هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: کلاس آشپزی سفید مرلینی!
پیام زده شده در: ۱۴:۰۰ شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۴

لاکرتیا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۸ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۶ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
با سوت داور گروه ها در آشپزخانه هایشان قرار گرفتند و مشغول تهیه لوازم و شستن دست هایشان شدند.وینکی طرز تهیه کیک مخصوص گوریل(برگرفته از حروف اول،گیبن،وینکی،لاکرتیا و دوحرف اول ریگولوس)را برداشت و با همان زبان شیرین و دست و پا شکسته اش مشغول خواندن شد.
-وینکی باید شکر ریخت،تخم مرغ شکاند و مخلوط کرد...آرد فراموش نکرد...
گیبن با پس گردنی ای که برگردن کلفت وینکی فرود آمد،رشته کلام داغان وینکی را پاره کرد و فریاد زد:
-چرا انقد مِن مِن میکنی؟!جن بی سواد!

گرومــــــــــــــــــــــــــــــــــــــب!!!(افکت کوبانده شدن ماهیتابه بر فرق سر گیبن)

لاکرتیا دستش را به کمرش زد و با خشن ترین لحن ممکن گفت:
-چطور جرئت میکنی با عزیز دوردونه من اینجوری صحبت کنی؟!بوقی!
-بوقی خودتی و...

گروه اول و دوم به آرامی و با اتحادی که در بینشان موج میزد، مشغول پختن کیک بودند اما گروه سوم تام و جری وار در سرو کله یکدیگر میکوبیدند.
-سی دقیقه تا پایان مسابقه!

ملت در حال جفتک پراندن،چنگ زدن و گاز گرفتن بودند که با شنیدن این حرف خشکشان زد و جنگ را به بعد موکول کرده و تصمیم گرفتند سی دقیقه نقش انسان را ایفا کنند،نه جانوران جفتک پران و چنگ زنان و گازگیران بر وزن جو گیران.
لاکرتیا با چنگول هایش میوه هارا رنده میکرد،وینکی با شلیک مسلسل تخم مرغ هارا میشکست،ریگولوس با حالتی شاه دزدانه مشغول خالی کردن جیب ملت بود و گیبن با همان قاشقی که ثانیه ای پیش آن را تا لوزالمعده اش فرو کرده بود،مشغول هم زدن مواد بود.
-عمه؟!بیا چیز کیک درست کنیم خیلی...
-چیز کیک؟توهم؟!ای خاک برسرم!
-نه عمه سو تفاهم نشه منظورم...

لاکرتیا به میان حرف ریگولوس پرید و با اشکی که همیشه دم مشکش بود،گفت:
-منظورت؟!خودم میدونم...چیز کیک کیکی هست که توش چیز میریزن...
-باو اینا باهم فرق دارن...اون چیز یه چیز دیگست!
-چشمم روشن...یه چیزه دیگست؟!پس معلومه بهت خوب ساخته!
ریگولوس:
عمه:
-بگم غلط کردم قانع میشی؟!

پنج دقیقه بعد


مایه کیک آماده بود، البته اگر بشود آن را مایه کیک نامید.در نگاه اول انسان به یاد تیلیت آبگوشت گندیده می افتاد امابا کمی دقت متوجه میشد که با ماده ای خطرناک و کشنده طرف است.لاکرتیا هردودقیقه یکبار میگفت:
-فکر کنم یچیزی رو نریختیم!
-وایسا یکم مزش کنم،ببینم...

گیبن انگشتش را(تمیزه به هلگا! )در اعماق کاسه فرو برد و با اشتیاق ماده چسبناک را بلعید و بعد از ثانیه ای سیر قیافه اش اینگونه تغییر کرد:
، ، :worry: ، ،

-وینکی فکر کرد چطور بود...خوب بود؟

گیبن که نمیخواست قلب نازک همگروهیانش را بشکند،با لبخندی ساختگی جواب داد:
عالی...فقط شکر نداره!

با این حرف نگاه ها گویی که شکر نداشتن تقصیر ریگی است به سمت او برگشتند.ریگولوس پوزخندی شیطانی زد و به سمت دیگر گروه ها رفت.

ده دقیقه بعد:
کیک نصف و نیمه شان آماده بود و بوی خاصی ازآن برمیخاست.هاگرید درحالی که دولپی کیک میخورد به سمت گروه آخر آمد و قاچ بزرگی را در دهانش جا داد و سیر تغیر قیافه اش اینگونه شد:
، ، :worry: ، ،

-استاد چیزی شده؟!
-بد بود؟
-فک کنم معدش تعجب کرد!:grin:
-وینکی دانست کار عیب داشت!

هاگرید روی زمین افتاد و محتویات درون دهانش را تف کرد.
دانش آموزان:
استاد بیچاره، لیوان آبی را سر کشید و درحالی که آن روی غولی اش بالا آمده بود،فریاد زد:
-چرا انقدر شوره؟!

اینبار نگاه ها از شیشه نمک که ریگولوس از گروه های دیگر کش رفته بود،به سمت شیشه شکری برگشت که در دوردست ها برق میزد.
ملت:


تصویر کوچک شده


پاسخ به: کلاس آشپزی سفید مرلینی!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۲ جمعه ۶ شهریور ۱۳۹۴

اوتو بگمن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۵ چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۲۵ یکشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۴
از آنجا که عقاب پر بریزد...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 212
آفلاین
1- برین گیلاس بورکینافاسویی پیدا کنید و بیارین! دستتون بازه... میتونین برین میوه فروشی سر کوچتون یا برین از بورکینافاسو بیارین. فقط هواستون باشه از نظر اندازه، پستتون خیلی کوتاه نباشه و حتما به صورت رول باشه.(حداقل 20 خط) (25 نمره)

- من که کار دارم، نجینی هنوز گشنشه و من هنوز براش هیچی گیر نیاوردم. می دونی که ارباب بفهمه، باید به جای پیش غذاش ایفای نقش کنم!
- بابا اینم سر جمع سر یه گیلاس گیره دیه، بلند شو بریم همین دور و برا گیرش می یاریم.
- تستراله، میگم نجینی گشنشه! می فهمی؟

تراورز که آمپرش داشت 110 را نشان می داد، نگاهی عمیق به چشم های اوتو کرد که گویای کلماتی چون "زندان" و "بوسه" بود و بعد تسبیحش را از جیبش در آورد و با کمال آرامش شروع به ذکر گفتن کرد و اوتو را در افکار بوق آلودش رها. بعد از چند لحظه، سرانجام اوتو که داشت با خود دو دو تا چهارتا می کرد، رو به تراورز کرد و گفت:
- باشه، ولی به ریش بزی قسم، اگه ارباب گفت چرا نجینی گشنس خودم شخصا به عنوان غذا می دمت بهش!

تراورز لبخندی زد، تسبیحش را چرخاند و به گونی کنار اتاق اشاره کرد. اوتو آب دهانش را قورت داد و ادامه داد:
- این آســـــــــــــتاکــــــــــــباری بیش نیس. مـــــــــــن اعـــــــــــــــتــــــــــــراض دارم مرتیکه!

