فردی در جایی گفته بود "هرکسی باید از هرچیزی یکمی بدونه... علم باید عمومی و درمورد همه چیز باشه." خب... بگذارید اینگونه بگوییم که در این مورد خاص دورریز تسترال میل کرده بود!
زیرا تام که در یکی از
مطالعات عمومی خودش، در جایی که حدس میزد کتاب پند و اندرزهایی برای زندگی از کتابخانه ریونکلا بوده باشد، خوانده بود:
"هرچیز تو را نکشد، تقویتت میکند." و این ایده بدترین ایده برای اجرا در این زمان و مکان بود. اما یک تامِ عجول هیچوقت به بد بودن یک ایده فکر نمیکند!
به همین دلیل سریعاً به سراغ عملی کردن این اندرز بینظیر از پیشینیان رفت.
- من میدونم! من میدونم!
همه سرها به سمت تام که از شدت لرزش تمام مهره های بدنش در حال ریزش بودند، برگشت.
- باید چنان بلایی سرش بیاریم که تا سر حد مرگ بره! بعد نمیمیره و تقویت میشه!
و همانطور که مشتش را از شادی در هوا تکان میداد، از ناکجا
کوکتل مولوتفی در دستانش ظاهر کرد، در یک لحظه فندک اگلا که در دستانش بالاپایین میشد را برداشت، تکهای از رو بالشی سدریک را کند و درون کوکتل مولوتف گذاشت و با فندک آن را آتش زد. دستش را به قصد پرتاب آن بالا برد و همزمان ندای
"یا ردای ارباب! " سر داد و...
قررررچ!- چیشد؟!
- خوشمزه نشون میداد. خوردمش.
- آم... این صدایی که الان از شکمت اومد چی بود ایوای مامان؟
- فکر کنم اون تو منفجر شد.
تام با ناباوری به ایوا که همزمان کوکتل مولوتف و دست او را خورده بود و در لحظه اجرا، نقشهاش را خراب کرده بود نگاه کرد.
- لااقل... دستمو پس بده.
ایوا دست در حلقش کرده و دست تام را، که اکنون کمی مرطوب شده بود، به او پس داد.
برای اولین بار ایوا ناجی مرگخواران، اژی و حتی نجینی شده بود!
اما سوال اصلی همچنان در جای خود باقی بود... اژدهاها چگونه تقویت میشدند؟