هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲:۳۴ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه رو منحرف نكنين لطفا...مجبور ميشم بصورت ژانگولرانه برش گردونم.
..................................
نگاه مغرورانه پرسي با فرياد كروشيوي ارباب به نگاه التماس آميز تبديل شد.

-تو هنوز نميدوني من به كسي نميگم گلم؟و اگه بگم حتما يه كروشيو پشت سرش هست؟

پرسي درحاليكه بازويش را ميماليد از جا بلند شد.
-ارباب جون ببخشيد.فكر خوبي بود خب..مگه چشه؟

من تعيين ميكنم كه كدوم فكر خوبه.سريع برين براي من يه محفلي پشيمون جور كنين.هر چي معروفتر باشه بهتره.

مرگخواران خسته و نا اميد از كافه خارج شدند.آني موني خوشحال از اينكه موفق شده بود ساندويچش را از تيررس كروشيوي ارباب دور نگه دارد گاز بزرگي به آن زد.
-بارتي..بپر يه محفلي پشيمون دست و پا كن.

بارتي روي چمنهاي روبروي كافه نشست.
-راستش من يه فكري دارم.

مرگخواران:

-بچه ها جمع شين..بارتي يه فكري داره.
-بچه ها شنيدين..بارتي فكر كرده.
-به بقيه هم خبر بدين.

مرگخواران خندان دور بارتي حلقه زدند.بارتي كمي احساس ترس كرد ولي خودش را نباخت.
-خب...ببينين.من ميگم حالا كه ما نميتونيم يه محفلي پشيمون پيدا كنيم بهتره اول كاري بكنيم كه اونا پشيمون بشن.مثلا خرابكاري كنيم.شرايطشونو بد كنيم.خلاصه كاري كنيم كه از محفل زده بشن.

مرگخواران به فكر فرو رفتند.مورفين كنار بارتي نشست.
-هوووم.فكر بدي هم نيست.ما بايد يه محفلي رو انتخاب كنيم و روش متمركز بشيم.تعقيبش كنيم و بدون اينكه بفهمه كاري كنيم كه از محفل خسته و زده بشه.بعد دوستانه جلو بريم و پيشنهاد كنيم كه تو فيلم ما بازي كنه.

بارتي آلبوم بزرگي را از جيب ردايش در آورد.
-اينم آلبوم محفل.لرد بهم داده كه اسمها و قيافه هاشونو حفظ كنم كه موقع جنگ مثل دفعه قبل نزنم يه مرگخوارو....چيزه..برگرديم سر بحث خودمون...حالا يكي رو انتخاب كنين كه ساده باشه و راحت گول بخوره.




Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۸:۲۴ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۶ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۱۱ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
ابراهام:منم يكسلي قربان چرا گلابي بازي در مياريد؟

ملت مرگخوار كه اصلا حواسشون نيستش دوباره از خنده منفجر شدند!

لرد:واقعا حيف وقت نازنينم قد يه فندق مغز نداريد الان هم خفه شيد خواهشا بذاريد من به كارام برسم عزيزانم!

ابراهام هنوز التماس ميكرد!

پرسي و رادلف:

لرد:تنهام بذاريد اين مزاحم ها رو هم با خودتون ببريد!

رادلف:ارباب شما امتحان سمج اينا يادتونه چه نمره اي گرفتيد و پرسي منفجر شد!

لرد:كروسيو حالا تو ادم حسابي شدي براي من؟من بعدا رو تو ميكشم و با افتخار ميگم كشتمت!

پرسي:بلا برات قيمه قيمه شه!

لرد:پرسي الان خفه ميشي يا خفت كنم؟

پرسي:خفم كن! اما فكر كنم الان كارهاي مهم تري جز خفه كردن من داري عزيزم!

لرد:خفه شو!مزاحم!

