ياهو
فرض كنين در سالن هاگوارتز نشستيد و منتظر اعلام نتايج بررسي جام آتش(انتخاب نماينده مدرسه ها)هستيد.شب قبل شما اسمتون رو تو جام آتش انداختيد.حالا شك و هيجان و استرس و كلي حس ديگه دارين كه آيا انتخاب ميشيد يا نه!*^* اين يك داستان واقعي است ، اصلا باورش نكنيد ! *^*شب بود، ماه پشت ابر بود! همه ي دانش آموزان بعد از گذراندن روزي پر از هيجان به مناسبت بززگترين اتفاقي كه ممكن بود در آن سال رخ داده باشد ، پرحرف تر از هميشه به سالن اصلي آمده و روي ميز طويل گروه خود نشستند.
- هههه ! چه بيكاريم ما !
اندرو در حالي كه آدامسش را باد ميكرد اين را گفت و مشغول صحبت با مريدانوس شد.
هنوز چند دقيقه اي به شروع قرعه كشي مانده بود كه سيريوس همراه با بقيه ي اعضاي چپورون داغون و خسته از بحث هايي كه انجام داده بودند روي صندلي هاي گريف لم دادند.
ليلي : واه ! هنوز شروع نشده !؟ ... من اينجا بس ناراحت هستم! زود باشين!
سيني ذوق زده از اينكه توانسته بود از اين فرصت 5 دقيقه اي استفاده كنه و 5 تست ماگلي رو بزنه ميگه :
- من اگر چه به اين هدفم نميرسم! اما كنكور هدفِ والاي منه و من بهش ميرسم ! من خيلي مخم ! من سيني هستم! من كسي هستم كه با الستور مودي در كتاب چهارم رقصيد ! من خيلي معروفم ! :hameer: ... مگه نه جسي ؟!
جسي كه دستاش رو زير چونه اش زده بود و به ميز اسلي زُل زده بود
، با تكان هاي سيني به خودش اومد و گفت:
- نه ، آره ! چي اصلاً ؟! ... من استرس دارم !!
سيني براي دادن روجيه به جسي ، عينك رومسا رو ازش ميگيره و به چشمم ميزنه و در حالي كه خيلي پسر كش شده بود گفت:
- دخترم ! به دنبال چه هستي در آن سو ؟!
جسي : هآ ؟! ... چيزه ! دنبال همون !
... ولي استرس رو دارما !
وقع ما وقع ... !
.:. ده دقيقه بعد .:.عقربه هاي ساعت روي عدد 9 متوفق كرده بودند ، همهمه ي عظيمي كه تا چند لحظه پيش بر فضا حاكم بود ، از سوي مدير جديد مدرسه ايگور كاركاروف منحدم شد !
همه ي سرها به محض باز شدن در و ورود سلانه سلانه ي فليچ كه جام بزرگي را در دست داشت ، به چرخش در آمدند. فليچ بعد از طي مسافتي چند به جايگاه مخصوص ، و محل قرار دادن جام رسيد و با احترام ، انگار كه شي اي مقدس را حمل ميكند آن را روي زمين گذاشت و محل را ترك كرد.
سكوتِ محض با كشيده شدن رداي بلند و خاكستري رنگ ايگور شكست ، آرام و در كمال آرامش به سمت جايگاه حركت كرد و در حالي كه فوج فوج انرژي مثبت به دانش آموزان تزريق ميكرد ، گفت:
- بسيار خب ! حالا زمانش رسيده كه بهترين ها رو انتخاب كنيم، تا چند لحظه ي ديگه اين اضطراب هاي كشنده اي كه شما داوطلبان رو در بر گرفته به پايان ميرسه ! ... به اميد آنكه شايسته ترين ها انتخاب شوند و براي مدارس خود افتخار آفريني كنند! ... و اما اولين نفر ؛
جام آتشين كه دريافته بود مخاطب وي است، شعله هايش را فروزان تر كرد و برگه ي كوچكي را به بالا پرتاب كرد ، ايگور دستش را دراز كرد و آن را در هوا قاپيد و با صدايي رسا و بلند گفت:
- دوشيزه جوليا پندلتون از بوباتون !!
- جييغ ، سووووت و اينا از سمت دختران پريزاده ي فرانسوي مدرسه ي بوباتون بلند شد و دختري لاغر با اندامي كشيده و موهايي به رنگ ماه كه با گيره ي كوچكي آن را جمع كرده بود ، لبخند زنان به سمت ايگور آمد و به از گفتن " مرسي " ( مرسي فرانسويه ديگه )
به اتاق مجاور حركت كرد.
ايگور: و حالا قهرمان بعدي ؛
دوباره شعله ور شدن جام و كاغذي كه در دستان ايگور قرار داشت.
قهرمان سوم از مدرسه ي دورمشترانگ و آقاي فرانك كرالبي !
با بلند شدن فرانك صداي تشويق براي دومين بار به گوش رسيد و پسري با قدي بلند و بدني قوي و موهايي خرمايي رنگ كه به نظر با رنگ لباسش ست شده بود ، بعد از مراسم مهبج دست دادن به همانجايي رفت كه بايد مي رفت !
- سينيستراآآآآ من استرس دارم!
- خب كه چي ؟! ... من كمكي ازم بر ميآد !؟ ... بيا تو هم تخمه بزن، سرگرم شي ! ... اوه ، واستا ببين صحنه حساس شد !
-
!
ايگور دوباره بالاي منبر رفت و گفت:
- فرزندان من! ... اكنون تنها يك قهرمان ديگر باقي مانده است! ... سپس نگاهي به ميز چهار گانه ي هاگوارتز انداخت و ادامه داد :
- بهتره از همين الان به كسي كه نماينده ي مدرسه ي ما ميشه تبريك بگيم و تا جايي كه امكان داره ازش حمايت كنيم! ... و اون كسي نيست جز ؛
همه ي نفس ها در سينه حبس شده بود ، ديگر حتي صداي تخمه شكوندن اكيپِ گريفي ها هم شنيده نميشد ، كاغذ در هوا چرخيد و چرخيد و چرخيد و در دستان ايگور جا خوش كرد، ايگور تبسمي كرد و با صداي بلند فرياد زد :
-
دوشيزه جسيكا پاتر ، قهرمان هاگوارتز !! سيني و دوستان :
جسي : من كه گفتم استرس دارم !
!
- هوووووي، الوووو !جسي؟؟ ... پاشو بايد بريم ، چه وقتِ خوابه ؟! ... تا 15 دقيقه ي ديگه مسابقه ي جام آتش شروع ميشه !! ... پاشووو !
*@*@*@*@*@*@*@*@*@*@*@** هدف شركت در مسابقه بود و سركار رفتن خواننده كه به حمدالله حاصل شد !!