درود بر شما و بسیار ممنونیم.
مرگخوارا هم فعلا باشن...لازمشون داریم.
بررسی پست شماره
310 زندگی به سبک سیاه فیلیوس فلیت ویک:
اول از خلاصه کامل ودرست و ساده و کافی تون تشکر میکنم!
بعضیا خلاصه مینویسن دو برابر یه پست.به نکته های ریز و غیر ضروری هم اشاره میکنن.خلاصه شما کل موضوع رو بصورت ساده میرسونه.
فضاسازی شما بسیار زیباست.حال و هوای مرموز و دلهره آور پست هاتون جذابه.خواننده خیلی راحت میتونه شخصیت هاتون رو درک کنه.همراه اونا بره جلو و بترسه و بخنده و ...
احساسات رو خیلی خوب منتقل میکنین.
نقل قول:
چوچانگ با هر قدم بیشتر مجذوبِ زیباییِ پنهان آن راهرو می شد؛ تابلوها و نگاهِ خیرة افراد درون آنها برایش همانند یک بازی کوییدیچ جذاب بود. چو، کلاهِ شنلش را از سر برداشت و در حالی که به درِ بزرگ سرسرای خانه ریدل، نزدیک می شد، برای آخرین بار وضعیت ظاهری اش را بررسی کرد.
فکر میکنم اینو قبلا هم گفته بودم.وقتی فقط یک شخصیت در صحنه حضور داره لازم نیست اسمشو تکرار کنین.اینجوری نوشته تون تاثیر گذارتر میشه:
...همانند یک بازی کوییدیچ جذاب بود.کلاهِ شنلش را از سر برداشت و در حالی که...
نقل قول:
رنگی تیره و پر از سیاهی داشت.
مفهومی که قصد داشتین برسونین منطقی و خوب بود.ولی اصطلاح " پر از سیاهی " زیاد براش مناسب نبود.شاید دلیلش این بود که به کلمه " رنگ" برمیگشت."رنگی پر از سیاهی" زیاد قابل تصور نیست.رنگ یا سیاهه یا نیست و معمولا نمیتونه حس خاصی رو منتقل کنه.ولی مثلا تصاویر میتونن مخوف و وهمناک باشن و سیاهی رو به بیننده شون یادآور بشن.
نقل قول:
چو با یادآوری حرف هایی که همین چند دقیقه پیش شنیده بود، لحظه ای مردد ماند. چهره اش در هم رفت. در وجودش آتشی بر پا بود اما لحظه ای بعد، دیگر خبری از آن چهره مردد و نگران نبود؛ به جان آن، یک چهره مصمم و عاری از ترس روی صورت او جا خوش کرده بود.
این قسمت خیلی قشنگ بود.تغییر حالت چو و نگرانی هایی که داشت و هر طور شده سعی میکرد بر اونا غلبه کنه.اینا رو خواننده به خوبی میبینه و درک میکنه.ولی اون وسط اگه یه توضیح کوتاه هم اضافه میشد میتونست بهتر بشه.دلیل این تغییر حالت!چی شد که چو مصمم شد؟یه خاطره کوتاه...یادآوری یه جمله, فکر کردن به هدفش...یا حتی کمی مکث و مسلط شدن به خودش!همه اینا میتونستن دلیل باشن.خود دلیل زیاد مهم نبود ولی یه وقفه کوتاه بین تردید و تصمیم چو میتونست جالبتر باشه.
نقل قول:
در را هل داد و با تمام توانش سعی کرد آن را باز کند. چند لحظه همین طور که در بازنمی شد و هیجان او هم به طرز سرسام آوری بالاتر می رفت، بالاخره از انجام این کار به صورت دستی منصرف شد.
اینجا جمله بندی اشتباه شده.گاهی سخت میشه که سرو ته جمله ها رو هم بیاریم.مخصوصا در پست های جدی که مجبوریم از جمله های زیباتر و تاثیر گذارتر و البته درست تر استفاده کنیم.اینجور مواقع بهتره جمله ها رو قیچی(کوتاه تر) کنین:
در را هل داد و با تمام توانش سعی کرد آن را باز کند. برای چند لحظه در بازنمی شد.با باز نشدن در هیجان او هم به طرز سرسام آوری بالاتر می رفت. بالاخره از انجام این کار به صورت دستی منصرف شد.
اینجوری هم احتمال اشتباه کمتر میشه و هم اون وقفه ها هیجان رو بالاتر میبره.
نقل قول:
با چند حرکت کوتاه در را باز کرد. در به آرامی باز می شد و پس از هر سانتی متر که تکان می خورد، صدای ناهنجاری از خود تولید می کرد.