پرسي:خب ميدونيد چيه مگه شما فكر كرديد مردم گلابيند كه گلابي بازي درارن؟

لرد:منظورت چيه؟

پرسي ژست مسخره اي گرفت و ادامه داد:كسي كه از محفل خسته شده باشه جوكه!چون اونا همش در حال تكاپو و كار و فعاليت هستند و دامبل و اينا از همه لحاظ ساپورتشون ميكنن حالا پاشن بيان اينجا به خاطر گل روي شما(قيافه ي پرسي وقتي گفت گل روي شما: )از محفل بد بگن؟اخه اين عاقلانست؟و از خنده منفجر شد!

لرد:به جاي اينكه نمك بريزي مثل اون داداشاي بي مصرفت راهكار رو بگو!

پرسي ويزلي به ساير حضار نگاهي كرد و ادامه داد:زور بايد اونا رو وادار كنيم بايد دست گذاشت روي نقطه ضعفشون و البته افراد حدودا متوسطي رو انتخاب كنيم كه تحريك شن!مثلا جيني رو بياريم كه هري بياد (البته اين مزاح بود و خودش اين مدلي شد! )

لرد دقايقي به فكر فرو رفت و ادامه داد:عاليه گلم عاليه اما من انتخاب اين فرد رو بر عهده ي تو ميذارم پرسي!

پرسي با كمال غرور رو به اطرافيانش:


گیلبرتو تصویری عالی از رفتار ما می دهد . به گفته ی او ، آدم ها مثل هندی ها بر روی زمین راه می روند . با یک سبد در جلو ، و یک سبد در پشت . در Ø


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
- او كسي نبود جز جاسوسي بزرگ و معجون مركب پيچيده خورد بود!

آبراهام : جیــــــغ ، جیــغ! ارباب، ارباب !
صدای لرد از اتاق بغلی به گوش رسید :
- Heyn؟
آبراهام در حالیکه با دو دست شانه های مرد را گرفته بود دوباره فریاد زد :
- ! این محفلی کسی نیست جز جاسوسي بزرگ و معجون مركب پيچيده خورده است !
صدای لرد دوباره به گوش رسید :
- وا؟ راس میگی؟ ههه ، هرهرهر ، ههه، کرکرکر ! :lol2:
صدای دیگر مرگخواران پس از صدای لرد به گوش رسید :
- کرکرکرکرکرهرهرهرهر !
- ساکت.

سکوت حکم فرما شد . آبراهام طاقت نیاورده و دوباره فریاد زد :
- جیغ ، جیغ ، ارباب من اینو چیکارش کنم؟ این یه محفلیه که جاسوس بزرگه و معجون مرکب پیچیده خورده !

صدای قدم هایی شنیده شد و لرد از اتاق بیرون آمد . در کنار آبراهام ایستاد ، به چهره ی محفلی خیره شد و دقایقی بعد :
- پوفش ! ( افکت شلیک خنده ) این .. این که دامبله که ! ههههه ، هوهاهاها، هاههاها...بردار ببرش تا نترکیدم از خنده !

آبراهام : و...ولی قربان ...

خنده بر لبان لرد خشک شد . اینبار او با دقت بیشتری چهره ی رنگ پریده ی آبراهام را بررسی می کرد :

- وایسا بینم ... کی هستی تو ؟
آبراهام با لکنت پاسخ داد : یک...یک مرگخوار وفادار قربان ...
لرد : نام شریفتون؟
- آبراهام !
- من مرگخواری به این اسم ندارم ! بیرون ! دامبلتم بردار برو ، اهوی ملت مرگخوار ! بیاین این دو تا بندازین بیرون ! خودتونم برید یه محفلی پیدا کنید ! نه یک محفلی بازیگر ! کسی که واقعا از محفل خسته شده باشه ! بیرون !


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۶ ۱۵:۱۰:۴۲


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۳:۲۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۶ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۱۱ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
لرد:عزيزم دوست داري پول دار شي از ايم وضع نجات پيدا كني و حتي مقام پرسي ويزلي رو توي وزارت خونه دست بياري؟

مرد:اوهوم اما انديشيدن به اين جور چيزا ذهنمو قلقلك ميده و باعث ميشه هنگ كنم!

