یک روز را در شهر غول ها شرح دهید- شهری زیبا... شهری یخی... کوهستانی اسرار آمیز و وجود غول هایی بی شاخ و دم و ابله! از بالا با کمک هلیکوپتر مشنگی و البته با کمک دوربین وارد منطقه کوهستانی اونا میشیم! غارهای کنار هم و بسیار بزرگ و تکه های گوشت و خون خشک شده بر روی یخ و برف و استخوان های جانواران کوهستانی! همچنان جلو میریم که یک چیز سفید جلو دید ما رو میگیره...
"بومب!"یه گوله برف به ابعاد گلگومات میخوره تو دهن هلیکوپتر و شپلخ میشه!
دم در یکی از غارها:
- هه هه هه... جینگول برف بازی دوست داشت... جینگول یک ملخ رو تو هوا زد!
یک صدای دهشناک از ته غار به گوش رسید:
جیـــــــــنگوووووول! بیا بریم حموووووم!- مامان خره... غول ها که حموم نمی رن!
"گومب گومب گومب"مامان اومد دهنه ی غار و با یک پیچ کوچولوی دستش کله جینگول را از بدنش جدا کرد و با لگد پرت کرد وسط میدون شهر!
غول ها با دیدن کله به وجد اومدن و شروع کردن به فوتبال غولی بازی کردن! با اولین شوت که توسط خل مشنگ زده شد, توپ پرت شد وسط چرا گاه!
عده ای غول در حال نشخوار کردن بودن که با دیدن سر به سمت اون حمله کردن و شروع کردن به لیس زدن مواد داخل دماغ جینگول! کم کم بین غول ها سر زیر دندون خورد کردن کله جینگول دعوا شد و همراه با جفت پای دنیس ملنگک (!) کله جینگول به سمت بقایای هلیکوپتر قل میخوره!
محقق که تو هلیکوپتر بود: آآآآخ... وااااای! بله ما زنده هستیم و دقیقا معلوم نیس الان کجاییم!
یکهو چشمش میخوره به کله ای که سروته جلو روش قرار داره و هم اندازه هلی کوپتره! چشمای ابی روشنش بازه و به اون نگاه میکنه و موهای نازنجی رنگش خونیه! دهنش بازه و دندونهای قرمزش کج و کوله است! (نیازمند یک توصیف قوی از جانب شما میباشد!
)
محقق: جیــــــــــــــــــــــــــــــغ! سکته...