نیم ساعت بعد/ اتاق ریشوی ساحره کش

اوتو نگاهی به راه روی خالی انداخت و بعد از مطمین شدن از تنها بودن آن ها دو سیخ که سرشان به سیاهی می زد را از جیبش در آورد و در سوراخ کلید فرو برد.
- گفتی چن وقته در باز می کنی؟
- یه هفته ای هس. ولی به ریش بزی فقط در کیف بچه ها، گاوصندوق بابام و در خونمونو اینجوری باز کردم!

تراورز همچنان که پوکر فیس شده بود، دوباره پرسید:
- دادا، تا حالا چن تا از اینا که گفتی باز شدن؟
- هیچی!
- اگه از این هیر و ویری در بریم، قول میدم بهت زیر سه چهار تا بوسه بهت رحم نکنم!

ناگهان صدای تیک کوتاهی، لبخند را بر لبان هر دو آن ها نشاند و در آرام و با غیژ غیژ مبهمی باز شد. اتاق هاگرید تقریبا خالی بود و دقیقا همان چیز هایی که در کلبه اش بود را به انجا منتقل کرده بود. فقط چند قطعه عکس جدید بر دیوار های سرد و نمناک که عکس هایی از هری و دار و دسته اش در زمان جاهلیت بودند را نشان می داد، به فضا اضافه شده بودند. تراورز تسبیحش را در جیبش گذاشت و رو به اوتو گفت:
- بدو ببین کجا گذاشته اون گیلاس لعنتیو!

و هر دو شتابان به دنبال گیلاس بورکینافاسویی شروع به جست و جو کردند. میز ها، کشو ها، زیر میز ها، زیر کشو ها، یخچال و هر جا که تصورش را می کردند را گشتند ولی هیچ کدام حتی یک نشانه از این نوع گیلاس نیافتند. تا اینکه ناگهان چشم های هر دو روی یک بوته در شیشه که میوه هایی به شکل لاجوردی داشت، خیره ماند.
- خودشه!
- از کجا می دونی.
- درسته خودشه!

گوینده دیالوگ آخر موجب شد محو شدن در افق هر دو شد زیرا هاگرید برگشته بود! هاگرید چند قدم جلوتر آمد و در را پشت سرش بست!
- تو که تمایلات نداری، داری؟
- نه بابا اون دامبلی بود. خوب، چرا اومدین تو اتاق من، اونم بی اجازه؟!
- به ریش بزی قسم فقط برا گیلا...
- که یه سوال ازتون بپرسیم!

تراورز میان حرف اوتو پرید و او را به سمت میزی که گیلاس بود، هل داد.
- خوب، می تونستین همون جا سر کلاس یا شام بیاید و بپرسید.
- راستش کلی تکلیف داشتیم و دادگاهی و از این جور حرفا...
- نمی خوای سوالتو بپرسی؟ خیلی خستم.
- ا... ا... اوتو سوال چی بود؟!

در این حین اوتو با دستپاچگی برگشت و چیزی را زیر پیراهنش پنهان کرد که از چشم های خسته هاگرید دور ماند!
- سوال... آهان می خواستیم بپرسیم چه غذایی برای نجینی... یعنی کجا میشه از اون گیلاسا پیدا کرد؟

هاگرید جلو آمد و روی تختش نشست که طی آن پایه های تخت دیگر نتوانستند تحمل کنند و جان به جان آفرین تسلیم کردند. سپس هاگرید سرش را بالا گرفت و پاسخ داد:
- می تونستید تو گلخونه هزاران تا از این میوه پیدا کنید!

اوتو که از تعجب دهانش باز مانده بود، یقه تراورز را گرفت و گفت:
- تـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــراورز! این چی میگه؟!

صدای نعره اوتو دل تاریک قلعه را شکافت و همه چیز را در شفق محو کرد. سپس بدون هیچ حرف دیگری کشان کشان تراورز را برد تا به او شیر و کیک بدهد و البته چیزی را که تراورز می خواست...


2- یک شخصیت دلخواه انتخاب کنید و توی لباس آشپزی توصیفش کنید.(پیش بند و کلاه و شاید هم یه ملاقه در دست) ایده مندی شما مهمه! اگه یه نفر قبل شما شخصیتی که شما میخواستین رو توصیف کرد، هیچ مهم نیست. بشینین دوباره با ایده خودتون توصیفش کنید. می تونید حتی خودتون رو توصیف کنید!(5 نمره)

ریتامبیز اعظم به عنوان آشپز دارای سه متر کلاه، دو متر زبون، لبخند برا جلو دوربین، فوق العاده رو مغز، بی دستکش با بهانه شستن دست ها، خودستایی در حد چیز، دست پختش رو فنگ هم نمی خوره! کاملا ریلکس در هنگام توضیح و قاطی کردن تسترال بزه و عسل و خوشگلی بی حد و مرزش با اون پیشبند سوسکیش!


Only Raven

تصویر کوچک شده



.:.بالاتر از مرگ را هم تجربه خواهم کرد.:.


پاسخ به: کلاس آشپزی سفید مرلینی!
پیام زده شده در: ۰:۰۸ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۴

آرگوس فیلچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ یکشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۳:۵۱ شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۶
از مشهد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 51
آفلاین
مسابقه ای بین گروه گیریفیندور و اسلیدرین برگذار شده بود و اعلامیه ان را در تابلو اعلانات چسبانده بودند .ولی هرکس از کنار ان رد میشد انگار که نه انگار آنجا تابلو اعلاناتی هست دانش آموزان طوری وانمود می کردند که به نظر میرسید نگاه کردن به تابلو ممنوع است .
شرح اعلامیه این گونه بود:
مسابقه آشپزی
کسانی که می خواهند در این مسابقه شرکت کنند باید به گروه های ۲نفری تقسیم شوند و به بهترین کیک ۴۶ امتیاز تعلق میگیرد
توجه ۱-این مسابقه بین گروه های گریفیندور و اسلیدرین است.اگر دانش آموزان هافلپاف و رادنکلا اگر ساکت و مؤدب باشند شاید یک مسابقه ای هم برای آنها برگذار کردیم.
۲-شرکت کننده لازم نیست حتما دانش آموز باشد

نویل لانگ باتم که همیشه دنبال راهی برای نشان دادن خود بود همیشه تابلو اعلانات را نگاه میکرد.او وقتی این خبر را خواند جیغی بلندی زد که برای لحضاتی هم کسانی که در آن اطراف بودند به طرف او برگشتند.نویل که متوجه کار خود شد خجالت کشید و گونه هایش سرخ شد.او که در پوست خودش نمی گنجید با خود می گفت :بلاخره یک راهی برای اثبات خود پیدا کردم.
ولی او یک نگرانی هم داشت آن هم این بود که چه کسی قبول میکرد با او هم گروهی باشد؟
او ابتدا پیش هری رفت و با حالتی مظلومانه و در صورتیکه چشمانش برق میزد گفت :
-هری....هری ممکنه یه کاری برام بکنی!
-چه کاری؟
-من میخوام توس مسابقه پخت کیک شرکت کنم ولی به یک یار احتیاج دارم.

