هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

لیگالیون کوییدیچ

فراخوان اقلیت‌های جامعه جادویی!


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۳:۲۲ جمعه ۳ خرداد ۱۳۹۸
#96

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
مـاگـل
پیام: 458
آفلاین
-معلومه که محافظت میکنیم ارباب!

کریس این را میگوید و اشک از چشمانش جاری میشود.

-این سوسول بازیا چیست؟مگر اینجا محفله؟الان باید بگید نابودشون میکنیم ارباب،تو قوطی به درگاهتون تحویلشون میدیم ارباب!

مرگخواران از اینکه لرد غیرمستقیم ازشان تعریف کرده بود خوشحال شدند و سریع جوگیر شدند و با شعار ((هر مرگخوار،ده جسد))،آماده شدند که نقشه بکشند.

بلاتریکس همه مرگخواران را روی صندلی ها نشاند و با ماژیک روی تخته وایت برد چندین دایره کشید.
-ما از ترکیب 4،4،2استفاده میکنیم،همونطور که همتون میدونید من باید در نوک حمله قرار بگیرم و در کنار من فنریر قرار میگیره تا باعث ایجاد رعب و وحشت بشه،بانز به عنوان ارباب بان یا همون ارباب کیپر جلوی ارباب وایمیسته و هروردی که احیانا به سمت ارباب بره رو کنترل...
-ورد؟

با این سخن از رابستن،همه چشم ها به او خیره شد.
-ینی چه که ورد؟
-راب وردم نمیدونی چیه؟مسخره بازی درمیاری؟تو تاحالا ورد اجرا نکردی؟

هیچکس نفهمید منظور رابستن از ورد،این نبود که معنی آن چیست،بلکه منظورش چیز دیگری بود.
-بابا گفتن میکنم که مگه اون فالگیره...
-راب بذار نقشه رو بکشیم،حوصله خنگ بازیاتو ندارم!
-ینی چه که خنگ بازی؟گفتن میکنم که...

بلاتریکس عصبانی شد و مانند معلمان ماژیک را به سمت رابستن پرتاب کرد.
-برو بیرون راب!

رنگ صورت رابستن قرمز شد.
-بابا گفتن میکنم که ما نباید از ورد و جادو استفاده کردن کنیم!همینطور محفلی ها!وگرنه ارباب مردن میشه!
-زبون کریس لال!

اما کسی به دیالوگی که سو در جواب رابستن گفته بود توجه نکرد،مرگخواران برای حفظ جان لرد نه خودشان میتوانستند از جادو استفاده کنند،نه باید میگذاشتند محفلی ها اینکار را بکنند.

-این نقشه نیاز به یه تغییر اساسی داره.

بلاتریکس این را گفت و تخته را پاک کرد.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۲:۴۹ جمعه ۳ خرداد ۱۳۹۸
#95

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین
ملکه اما حسابی به تکاپو افتاده بود و چپ و راست دستور می‌داد.

- سنگر بسازین! مقری امن برای ما تهیه کنین! جلوی مقر ما لشگرکشی کنین و نذارین حتی بهمون نزدیک هم بشن!

اما مرگخوارا گوششون بدهکار نبود و فقط در حال فکر کردن به بخت بدشون بودن که چرا از بین این همه روز، باید این روزو محفلیا به صرف حمله و شام انتخاب می‌کردن.

ملکه که می‌بینه دستوراتش کاری از پیش نمی‌بره و هیچ‌کس بهش توجه نمی‌کنه، تصمیم می‌گیره جایی که می‌دونه مرکز توجهات مرگخوارا هستو برای اقامت انتخاب کنه.

برای همین بال‌بال می‌زنه و رو شونه‌های لرد فرود میاد.

- هی چی کار می‌کنی ملکه‌ی حسابی؟ اونجا جای منه!
- تو که دیگه مردی روح شدی، جایی برای نشستن نمی‌خوای. برو کنار بذار باد بیاد!

