سوژه: مأموریت
کلمات: آکواریوم عظیم، نیمه خرچنگ های مجنون، آزمایشات زیرزمینی، دانشمند شرور، حکم رانی، برده داری، قهقهه.روزی روزگاری د
انشمند شروری وجود داشت که واقعاً شرور نبود. اتفاقاً خیلی هم مظلوم بود.
نیمهخرچنگهای مجنون این وصله رو بهش چسبونده بودن.
این دانشمند قصهی ما یه روز دلش برای دلمههای خونگی مامانش تنگ شده بود، پس تصمیم گرفت آشپزخونهش رو تبدیل به مقر
آزمایشات زیرزمینیش کنه و با آزمون و خطاهای جورواجور بالاخره به کشف دستور پخت دلمههایی که مامانش میپخت نائل بشه. طفلکی کلی بیخوابی میکشید. مشت کمخوابی زیر چشماش بادمجون کاشته بود. کمکم یادش رفت اصلاً داشته روی چی آزمایش میکرده. حتی یادش رفت به آزمایشگاهی که توش شاغل بود بره. سیم تلفن خونه رو چیده بود و گوشیش رو هم انداخته بود تو چاه توالت و با بدرقهی سیفون راهیش کرده بود؛ چون باور داشت امواجش روی نتیجهی آزمایشاتش نتیجهی منفی میذاره. از اونجایی که مقداری پارانویا داشت آدرس خونهش رو هیچوقت به کسی نداده بود. پس هیچکدوم از همکارها و آشناهاش نیومدن بهش سر بزنن و ببینن توی چه منجلابی گیر افتاده.
یه روز با صدای عجیبی از خواب بیدار شد:
- بیسکوییت پتی بور میخوایم!
یه چیزی محکم دماغش رو گرفت و دادش رفت هوا.
- کاکائویی باشه!
چشمهاش رو باز کرد و چندبار پلک زد.
بترس از نیمهخرچنگ
که گیتی آرَد به چنگ
دینگدینگ دینگ
جینگجینگ جینگ
دینگ، جینگ، چیخ!
تا به خودش بیاد نیمهخرچنگها دورش رو گرفته بودن و سرودخوانی میکردن. انگار توی
آکواریوم عظیمی گیر افتاده بود که به جای آب توش هوا بود و نیمه خرچنگها توش شناور بودن.
دوباره!
دینگدینگ دینگ
جینگجینگ جینگ
دینگ، جینگ، چیخ!- باقلوایا! مماغ زندانی را کندید.
سلطان نیمهخرچنگ نگاهی گذرا به مباشرش انداخت و تابی به سیبیلش داد.
- ایش!
سپس چشمهای خیارکیاش رو عقب و جلو نموده، متوجه دانشمند ساخت.
- تو خالق مایی، باید خواسته هامون رو برآورده کنی.
-
بردهداری دیگه ور افتاده!
- ما اشرف مخلوقات هستیم. فقط
حکمرانی میکنیم. قانون حکم میکنه که مخلوقت رو گردن بگیری. وگرنه حق داریم گردنت رو بزنیم. از مماغ.
- این مخلوقه که باید خواستههای خالق رو برآورده کنه... تحریفکارا! من خلقتون کردم. خودم به چند و چونتون آگاهم. خودم میدونم صلاحتون چیه و به چه کاری میاید، از کجا میاید و به کجا میرید!
سلطان نیمهخرچنگ
قهقهه زد.
- شک داریم که خودت هم بدونی.
-
دانشمند به راستی نمیدونست چطور به این نقطه رسیده بود، ولی رسیده بود و حالا جورش رو هم باید میکشید.
کلمات نفر بعدی: قارچ، پاندول، بیزمانی، پرشرر، توخالی، مهجور، مزبله
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۷ ۱۳:۲۲:۵۴
بسوز! شعلهور شو، با اشتیاق. چنان بسوز که گرمای وجودت رو بشه حس کرد...