هری ابتدا لحظه ای سکوت کرد وسپس گفت :
آه... من خیلی دوست دارم کمکت کنم ولی اصلا چیزی از پخت کیک نمیدونم.
-آره خودم باید حدس میزدم

وسپس با ناراحتی و ناامیدی رفت
نویل پیش چند نفر دیگر هم رفت ولی هیچ یک قبول نکردند.او حتی پیش وود هم رفت ولی او گفت:
-من باید به تمرین کوییدیچم برسم.

نویل در نهایت با ناامیدی داشت در یکی از سرسرا ها راه میرفت که به نیک بی سر برخورد.نیک که متوجه ناراحتی نویل شده بود گفت:
-چی شده؟
-نویل گفت هیچی...
-هیچی نشده و اینقدر ناراحتی؟

نویل که آه بلندی کشید گفت:
-آخه هیچکس قبول نمی کنه با من هم تیمی بشه.آخه کی می خواهد با نویل دست و پا چلفتی یار بشه؟
-این طوری هم که میگی نیست.حالا مسابقه چی هست؟
-نویل گفت مسابقه کیک پزی
-آه...خوراکی مورد علاقه من .حالا اگه من قبول کنم چی؟
نویل که دیگه اثری از ناراحتی در چهره اش نبود گفت:
-اگه قبول کنی تو هر کار بخواهی من می کنم.
بلاخره روز مسابقه فرا رسید .
محل برگذاری مسابقه در مکانی بود که به نظر اشپزخانه می آمد.درون ان پنج اجاق تعداد زیادی میز کوچک بود که تقریبا به برای ۴نفر مناسب بود.کاغذ های دیوار به رنگ قهوه ای تیره بود.کغ ان از جنس کاشی بود که به نظر تازه رنگ خورده بود.
نویل و نیک زود تر از بقیه آمده بودند.چند دقیقه فرد و جورج ویزلی آمدند و نویل بلافاصله گفت:
-بقیه بچه های گریفیندور کجان؟
جورج و فرد به هم نگاه کردند و سپس با هم گفتند:
-فقط ما هستیم .
بعد از چند دقیقه که آن ها منتظر ورود اعضای اسلیترین بودند.متوجه شدند وضعیت آن ها هم بهتر از خودشان نیست.از گروه اسلیترین فقط بانز و کراب آمده بودند.
در ان لحظه ناگهان خانم جنکینگسون که زن پیر و خمیده ای بود و به نظر مهربان نبود و بر عکس بسیار عصبانی بود.
در هنگام شروع مسابقه نویل صداس کراب را میشنید که می گفت:
من فقط خوردنش رو خیلی خوب بلدم از طرز پهتنش چیزی نمی دونم
ولی بانز با صدای مصمم گفت:
-بسپرش به من.
در همان لحظه نویل نیک را دید که با یک سری وسیله در دستش اومد . نویل با تعجب به وسایل رو میز نگاه می کرد که شامل:«ماهی گندیده-خامه کپک زده-شیر -تخم کرکدیل و ...بود .نویل که همچنان دهانش از تعجب باز مانده بود گفت:
-تو مطمئنی که اینا برای پخت کیکن؟
-آره من همیشه برای خودم و دوستام از این کیک درست میکنم آن ها هم با لذت می خوردند.
-دوستات آدم زنده اند،مگه نه؟
نیک چیزی نگفت و فقط سرش را تکان داد و نویل هم فکر کرد منظورش بله است.
نویل فرد و جورج رو هم میدید که سخت مشغول کارند.
سرانجام مسابقه تمام شد .و آن ها کیکشان را روی یک میز جلوی خام جنکینگسون چیدند.کیک گروه اسلیتیرین کیک خامه ای ای بود که بسیار خوشمزه به نظر میرسید و روی آن با توت فرنگی تزعیین شده بود.کیک فرد و جورج اما با این که رنگ و لعاب کیک اسلیتیرین ها را نداشت اما بسار خوش عطر تر بود .نیک از فرد پرسید :
-چه طوری درست کردین ؟
فرد بسیار آهسته گفت:
-این کیکو مامانم فرستاده.
اما کیک نیک و نویل نه خوشبو بود نه خوش عطر بیشتر شبیه ابگوشتی بود که رنگش سیاه باشد.
خانم جنکینگسون همه را چشید و گفت برای گرفتن امتیاز یک ساعت دیگه برین دفتر خانم مک گوناگال.هر شش نفر یک ساعت بعد به صف در اتاق خانم مک گوناگال بودند. خانم مک گوناگال ابتدا به نویل گفت :
-بیا جلو.
وسپس ادامه داد:
-شما به علت آسیب رساندن به خانم جنکینگسون باعث کسر ۴۶امتیاز از گروه خود شدید و باید محض اطلاعتان بگویم که ایشان هم اکنون در بیمارستان هستند.
بعد از پایان حرف های خانم مک گوناگال فرد و جورج داشتند از خنده روده بر می شدند ولی جلوی خود را گرفته بودند.سپس خانم مک گوناگال گفت :
شما دوتا هم خیلی خوشحال نباشید چون شما هم با تقلب و توهین به شعور خانم جنکینگسون باعث کسر ۴۰ امتیاز از گروهتون شدید‌.
آن ۲ باهم پرسیدند چگونه متوجه شدید؟
خانم مک گوناگال در حالی که عصبانی شده بود با لحن خشنی گفت:
شما ۲ تا چی پیش خودتون فکر کردین ،مواد به کار رفته درکیکی که معلوم نیست از کجا آوردین با مواد که در اختیار شما بوده زمین تا آسمان فرق می کند.
خانم مک گوناگال رویش را به بانز و کراب گرد و به آرامی گفت:
اسلیترین برنده مسابقه است



پاسخ به: کلاس آشپزی سفید مرلینی!
پیام زده شده در: ۱:۵۷ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۴

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
ارشد راونکلاو*


جلسه چهارم
1-خوب دوستان! برای این جلسه به گروه های دو یا چند نفره تقسیم بشین و یک کیک درست کنید. میتونید یک کیک خوب بسازید یا اینکه خرابکاری کنید و آخرش آش کیک یا خیلی شیرین شه یا خیلی بی شکر!(30 نمره)(به صورت رول) سعی کنید از قوه طنزتون استفاده کنید. هر هم گروهی ای که دوست داشتین رو انتخاب کنید. بدون محدودیت! هم گروهیتون میتونه ولدمورت باشه حتی ...