لرد:اما گلم من كاري ميكنم كه تمام اين آرزوهات به واقعيت بپيونده اما به شرطي كه ماموريتي رو كه بهت دادم رو ميدم رو به نحو احسن انجام بدي!

مرد:اوهوم اما خدمت به شما ميشه خيانت به محفل و رد خواستتون خيانت به خانواده ام و فرو ريختن كاخ آرزوهام!

لرد:آفرين گلم حالا مايلم همراهيم كني تا روند كار رو برات توضيح بدم!و ادامه داد:بلا و بارتي خواهشا ايشون رو همراهي كنيد!

بلا و بارتي سرشونو به نشونه ي بله حتما تكون دادند!



همه ي مرگخواران نقاب هاشون رو روي صورتشون گذاشتند و ترنم قطرات باران مرد رو از فكر بيرون ميكشيد و ذهنشو قلقلك ميداد!همگي براي امنيت بيشتر قصر ياقوت كبود رادلف و بلا اينا رو براي مذاكره اتنخاب كردند!

پرسي و انتونين با هم شطرنج بازي ميكردند و قضيه رو براي مرد توضيح ميدادند!

مرد به ظاهر قيافه اي به خودس گرفت كه انگار شيفته ي لحن پرسي و انتونين شده باشه!

همگي در عين تدارك ديدن وسايل مورد نياز و انجام وظايفشون بودند كه ناگهان ابراهام متوجه قيافه ي نگران مرد شد و مشكوك شد ارام مرد اتاق رو ترك كرد ابراهام از پشت به مرد نزديك شد و دستشو گرفت مرد به صورت ابراهام نگاه كرد و ابراهام از تعجب شاخ در اورده بود!همه ي نقشه هاي انها نقش بر آب شده بود او كسي نبود جز جاسوسي بزرگ و معجون مركب پيچيده خورد بود!


گیلبرتو تصویری عالی از رفتار ما می دهد . به گفته ی او ، آدم ها مثل هندی ها بر روی زمین راه می روند . با یک سبد در جلو ، و یک سبد در پشت . در Ø


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۲:۱۲ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۱:۴۲:۱۰ دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
-اهای... بیاین بیرون ببینم باید یه محفلی پیدا کنیم.
ولدمورت این را فریادی گوش خراش رو به مرگخواران پنهان شده گفت و مرگخواران بالافاصله اسوده از این که راه حلی پیدا شده و از مجازات سنگین اربابشان معاف شده اند به سویش حرکت کردند.
-خوب گوش کنین ببینم...باید برید و یه محفلی رو پیدا کنید که از
پیوستن به ارتش دامبلدور ناراضیه و اونو بیاریدش پیش من.مفهومه؟
-اما اخه قربان...
لرد دستش را محکم به فرق سر مرگخوار زد و گفت:اما و اگر نداره
خیلی سریع از جلوی چشمم دور بشید و وقتی برگشتید دست خالی بر نگردید وگرنه...کروشیو.

مرگخواران به سرعت از کافه بیرون رفتند و به دنبال یک مرگخوار گشتند.

بیرون از کافه

دو مرگخوار در اواسط خیابان در حال یافتن یک محفلی میگشتند که یکی از ان ها چیزی نظرش را جلب کرد:هی...اونجا رو یه کسی اونجا نشسته فکر کنم یه محفلی باشه!
-بریم پیشش.
دو مرگخوار به سمت مرد ناشناس به راه افتادند.
-ببخشید اقا ش...
مرد صورتش را از زانوهایش در اورد و به دو مرگخوار خیره شد:چیزی میخواستید؟
مرگخوار سقلمه ای به همکارش زد و گفت:این که معتاده تو هم با این محفلی پیدا کردنت.
-اه پنیر میخواین بیاین خجالت نکشیدا.

