خلاصه:
در نیروگاه، انفجاری رخ داده و لرد به جای دوری پرت شده. مرگخوارها به این نتیجه رسیدن که کاری نکنن و منتظر برگشتن لرد بشن.
از طرف دیگه لرد که اشتباهی بعنوان یک فرد معتاد دستگیر شده به کمپ ترک اعتیاد برده می شه و نجینی به تنهایی می ره دنبالش. وسط راه با هری پاتر مواجه می شه و با وعده رفتن پیش مادرش، هری رو مجبور می کنه یه تاکسی بگیره که با هم به کمپ برن(چون هری مارزبانه). بعد یهو هری پاتر رو می بلعه.
...............
تاکسی به راه خود ادامه می داد...
حوصله نجینی سر رفته بود و با دمش سرگرم نقاشی کشیدن روی پشت صندلی راننده شده بود.
و راننده حرف می زد!
-بله...داشتم می گفتم...یه علامت می زنن رو دستشون...بعد بیا و جمعشون کن! اینا جوونن...نادونن...اینطور نیست جناب زخمی؟...زخمی؟...زخم؟...
هری پاتر جوابی نداد...راننده با برگشتن به سمت عقب متوجه شد که هری پاتری در کار نیست که جواب بدهد.
-لعنتی...چیکارش کردی؟ اون امید دنیای جادوگری بود. پسری که زنده ماند رو خوردی؟ فردا که قیمت گالیون دو برابر شد تو پاسخگویی؟ الان کی قراره ما رو از شر اسمشو نبر نجات...
حرف راننده ناتمام باقی ماند. برای این که طاقت نجینی تمام شد!
اگر تصور می کنید که راننده در حین بیان این سخنان، ماشین را به کنار خیابان هدایت، و متوقف کرده بود، سخت در اشتباهید!
همینطور داشت به گاز دادن ادامه می داد...
نجینی پس از بلعیدن راننده، با خوشحالی به صندلی جلو خزید و دمش را روی پدال گاز فشار داد.
راندن ماشین برای یک مار کار سختی بود...ولی نجینی هم مارِ روز های سخت بود.
-راننده تاکسی...بزن کنار...
-فیس؟
نجینی کلاهش را بیشتر روی صورتش کشید...و کنار زد!