ملکه دستشو جلو میاره تا لینیو از خودش دور کنه، اما تنها اتفاقی که میفته اینه که دستش از تو بدن لینی رد می‌شه و لرزش خفیفی می‌کنه.

لرد بی‌توجه به بحث لینی و ملکه، با انگشتش ملکه رو به سمتی شوت می‌کنه و به سمت مرگخواراش برمی‌گرده.
- یاران ما، از ما محافظت کنین!




پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۲:۴۳ جمعه ۳ خرداد ۱۳۹۸
#94

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین


پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۲:۳۱ جمعه ۳ خرداد ۱۳۹۸
#93

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
مرگخوارا از ترس جون لرد سیاه، هرچی قاشق و چنگال و چاقو سر میز دیدن رو قاپیدن و به حالت آماده باش در اومدن. بعد هم همه شون لرد سیاه رو محاصره کردن تا ازش محافظت کن.
و زمانی که یه پاکت نامه از لای در وارد شد، همه شون به شدت از جاشون پریدن و خوردن به سقف و در و دیوار.

بلاتریکس که یه قابلمه گذاشته بود روی سر خودش و یه چنگال هم دستش گرفته بود، گفت:
- بانز، برو جلو ببین چیه.
- چرا همه ش من؟
- بانز!

و بانز با دیدن دودی که داره از سر و گوش بلاتریکس خارج میشه، نامرئی بودنش و تواناییش برای فرار از مهلکه رو فراموش کرد و به سمت پاکت نامه رفت...
خم شد، پاکت رو برداشت...
و بازش کرد!

اما بر خلاف انتظار مرگخوارا و لرد سیاه، هیچ انفجاری رخ نداد.
ملکه مورچه ها که تمام مدت پشت لرد سیاه خودشو قایم کرده بود، بال زد، اومد بیرون و گفت:
- به دستور ما و با نام ما بخونش.

لرد سیاه نگاه مرگباری به ملکه انداخت، اما چیزی نگفت. و بانز شروع به خوندن نامه کرد.
- به نام عش....
- اون کلمه رو کامل نگو بانز، میدونی که بهش آلرژی داریم!
- چشم ارباب. به نام ع*ش*ق، اینجانت آلبوس پرسی... ارباب سه خط اسم داره، میشه نخونم؟
- برو سر اصل مطلب بانز. حوصله مونو سر نبر، با دست خالی میکشیمت ها!
- دقیقا. سریع بگو. وقت سلطنتی و با ارزش ما رو تلف نکن.
- ارباب راستش نامه از محفله. گفتن به صرف حمله و شام میخوان تا یه ربع دیگه بیان اینجا.
- حمله؟ سربازان من، برای دفاع از ملکه تون خودتونو آماده کنید!

لرد و مرگخوارا پوکرفیس وارانه به هم دیگه نگاه کردن و چیزی نگفتن.


ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۳ ۱۲:۵۳:۳۶
ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۳ ۱۲:۵۸:۳۴
دلیل ویرایش: به جای مورچه نوشته بودم زنبور. :-"""


پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۲:۱۱ جمعه ۳ خرداد ۱۳۹۸
#92

ریونکلاو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۱:۴۹:۳۱ پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
جـادوگـر
پیام: 554
آفلاین
لرد سیاه از جایش برخاست تا سر میز بنشیند. با هر قدمی که بر می داشت، مرگخواران هم کنارش یک قدم بر می داشتند.
لرد سیاه گرسنه تر از آن بود که علت این رفتار های مرگخواران را بپرسد.
-دیگر می خواهیم جلوس کنیم. دور شوید یاران جوگیر ما!
-شما چرا ارباب؟ اجازه بدین صندلی تون رو آماده کنیم.

بلاتریکس این را گفت و بانز را به جلو هل داد.

-بانز، چه می کنی؟ چرا صندلی ما فرو رفت؟ سر جای ما نشستی؟
-ارباب دارم چک می کنم که یه وقت چیزی زیرتون نباشه... امنه!

