار بدون هیچ وسیله ای، کشتن پرندگان و یا اعمال شرورانه دیگر.
مروپ پنج شش ساله هرگز عمیقا راضی به انجام هیچکدام از آن کارها نبود ولی از ترس کتک خوردن هم که شده انجامشان میداد و با خود فکر می کرد لابد این تنها راه بهترین ساحره شدن است.
I’m caught up in your expectations
من بین انتظاراتت دارم له میشم
You try to make me live your dream
تو همش سعی میکنی مجبورم کنی که رویاهاتو به حقیقت تبدیل کنم
مروپ کودک منتظر بزرگ شدن بود. هر روز به نوعی غم هایش را درون دل کوچکش می ریخت و منتظر یازده ساله شدن می نشست. در تصوراتش یازده سالگی تنها راه نجات از دست آن همه قوانین سختگیرانه و عذاب های بی پایان بود.
اما نمی دانست قرار است اوضاعش بدتر شود...
But I’m causing you so much frustration
ولی من همش دلیل ناکامی و سرشکستگیت هستم
علائم جادو آنطور که باید آشکار نشده بود. هر لحظه بر خشم ماروولو گانت افزده می شد. آن همه تایم گذاشته بود تا فرزندش مانند بچه مشنگ های اطراف خانهشان نشود و حالا نتیجه اش شده بود این!
مروپ پدرش را دوست داشت و فکر می کرد ماروولو همیشه بهترین برنامه ها را برایش دارد. نمی خواست ناراحتی پدرش را ببینند بنابراین دو برابر قبل تلاش می کرد تا کارهایی که او را کاملا از جهان شیرین کودکی دور کرده بودند، به بهترین نحو انجام دهد شاید نتیجه ای ظاهر شود.
And you only want the best for me
و تو فقط بهترینارو برام میخوای
You’re wanting me to show more interest
ازم میخوای که علاقه بیشتری نشون بدم
To always keep a big bright smile
که لبخند زیبا و بزرگی همیشه داشته باشم
اما نتیجه ای حاصل نشد که هیچ، روابط بینشان هم به شدت بهم ریخت. دخترک هر روز مجبور بود توهین ها و تحقیرهای بی پایانی را تحمل کند.
And the storm is rising inside of me
طوفان در درونم داره اوج میگیره
Dontcha feel that our worlds collide?
احساس نمیکنی که دنیا هامون باهم در تضادن؟
It’s getting harder to breathe
نفس کشیدن داره سخت تر میشه
حتی نمی خواست لحظه دیگری از آن دوران تاریک را به یاد بیاورد اما خاطرات بودند که همچون اموج پی در پی به ذهنش هجوم می آوردند...
It hurts deep inside
در اعماق وجودم دارم عذاب میکشم
شاید اگر در خانواده دیگری متولد شده بود می توانست خوشبخت باشد. شاید نیازی نبود اثبات کند یک ساحره از نسل اسلیترین است. شاید می توانست راحت خود حقیقی اش را نشان دهد و هرگز از مورد تمسخر قرار گرفتن توسط دیگران نترسد.
Just let me be Who I am
فقط بذار کسی که هستم باشم
It’s what you really need to understand
این چیزیه که تو باید درک کنی
ولی میدانست همه این ها فقط خیال و رویای کودکانه است. او هرگز قرار نبود فرزند خانواده دیگری شود. هیچکس هم برای نجاتش نمی آمد. هیچکس در این دنیا به او و غم هایش اهمیتی نمیداد.
جهان آنقدر بی رحم و تاریک بود که اجازه میداد دختر کوچک شب ها با تنی زخمی و چشمانی اشک آلود سر بر بالش بگذارد.
And I hope so hard for the pain to go away
من خیلی امیدوارم که این درد از بین بره
And it’s torturing me
داره شکنجه ام میده
But I can’t break free
ولی نمیتونم خلاص بشم
So I cry and cry but just won’t get it out The silent scream
پس من گریه میکنم و گریه میکنم ولی صدای فریاد بی صدام در نمیاد
وقتی که مروپ بزرگتر شد فهمید پدر و برادرش خیلی هم دوستش ندارند. اما همچنان او را تحت فشار قرار می دادند و در مواقعی که فرصت می یافتند شروع به تحقیر کردنش می کردند.
Tell me why
you’re putting pressure on me
بهم بگو آخه چرا انقدر بهم فشار وارد میکنی
And every day you cause me harm
هر روز بهم صدمه میزنی
That’s the reason why I feel so lonely
برای همینم من خیلی احساس تنهایی میکنم
Even though you hold me in your arms
حتی وقتی منو در آغوش گرفتی
هر وقت اشتباهی از او سر میزد یا خرابکاری ای عادی می کرد، به شدت تنبیه می شد تا یاد بگیرد انقدر دست و پا چلفتی نباشد. گاهی هم به حبس در زیرزمین خانه محکوم می شد. به همین دلیل اعتماد به نفسش به صفر رسیده بود و نمی توانست درست و حسابی با کسی ارتباط بگیرد.
And now you’re feeling so so bitter
و حالا تو خیلی حس تلخ و ناخوشایندی داری
Because I’ve let you down
چون من ناامیدت کردم
شب هایی را به یاد می آورد که مجبور شده بود تنهایی در آن مکان تاریک بخوابد. البته خواب که نه. تا خود صبح می نشست و گریه می کرد. بعد به خود تشر می زد که نباید گریه کند زیرا که او از نوادگان سالازار اسلیترین است و جد بزرگش گریه را دوست ندارد.
And the storm is rising inside of me
طوفان در درونم داره اوج میگیره
Dontcha feel that our worlds collide?