پرفسور هاگرید ایستاده بود و بِر و بِر به دالاهوف نگاه میکرد:
و دالاهوف هم بِر و بِر به هاگرید نگاه میکرد:

بعد از چند ثانیه:
هاگرید: خب؟
_ خب؟
_ خب که مرگ! من الان باس به تو هم توضیح بدم نالوتی؟ تو اندازه شونصد سال سن داری! تازه وارد که نیستی!
_ سخته خب! انتخاب یه شخصیت از بین کل شخصیتای هری پاتر سخته.
_ واسه من عشوه هم میاد! میگم انتخاب کن گلابی! جون بکن
_ اوکی... هرمیون گرنجر!
_ آهان همین شد. برید ببینم چیکار میکنید.

پرفسور هاگرید بشگنی زد و هرمیون گرنجر از ناکجاآباد ظاهر شد و با دالاهوف به آشپزخانه بزرگ هاگوارتز رفتند تا مشغول درست کردن کیک شوند.

دالاهوف که از بچگی از هرمیون خوشش می آمد و البته در رابطه با جنس مخالف خجالتی و یه دنده و مشکل پسند بود، معذب بود و به روی خودش نمیاورد، تا اینکه هرمیون موهای فرفری و قهوه ایش را از صورتش کنار زد و گفت:
_ بده من!
_ جان؟
_ میگم بده من!
_ با من هستید؟
_ په نه په با عمه م بودم!
_ آهان...ببخشید، عمه تون تو قید حیات هستند؟
_ آره...دوست داری؟
_ جان؟
_ میگم دوس داری؟
_ اممم...بنظرم برگردیم سر سوال اولت...چیو بدم بهت؟
_ پودر کیک رشد رو!
_ با پودر کیک رشد، کیک درست کنیم تابلو نمیشه؟
_ تو داری به شاگرد اول کل امتحانات سمج تاریخ هاگوارتز درس میدی؟ دوباره هوس کردی باهات دوئل کنم؟
_ نه نه...بفرمایید!

هرمیون پودر کیک رشد را درون یک کاسه بزرگ ریخت و سپس یک کتاب با قطری برابر گردن پرفسور هاگرید و صفحاتی به تعداد موهای فلور دلاکور، درآورد و شروع کرد به خواندن آن.

یـــک ســــاعت بــعـــد

دالاهوف: اممم...میگـــ....
_ چیه؟
_ چی چیه؟
_ همون که میخواستی بگی!
_آهان میخواستم بگم شما الان داری کتاب میخونی هنوز؟
_ آره! عجیبه؟
_ نه خب...خواستم سوال کنم!
_ خوبه بپرس! سوال بپرسی برات خوبه. پیشرفت میکنی. آره دارم کتاب میخونم تازه رسیدم به اونجا که میگه پودر چطور باید توی کاسه پخش بشه تا باعث بشه مواد، بهتر با اون مخلوط بشن. اینجا یه سری فرمول ریاضی وجود داره که باید نسبت طول و عرض کاسه به حجم پودر کیک را حساب کنیم و همینطور این نسبت رو با نسبت حجم موادی که میخواهیم با پودر مخلوط کنیم مقایسه کنیم.
_ ببخشید من الان کار خاصی نیاز نیست بکنم؟
_ چرا برو تخم مرغا رو بیار.

دالاهوف رفت تخم مرغ ها را آورد و روبروی هرمیون گذاشت:
_ بفرمایید!
_ باریکلا. حالا همین جا بشین حرف نزن من ادامه کتاب رو بخونم!
_ ببخشید باید همه کتاب رو کامل بخونید؟
_ په نه په باید فقط صد صفحه اولشو بخونم! مشخصه که باید همه دو هزار و شونزده صفحه رو کامل بخونم تا بتونیم یه کیک خوب بپزیم! مشخص نیست؟
_ چرا خب!


دو روز بعـــد

دالاهوف ناگهان از خواب پرید و هرمیون را روبرویش دید که داشت کیک را از فِر جادویی درمیاورد. دالاهوف سراسیمه گفت:
_ وای! مهلت انجام تکالیف تموم شد! الان هاگرید بهمون صفر میده! الان آبروی راونکلاو رو میبرم!
_ نه نترس! ازش وقت اضافی گرفتم. بیا کیک رو ببریم پیشش.
_ آخه الان که نصفه شبه!
_ عیب نداره! من باهاش هماهنگ کردم!

هرمیون و دالاهوف، کیک را به جلوی کلبه هاگرید بردند و هرمیون دالاهوف را انداخت جلو و گفت"در بزن!". دالاهوف نگاهی به هرمیون کرد و گوشش صدای خُر و پُف هاگرید و سگ بزرگ و سیاه و فوق العاده خطرناکش یعنی فَنگ را شنید، آب دهانش را قورت داد و گفت:
_ آخه خوابه! الان در بزنم ناراحت میشه!
_ نه نترس! من باهاش هماهنگ گردم!

دالاهوف مجدد آب دهانش را قورت داد، چوبدستیش را روبرویش نگه داشت تا در صورت نیاز طلسم شلیک کند و با ترس و لرز، درکوب کوچک در کلبه هاگرید را که به شکل عنکبوت بود، کوبید! ولی صدایی نیامد. دالاهوف برگشت، هرمیون را نگاه کرد و گفت:
_ خب دیگه مشخصه خوابه. خداروشکر. بریم فردا بیایم!
_ فردا؟ فردا؟! یعنی من نمره درس آشپزیم کم بشه که فردا بیام؟ عمرا!

دالاهوف باز هم آب دهانش را قورت داد، گارد دفاعی گرفت و درکوب در کلبه هاگرید را زد! اینبار صدایی وحشتناک گفت:
_ هووووووووووم؟ کیــــــه؟

دالاهوف این پا و آن پا کرد و به هرمیون نگاه کرد و هرمیون با ایما و اشاره گفت که دالاهوف جواب بدهد ولی بعد از اینکه دالاهوف جواب نداد، او را یک وشگون محکم گرفت که صدای "آآآآآآآآآخ" دالاهوف بلند شد!

تا صدای " آخ" بلند شد، هاگرید با کلاه گل منگولی شب خوابش، در کلبه را باز کرد، تیرکمانش را به سمت دالاهوف گرفت، سگش سر و صدا کرد و هاگرید با وحشت گفت:
_ چیه؟ چی شده؟ هرمیون این یارو دالاهوف بهت حمله کرده؟
_ نه هاگرید ولی این گیر داده بود که امشب بیایم کیک تکلیفت را تحویلت بدیم!

هاگرید که کارد میزدی خونش در نمیامد در حالی که از دماغش بخار بیرون میزد، به دالاهوف گفت:
_ آخه خرس گنده من به تو چی بگم؟ بذارم الان فنگ بیاد اون نشیمنگاهتو گاز بگیره؟ همین تیرکمون با متعلقاتشو بکنم تو حلقومت؟ خجالت بکش! ازت سنی گذشته! تو هنوز نمیدونی میتونی اون تکلیف بی صاحابتو فردا صبح هم تحویل من بدی؟

دالاهوف سرخ و سفید شد و به هرمیون نگاه کرد ولی هرمیون سوت زنان() گوشه دیگری را مینگریست و دالاهوف از شدت ترس زبانش بند آمده بود. سپس هاگرید جلو آمد و کیکی که در دستان هرمیون بود را کمی مزه کرد و بعد از آن کیک را گرفت و بصورت کامل کوبید به صورت دالاهوف و فریاد زد:
_ این کیکه یا مرگ موش؟!!!!!!!!

