هگرید وقتی آستینهاش رو بالا زد، کوهی از عضله و مو روی بازوهاش رو به نمایش گذاشت. انقدر عضلانی و خفن بود که رگهاش هم دیده میشدن، و حتی رگهاش هم عضلانی بودن و ترسناک و به نظر میرسید بهشدت خواهان گوشمالی، حلقمالی و حتی دل و رودهمالی فنریر باشن.
فنریر آبدهانشو قورت داد و شکمش از شدت اضطراب و ترس، قارت و قورت صدا کرد. شکمش رو مالش داد و چشمهاش رو ریز کرد و حریف قدرتمندش رو زیر نظر گرفت تا شاید نقطه ضعفی پیدا کنه. فنریر شاید چاق و فربه و تنبل بود. ولی چشمای تیزی داشت. و در اون لحظه چیزی رو که به نظرش نقطه ضعف میرسید پیدا کرد.
توی بازوهای قدرتمند هگرید، میتونست رگهاش رو ببینه... رگهایی که داخلشون به جای خون، کیک جریان داشت. هگرید با کیک دوپینگ کرده بود، کاری که به نظر براش کاملا عادی بود. بهرحال هگرید با کیک زنده بود و کیک با هگرید. هیچکدوم نمیتونستن بدون اون یکی وجود داشته باشن.
داور که موهاش از دیدن هیکل هگرید فر خورده بود، از هگرید اجازه گرفت که یه کوچولو عضلات بازوش رو قبل از شروع مسابقه لمس کنه، که البته هگرید چون خیلی مهربون بود، بهش اجازه داد. حتی اجازه داد داور روی بازوش امضا بزنه و باهاش عکس بندازه.
و بعد، سوت شروع مسابقه به صدا در اومد. فنریر و هگرید دور هم توی رینگ چرخیدن. هرکدومشون سعی میکرد همزمان با حفظ فاصله، حریفش رو مطالعه کنه و نقطهضعفش رو پیدا کنه.
البته، فنریر صرفاً داشت میچرخید و سعی میکرد از توی جیب شلوارش یه چیزی پیدا کنه. و بعد از سه دور چرخیدن دور رینگ و پرت شدن کلی تخم تسترال و گوجه فرنگی، بالاخره تونست چیزی که میخواد رو پیدا کنه.
و ثانیهای بعد، فنریر گریبک که به خاطر چرخیدن به دور رینگ، به نفس زدن افتاده بود، ایستاد و یک عدد کیک شکلاتی دو طبقه رو بین خودش و هگرید با حالت پیروزمندانهای نگه داشت.
هگرید با دیدن کیک متوقف شد. تماشاچیا با دیدن هگرید متوقف شدن. فنریر با دیدن همه اینا فریاد شادی سر داد.
و بعد، اتفاقی که فنریر پیشبینی نمیکرد، افتاد.
- کییییییییییییک!چشمای هگرید درشت شدهبودن و به رنگ شکلات روی کیک در اومدهبودن، دهنش کف کردهبود، و در عرض یک چشم بههم زدن بالای سر فنریر وایساده بود و با هیکل عظیمش روی گرگینه سایه مینداخت.
- آممم... بفرمایید؟
و هگرید فرمود. دهنش مثل دهن نهنگ باز شد، و زمانی که بسته شد، فنریر و کیکی وجود نداشت.
هگرید شکمش رو مالید، نفس عمیقی کشید و بعد آروغ بلندی سر داد که یک مقداری با صدای گرگینهای که خورده بود، مخلوط شده بود. بعد درحالی که تماشاچیا و داور مثل سنگ خشک شدهبودن، گفت:
- وقتشه برم خونه... کیکایی که دیروز سفارش دادم تا الان حتماً آماده شدن و رسیدن.
پایان سوژه