هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۴۵ یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۳۸:۱۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
-میگم اشتباه شده! من مرگخوار بودم. هیچ کاری با ارزش تر از مرگخوار بودن توی دنیا وجود نداشت.
-اشتباه نمیشه اینجا. بخاطر مرگخوار بودن فرستادنت اینجا دیگه. برو بشین توی دیگ، اینقدر هم پرحرفی نکن.

چیزی نمانده بود که سو تسلیم شده و داخل دیگ مواد مذاب بپرد که نور امیدی در دلش روشن شد.
-اونجا! ببین... اون همکارتون مسئول تقسیم به بهشت و جهنم بود.داره میاد این طرف؛ یه کلمه ازش بپرس.

مامور عذاب جواب نداد. حضور مامورین تقسیم در جهنم بی سابقه بود.

-سو لی کیه؟

سو و مامور عذاب، هر دو با دهان باز و چشمانی بازتر، به مامور تقسیم خیره شدند.

-هر کی هست زودتر بیاد اینجا. باید ببرمش بهشت.


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۱۴ یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹

گریفیندور، مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۹:۴۱:۵۲ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
پیام: 234
آفلاین
پیتر با ترس ولرز به کتاب عجیب غریب خیره شد.
ولی خوشحال بود که حس شوخ طبعیش برگشته بود.
_خب. نمیخواید به خودتون زحمت بدید. من خودم میرم بهشت.

فرشته ی عینکی به پیتر نگاهی کرد:
_نه نمیشه. باید اعمالتو دید بعد بری بهشت یا جهنم.

وبعد کتابو باز کرد.فرشته همین جور به کتاب نگاه می کرد و حرف می زد.
_واقعا تو قوطی پسره قرص مسهل ریختی؟؟
_تقلب تو روز روشن؟؟؟
_اگه کمکش نمی کردی الان بدبخت بودی.هیچی ثواب نداشتی.
_میوه های مروپ رو خوردی به خاطر این که دلش نشکنه؟عجب شجاعتی.
_اون سنجابو نجات دادی؟خیلی خوبه.
_چرا می خواستی بری مرگخوار شی؟؟
_اگه بگم درمورد بلاتریکس چه غیبتی کردی به نظرت زنده میمونی؟؟
_دمپایی رو خیس کردی؟؟
و هزاران اعمال دیگه...

فرشته به کتابش نگاه کرد:
_این 2 تادیگه آخریشه... تا اینجا ثوابا با گناه ها مساوین. باید ببینیم میری کدوم ور.

فرشته به یکی از اعمال ها نگاه کرد.
_ووااااییییی!! تو...تو سین می کردی جواب نمی دادی؟؟ اگه ثوابت به اندازه کافی خوب نباشه میری به قعر جهنم...
همه ی شبح ها به پیتر نگاه کردند و ازش فاصله می گرفتند.
پیتر سرخ شد.امیدوار بود ثوابش به اندازه خوب باشد.

فرشته به ثواب نگاه کرد و چهره اش تغییر کرد:
_این عالیه... تو به کسایی که ناراحت بودن کمک کردی و اونا هم اومدن شهادت دادن تو حیوان دوست بودی و به حیوونا وانسانا کمک میکردی.

تابلوی بالای سر پیتر تغییر کرد.

نتایج امتیاز ها
گناه ها:100224326425645265

ثواب ها: 100224326425645265.25

نتیجه:ورود به بهشت

پیتر خوشحال بود.به خاطر 25 صدم رفت به بهشت.
فرشته به پیتر نگاهی کرد و گفت:
_دوتا فرشته راهنماییت می کنن توی بهشت و میگن چیکار کنی...

بعد زیرلب گفت:
_نمیدونم چرا اونی که سین میکنه جواب نمیده و دمپایی دستشویی رو خیس می کنه چرا باید بره بهشت.

برای پیتر این حرفا مهم نبود.هردوی اینا 1 بار اتفاق افتاده بود!
پیتر که آماده بود بره بهشت...




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۵۸ یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱۶:۰۸:۰۴
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
ناظر انجمن
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
گردانندگان سایت
پیام: 480
آفلاین
بلاخره پس از تجربه انواع مجازات ها، گناهان مروپ سبک تر شد.

