دو گروه در دو طرف مقر حذب مات و مبهوت ایستاده بودند و به صحبت های چند ثانیه قبل پاتر بزرگ فکر میکردند. آیا پاتر بزرگ احتیاج به دیداری با دکتر حسن مصطفی داشت؟!!
ناگهان یکی از ممدهای حذب به صورت جوگیزری بیل خودش رو بلند میکنه و بر اثر این حرکت بقیه ی ممدهای حذب هم جریحه دار میشن و شروع به شعار دادن میکنن!
-مرگ بر مدیر!
-مرگ بر بارون!
-بشمار!
-Down With Webmaster!!(این ممد خارجیشون بود!
)
پاتر بزرگ که این حرکت ممدهای حذب رو میبینه سریعا بشکنی میزنه و ممدها حذف میشن!!
پاتر: بدون هیچ حرفی فردا همگی دم در مقر حذب جمع میشید تا اتوبوس بیاد دنبالتون!...این یه دستوره!
چند عدد گدازه از پاتر به سمت ملت پرتاب میشه! و ملت به حالت گرخش از محل مذکور دور میشن تا فردا به یک سفر علمی-تاریخی-فرهنگی برن!
-فردا-
-ساعت 8 صبح-
ملت حذب در جلوی مقرشون جمع شدن و به طرز عجیبی دوباره تعداد حذبی ها زیاد شده!
ققی: سرژ اینارو از کجا آوردی؟
سرژ: اینارو دیدم سر کوچه داشتن بیل میزدن...یه سری جاسم هستن...گفتم بیان که اگر درگیری ای پیش اومد کم نیاریم!
ققی: درسته حتما پیش میاد!
لحظه ای بعد یک خودروی آخرین سیستم جلوی مقر حذب ترمز میکنه...راننده به سمت درهای خودرو میره و اونارو باز میکنه و مدیران از ماشین خارج میشن!(نکته شفاف سازی: این نشان از رفاه بالای مدیرانه که حاصل خورده شدن پول بیت الماله!!)
جاسم های حذب در این لحظه با حالت خوفناکی به مدیران نگاه میکنند تا اونهارو تضعیف روحیه کنن اما مدیران با خونسردی کامل به اونها نگاه میکنن!(نکته شفاف سازی: این نشان از تثبیت جایگاه مدیرانه که ناشی از دستمال های اسکاور میباشد!!!!
)
-پس آتشفشان کو؟!
-چرا زلزله نمیاد؟!
-خدای من...پس کجایی تو؟!
ناگهان از آسمان نوری تابیده میشه و پاتر بزرگ در حالی که فوران میکرد بر روی زمین نازل میشه!
پاتر: خب سوار شین!
سپس بشکنی میزنه و اتوبوسی جادویی ظاهر میشه!
-نیم ساعت بعد-
-موزه جادو و تاریخ جادوگری-
پاتر: خب...اینی که میبینین اولین منوی مدیریت تاریخ بوده که پس از مرگ جد من به موزه واگذار شد!
ملت به چیزی در داخل محوطه ای شیشه ای نگاه میکنن..
یک قطعه سنگ مستطیل شکل به طول 5 متر در داخل محوطه قرار داره!!
یکی از اعضای حذب: آقا میشه طرز کارشو بگین؟!
پاتر: ساکت باش حرف نزن جوجه!...من خودم آتشفشانم...من زلزله ام...من خدای رولم...تو هیچی نیستی!...جد من با این منوی مدیریت تو و امثال تورو سوسک میکرده!...الانم من اگر بخوام تورو از روزگار محو میکنم!...تو....
در این لحظه کوییرل به سمت پاتر میاد و چیزی رو در گوشش زمزمه میکنه...ناگهان پاتر خاموش میشه!
پاتر رو به عضو حذب: بله عزیزم چرا که نه!...قشنگ برات توضیح میدم!...جد من در گذشته برای راه انداختن کار اعضای حذب این رو استفاده میکرده...منم برای آشتی دادن شما مدیران و حذبی ها از منوی مدیریت خودم استفاده میکنم...میگی نه؟...خب پس بزار یه چشمه برات بیام!
پاتر در یک حرکت انتحاری دستی به داخل شلوارش میکنه و یه منوی مدیریت کوچیک رو در میاره!
پاتر: به اندازش نگاه نکن...خیلی کارایی داره...بیا مثلا الان میتونی به مدت دو دقیقه مدیر باشی!
ناگهان عضو حذب به سمت شلوارش نگاه میکنه و بعد دستی به داخل شلوارش میکنه و منوی مدیریت رو پیدا میکنه و شروع میکنه به ور رفتن باهاش!
پاتر: بله دوستان...مدیران میتونن به همه کمک کنن...بریم جسم تاریخی بعدی رو نگاه کنیم!
------------------------------------------------------------------------------
انقدر ننوشتم هر چی قالب مالب نمایشنامه ای بوده یادم رفته!...باید بیشتر بنویسم...الان شرمنده که سریع پستو زدم اصلا روش فکر نکردم...ایشاالله باشه برای پست های بعدی در روزهای آتی!
[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro