هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۲

دنی کرشاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۴ جمعه ۱۰ شهریور ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۰:۵۶ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
در خانه‌اش را باز کرد و از آن خارج شد. درحالی که از پله های جلوی در پایین می‌آمد با وزیدن بادی سرد عطسه کرد و کلاه خود را پایین تر کشید.
به آرامی به منظور رهایی از آن تکه کاغذ پوستی به سمت نرده های سفید رنگ رفت و لبه‌ی پرتگاه ایستاد.
به نرده هایی که او را از سقوطی هولناک حفظ میکردند تکیه داد و کاغذ را از جیبش خارج کرد.
با تردید باری دیگر آن را خواند و خنده‌ی تلخی سر داد.
کاغذ را مچاله کرد و با تمام قدرت آن را به اعماق دره پرتاب کرد.



خیلی قشنگ نوشته بودی.
فقط همه‌ی کلماتو بولد نکرده بودی که خب اشکالی نداره.

تایید شد!

مرحله‌ی بعد: گروهبندی!


ویرایش شده توسط تری بوت در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۱۶ ۲۰:۱۶:۵۱


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۵۶ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۲

هرماینی گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۷ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۶:۰۷ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
با نشانه های ظهور ارباب تاریکی هری در خانه ی دورسلی ها تنها مانده و با *تلخی* به اتاق خواب قبلی اش یعنی انباری زیر *پله* نگاه می کرد. ناگهان چشمش به *کاغذ پوستی‌ای* افتاد که از زیر در نمایان بود. با *تردید* به سمت در رفت و کاغذ پوستی را برداشت. با برداشتن کاغذ پوستی مقداری گرد و غبار بلند شد و هری *عطسه‌ی* بلندی کرد. روی کاغذ پوستی نقاشی *کلاه* سیاه *رنگی* دیده میشد که زیر آن با دست خط بچه گانه ای اسم هری نوشته شده بود. هری، با دیدن نقاشی بچگی اش *خنده‌ی* مختصری کرد ولی با یادآوری افزایش *قدرت* ارباب تاریکی، خنده اش بر لبش خشکید. به زودی جنگی آغاز خواهد شد و هری باید به زودی آماده می شد وگرنه اتفاقی می افتاد که نباید... .


خیلی قشنگ نوشتی!
ولی بعضی از جاها اگر از اینتر استفاده میکردی میتونستی ظاهر بهتری بهش بدی.

تایید شد!

مرحله‌ی بعد: گروهبندی!


ویرایش شده توسط هرماینی.جین.گرنجر در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۱۴ ۱۸:۰۱:۰۰
ویرایش شده توسط تری بوت در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۱۴ ۲۰:۰۶:۳۲


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۴:۱۵ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۵:۴۴:۵۲ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
{ خنده - کلاه - رنگ - منظور - تلخی - قدرت - کاغذ پوستی - پله - تردید - عطسه }


با صدای عطسه‌ای که از راه‌پله‌ی طبقه‌ی پایین می‌آمد از خواب پرید. خنده‌ی کوتاهی شنید و بعد لحن سرد لردسیاه که با سرزنش کسی را خطاب قرار داده بود در سرش طنین انداخت.

یک طبقه که چیزی نبود، از پیِ فرسنگ‌ها فاصله هم صدای‌ش را به وضوح می‌توانست بشنود. چشمانش تازه گرم شده بودند.. دُم‌ش را در چنبره‌ی نرمی که درونِ سبدش زده بود به آرامی جا به جا کرد و به کلاهِ گروه‌بندی‌ای که گوشه‌ی اتاق‌ش روی میزی قرار داشت نگاهِ بی‌تفاوتی کرد.

هدیه‌ای که لردسیاه از هاگوارتز به منظورِ سرگرمی و تفریح برای دخترش که روزهای سختی را سپری می‌کرد، به خانه‌ی ریدل آورده بود، و نجینی تمامِ روزِ قبل درحالِ نارنجی کردن کلاه بود. ولی کلاه با قدرت مقاومت می‌کرد و هر بار به رنگِ زشت و قدیمیِ خودش برمی‌گشت.

در آخر نجینی کلاه را نیش زد و به گوشه‌ی اتاق انداخت. بی‌تردید پای طلسمی باستانی در میان بود.

سرش را چرخاند و روی بالشِ چهارم‌ش گذاشت و سعی کرد دوباره بخوابد. اگر بیداری به طورِ کامل به او چیره می‌شد آن‌وقت دل ش پیتزا هم می‌خواست؛ و با تلخی برای هزارمین‌بار به یاد آورد که شنبه‌ی گذشته کاغذپوستی‌ای از وزارت‌خانه آمده بود که حاویِ خبری جان‌گداز بود :

نقل قول:
رییس کارخانه‌ی پنیر پیتزای جادویی، تمامِ سرمایه‌ی باقی‌مانده‌اش را برداشته و به مقصدِ آلبانی فرار کرده بود..