لرد سیاه پس از نشستن و بستن پیش بند ضد حریق، غذایش را ملاقات کرد.
-این موجود زشت و دوست نداشتنی... غذای ماست؟!
-بله ارباب. مفید و سرشار از مواد مغذی!
-مفید؟ لینی هم داره؟
-نه ارباب. من خودمو فرستادم برای تاکسی درمی. هفته دیگه می رسم.

لرد سیاه نگاه چپ چپی به غذایش انداخت.
-ما از اینها دوست نداریم!

تق تق تق!

صدای در بود!


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۸ ۲۳:۲۹:۲۷

بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۰:۳۲ جمعه ۳ خرداد ۱۳۹۸
#91

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
مـاگـل
پیام: 458
آفلاین
در گوشه ای کریس نشسته بود و به فکر فرو رفته بود...

-هوی!به فکر فرو نرو پاشو بیا اینجا کمک کن!

بلاتریکس در مورد غذای لرد اصلا شوخی نداشت،کریس هم این را میدانست،پس بلند شد.

-چرا تو لکی ریس؟
-صدبار گفتم منو ریس صدا نکن سو!فقط ارباب میگن ریس!خوبه منم تو رو سول صدا کنم؟

سو بدون توجه به اینکه نباید جادویی کنند چوبدستی اش را بالا آورد.
-چی گفتی؟یادت رفت که گفتم هرکی جز ارباب به من اون اسمو بگه...
-چی؟مثلا چیکار میکنی؟
-کرو...

بلاتریکس دوید و چوبدستی سو را از دستش قاپید.
-ای زهرمارو ورد شکنجه!از صبح شما دوتا هی خواستید جادو کنید و جون اربابو به خطر بندازید!فقط شما دوتا!

کریس و سو سرهایشان را پایین انداختند.

-اصلا حالا که اینطوریه چوبدستیا رو تحویل بدید!

کریس با ناباوری به بلاتریکس خیره شد.
-بلا نه!
-برای ارباب!

کریس و سو چوبدستی هایشان را تحویل دادند،غذا کم کم داشت آماده میشد.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۲۳:۴۶ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#90

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین
قیافه‌ی هکتور در این زمان درست شبیه وقتی بود که معجون جدیدی می‌ساخت و فریاد شادی سر می‌داد!

- هکتور کاش هَمِ آخرو تو نمی‌زدی! اصن همچین می‌بینمت خاطرات تلخی برام تداعی می‌شه.
- چیه نکنه تو می‌خواستی بزنی؟ هی صبر کن ببینم...

هکتور برای لحظه‌ای ادای فکر کردنو در میاره و بعد با حالت شیطانی‌ای جواب می‌ده:
- ولی تو روحی و نمی‌تونی هم بزنی که!

لینی دچار شوک روحی می‌شه. اما ریونکلاوی بود به هر حال و باید یه جوری گلیمشو از آب می‌کشید بیرون.
- آره خب، دیگه زحمت الکی نمی‌کشم.

هکتور ظرف پر شده از غذا رو بالا می‌گیره.
- الکی؟ رفع کردن گرسنگی اربابو زحمت الکی می‌دونی؟

قبل از اینکه لینی بخواد جوابی بده بلاتریکس که نگران ریختن غذا بود سریع مداخله می‌کنه.
- اینو بدین من ببینم. ارباب ممکنه از گرسنگی تلف شن و شما سر این چیزا بحث می‌کنین؟

لینی و هکتور بلافاصله ساکت می‌شن و دیگه بحث نمی‌کنن. به جاش همراه سایر مرگخوارا برای سیر کردن لرد راه میفتن.




پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۲۳:۳۳ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#89

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین


پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۲۲:۴۰ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#88

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
مرگخوارا در برابر این صحنه واکنش های متفاوتی دادن.