-از بالا دستور رسیده بخاطر اینکه گناهانت خیلی سبک تر شده یه شغل توی جهنم بهت بدیم.

مروپ بسیار خوشحال شد. بدش نمی آمد که در شراب حمیم جهنم هم خربزه و عسل بریزد.
-شغلم چیه اهریمن مامان؟
-مسئول مجازات جهنمی ها!
-آخه به روحیه حساس و مادرانه من میخوره شکنجه گر بشم فرزندم؟!
-شنیدم میگن جدیدا تام گور به گور شده رو آوردن جهنم.
-

مروپ به سرعت به سمت ادوات شکنجه خیز برداشت تا بهترینش را برای شکنجه تام انتخاب کند.




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۵:۵۵ یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۲:۲۶:۲۳ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
چند دقیقه ای گذشت، تام سرگرم خواندن دون کیشوت بود که ناگهان سرش رو بالا آورد و به پشت سر دروئلا نگاه کرد. پشت سر او، فرشته ای بلند قد و هیکلی ایستاده بود. تام فکر کرد که قرار است مجازات شوند. از جایش بلند شد.
- درروئلا!
- چیه؟ چرا اسممو داد میزنی؟
- میگم درروئلا!
- خب می‌دونم اسممو میگی؛ چیکارم داری؟
- در رو ئلا!

و تازه دوزاریِ ئلا جیلینگی گفت و به قسمت مخچه ی مغزش رسید. اما کمی دیر بود! چون تا تصمیم به دویدن گرفت فرشته از یقه اورا و از پا تام را گرفت.
- چرا فرار می‌کردین؟
- می‌خواین بفرستینیمون به جاهای ترسناک جهنم، نه؟

تام با چهره ای غمناک این را رو به فرشته گفت.

- نه بابا خواستم بگم مشکلاتون حل شد. دیگه شاکی خصوصی ندارین، میتونین برین بهشت.

تام چندلحظه فکر کرد... بهشت! حوری! دعا و مناجات مرلین! نوشیدنی های معنوی!
- بریم!

فرشته بدون پرسیدن نظر دروئلا، آن دو را به سمت بهشت برد و درآنجا ول کرد.
محیط بهشت بسیار بهشتی بود! درخت هایی که بسیار بلند و زیبا بودند. یک کتابخانه ی کامل با تمام آثار نویسندگان برای دروئلا و یک کارگاه کامل ریاضی برای تام. آنها آنجا ماندند و عمر اخروی خود را گذراندند.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲:۲۶ یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۰:۲۷:۲۳ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 710
آفلاین
همه جا سرسبز و آباد بود. درختان و گل‌ها در سرتاسر زمین به چشم می‌خوردند و صدای پرندگان و گنجشکان در فضا می‌پیچید. چمنی سبز و نرم زیر پایش گسترده شده و نهری از وسط آن عبور می‌کرد.

سدریک کم‌کم داشت مجذوب آن همه زیبایی می‌شد که ناگهان بخاطر آورد حقیقتا جهنمی‌ست و نباید از بهشتی که جایش نیست، خوشش بیاید. او آدم سیاه و پلیدی بود.

جلوتر رفت. یادش آمد فرشته گفته بود هر چه بخواهد را با صدای بلند بگوید. مدت زیادی می‌شد که نخوابیده بود. بنابراین اولین چیزی را که در آن لحظه به ذهنش رسید با صدای بلند بر زبان آورد.
- یه جای گرم و نرم برای یه خواب راحت می‌‌خوام.

چیزی نگذشت که درست مقابل چشمانش، تخت بزرگی نمایان شد با تعداد زیادی بالش و پتوهای نرم و راحت که به رنگ سفید بودند.

سدریک بی‌توجه به رنگ سفید آن‌ها، با عجله روی تخت پرید، چشمانش را بست و فوری به خوابی عمیق فرو رفت.
تا به حال چنین خواب راحتی را تجربه نکرده بود. نه بانو مروپی بود که با لیوانی آب پرتقال بالای سرش ظاهر شده و او را بیدار کند تا آن را بخورد، نه گابریلی که با تی بیاید و او را از جایش بلند کند که زیرش را تی بکشد. صدای دعواهای بلاتریکس و رودولف هم مزاحمش نمی‌شد. حتی دود پیپ اگلانتاین و بوی تهوع‌آور معجون‌های هکتور هم نبود!