زمان در دو جمله پشت سر هم تغییر کرده.البته هدفتون مشخص و درسته.
جمله دوم هیجان انگیزه و بهتره با افعال گذشته نوشته نشه.ولی به کمی تغییر احتیاج داره.به این شکلی که نوشته شده در نگاه اول میتونه این حس رو تداعی کنه که قسمت دوم افکار چو هستن.یعنی چو در را باز کرد.در به زودی باز میشد و موقع باز شدن صدای ناهنجاری تولید میکرد!
ولی مثلا در این حالت احتمال اشتباه وجود نداره:
با چند حرکت کوتاه, در را به آرامی باز کرد.
در, در حال باز شدن بود, و با هر سانتی متر تکان(یا تکانی که میخورد), صدای ناهنجاری از خود تولید میکرد.
در قسمت اولش برای جلوگیری از تکرار کلمه "در" میتونین با یه صفت بینشون فاصله ایجاد کنین.مثلا در تیره رنگ...در قدیمی...در بزرگ.
نقل قول:
در بالاخره باز شد. با باز شدن درب سکوت، همچون سربازی که مورد حمله صد ها تیرِ تیز قرار گرفته،
اینجا یه ویرگول بعد از "درب" هم لازمه...من موقع خوندن, اول فکر کردم "درب سکوت" اسم خاصیه که روی این در گذاشته شده و طبیعتا کل ساختار جمله برام به هم ریخت.
جمله آخر خیلی قشنگ و تاثیر گذار بود.و این مهمترین چیزیه که یه پست جدی لازم داره.
توضیحات اول و آخر پست ها حال و هوای خواننده رو از بین میبره.تاثیر منفی میذاره روش.مثلا خیلیا میان میگن ببخشید بد شد!حتی اگه خوب هم باشه ذهنیت خواننده رو نسبت به نوشتش خراب کرده.به نظر من کلا بهتره توضیحی داده نشه.
نقل قول:
در سوژه های محفل و مرگخوار ما هیچ وقت توصیف فضای واقعی خانه ریدل یا خانه شماره 12 رو نداشتیم.
همیشه مرگخواران رو خشن و در حال جنگ دیدیم. قصدم از این سوژه این بود که کمی فضای واقعی و لحظات تاریک اما شاید کمی غیر عادیِ مرگخواران رو در خانه ریدل ببینیم.
اتفاقا بیشتر سوژه های انجمن خانه ریدل و محفل در این موردن.و گروه مرگخوارا در اکثر اونا (شاید حتی همشون)بسیار شاد و بی خیال و سرگرم تفریح توصیف میشن.حتی گاهی بطور نامحسوس لرد سیاهم دست میندازن!کاری که در کتاب کسی جرات انجامش رو نداشت ولی اینجا دست نویسنده ها باز تره.
با وجود این, من این سوژه رو قبلا به این شکل ندیده بودم.اینکه یه جادوگر یا ساحره با این ذهنیت قبلی که قراره با گروهی خشن و تاریک مواجه بشه بره اونجا و برعکسشو ببینه!این زاویه دید جدید و جالب بود.
نقل قول:
خب دیگه به این سوال جواب داده میشه در پست بعد :
1. چو دقیقا چی می بینه؟
بهتره مستقیم تعیین نکنین که نفر بعد باید چیکار کنه.اینجوری تاثیر عکس میذاره.اگه دوست دارین سوژه به مسیر خاصی هدایت بشه یا توضیح خاصی داده بشه ضمن رولتون نفر بعدی رو مجبور کنین اون کار رو انجام بده.مثلا رول شما با این جمله تموم میشد:
چو با تعجب به صحنه ای که در مقابلش قرار داشت خیره شد!
الان نفر بعدی مجبوره صحنه ای رو که چو دیده توصیف کنه.ولی این اجبار نامحسوسه و آزارش نمیده.البته بازم میتونه این کارو انجام نده...ولی اون در صورتیه که کلا به هیچ عنوان مایل نباشه صحنه رو توصیف کنه که کاریش نمیشه کردو البته شروع جالبی براش نمیشه!
سوژه رو خیلی خوب هدایت کردین.جمله هاتون بسیار زیبا بودن.خیلی آروم و بدون عجله جلو رفتین.از کل فضا, احساسات چو و حتی تابلو های روی دیوار استفاده کردین.این کارتون خیلی خوب بود.قبلا هم نشون دادین که هدف نهایی داستان براتون اونقدر اهمیت نداره که جزئیات و مسیرش داره!و این طرز فکر کاملا درست و خوبیه و باعث میشه بقیه روی نوشته های شما حساب کنن!
خوب بود.
موفق باشید.