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۲۶ دوشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
خنده، کلاه، رنگ، منظور، تلخی، قدرت، کاغذ پوستی، پله، تردید، عطسه


تردید داشت... نمی‌دانست کاری که می‌خواهد بکند درست است یا خیر. تنها یک طبقه با مقصد فاصله داشت و هنوز هم از تصمیمش اطمینان نداشت. در حال بالا رفتن از پله‌ها بود که کاغذپوستی‌ای در انتهای راه توجهش را به خود جلب می‌کند. وسط کاغذپوستی تنها یک کلاه بنفش رنگ بزرگ نقاشی شده بود. ابتدا ممطئن نبود که منظور از این نقاشی چه می‌تواند باشد، اما به محض این که دستش با کاغذپوستی برخورد می‌کند همه چیز را متوجه می‌شود. تماس با کاغذپوستی باعث شده بود کلاه عطسه‌ای کند و بعد... آن خنده معروف روی کلاه نقش بست. خنده‌ای درست همانند او، خنده‌ای که تبدیل به نشان بین آن دو شده بود. حالا به خوبی می‌دانست که این نامه از طرف کیست و چرا نوشته شده است. بنابراین لبخندی می‌زند و این‌بار با قدرت ادامه مسیر را طی می‌کند، چون دیگر شکی نداشت!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۶ ۲۳:۳۲:۰۰



پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۱۷ دوشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۲

اسکارلت لیشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۶ یکشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۳:۵۵ چهارشنبه ۱ آذر ۱۴۰۲
از من فاصله بگیر ...!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 9
آفلاین
خنده، کلاه، رنگ، منظور، تلخی، قدرت، کاغذ پوستی، پله، تردید، عطسه

رو به روی خانه متروکه ایستاد و غرق تماشای آن شد ...
کلاه سیاه رنگ خود را پایین تر کشید تا کسی او را نشناسد و سپس با قدم هایی استوار و محکم به سمت خانه حرکت کرد.
تمام خاطرات خوب و بدش در آنجا را به یاد آورد.
با لبخند تلخی سر تا سر خانه را از نظر گذراند و نگاهش روی راه پله متوقف شد.
با تردید از آن بالا رفت و به اتاقی که روزی متعلق به او بود رسید.
هنوز هم کاغذ پوستی نامه ی پدرش که آغشته به خون بود روی میز رها شده بود.
در فکر فرو رفت ...او برای رسیدن به قدرت همه چیز را به باد داده بود ... .
منظور از (همه چیز) ، تمام زندگیش بود. حتی اعضای خانواده اش ...



خیلی قشنگ بود!
فقط یه نکته، نیازی نیست بین سه نقطه و کلمه قبلش فاصله (space) بندازی. در واقع علائم نگارشی به کلمه قبل از خودشون می‌چسبن و با یه space از کلمه بعدشون جدا می‌شن... اینطوری!

تایید شد.

مرحله بعد: عه گویا قبلا رفتی.


ویرایش شده توسط leeshamscarlett در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۶ ۲۳:۲۱:۲۱
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۶ ۲۳:۲۹:۴۸
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۶ ۲۳:۳۳:۵۰
ویرایش شده توسط leeshamscarlett در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۷ ۱۳:۳۴:۵۷

!... sʜᴜᴛ ᴜᴘ ، ɪᴛ's ᴅᴀʀᴄ ʜᴇʀᴇ

ᴍʏ ʟᴏʀᴅ
تصویر کوچک شده


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ دوشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۲

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۳۸:۱۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
کلمات جدید:

خنده، کلاه، رنگ، منظور، تلخی، قدرت، کاغذ پوستی، پله، تردید، عطسه



* یک داستان کوتاه با حداقل 7 کلمه از کلمات داده شده بنویسید.

* بهتره کلمات رو به صورت درشت، زیر خط دار، ایتالیک، همراه علامتی کنار آن* یا با
رنگی دیگر بنویسید که در متن مشخص باشه.

* برای آگاهی از قوانین ورود به ایفای نقش به تاپیک مربوطه مراجعه کنید.