دالاهوف که در اثر شدت ضربه کیک به دیوار کلبه پاشیده بود:
هرمیون:
فنگ: عو عو عو عو


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۴ ۲:۱۶:۳۹


پاسخ به: کلاس آشپزی سفید مرلینی!
پیام زده شده در: ۱۷:۰۲ یکشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۴

اسپلمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۸ جمعه ۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۰:۵۵ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۵
از محفل ریدل های ققنوس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 55
آفلاین
مسابقه آشپزی بین چهار گروه دونفره هافلپاف،اسلیترین،گریفیندور و ریونکلاو بود.هنوز معلوم نبود که معلم آشپزی کیه.
انواع وسایل و خوراکی ها مخصوص آشپزی روی چهار میز بود.وسایل و موادی که اصلا به هم مربوط نمیشد.
آدام لی و اسپلمن باهم در گروه هافلپاف افتاده بودند.

اندر ریونکلاو:
-ما امروزکیک خوبی رو خواهیم پخت.مگه نه دوست من؟
-بله منم شک ندارم که همینطوره

اندر اسلیترین:
-امید وارم کیکی که میپزیم باب طبع معلم باشه.
-حتما که هست.

اندر گریفیندور:
-ما باید تمام سعی خودمون رو بکنیم که یه کیک با کیفیت و خوشمزه بپزیم.
-من که تمام سعی خودمو میکنم.

و اندر هافلپاف:
آدام:هه هه هه.یه کیکی بپزم که هفت وجب روغن روش باشه
-آهای هفت وجب روغن دیگه چیه؟ما باید یه کیک خوشمزه و سالم درست کنیم.
-درست (کنیم)؟
-خب آره مگه من هم گروهی تو نیستم؟
-ببین امروز طرز کار ما اینطوریه،من دستور میدم و تو کارامو انجام میدی.افتاد؟
-اه برو بینیم بابا.حوصله کل کل باهت رو ندارم.
ناگهان صدای جیر جیر در آمد.پچ پچ بچه ها قطع شد.معلم، با هیکلی گنده و ریش های بزرگ که تمام صورتش را پوشانده بود وارد کلاس شد.
بله،معلم کسی نبود جز روبیوس هاگرید.
هاگرید اهم اهمی کرد و گفت:سلام دوستان عزیز.میرم سر اصل مطلب.میخوام که یه کیک خخخوش مزه درست کنید.امروز رو میزارم به عهده خودتون.اینم مواد لازم و غیر لازم که روی میز گذاشته.ببینم چیکار میکنین.دوست دارم وقتی که کیکتون رو تست میکنم سر بلند باشین.
شروع کنید،از همین الان چهل و پنج دقیقه بهتون وقت میدم.
بچه ها شروع کردند به درست کردن کیک.هر گروه به خواست خودش کیکی را درست میکرد.

اندر ریونکلاو:
-خب تو تخم مرغ هارو بشکن و بنداز تو ظرف منم بهمشون میزنم.
-باشه

اندر اسلیترین:
بی زحمت اون آردارو بیار منم الان پرتقال هارو میارم.
-اوکی

اندر گریفیندور:
-یه ظرف بیار از توی کشوی سومی.
-باشه توهم تخم مرغ هارو بیار.

و اندر هافلپاف همین الان یهویی:
هیچ اتفاقی نیفتاده و هر دو نفر مات مات به مواد لازم و غیر لازم مینٍگرند.
-خب قصد نداری کاری کنی آدام؟
-ای دوت نو
-تا حالا کیک درست کردی؟
-راستش من اصلا نمیدونم کیک رو با چه(ک)ای مینویسن.
-پس چرا قبل کلاس اینقدر لاف میزدی؟
-
-خب ببین هرکاری که بهت میگم انجام بده
-چییی؟یعنی تو میخوای به من دستور بدی؟
-خب تو که میگی چیزی بلد نیستم.تو باید یه کمکی بکنی که.
-من هیچ وقت از تو دستور نمیگیرم اسپلمن.هیییچ وقت
-بابا کی گفت میخوام بهت دستور بدم؟من فقط میگم بیا باهم همکاری کنیم.
-من عمرا که به این ننگ تن دهم
-آخه تو چرا حرف تو کتت نمیره؟ :vay:

همینطور در حال بحث کردن بودن که هاگرید بالای سرشان آمد:
-شما چرا هنوز هیچ کاری نکردین؟
-الان کارمون رو شروع میکنیم
-یکم سریع تر وقت کم میاریدا
هاگرید میز هافلپاف را ترک میکند و به طرف دیگری میرود.

اسپلمن:خب آدام خواهشا بیا شروع کنیم.
آدام به سختی قبول میکند و آنها شروع میکنند به درست کردن کیک،ترکیباتی چون شیر موز، رون مرغ،چشم ماهی،دونه های انار،آب کیوی،خاک رس،موی گوزن،زیتون،فلفل،ذرت،گوشت پلنگتون و.......در کیکشان ریختند.و برای تزیین آن از دکمه،تکه های میکروفون ،و....استفاده کردند.
بالاخره وقت به پایان رسید و حالا موقع تست کردن کیک ها شد.
هاگرید به طرف میز ریونکلاویی ها رفت.
-خیلی خب تکه ای از این کیک شما رو میخورم.به به.بوی خیلی خوبیم داره.
هاگرید تکه ای از کیک ریونکلایی ها که بوی فوق العاده ای داشت و با توت فرنگی و خامه تزیین شده بود خورد.
پس از کمی جویدن:
به به.آفرین به شما!واقا کیک خوشمزه ای شده


به طرف میز اسلیترینی ها میرود و قاشی از کیک آنها که با هلو و پرتقال تزیین شده بود بر میدارد و در دهنش میگذارد.
پس از کمی جویدن:
عالی!!فوق العادست

سپس به طرف میز گریفیندوری ها میرود:
تکه ای کیک آناناسی و اشتها آور بر میدارد و در دهان میگذارد.
پس از کمی جویدن:
wow.صد آفرین.خیلی خوب درستش کردین.