دونفری به راه افتادند و به دنبال یک محفلی گشتند.
باز یکی از ان دو چیزی را نگریست و گفت:این دفعه دیگه دارم راست میگم این یکی دیگه محفلی.نگاه کن از قیافش معلومه که اهل سیاهی نیست.
-اخه احمق...این خودش معلومه که از محفلی بودنش راضیه اگه بریم پیشش بدبخت میشیم.

جلوتر رفتند و اینبار گفت:نگاه کن این یکی هم محفلیه هم مایوسه بیا یریم ببینیم چرا مایوس و ناراحته.
ان دو به سمت مرد حرکت کردند و یکی از ان ها گفت:اهای...شما یه محفلی هستید؟
-بله فرمایش؟
...


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱:۵۱ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:
مرگخواران مطلع شدند كه محفل فيلم تبليغاتي ساخته و پخش كرده.در اين فيلم علاوه بر پرداختن به تبليغ محفل مرگخوار پشيماني نشان داده شده كه از شرايط بد خانه ريدل ميگويد و از پيوستن به محفل كاملا راضي است.مرگخواران و لرد سياه به زحمت موفق ميشوند فيلم تبليغاتي ارتش سياه را آماده و پخش كنند.ولي ظاهرا فيلم موفقيتي به دست نياورده.
---------------------------------------------------.
يك هفته بعد از پخش فيلم تبليغاتي ارتش سياه

ملت هميشه بيكار مرگخوار مثل هميشه در كافه دور هم جمع شده اند.بليز با شور و وق سرگرم پخش اعلاميه هاي مربوط به كودتاي چهارم است.در اعلاميه آخرين عكس وزير سابق در حالي چاپ شده اين كه به جاي كلاه وزارت كلاه منگوله داري به سر گذاشته و در برابر بليز زابيني زانو زده است.

.لرد سياه دفتر بزرگي را در مقابلش گذاشته و سرگرم حساب و كتاب است.
-بارتي...اون صورتحسابا رو بده ببينم.خب..از شنبه چند نفر مرگخوار شدن؟

بارتي در حاليكه سعي ميكرد خود را از تيررس چوب دستي لرد دور نگه دارد:
-ارباب...چيز...بذارين بشمرم...راستش...هيچ نفر.

لرد با عصبانيت دفتر را بطرف بارتي پرتاب كرد.
-يعني چي هيچ نفر؟ ما اون همه خرج كرديم.فيلم به اون خوبي ساختيم.چرا كسي نيومده؟محفل چي؟كسي عضوش شده؟

بارتي با احتياط ليست محفل ققنوس را در مقابل لرد گذاشت.
-ارباب...چيزه..از شنبه حدود شصت و سه نفر.

فرياد خشمناك لرد ديوارهاي كافه را يه لرزه در آورد.
-اي بي عرضه ها.از پس ساختن يه فيلم تبليغاتي برنميايين.زود از جلوي چشمم دور شين.

ملت مرگخوار كه قصد ترك كافه را نداشتند ختصميم گرفتند تا از بين رفتن خشم ويران كننده ارباب خود را زير ميزهاي كافه پنهان كنند.همه بجز...مرگخوار آزاد پرسي.

پرسي بي توجه به ديگران سرگرم خواندن روزنامه ققنوس آزاد بود.

-هي پرسي...مگه نگفتم از جلوي چشمم دور بشين؟ضمناخوندن اون روزنامه در اينجا ممنوعه.

پرسي بي توجه به لرد روزنامه را ورق زد.
-اولا كه من مرگخوار آزادم.نميتوني به من دستور بدي.دوما راه حل مشكل شما خيلي ساده اس.

لرد با كنجكاوي كنار پرسي نشست.
-راه حل؟

پرسي در نهايت خونسردي ادامه داد:
-بله...شما فكر ميكنين چرا فيلم محفل موفق بوده؟اونا از يه مرگخوار پشيمون استفاده كردن.تنها كاري كه بايد شما انجام بدين اينه كه يه صحنه به فيلمتون اضافه كنين.شما بايد يه محفلي رو راضي كنين تو فيلمتون بازي كنه و از شرايط بد و غير قابل تحمل محفل بگه و از اينكه ارتش سياه چقدر مرفه و ثروتمند و خوبه.