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۳:۰۹ چهارشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۰

الکس سایکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۲ سه شنبه ۱۱ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۴:۰۹:۳۸ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 31
آفلاین
مدرک ، هفته ، لاوگود ، جیرینگ جیرینگ ، لباس ، مشت ، عجیب ، چوبدستی ، عینک ، جنبه


با اینکه ظهر بود و نیاز به عینک و ولی هوا به طرز عجیب تاریک بود ظلمتی خوفناک به شهر سایه افکنده بود به نظر میرسد این هفته تاریکی تا آن سوی دنیا امتداد داشته باش همه در ترس بودند زیرا می دانستن این نشانه ها ظهور دوباره صاحب چوبدستی خوفناک با لباس جیرینگ جیرینگ ش که با یه مشت مدرک که اصلا جنبه خوبی نداشت ازراه رسید



پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۰۷ یکشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۰

جیانا ماریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ جمعه ۸ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۱۲:۴۱ جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲
از ایران_اراک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 175
آفلاین
مدرک ، هفته ، لاوگود ، جیرینگ جیرینگ ، لباس ، مشت ، عجیب ، چوبدستی ، عینک ، جنبه

آلبوس پاتر داشت به سمت تالار عمومی اسلیترین می رفت که ناگهان جینا ماری را که لباس بزرگ و عجیبی پوشیده بود و لونا لاوگود جوان را که بیهوش بود به سمت تالار نیاز می برد دید، درمشت لونا عینکی بود که از مجله هفته پیدا کرده بود.
جیانا به آلبوس گفت که گذشته بوده و اشتباهی لونا او را دیده آن هم به خاطرجیرینگ جیرینگ کلید های توی جیبش که به چوبدستی اش می خورده. همچنین او مدرکی پیدا کرده بود که شخصی از آینده قصد خراب کاری در گذشته را داشته.
آلبوس پس از کمک به جیانا و پاک کردن حافظه لونا از او خواست تا جنبه مثبت قضیه را ببیند. جیانا هم لبخندی زد و از او تشکر کرد، لونا را به زمان خودش برد و قبل از این که به هوش بیاید و دوباره او را ببیند به زمان خودش بازگشت.


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۳۷ پنجشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۵

هلگا هافلپافold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۰ چهارشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۰۳ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶
از اتاق مدیران هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 12
آفلاین
مدرک ، هفته ، لاوگود ، جیرینگ جیرینگ ، لباس ، مشت ، عجیب ، چوبدستی ، عینک ، جنبه

روزی لونا لاوگود به همراه هری پاتر به موزه حیوانات با جنبه می رفتند. که ناگهان هری سر خورد و افتاد وعینکش شکست. هری مشتش را بر زمین کوبید و گفت:
- ای وای! بازم عینکم شکست.
لونا چوبدستی اش را در آورد و گفت:
- عیب نداره الان درستش می کنم.
لونا وردی خواند. اما عینک تبدیل به لباسی عجیب و پر زرق و برق شد که از آن پولک آویزان بود.
لونا گفت:
- ببخشید من در درست کردن عینک استعدای ندارم! عوضش ببین چه لباس خوشگلی درست کردم!
هری لباس را برداشت و لباس جرینگ جرینگ صدا داد.
- من اینو می برم به عنوان مدرک تا هفته دیگه به پرفسور مک گوناگل نشون بدم!
ناگهان لونا از خواب پرید.
- مرلین رو شکر که خواب بود!


همیشه با پشتکار باش






پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۵۲ پنجشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۵

گلرت پرودفوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۱۳ یکشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۱
از قلعه ی نورمنگارد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 512
آفلاین
مدرک ، هفته ، لاوگود ، جیرینگ جیرینگ ، لباس ، مشت ، عجیب ، چوبدستی ، عینک ، جنبه

انتهای روز بود و خورشید در حال پاشیدن آخرین تشعشعات نور خود بر برج رُخ شکل بود. زنوفیلیوس لاوگود، سردبیر عجیب و غریب هفته‌نامه کوئیبلر در حالی که لباسش تکه و پاره شده بود و چوبدستی‌اش بر روی زمین افتاده بود، مشتش را بر روی میز چوبی کوبید. پس از صدای بنگ، جرینگ جرینگ کوتاهی به خاطر برخورد لیوان های روی میز ایجاد شد و سپس سکوت همه جا را فرا گرفت.

مدرک‌هایی که او از حکومت وابسته به ارباب تاریکی پیوز تیکنسی فاش کرده بود برای مرگخواران جنبه‌ی محرمانه داشت و این باعث خشم مرگخواران و در نهایت دزدیده شدن دخترش توسط آنها شده بود...

لاوگود، همسرش را از دست داده بود. فکر اینکه دخترش را نیز از دست داده مانند خوره در جانش افتاده بود... عینک جادویی مخصوص لونا را در دستانش گرفت... بغضش ترکید و مانند ابر بهار شروع به باریدن بر روی سطح نچندان پاک میز کرد.


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.