کریس عذاب وجدانش یکم آروم شد...کراب داشت به سر و صورتش می زد که چرا لینی، مردش هم ولشون نمی کنه...فنریر، هم داشت به جسد لینی نگاه می کرد و هم به حرفش فکر می کرد که گفته بود "حشره ها خیلی مفیدن"...رابستن داشت به این فکر می کرد که "ینی چه که خفیف" و...

-یاران ما...به حرف های ما گوش نمی دهید؟ به تک تکتان کروشیو و آواداکداورا بزنیم اونم یکی در میان؟ گفتیم آب، جوش آمده، برید برای ما غذا درست کنید!

مرگخوارا برای اینکه اربابشون از جادو استفاده نکنه، دچار استرس شدن و یادشون رفت که قرار بود چی درست کنن!

-خب...چی درست کنیم؟
-هرچی که سلامتی ارباب رو به خطر نندازه!

همه ی مرگخوارا به سمت یخچال رفتن تا چیز های مفید رو بردارن و بریزن تو آب جوش.

-روزی یه لیوان شیر برای سلامتی استخوان ها لازمه!
-پس یه پاکت شیر بردار!
-منم سیب بر می دارم.
-ماهی به فعالیت مغز کمک می کنه!

مرگخوارا هر چیزی که به نظرشون مفید بود رو بر می داشتن و می ریختن توی پاتیل!
وقتی که یخچال خالی شد، هکتور شروع کرد به هم زدن!
-اینو یکم هم بزنیم...مایعی یکدست بدست میاد!

هکتور کمی هم زد.
-شایدم جامدی یکدست! ...خب این آمادس!


تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۲۱:۴۴ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#87

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
-راست می گه. لینی...اون سیب زمینیا رو بیار ببینیم چطوری باید پخته بشن.

سیب زمینی ای آورده نشد!

-لینی با توییم. سیب زمینیا. اگه نمی دونی سیب زمینی چیه، باید بگم که گیاهیه با اشکال مختلف به رنگ...رنگ سیب زمینی! بیارشون.

در این لحظه کسی فکر نمی کرد که چرا از میان این همه مرگخوار قوی هیکل و ورزیده، از یک عدد حشره انتظار حمل گونی سیب زمینی دارند...بلکه همه به این موضوع می اندیشیند که چرا در این موقعیت حساس و سرنوشت ساز، لینی یک گوشه ای گرفته و خوابیده است!

-نخوابیده...مرده!

ملکه بالدار نحس، تشخیصش را اعلام کرد. مرگخواران چشم غره ای به او رفتند که هیچ تاثیری روی ابهت سلطنتی اش نگذاشت. صورتش را به سمت لرد سیاه گرفت.
-چپ چپ نگاه کنین گازش می گیرما! خودمم مایل نیستم این اتفاق بیفته. این برای زمستونه. الان نباید خوردش. حتی یه گاز. ولی از من می شنوین حشره هه مرده. با دستمال برش دارین و از پنجره بندازین بیرون. به زودی خشک می شه. اون موقع اگه برش دارین پودر می شه. هی باید پرو پا و شاخکشو جمع کنین.

مرگخواران بهت زده به لینی که ساکت و آرام روی زمین خوابیده بود نگاه کردند.
کریس از همه وحشت زده تر بود.
به طرف لینی رفت و او را به سختی تکان داد.
-لینی...نه...تو نباید بمیری. تو مگه حشره بودی؟ من حواسم نبود. لینی! می تونی منو ببخشی؟

-هرگز!

صدای لینی بود. کریس بیشتر غصه دار شد.
-چرا خب؟ من اشتباه کردم. می خواستم ارتش نابود بشه. تو چرا نابود شدی؟ ببخش خب. بخشیدی؟

-عمرا! این رنگ اصلا به من نمیاد. خفیف شدم! کی از یک خفیف حساب می بره آخه؟

کریس تازه متوجه شد که صدای لینی از پشت سرش می آید. مرگخواران برگشتند و با یک لینی شفاف و به قول خودش خفیف مواجه شدند!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.