صداي خنده هاي ريزي كه از زير ميزها به گوش رسيد با فرياد كروشيوي لرد سياه خاموش شد.
-آهاي...بيايين بيرون ببينم.بايد يه محفلي پيدا كنيم.




Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
همه به مرد آشنای خیلی غریبه نگاه کردن و با تعحب پرسیدن:هی،تو دیگه کی هستی؟
مرد آشنای خیلی غریبه به سمت پرسی رفت و در حالی که دست او را گرفته بود روی زمین زانو زد و گفت:آه پسرم،هملت!من روح پدرت هستم.عموی ناجوانمردت هنگامی که من خواب بودم مقداری آب هویج در گوشم ریخت و مرا از صحنه روزگار محو کرد.پسرم هملت،انتقام مرا بگیر!

پرسی: ببینم پدر جان به شما کجا آدرس دادن؟
روح پدر هملت:دانمارک،میدان اول سمت چپ!
لرد که حوصله گوش دادن به حرف های روح فسیل را نداشت چوبش را در آورد و گفت:گمونم یه چهار راه زود پیچیدی.آواداکداورا!این تو رو زودتر به دانمارک میرسونه!...جسد روح پدر هملت رو بندازین بیرون!

مرگخواران که از ابهت لرد در آدرس دادن به هیجان امده بودن با خوشحالی گفتن:یا لرد میگم بهتره نگهش داریم.برای فیلم تبلیغاتی به دردمون میخوره ها.
لرد اندکی تفکر کرد و بعد گفت:آره بدک نیست.برای سیاه شدن تبلیغ یه جا وسط فیلم پرتش میکنیم وسط صحنه.نگهش دارین به دردمون میخوره!

اندکی بعد سالن محل فیلم برداری در سکوت و سیاهی کامل فرو رفته.نفس های همه در سینه حبس شده بود تا اینکه بالاخره لرد با صدای سردش گفت:صدا،نور،دوربین...اکشن!
با دستور لرد چندین چراغ کم رنگ سبز در گوشه و کنار صحنه روشن شد و دوربین شروع به حرکت کرد.
صدای راوی(پرسی):و سیاهی بزرگترین چیزیست که باقی میماند.ارتش سیاه،مکانی برای کسانی که میخواهند برتر باشند.برای آنان که میخواهند سفیدی را با تمام مخلفاتش از جمله آلبوس دامبلدور و ریش منحوسش نابود کنند.برای پیوستن به بهترین گروه جادوگران به ارتش سیاه بیاید.

با گفتن کلمه "اهم" از جانب لرد بارتی چراغ دیگری را روشن کرد که به وسط اتاق میتابید.در وسط اتاق لرد بر روی یک صندلی شاهانه نشسته بود و در حالی که چوب جادویش را لمس میکرد گفت:ارتش سیاهی ضامن پیروزی،قدرت و سعادت شماست.حقوق ماهیانه باور نکردنی،امکانات ویژه مانند شکنجه تمام سفیدها و مشنگ ها به طور کاملاً قانونی،اجرای طلسم آواداکداورا به طور اختصاصی و سوزاندن محفلی ها از ریشه در انتظار شماست!

در پس ضمینه تصویر هم آنی مونی و بلیز و بلا در حال شکنجه کردن و طلسم کردن فردی که روی زمین ولو شده دیده میشود.(کابرد بهینه از جسد روح پدر هملت!)
دوربین چند لحظه بر روی آنها زوم میکند و بعد لرد با صدای بلند میگوید:کات!
چراغ ها روشن میشود و همه به سمت صحنه هجوم میبرند.
لرد:حالا بریم مونتاژش کنیم.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۱:۳۸ یکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۷

