خانهی درختی جوزفین-شب هالووین- خب، اینم از این!
آخرین پیاز کدوتنبلی هالووین هم آماده و کنار کدوتنبلهای دیگر گذاشته شد.
- جوز! جوزی! باباجان، تموم شد؟
- بعله! آخریش بود!
- هزار آفرین باباجان. میگم وین و هافل بیان کدوتنبلها رو بار بزنن ببرن تو.
- چَش!
رهبر سرد و گرم چشیده و پیر محفل، دماغ شکستهاش را وارد در کوچک خانهی درختی جوزفین کرده و این سؤال را پرسیده بود.
- باباجان، من هیچ وقت نفهمیدم، تو چرا درت قدر پنجرهاس، پنجرهات قدر دره آخه؟!
- آق بزرگ! خو عبور و مرور از پنجره راحتتره که! بعدشم.. این خونه مال اهلشه.. هرکی بتونه از درخت بالا و پایین کنه میتونه بیاد تو! این قانون خونمه!
- باباجان، تو هم که همیشه قانون میذاری...
- کی؟! ما!؟ نخیر! کی گفته؟ ما کی باشیم که قانون بذاریم اصلاً!
پیرمرد هم مثل همیشه کوتاه آمد و با «باشه باباجان.» تسلیمآمیزی که گفت از روی نردبان پایین رفت.
- آق بزرگ!..
- چیه باباجان؟
-عاممم.. قاشقزنی چی شد پَه؟!
- به سوجی و ریموند بگو. پنه لوپه هم هست.
- اون که گف تو خونه میمونه به مدعوین نسبتاً محترممون برتیبات بپاشه که!
- اوه.. بله.. پیریه دیگه باباجان. مهمونامونو یادم رفت.
جمعی از مرگخوارهای تشنه به خون و آمادهی راهاندازی رعب و وحشت جلوی خانهی گریمولد بودند.
- پروف اینا..
- خوشامدید باباجان.
یک عدد نیمهخفاش، یک عدد بانو مروپ، یک عدد گرگینه، یک عدد کرم کتاب، یک عدد آتشزن، یک عدد کچل کلهآبی، یک عدد بچه، یک عدد مقهور، یک عدد چشمچران بیناموس، یک عدد لات آدامسخور چماق به دست، یک عدد گربه، یک عدد حشره، یک عدد مست بیدرد و درمان، یک عدد معجونساز دیوانه و یک عدد کچل ماردوش روبهروی در خانهی گریمولد ایستاده بودند.
- سلام.
- سلام تام! حالت چطوره؟ دماغ مماغت چاقه؟
- خودتو مسخره کن پشمک!
- جوزی جان، مهمونا رو به داخل راهنمایی کن.
- من...
- عب نداره باباجان.
جوزفین خودش را جمع و جور کرد و در حالی که داشت پروفسور را چپچپ نگاه میکرد، رو به مرگخواران داد زد:
- همگی به دنبال من!
- ما جلو میریم.
-
- یاران ما!.. به صف بشید! معلوم نیست چه تلههایی اینجا کار گذاشته باشن!
ملت مرگخوار به پیروی از حرف اربابشان بهصف گشته، چوبدستیهای خویش را آماده در دست گرفته و به متراژ کردن خانهی گریمولد پرداختند.
- مشنگا! خونکثیفا! گوربهگور شدهها! انگلای بیاصالتِ بیقساوتِ بیکثافتِ بیبضاعتِ بیعرضهی بیاستعدادِ بیمغزِ بیهمهچیزِ بیهویتِ بیاهمیتِ بیمقدارِ جامعهی جادویی!
حرومتون شه شیر مادرتون!
- یکی تابلوی ننهی سیریوس رو خفه کنه.
- نامتقارنِ نامتناقض!
به سطل کف بهداشتی وزیر تمیز و عزیز مملکت توهین میکنی؟!
بیام کل پرترهات رو با وایتکس شفاف کنم، تو حلقت جوهرنمک بریزم!؟
و به دنبال این کلکلها، یک نفر آدم خیّر بلند شد و رفت قائله را ختم به خیر و صدای مادر سیریوسِ مادر سیریوسی را خفه کرد.
پروفسور دامبلدور با قیافهای خونسرد و لبخند بر لب، گوشهای ایستاده و منتظر بود که قیل و قالها تمام شود.
- خب، تام، چرا تو و مرگخوارات نمیاین بشینین؟ چای و کیک کدوتنبل هالووین هم آمادهاست.
- صد بار گفتیم، ما تام نیستیم! ما لرد ولدمورت کبیریم! البته نمیدونیم چی شد که راضی شدیم بیایم اینجا.
- تام! مهم نیست، بیا گذشتهها رو فراموش کنیم و با همدیگه هالووین رو جشن بگیریم! سالی یه بار بیشتر نیست که!
-
دامبلدور که دید شاگرد سابقش به هیچ سراطی مستقیم نمیشود، سرفهای کرد و گفت:
- بسیار خب! برنامهی هالووین امسال اینه که..
- صبر کن! ما برنامهی هالویین امسال رو تأیین میکنیم!
- آو، خب اون چیه؟
- ما به سه گروه تقسیم میشیم!
- و.. بعدش؟
- مسابقه میدیم!
- آهان.. تسترال سواری..؟ یا.. شایدم اون بازی هر کی بیشتر آبنبات تو دماغش جا بده، برندهاس؟! هرچی باشه، میدونی که من توش برنده میشم تام!
- خیر، پیرمرد خرفت! ما هرگز اون بازی خفتبار رو انجام نمیدیم، اون بازی به درد امثال تو که بینیشون گشاده میخوره. ما.. ما.. ما تازه دماغمون رو عمل کردیم!