و بالاخره به طرف میز هافلپافی ها میرود.کیک آنها بوی فاضلاب میداد و از رویش حباب های سبز بلند میشد.هاگرید تکه ای از آن را بر میدارد و شروع میکند به جویدن.هرچه میجود پایین نمیرود.انگار که داشت یه آدامس میجوید.
پس از سی دقیقه و چهل و شش ثانیه جویدن:
-
هاگرید به این شکل در می آید و سپس وسط کلاس غش میکند.
پس از اینکه به هوش می آید آدام لی و اسپلمن را از کلاس می اخراجد.
اسپلمن و آدام هم پا به فرار میزارند

کمی بعد کیک منفجر میشود و کلاس را هم منفجر میکند....








casper


پاسخ به: کلاس آشپزی سفید مرلینی!
پیام زده شده در: ۵:۴۵ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۴
#99

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
ريونكلاو:٤٠

فيليوس فليت ويك: ٢٧
آنتونين دالاهوف: ٣٠
املاين ونس: ٢٦
اورلا كوييرك: ٢٩

گريفيندور:٣١

تد تانكس: ٢٩

هافلپاف: ٣٨

رز زلر: ٣٠
گيبن: ٢٨
لاكرتيا بلك: ٢٨

اسليترين:31

گريك اليواندر: ٢٨



براي درخواست نقد بهم پيام بدين!


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: کلاس آشپزی سفید مرلینی!
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
#98

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
فرد عجیبی وارد کلاس شد که اگر عظمت یک غول را نداشت، به سختی می شد او را شناخت. یک پیشبند کثیف قهوه ای رنگ که بیشتر به پیش بند کفاش ها شبیه بود تا آشپز ها پوشیده بود و کلاهی به سر داشت که برای سرش کوچک بود و به قسمتی از موهای خشکش تکیه داده بود و مانند ساختمان های بساز و بفروشی ، هر لحظه امکان داشت از روی سر هاگرید واژگون شود.در دست یک باد بزن و یک کتاب آموزش کیک پزی با نام کدبانو داشت. بر خلاف جلسات قبل با دانش آموزان به طور تمام و کمال سلام و احوال پرسی کرد و بعد از حضور و غیاب، کلاس را شروع کرد.
- میدونین بچه ها؟ این کلاس سخف دار خیلی صفا نداره. باید فرهنگ سازی کنیم. بچه ها، آب هست ولی کم هست...

هاگرید برای چند لحظه سکوت کرد تا دانش آموزان به ارتباط سقف کلاس با فرهنگ و کمبود آب پی ببرند و سپس ادامه داد:
-حدس بزنید برناممون چیه! بگو ممد.
- میخوایم با گیلاس های بورکینافاسوییمون کیک درست کنیم؟
- میخوایم گیلاس پلو درست کنیم؟
- قراره یه...
-نع نع نع اشتباهه اشتباهه! ماشین لباس شویی رو خودت میشوری؟ میخوایم گیلاسا رو دور همی بخوریم. بعله! من زیاد سخت گیری نکردم و یه میوه ی دم دست گفتم تا دور همدیگه بخوریم. درضمن بچه ها، اولیای چند نفر زنگ زدن گفتن که گیلاس خیلی خرج رو دستشون گذاشته و درس ما ارزش این همه خرج کردن رو نداره. در پاسخ اونا هم باید گفت اشتباهه اشتباهه.

دانش آموزان زجر کشیده برای به دست آوردن گیلاس:

هاگرید ادامه داد:
-تاحالا به ضرب المثل آشپز که دوتا شد، آش یا شور میشه یا بی نمک توجه کردین؟ من که توجه نکردم! بیشینین توجه کنید و مشخاتونو هم بنویسین! البته قبلش گیلاساتونو بیارین من بخورم یه وخت مسموم نباشه اولیاتون پاشن بیان شکایت و ازون ور هم اسنیپ بی اعصاب امتیاز هامونو کم کنه!

1-خوب دوستان! برای این جلسه به گروه های دو یا چند نفره تقسیم بشین و یک کیک درست کنید. میتونید یک کیک خوب بسازید یا اینکه خرابکاری کنید و آخرش آش کیک یا خیلی شیرین شه یا خیلی بی شکر!(30 نمره)(به صورت رول) سعی کنید از قوه طنزتون استفاده کنید. هر هم گروهی ای که دوست داشتین رو انتخاب کنید. بدون محدودیت! هم گروهیتون میتونه ولدمورت باشه حتی ...


ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۳۰ ۱۰:۱۳:۲۷

تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: کلاس آشپزی سفید مرلینی!
پیام زده شده در: ۱۶:۵۵ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۴
#97

تد تانکس old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۳۰ پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۵
از میدان گریمولد خونه شماره 12
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 48
آفلاین
1- برین گیلاس بورکینافاسویی پیدا کنید و بیارین! دستتون بازه... میتونین برین میوه فروشی سر کوچتون یا برین از بورکینافاسو بیارین. فقط هواستون باشه از نظر اندازه، پستتون خیلی کوتاه نباشه و حتما به صورت رول باشه.(حداقل 20 خط) (25 نمره)


تد تانکس به سرعت به سمت دفتر مدریت مدرسه می رفت.برای تکلیف درس آشپزی باید گیلاس بورکینافسو را برای هاگرید می برد. او مدت ها دنبال این میوه می گشت اما آن را پیدا نمی کرد و اکنون چاره کار این بود تا از مدیر بخواهد او را با رمز تاز به بورکینافاسو بفرستد.

تد جلوی مجسمه نگهبان دفتر مدیر ایستاد و گفت:شاهزاده دورگه

مجسمه جان گرفت و راه پله را نمایان کرد،تد از پله ها بالا رفت وبه در اتاق مدیر رسید،ابتدا در زد وسپس وارد شد.

پروفسور اسنیپ؛روی صندلی نشسته بود و با دیدن تد گفت:
-حتما تو هم می خوای به بورکینوفاسو بری!

-بله پروفسور شما از کجا... ؟

-پسر جان حداقل پنجاه نفر قبل از تو اومدن اینجا.میشه پنجاه گالیون.

-پنجاه گالیون چه خبره مگه؟!

-بیست گالیون هزینه تبدیل شی ء به رمزتاز،بیست گالیون برای این که دارم این کار رو غیر قانونی انجام میدم،ده گالیون مالیات بر ارزش افزوده!

-مالیات بر ارزش افزوده؟!!مگه به رشوه هم مالیات بر ارزش افزوده تعلق میگیره؟!!

-به خاطر بلبل زبونیت 50 امتیاز از گریفندور کم میشه. حالا زود باش تصمیم بگیر!

تد کیف پولش را درآورد ؛پنجاه گالیون روی میز گذاشت و یک شانه پلاستیکی از اسنیپ گرفت .چند لحظه بعد ؛ تد درست وسط یکی از خیابان های بورکینافاسو ظاهر شد.

ابتدا نگاهی به دوربرش انداخت سپس به طرف اولین میوه فروشی رفت.

-ببخشید آقا شما گیلاس بورکیوفاسو دارین؟

-ای بابا ! خسته شدم این قدر به همه جواب دادم .بیرون شهر ، سه تا تپه هست که کنار همه.پشت این تپه ها کلبه دینگ پیره.اون تنها کسیه که این میوه رو داره.