هوگو ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۴:۰۷ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از کنار لیلی لونا پاتر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 270
آفلاین
لرد که پس از دیدن فیلم تبلیغاتی محفل به فکر این افتاده بود که چرا ما باید در یک دقیه فیلم بگیریم ولی آنها حدود ده دقیقه به همین دلیل یه مورگان دستور داد که برود و دوربینی دست و پا کند .
از آن طرف بارتی اتاقی را به یک بخش و نیم تقسیم کرده بود و بخش یک را به شدن زیبا و بخش دیگر را به شدت کثیف .
- خب ، خب ،بزار ببیم ! نه ، نه این میز عسلی نباید اینجا باشه ،اگه باشه چی ؟
دیـلـنـگ ...زیــلــنــــگ ...
- الو ؟ الو ؟
- الو بارتی گوش کن منم لرد
- سلام لرد بفرمایید
- کروشیو
-برای چه ارباب .
- برای این که فهمیدم که تو دروغ گفتی که اون دوربین فناوری جدیده .
- چطور راباب
- برای این که مورگان رفت یه بهترش رو برام آورد . کروشیو تو
- خیلی ممنون ارباب
- بارتی گوش کن دکو ر جدیدت درست شد ؟
- آره ارباب فقط نمی دونم باید این کنسول و اون میز عسلی رو کجا بزارم !!!
- بارتی میز عسلی دیگه چیه ما میز عسلی می خوایم چکار ؟
در ضمن یه زنگی هم بزن به نیکلاس بگو سریع بیاد اینجا
- پیش شما ارباب ؟
- پیش من پیش تو نداره حالا خوبه طبقه بالای کافه هستی
- بعد شما کجا هستی ؟
- کروشیو ، تو فضولی ،خب چون دلت رو نمی خوام بشکونم بهت میگم ، بلا و نارسیسا و چند تا از زن های خانه ریدل رو بردم آرایشگاه تا یکمی تغییر قیافه بدن .
- ارباب شما اون ها رو می خواید چکار ؟
- می خوام یه دونه مثل فیلم دامبل بسازم
در آنسوی زمین پرسی ویزلی : آخ جون بی ناموسی

ورایش ناظر :
آقا این چه وضعشه ؟ این چه وضع رول نوشتنه ؟ یعنی چی که پرسی بدبخت رو یهو میاری تو پستت سفید ؟ تو اصلاً حق نداری بیای اینجا ،این قدر پست می زنی اینجا می ترسم یه روز خودت نقش کچل ببخشید نقش من رو بگیری .
از اونجایی می گیریم که لرد داشت با بارتی حرف می زد .
دیگه نه به من می گی کچل نه پای پرسی ور وسط می کشی فهمیدی ؟




- خب ارباب پس من منتظرم.
یک ساعت بعد

بلاتریکس و دیگر زن های خانه ی ریدل بدون هیچ تغییر قیافه ای وارد خانه ی ریدل می شودند ، در این میان تنها یک مرد نسبتاً آشنا ولی خیلی غریبه همراه انها وارد کافه می شود .


ویرایش شده توسط هوگو ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۶ ۱۱:۴۱:۵۶

چه کسی بود صدا زد هوگو ؟

تصویر کوچک شده


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
فردای آن روز :
ولدی در حالی که کتاب تکنیک ها و روش های تست زنی در کنکور رو در دست داره ، داره فیلم تبلیغاتی محفل رو میبینه و میگه : نچ نچ ، فیلم اینا خیلی بهتره ، این نامردا قشر ثروتمند جامعن !

در همین لحظه بارتی وارد میشه .
بارتی : سلام ارباب !
ولدی : آواد !
بارتی : خخ ...خخه...
ولدی : بوقی فیلم محفلو نگاه کن ! این فیلمه ساختی ؟
بارتی به تلویزیون نگاه میکنه !