- آو.. جداً؟
- بله، جداً!
- خیله خب تام، حالا اگه مایل باشی، ما..
- ما مایل نیستیم!
دامبلدور پوکر فیس شد.
- ما هنوز حرفمون رو تموم نکردیم! بهت یاد ندادن دامبلدور؟ وسط حرف کسی نپر!
-
- ما مایل به اینیم که تمام افراد، اعم از محفلی و مرگخوار به سه دسته تقسیم بشن و در اقصی نقاط شهر راه بیفتن و مردم رو به هیولاهایی مثل خودشون تبدیل کنن. هر گروهی که بیشترین عضو هیولا رو داشته باشه برندهاست!
- آهان. اون وقت چطوری باباجان؟
- هکتور!
هکتور لرزان لرزان و یواش یوش با پاتیل محبوبش که معجونی در آن میقلید و حبابهای رویش فرت و فرت میترکیدند به دامبلدور نزدیک شد.
- خب..؟ این الان چیکار میکنه؟
- هکتور!
- بله! بله!
یکی دیگر از تولیدات شرکت هکتور! معجون تغییر شکل هالووین!
-
- میخورید، تغییر شکل میدید، هیولا میشید!
- ینی چی باباجان؟! هیولا؟!
- میتونید امتحان کنید!
- نه، ممنون باباجان. تو هم سردت میشه. برو کنار شومینه گرم شو.
- ولی میدونین، من اصلاً سرمایی نیستم، این لرزش.. از هیجانه!
- چی گفتی باباجان..؟
و قبل از این که پروفسور یا هر کس دیگری بتواند واکنشی نشان دهد، معجون به پروفسور خورانده و تغییرات بلافاصله شروع شد.
رنگ دامبلدور شروع به تغییر کرد.. اول آبی شد...
- عه! اسمورفها!
زرد شد...
- عه مینیون!
سبز شد...
- عه زامبی!
- خررررر!..
- عااااا! کــمــک!
اولین قربانی، تام جاگسن، توسط زامبلدور (زامبی + دامبلدور) به زامبی تبدیل شد.
- وای خدا مرگم بده!
- کمک کنید!
- من نمیخوام هیولا بشم!
هکتور به همراه پاتیلش خودش را از معرکه بیرون کشید و گفت:
- هیولا نشید خودم هیولاتون میکنم..!
و معجون را بر سر کل جمعیت عصیانزده و وحشتزده و بعضاً زامبی زده پاشید.
دقایقی بعد- هووولااااا..
- عاوووووو!
- خررررر..
جمعیت هیولا در حال خروج از خانه و پراکنده شدن در اقصینقاط لندن بودند.
در این بین، هکتور و لرد ولدمورت، تک و تنها در اتاق نشیمن خانهی شمارهی دوازده گریمولد نشسته بودند.
- آفرین هکتور!
- ارباااااب!
تشه! تشهی هکتور! تشهی تغییر شکل مخصوص هالووین هکتور از معروف هم معروفتر میشود!
- بله.. این طور فکر میکنیم هکتور.
ساعاتی بعد - ساختمان وزارت سحر و جادو- وزیر! وزیر گابریل دلاکور! گزارش رسیده که سه دسته از زامبیها، گرگینهها و خونآشامها در سطح شهر لندن پراکنده شدن و دارن شهروندان رو، اعم از مشنگ و جادوگر تبدیل به هیولا میکنن!
وزیر گابریل دلاکور، فنجان چای بدون دستهاش را - که در حین شنیدن گزارشات مشغول نوشیدنش بود - به آرامی روی میزش -که از فرط تمیزی، برقش چشم هر مراجعه کنندهای را کور میکرد- نهاد.
- میدونیم، همه چیز کنترل شدهاست، البته تقریباً! ارباب به خودم اطلاع داده بودن که برای هالووین امسال برنامهی ویژهای در پیش داریم.
زیردست وزیر که احساس میکرد اسکل شده و ایضاً چند صباحی از قافلهی وزیر عقب مانده است، سرش را پایین انداخته و از اتاق بیرون رفت.
صبح روز فرداوزیر دلاکور در گاهنامهی وزارتش شرح وقایع آن شب را چنین مینویسد:
نقل قول:
پیش از فرا رسیدن آخرین شب ِ سرد اکتبر، وزارتخانه شروع به فراهم کردن اقدامات لازم جهت برگزاری یک هالووین باشکوه نمود. پس از غروب خورشید ۳۰ اکتبر سرگروهان ِ سه دستهی زامبیها، خونآشامها و گرگینه در خیابانها ریخته و سعی در افزودن به جامعهی کوچک خود داشتند. مراسم هالووین وزارتخانه با استقبال پرشوری روبرو شد و تعداد اعضای زیادی در آن شرکت داشته و به رعب و وحشت کمک نمودند. نکتهی قابل توجه اینکه، وزارتخانه توانست تمامیِ گرگینهها را به حمام برده و لباسهای زامبیها را تعویض نماید. در این میان تعدادی از کارکنان وزارتخانه به فنا رفتند که اصلا مهم نیست.
نهایتا، ماموران وزارتخانه با تلاش فراوان تا صبح روز ۱ نوامبر واکسن ضد هیولایی را به همه ملت فرهیخته هیولا پرور تزریق کردند اما طبق اخبار واصله تنها کسی که وزارتخانه تا کنون موفق به پاک سازی اش نشده فنریر گری بک است. بنابراین به محض رؤیت این زوپس نشین اعظم فاصله خود را حفظ کرده و برای جلوگیری از نوش جان شدن با آبلیمو و نان سنگک فرار را بر قرار ترجیح دهید!
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۸/۱۶ ۱۵:۳۳:۵۰
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۸/۱۶ ۱۵:۳۸:۱۰