-ممنونم

تد به سرعت به راه افتاد؛آرزو کرد کاش نیمبوس دو هزار و یک اش را می آورد.به سختی از تپه ها بالا رفت تا به کلبه دینگ پیر رسید.

چند بار در زد.ساحره ای بسیار پیر که شاید بیشتر از پنجاه قرن سن داشت در را باز کرد.

-می دونم چی می خوای . بیا تو .

تد به سرعت وارد کلبه شد.کلبه بسیار قدیمی بود . تنها نوری که کلبه رو روشن می کرد ، نور خورشید بود که از پنجره به درون اتاق می تابید.

روی یک کاناپه نشست و منتظر دینگ پیر ماند.
تقریبا پانزده دقیقه طول کشید تا دینگ پیر از در کلبه به کاناپه برسد!
حالا تد برای اولین بار معنای دقیق کلمه <<پیر>> را فهمید!

-خوب؟

-خوب چی؟!!

-مگه نگفتین که میدونیین من چی می خوام؟

-اوه.بله.بله . ببخشید من تازگیا حواس پرتی گرفتم!گمونم یک کمی سنم بالا رفته! پنجاه نفر قبل از تو اومدن و اون گیلاس رو از من گرفتن .
فکر می کنم هنوز چند تا دیگه توی انبارم داشته باشم.الان برات میارم.

-بله ازتون ممنون میشم.

-ممنون؟ممنون یعنی چی؟!!!

تد با وحشت به پیرزن نگاه کرد و گفت:

-خوب یعنی ازتون تشکر می کنم.

-اوه..درسته پسرم منو ببخش اینگلیسیم اصلا خوب نیست آخه زمانی که جوان بودم هنوز این زبان اختراع نشده بود! :lol2:

تد:

تد وحشت زده بود مگر این پیرزن چند ساله بود؟!بیست دقیقه طول کشید تا دینگ پیر از خانه بیرون رفت.تد نگاهی به ساعت انداخت یک بعد از ظهر بود.سپس با دهانی باز خوابش برد.




پنج ساعت بعد!


-بیدار شو پسرم گیلاس بورکینو فاسو رو برات آوردم.

تد با شنیدن صدای پیرزن از جا برخاست.گیلاس را از او گرفت و پس از تشکر از او خداحافظی کرد.چون در زمان جوانی دینگ پیر؛انگلیسی هنوز اختراع نشده بود،تد مجبور شد معنای خداحافظی را به او بفهماند!
سپس از کلبه بیرون آمد.شانه پلاستیکی را از جیبش بیرون آورد؛نوری آبی رنگ درخشید و چند لحظه بعد تد در دفتر مدریت هاگوارتز ظاهر شد.
هیچ کس آنجا نبود. تد شانه را روی میز مدیر قرار داد سپس به از اتاق خارج شد وبه سمت خوابگاه گریفندور رفت.




. یک شخصیت دلخواه انتخاب کنید و توی لباس آشپزی توصیفش کنید.(پیش بند و کلاه و شاید هم یه ملاقه در دست) ایده مندی شما مهمه! اگه یه نفر قبل شما شخصیتی که شما میخواستین رو توصیف کرد، هیچ مهم نیست. بشینین دوباره با ایده خودتون توصیفش کنید. می تونید حتی خودتون رو توصیف کنید!(5 نمره)


لرد ولدمورت؛پیش بند سفید آشپزی را روی ردای سیاهش بسته بود.کلاه آشپزی سفیدی،دقیقا همرنگ پوستش بر سر داشت اگر کسی او را نمیشناخت؛گمان می کرد کلاه به سرش چسبیده است. در دستی که همیشه چوبدستی بلندش را نگه می داشت،اکنون ملاقه ی آشپزی بود.ولدمورت رو به جمعیت گفت:

-خوب مرگخواران عزیز،پس از وارد کردن جسم و گوشت یک خادم وفادار،برای مرحله آخر معجون؛خون یک دشمن قسم خورده لازمه.... .





پاسخ به: کلاس آشپزی سفید مرلینی!
پیام زده شده در: ۲۳:۱۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
#96

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
1- برین گیلاس بورکینافاسویی پیدا کنید و بیارین! دستتون بازه... میتونین برین میوه فروشی سر کوچتون یا برین از بورکینافاسو بیارین. فقط هواستون باشه از نظر اندازه، پستتون خیلی کوتاه نباشه و حتما به صورت رول باشه.(حداقل 20 خط) (25 نمره)

زردپوشان رو به روی تابلو اعلان ها ی تالار خوصوصی جمع شده بودند و به برنامه ی کلاس ها نگاه می کردند و تصمیم گیری می کردند چه کسی سر چه کلاسی برود.

وندلین آخرین نگاهش را به اعلامیه کرد و بو به روی تابلو کنار رفت تا نوگلان باغ دانش جایش را بگیرند و در همان حال گفت:
- من تغییر شکل و دینی رو شرکت می کنم!
فنگ رو دو پا بلند شد و دو پای ( دست؟) جلویش را به دیوار تکیه داد و پارس کرد:
- وااف!
که به احتمال زیادمعنی "من ماگل شناسی و معجون سازی می رم" یا "هافلپاف کدام طرفه؟ " می داد.

زاخار بعد از استخاره کردن کلاس هایی رو که می خواست را انتخاب کرده بود ولی قبل از اینکه بتواند حرفی بزند، لاک پیش دستی کرد و اعلام کرد:
- دفاع در برابر جادوی سیاه و مراقبت از حیوانات جادویی مال من!
زاخار بلافاصله بعد از لاک گفت:
- تاریخ جادوگری با...اِ لاک من می خواستم برم دفاع!

لاک با فرمت " به من ربطی نداره" رفت و کنار وندلین نشست و زاخار برگشت به سمت تابلوی اعلان تا کلاس دیگری اتنخاب کند.
- ولی شما که همه ی کلاس های سیاه رو برداشتید...یعنی من برم سر کلاس یه محفلی؟...ننگ اش از روی دامن پاک نمی شه...من می خواستم برم دفاع...

لاک با همان فرمت به زاخاریاس نگاه می کرد و زاخار که دید امکان ندارد برود سر کلاس دفاع مجبور شد کلاس دیگری را انتخاب کند. بقیه ی هافلی ها هم کلاس های مورد نظرشان را انتخاب کرده بودند و فقط کلاسی به نام آشپزی مرلینی مانده بود و کسی هم نبود تا آن را انتخاب کند.

- من می رم... من می رم آشپزی می کنم...من کلاسام رو شرکت کردم...من بیکارم...

گوینده پس از گفتن این دیالوگ، ویبره زنان به سمت کلاس مورد نظر شتافت ولی تا به کلاس رسید از کرده ی خود پشیمان شد ولی از قدیم گفتند خود کرده را تدبیر نیست و زلزله با عزم راسخ هافلی شال و کلاه کرد و رفت تا مایه ی افتخار ننه هلگا باشد.