تصورش را هم نمی‌کرد که بهشت تا این حد خوب و مطابق میلش باشد. تمام چیزی که از دنیا می‌خواست، یک خواب راحت بود که حالا در بهشت به دست آورده بود. کم‌کم داشت نظرش نسبت به بهشتی بودن تغییر می‌کرد.




فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱:۳۲ یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۲:۲۶:۲۳ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
تام در جهنم می‌گشت و سعی می‌کرد تا سر از داستان جهنمی شدن هم‌دنیایی هاش دربیاره. نگاهش به مرد میان‌سالی افتاد که گوشه ای نشسته بود؛ مرد انگشت های پایش را نگاه می‌کرد و زیر لب چیزهای می‌گفت.

- آم... آقا... شما چرا این‌جائین.
- دمپایی... پا... لعنتی.
- میشه واضح تر حرف بزنین؟

مرد بینی اش را بالا کشید.
- رفتم دستشویی... خواستم بیام بیرون... با شلنگ آب ریختم تو دمپاییا.
- والا حقته.

و از سیل اشک های مرد فرار کرد.
کمی جلوتر رفت، ناگهان از دور چهره ی آشنائی رو دید که تپه ای کاغذ کنارش بود. نزدیکش شد.
- این کی می‌تونه باشه؟!

به چند قدمیِ دختر رسید.
- این که دروئلاست!

دروئلا روزیه، کتابخوان قهار مرگخواران کنار تپه ی کتابهایش نشسته بود.

- تو دیگه چرا اینجائی؟

دروئلا سرش رو بالا آورد.
- تام! ببخشید.
- چرا خب؟
- بود کتابَ رو میخواستی نمی‌دادمش بهت؟
- خب...
- برای ندادن زکات علم که نشرشه آوردنم جهنم.

حساب و کتاب آن دنیا خیلی دقیق بود! تام کنار دروئلا نشست و کتابی از کتاب هایش را برداشت و مشغول خواندن شد.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۰:۲۷:۲۳ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 710
آفلاین
سدریک ذاتا آدم سیاه و بدی بود و تحمل خوبی‌های بهشت را نداشت. اما حاضر بود این رنج و مشقت را بخاطر بالشش تحمل کند. هر چه باشد، سال‌های زیادی را در خوشی‌ها و سختی‌ها، با هم بودند.

- خب، حالا دیگه برو تو و لذت ببر. هر چی خواستی کافیه با صدای بلند درخواست کنی تا در کمتر از سه ثانیه بهش برسی. فقط چند تا نکته هست که باید بهت بگم؛ سمت طبقه‌ی پیامبرا نرو چون خوششون نمیاد مزاحم داشته باشن؛ با درختا برخورد خوبی داشته باش چون خیلی زودرنج هستن، بخصوص درختای سیب؛ و حواستم به فرشته‌ها باشه که وقتی دارن رد می‌شن، بهشون برخورد نکنی، اعصابشون یکم ضعیفه.

فرشته نگاه دیگری به سدریک انداخت و حرفش را به پایان رساند.
- همینا دیگه. نکات مهم اینا بودن. حالا برو تو.

سدریک برگشت و به داخل بهشت قدم برداشت. چشمانش کمابیش به نور زننده عادت کرده بود و دیگر مثل قبل درد نمی‌کرد. با ورودش، نسیم ملایمی به صورتش وزید که موهایش را بهم ریخت و صدالبته سدریک را ناخشنود کرد.
- اه...باد مزخرف! برو یه جا دیگه بِوز!

باد ناراحت شد. به غرورش برخورد. بنابراین با حالتی قهرآمیز راهش را کشید و رفت.

سدریک درحالی که همچنان زیرلب غر می‌زد، محو تماشای فضای اطرافش شد.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۳۵ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
لرد سیاه رفت و رفت و رفت...
تا به قصرش رسید!
به محض دیدنش، آن را شناخت.
-خودشه...سر تا پا سیاه...براق...مجلل...بریم توشو ببینیم!