فیلم تبلیغاتی محفل :
دامبل در میان تعداد زیادی ساحره با پوشش نامناسب : آقا بیاین محفل ! خیلی جای توپیه ! اعضای محفل میتونن از همه امکانات از قبیل رستوران ، استخر و یه چیزای دیگه به طور مجانی استفاده کنن و نکته جالب هم این که هر فرد تازه وارد محفل ماهانه شونصد گالیون دریافت خواهد کرد ! در این جا هم مصاحبه ای رو داریم با یکی از مرگخوارا که پشیمون شده و به محفل همیشه ققنوس پیوسته .

صحنه عوض میشه و فرد مجهول الهویه رو نشون میده با صورت شطرنجی شده.
گزارشگر : وضعیت در زیر سایه چه طوری بود ؟
مجهول الهویه : به معنای واقعی **** ! اصن آقا حقوق نمیده این یارو لرد ، وضعیت هم واقعن اسفناک بود ، همین جا بوق میفرستم به لرد !

تصویر دامبل دوباره پدیدار میشه .
دامبل : ما هم بوق میفرستیم به ولدی ! به محفل ققنوس بپیوندید !

بارتی : دمش گرم دامبل ! عجب سیستمی راه انداخته بود .
ولدی : بارتی ! همین الان میری زیر سایه رو با بقیه اون بوقیا مثل دسته گل میکنی ، هر کاری هم شده میکنی تا نمای داخلی از محفل قشنگ تر بشه ، بعدم فیلم میگیریم ...فهمیدی ؟
بارتی : بله...راستی نمیخواین تا صد بشمرین دوباره .
ولدی : برو بچه ! مگه بیکارم ؟

بارتی به سرعت لرد رو ترک میکنه .


ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۵ ۱۵:۴۳:۲۴
ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۵ ۱۵:۴۶:۳۸

تصویر کوچک شده


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۰:۲۶ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷

هوگو ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۴:۰۷ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از کنار لیلی لونا پاتر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 270
آفلاین
لرد پس از اندیشه ای کوته گفت : نه نه این دوتا بوقی به درد کار ما نمی خورند ، هر کی این دوتا رو ببینه اَی نمی تونم تصورش رو بکنم .
بلتریکس که با حالت مارموز و زیرموز و پوست موز و تماماً پاچه خارنه به سمت لرد آمد گفت :
- یا لرد اعظم ، پس چه کسی باید این نقش را بازی کند ؟
- یافتم ، من و تو ، من که خیلی خوشتیپم ، تو هم ... قیافه ات بــد نیست .
بلاتریکس از خوشحالی تسترال شد و شروع کرد ه پرواز کردن درون کافه .
- بسه دیگه زیاد خوشحال شدی باید آماده بشیم ، آنی مونی بپر بیا ما رو گریم کن ، یه کلاه گیس هم بیار
- کلاه گیس ارباب ؟
- اره دیگه بدو برو
- چشم ارباب
- به چی می خندی ؟
- هیچی ،هیچی ارباب
باب تو فیلم بگیر ، اینو فکر کنم یه بار گفته بودم .
آمیکوس تو نور پردازی کن ، لازم شد چند تا چوب دستی از دیگران بگیر تا لوموست قدرتمند تر بشه ، خب شروع می کنیم .
لرد : :phone: صدا ، دوربین ، play

لرد در حالی که پشت موی بلندش از پشت کلاه لبه دار گنگستریش بیرون آمده و بارونی کرم رنگش کمی خیس به نظر می رسه به طرف بلاتریکس مو فشنی که توی ایستگاه تسترال ها وایستاده می ره .
: کجا داری می ری خانوم ؟
: دارم می رم مرگ خوار بشم . !
و : شما هم به جمع ما مرگ خواران بپیوندید ،پیشرفت در خانه ریدل .

چند ساعت بعد


لرد : به به به به ، پول جادوگران را می گیریم ، حال دامبل را جدا
ملت مرگ خوار : به به یا لرد چه قشنگ
- خودم کلی حال کردم :grin: :lol2:
بلاتریکس با همون حالات اول پست : یا لرد از الآن باید منتظر مردم باشیم


چه کسی بود صدا زد هوگو ؟

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.