زلزله که دید هوا زیادی گرم است و با شال و کلاه تبخیر می شود، شال و کلاه را دور انداخت و با عینک آفتابی و کلاه حصیری به جست و جوی گیلاس بورکینافاسویی در سواحل زیبای بورکینافاسویی واقع در آنالینای ترکیه رفت.

بورکینافاسویی

زلزله روی صندلی رو به روی دریا خوابیده بود و از آفتاب دل انگیز لذت می برد و اصلا هم به یاد لندن و هاگوارتز و گیلاس بورکینافاسویی نبود بلکه در فکرش این بود که حالا می خواهد برود دریا چی بپوشد!

گارسون ساحلی که با یک سینی شربت سرخ رنگ بین ساحل می گشت و دائما می پرسید کی شربت بورکینافاسویی می خواهد، از کنار زلزله رد شد. زلزله با شنیدن نام بورکینافاسویی یاد کلاس آشپزی و بلافاصله بعد از آن یاد وندلین آتش افزار افتاد و با یک محاسبه ی ریونی سریع در یافت که اگر تا عصر یعنی دقیقا دو ساعت دیگر با گیلاس به هاگ برنگردد، فردا سر تیتر پیام امروز " دختری که در آتش سوخت" می شود.

بعد از انجام محاسبه جیغ کشید:
- گــــارســـون!
گارسون که از صبح توی آفتاب صد درجه مشغول خدمت سربازی بود با بی حوصلگی جواب داد:
- بله خانم!
- من گیلاس بورکینافاسویی می خوام!

گارسون کله اش را خواراند و کمی فکر کرد و گفت:
- بورکینافاسویی؟ گیلاس؟ آها! این شربت رو می گی؟
- پّ نّ پّ! عمه ی تو رو می گم.
- من عمه ندارم.
-
-
- حالا این گیلاس رو از کجا می خری؟
- من نمی خرم برامون میارن!
- خو از کجا میارن؟ :vay:
- از لندن!
رز:
***

برین دیگه دنبال چی هستین؟ بدبختی زلزله؟ بعله زلزله برگشت لندن و از مغازه ی سر کوچه شان گیلاس بور نمی دونم چی چی سویی خرید و رفت سر کلاس! بعله زلزله مایه ی افتخار هلگا ـه!

- یک شخصیت دلخواه انتخاب کنید و توی لباس آشپزی توصیفش کنید.(پیش بند و کلاه و شاید هم یه ملاقه در دست) ایده مندی شما مهمه! اگه یه نفر قبل شما شخصیتی که شما میخواستین رو توصیف کرد، هیچ مهم نیست. بشینین دوباره با ایده خودتون توصیفش کنید. می تونید حتی خودتون رو توصیف کنید!(5 نمره)

دالاهوف، دزد دریایی مخفیانه نیمه شب در آشپزخانه نشسته بودو غذا میل می کرد و این در وضعی بود که پیش بند سفید روی لباس آبی پوشیده بود و کلاهی که بر سر داشت مخلوتی از کلاه دزد دریایی و آشپزباشی بود، یک کلاه سفید مثل آشپزهای معروف فرانسوی با لبه ی بلند کلاه دزد دریایی.
این دزد دریایی با همه ی دزدان فرق می کند!
***
این شخصیت انتخابی هیچ ربطی به شخصیت اصلی دالاهوف یا مسئله ی تغییر گروهش ندارد صرفا یک ایده در ساعت 5 دقیقه ی صبح بود.




پاسخ به: کلاس آشپزی سفید مرلینی!
پیام زده شده در: ۱۲:۲۳ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
#95

فیلیوس فلیت ویکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۹ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۸
از پیش اربابم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 317
آفلاین
1.
در خانه نشسته و مشغول خواندن روزنامه بود، ناگهان آرالیا، جغد مشکی و پر سر و صدایش، با هوهویی بلند وارد خانه شد. سرش را بالا اورد و آرالیا را نوازش کرد. آرالیا پایش را برای باز کردن نامه جلو برد. فیلیوس با لبخدی نامه را باز کرد و وقتی متوجه فرستنده آن شد کم مانده بود فریاد بزند!

فورا نامه را باز کرد، نامه از طرف مسابقات "دیدارادام" بود. یک بار نامه را خواند، دو بار نامه را خواند، سه بار تامه را خواند ولی باز از خواندن آن سیر نشد!
نقل قول:

جناب آقای فیلیوس فلیت ویک، همان طور که متوجه شدین این نامه از طرف مسابقات جهانی جادوگران خاص یعنی دیدارادام هست. شما مسابقه هوشی را به بهترین شکل حل کردین و اکنون نفر اولید.  باید با چهار نفر دیگر مبارزه کنید. شرح مبارزه در زیر آمده است.

باید گیلاس بورکینافاسویی را تا یک هفته دیگر در سوپ قارچ خود بریزید سوپ باید سالم باشد و گیلاس سمی نباشد و آن را به نفر پنجم مسابقه بدین تا بخورد و او باید بیمار شود!


خندید! به نظرش مسابقه مسخره ای بود. فورا لباس هایش را پوشید و به میوه فروشی رفت.

-سلام.
-سلام، گیلاس بورکینافاسویی میخواستم.
-مارو مسخره کردی؟ این چجور گیلاسیه؟ آخه الان فصل گیلاسه؟ برو بیرون آقا!

فیلیوس به خاطر آورد که فصل گیلاس نیست! پس نه آنجا و نه در خود بورکینافاسو گیلاسی پیدا نمیشود.

وقتی به خانه برگشت چند ساعتی فکر کرد. به فکرش رسید که به جای گیلاس بورکینافاسویی آلبالو در سوپش بریزد!

روز مسابقه رسید، سوپش را درست کرد و آلبالوهارا در سوپش ریخت برای این که طرف مقابلش بیمار شود مقدار خیلی زیادی فلفل ریخت و به محل برگزاری مسابقه رفت.

وقتی نوبت او رسید سوپش که در آن به جای گیلاس بورکینافاسویی، آلبالو بود را برای برسی داد. پس از برسی های زیاد همه داوران به این نتیجه رسیدند که تنها کسی که توانسته این گیلاس نادر را پیدا کند او است پس گفتند باید به عنوان پیروز این مرحله خودش سوپش را بخورد.

فیلیوس تعجب کرد و تا حدودی ترسید، سوپ پر از فلفل را سر کشید، چشمانش سرخ شد، دود از گوش هایش بیرون آمد. از حال رفت. ولی در نهایت پیروز مسابقه شد.


2.
فیلیوس را در لباس آشپزی تصور کن! فرض کنین یه کلاه سفید از اون بلندا سرش گذاشته و همزن دستشه و داره کیک درست میکنه! پیشبند بلندی پوشیده... خب قدش کوتاهه و هر چی بپوشه بازم براش بلنده! برای این که دستش برسه مجبوره رو چارپایه وایسه!

کلاه رو موهاشه و پیشبندش ستاره های صورتی داره... با همزن کیک درست میکنه و همزمان داره آواز میخونه!


Only Raven







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.