به طرف در رفت.
-باز شو!

در، از خواب پرید.
-کلید بده باز شم.

فرشته کلیدی به لرد سیاه نداده بود. بعد هم سکته قلبی کرده و مرده بود. در متوجه سردرگمی لرد شد.
-گم کردی؟ نگرفتی؟... کلید دوم قصر رو معمولا به صاحب قصر همسایه می دن. برو ازش بگیر.

لرد به طرف قصر همسایه رفت.
-چقدر زشته...شصت تا در داره...همشون هم بازن. ما میریم تو!

قبل از این که موفق به وارد شدن بشود صدایی از بالای سرش شنید.
-ارباااااااااااب...شمایین؟

سرش را بلند کرد. سو لی تا کمر از یکی از پنجره ها خم شده بود.

-همسایه ما تویی؟ کلیدمان را بده بریم توی قصرمان. کلید نداریم.

سو کمی سکوت کرد...و بعد:
-ارباب؟...درست متوجه شدم؟ شما... موندین پشت در؟




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۹

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
لینی و سوسک با توجه به تصادفی که داشتن، کمی زمان می‌بره تا به خودشون بیان و چشماشونو باز کنن تا ببینن با چی مواجه می‌شن. اما حتی باز کردن چشم هم باعث نمی‌شه تا از وقایعی که در جریانه مطلع بشن.

- این نور خیره‌کننده چیه دیگه... کور شدم.
- منم!
- تو چیزی می‌بینی؟
- فقط نور!

مکالمه‌ی کوتاه لینی و سوسک همونقد کوتاه باقی می‌مونه. چون وقتی چیزی نمی‌بینن، حرفیم برا زدن ندارن.
دقایق جای خودشونو به هم می‌دن اما نور خیره کننده تصمیمی مبنی بر ترک اونجا نمی‌گیره. حتی سکوت هم به نشانه اعتراض لب به سخن می‌گشایه.
- چته نور بابا؟ این خزبازیا چیه. یه تکونی چیزی به خودت بده تغییری حاصل بشه. سر رفت حوصله‌مون خب!
- موافقم!
- احسنت بر تو سکوت!

لینی و سوسک هم بسیار با سکوت موافق بودن. نور که احساس دوست نداشته شدن و شکست بهش دست داده بود، نگاهی به کسی که منبعشو بدست گرفته بود می‌کنه. اون شخص هم بالاخره تسلیم می‌شه و نور چراغ قوه رو خاموش می‌کنه.

- همیشه فک می‌کردم حشرات نور دوست دارن. ازین بالا هروقت حشراتو نگاه می‌کردم دور نور می‌تابیدن.

بالاخره با کنار رفتن نور، لینی و حشره محیط خالی از سکنه‌ای که تنها یک فرشته وسطش جا خوش کرده بودو می‌بینن.

- حالا که از بازی نور من خوشتون نیومد، بیاین یه جور دیگه جلو بریم. اهم اهم...

فرشته بعد از صاف کردن گلوش چهره‌ی جدی‌ای به خودش می‌گیره.
- روز حساب فرا رسیده.




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۲۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱۶:۰۸:۰۴
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
ناظر انجمن
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
گردانندگان سایت
پیام: 480
آفلاین
اهریمن ها پس از اطمینان از کامل اجرا شدن شکنجه های جسمی و فشرده مروپ، به سراغ شکنجه های روحی رفتند.

-یادته همش فرزندتو با اسامی میوه و سبزی می نامیدی؟ یادته هی عذابش میدادی و صداش می کردی "آلوچه مامان"؟!

مروپ خیلی خوب به خاطر داشت.

-حالا انقدر با اسامی غذاهای چرب و غیر استاندارد صدات می کنیم تا مجازات بشی.
-نــــــــه!
-چرا! مامان پیتزایی؟ مامان همبرگری؟ مامان کله پاچه ی چرب و مگسی؟ مامان فست فود ها؟...

مروپ با هر کلمه اهریمن، دچار حس سوهان کشیدن بر روحش می شد. این عذاب حتی از مجازات های جسمی هم برایش بدتر بود.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۶ ۱۷:۱۱:۴۱



Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.