(پست پایانی)
جمله بعدی که لرد شنید، آخرین قطره کاسه صبرش را هم لبریز کرد!
-کاغذ توالت تموم شده. اون جعبه دستمال کاغذی رو بدین که...
لرد سیاه توانایی تکان خوردن نداشت. ولی طی این مدت مشخص شده بود که نفرین هایش تا حدودی اثر می کند. درست جلوی پنجره قرار داشت. با خود فکر کرد: "ارزششو داره!" و با تمام وجود پنجره را نفرین کرد.
-امیدواریم اونقدر محکم بسته بشی که شیشه هات خرد بشن...
پنجره تکان آرامی خورد و به طرف لرد کاغذی رفت. با جعبه برخورد کرد و او را به طرف پایین هل داد...
لرد سیاه روی هوا چرخید و چرخید و با تمام توان به زمین کوبیده شد.
وینکی سرش را از پنجره خم کرد.
-اهه...تیکه تیکه شد...وینکی باید یک جعبه جدید خرید.
تکه های لرد سیاه روی زمین بودند. احساس ضعف می کرد...ولی هنوز زنده بود. می دانست که یک مرحله دیگر باقی مانده...
بازگشت!
وقتی کراب را دید که با سطل بازیافتش، شادمان، به طرفش می دود، فهمید که این مرحله هم به درستی انجام خواهد گرفت...
یک روز بعد:-کیه؟
-ماییم ارباب...لایتینا و آماندا و لیسا و...
-و رز...که قافیه رو به هم زد. ما خودمون داریم می بینیمتون. از چشمی در!
صدای فریاد" صبر کنین...منم رسیدم...خودمو رسوندم" لینی از دور دست ها به گوش رسید. آستوریا قبل از همه وارد اتاق شد و در را پشت سرش به هم کوبید! مرگخواران با خودشان فکر کردند:"چشمی؟ از کی تا حالا لرد از چشمی استفاده می کنه؟"...
با باز شدن در وارد اتاق شدند و ناخودآگاه نگاه همه به طرف در برگشت.
-ار...باب...این که چشمی نیست...این...
-بله ...چشمه لیسا!
مرگخواران به چشمی که حالا به آن ها خیره شده بود نگاه می کردند.
-کمی هم آشناست...چشم اون دختره گرنجر نیست که درش آوردین؟
لرد رو به در فریاد کشید:
-کی بهت اجازه داد این طرف رو نگاه کنی؟ سرت به کار خودت باشه...
چشم فورا به طرف جلو برگشت و مرگخواران دور میز نشستند. همه می دانستند که این جلسه برای تعیین مجازات مرگخوار خطاکاری است که با سلامتی جسمی و روحی و روانی لرد سیاه بازی کرده بود!
ریتا اسکیتر...
ریتا در جلسه حضور نداشت...
وقتی چند دقیقه ای گذشت و لرد سیاه شروع به صحبت نکرد، صدای پچ پچ به هوا بلند شد.
-به نظر من تا حد مرگ شکنجه اش می کنن...
-به نظر من طلسم کششی روش اجرا می کنن و بعد هم می دنش که تسترال ها به عنوان آدامس بجون!
-همه جای خونه رو پر از حشره کش الکتریکی می کنن. از اینایی که حشره میفته توش و "تق" صدا می ده.
لینی که با نهایت سرعت بال می زد که خودش را به جلسه برساند، با شنیدن پیشنهاد آخر، سرعتش را کم کرد.
-اشتباه می کنید یاران ما! ما چنین مجازات هایی برای ریتا در نظر نگرفتیم. روزهای سختی رو سپری کردیم! تمام نفرین هایی رو که برای شما کرده بودیم در قدح اندیشه ای ریختیم تا بعدا یکی یکی اجرایشان کنیم. شانس آوردین که اربابی هستیم آینده نگر و دور اندیش...ما به کمک هورکراکس هایمان بازیافت شدیم! حتی برای این کار مجبور شدیم دو هورکراکس مصرف کنیم. چون بدجوری داغون شده بودیم! زیر سایه همگی!
گویل که طومار و قلم پری در دست داشت، زیر لب به کراب اعتراض کرد.
-میزو تکون نده. دارم می نویسم!
-اولا که ارباب چیزی نگفتن که هنوز. چی رو داری یادداشت می کنی؟ دوما من تکون ندادم!
-اولا کی گفته من حرفای ارباب رو می نویسم؟ من داشتم حرف ها و حرکات دست و چهره استاد آستوریا و استاد دگورث گرنجر رو یادداشت می کردم. دوما داری تکون می دی دیگه.
دو مرگخوار به طور همزمان به زیر میز نگاه کردند. به این امید که شاید باز شیطنت نجینی گل کرده باشد...ولی با دیدن پایه های میز، هر دو فریاد بلندی کشیدند و در حالی که همدیگر را بغل کرده بودند روی میز پریدند.
لرد سیاه از این صحنه بسی منزجر شد!
-دارین چیکار می کنین در محضر ما؟
-ارباب...زیر میز...یک جفت...
-بله...پا هست...می دونیم. دستاش هم توی کابینته. وصل کردیم به پاتیل. به عنوان دسته. همشون هم زنده هستن و حس می کنن. موهاش رو تو حموم بستیم. روش رداهامونو پهن می کنیم. گوش هاشو تو اتاق شما دو تا کار گذاشتیم...دماغشو...اممم...مایل نیستیم در این مورد حرف بزنیم. فعلا چیزی مشخص نیست. از دکتر وقت گرفتیم برای معاینه. باید ببینیم چی می شه...
مرگخواران متوجه حرف های لرد می شدند. ولی خودشان را به متوجه نشدگی زده بودند!
-ارباب...این...
-ریتاس... در اقصی نقاط خانه ریدل ها پخشش کردیم. به نظرمون اینجوری مفیدتره.با روده هاش طناب درست کردیم. بستیم به چاه گورستان. مغزش رو هم اهدا کردیم به ریون. استقبال کردن. پوستشو با دستگاه پرس باز کردیم و کشیدیم روی تک تک صندلی هایی که روشون نشستین. و نه بانز...هیچ بخشیش رو به تو نمی دیم. بی خودی هی دستتو بلند نکن. خودش هم راضی نیست. نه ریتا؟
مخاطب لرد خیلی زود مشخص شد...نگاه همه به طرف یک جفت چشم روی در برگشت...
ریتا در جلسه حضور داشت...
پایان