احساس نمیکنی که دنیا هامون باهم در تضادن؟
It’s getting harder to breathe
نفس کشیدن داره سخت تر میشه
در ذهنش خود را بخاطر اشکهایش تنبیه می کرد و با افکار ناخوشایدش به مجادله می پرداخت. آنقدری با خود درون ذهنش حرف میزد که بالاخره خوابش می برد.
It hurts deep inside
در اعماق وجودم دارم عذاب میکشم
Just let me be Who I am
فقط بذار کسی که هستم باشم
It’s what you really need to understand
این چیزیه که تو باید درک کنی
و بعد با حس مبهم و عجیبی از خواب می پرید. زیرزمین جلوی چشمانش تبدیل به جهنمی عجیب می شد. تاریکی از هرجایی خود را داخل می کشید و جهان اطرافش را احاطه می کرد. هاله هایی از جنس سیاهی روی دیوارها می رقصیدند. ناامیدی شعله می کشید و ترس و هراس را به جان دختر می انداخت.
مروپ سرش را بین دستانش می گرفت و دعا می کرد کابوس هایش تمام شوند و آن درد لعنتی دست از سرش بردارد.
And I hope so hard for the pain to go away
من خیلی امیدوارم که این درد از بین بره
And it’s torturing me
داره شکنجه ام میده
But I can’t break free
ولی نمیتونم خلاص بشم
So I cry and cry but just won’t get it out The silent scream
پس من گریه میکنم و گریه میکنم ولی صدای فریاد بیصدام در نمیاد
گوشی وجود نداشت که صدای ناله ها و درخواست کمک هایش را بشنود. فردی نبود تا دستش را بگیرد. مورفین و ماروولو هم پاک فراموش کرده بودند که او یک انسان است و نیاز به دوست داشته شدن دارد. کسی واقعا به احساسات مروپ اهمیتی نمیداد و او رفته رفته در سیاهی بی پایان غم غرق می شد.
Can’t you see
نمیتونی ببینی
How I cry for help
چقدر عاجزانه دنبال کمک میگردم
Сause you should love me Just for being myself
چون تو باید منو برای خودم دوست داشته باشی
I’ll drown in an ocean Of pain and emotion
من در اقیانوس درد و احساسات غرق میشم
If you don’t Save me right away
اگه منو فورا نجات ندی
Just let me be Who I am
فقط بذار کسی که هستم باشم
It’s what you really need to understand
این چیزیه که تو باید درک کنی
And I hope so hard for the pain to go away
من خیلی امیدوارم که این درد از بین بره
And it’s torturing me
داره شکنجه ام میده
But I can’t break free
ولی نمیتونم خلاص بشم
So I cry and cry but just won’t get it out The silent scream
پس من گریه میکنم و گریه میکنم ولی صدای فریاد بیصدام در نمیاد
برخورد باد سرد با پوست صورتش، او را به خود آورد. دستی به چهره اش کشید و با تعجب دید خیس اشک است. حتی یادش نمی آمد چه موقع گریستن را آغاز کرده. با اینحال کمی از خودش خجالت کشید. به عنوان مادری که می خواست به خانه سالمندان برود، برای گریه کردن زیادی بزرگ بود.
و همان موقع یادش افتاد که برای چه در آن هوای سرد بیرون ایستاده. این بار هم قصد رفتن داشت. فکر می کرد وجودش در خانه ریدل اضافی است. همانطور که در خانه گانت ها بود. پس همان بهتر که برای همیشه دور می شد. شاید اگر می رفت دنیا را برای دیگران زیباتر می کرد. کسی چه میدانست؟
چرخید تا برای آخرین بار با خانه ریدل ها خداحافظی کند اما متوجه چیز عجیبی شد. یک توده سیاه رنگ با بیشترین سرعتی که می توانست به سمتش می آمد. وقتی که نزدیکتر شد، فهمید آن توده یک عدد تام ریدل است که با دستانی پر از لباس و رداهای گرم زمستانی سمتش می آید. ناخود آگاه با دیدن وضعیت تام خندهاش گرفت.
- آی مروپ کجا رفتی؟ بیا اینا رو بگیر جد بزرگت دادن گفتن باید همشونو بپوشی تا سرما نخوری.
تام طی یکنقشه از قبل طراحی شده با یک حرکت سریع توده لباس ها را روی مروپ انداخت و همسرش را زیر آنها دفن کرد. بعد با عجله چمدان مروپ را برداشت.
- اوه اوه نگاه کن! با این چمدون میخواستی بری خونه سالمندان؟ نکنه قصد داشتی آبروی پسرمونو ببری؟ این چمدونه هم خرابه و هم پاره پورهست!
مروپ که برای خارج شدن از توده لباس ها دست و پا می زد خواست اعتراض کند و بگوید که چمدانش هیچ چیزش نیست اما قبل از اینکه بتواند حرفی بزند تام فوری ادامه داد:
- من چمدونت رو می برم درست کنم. تو هم که نمیتونی بدون چمدون وسایلت جایی بری پس زود برگرد خونه.
- عه. وایسا!
- نخیر وایسادن نداریم.
مروپ از حقه بازی تام خندهاش گرفت. یکجورهایی ته دلش خوشحال بود که به حال خودش رها نشده. با آنکه در گذشته زندگی خیلی خوبی نداشت ولی حالا با داشتن تام احساس خوشبختی می کرد. خوشبختی بی نهایت!
پس بی چون و چرا از جایش بلند شد و بعد جمع کردن لباس ها به سمت خانه راه افتاد.
گاه آنکس که به رفتن چمدان میبندد
رفتی نیست، دو چشم نگران میخواهد
°written by Kevin°