هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




ستاد انتخاباتی ریموس لوپین
پیام زده شده در: ۲۳:۲۲:۲۰ شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
تصویر کوچک شده


نامزد محترم، جناب آقای مهتابی.

صلاحیت شما برای نامزدی در نوزدهمین انتخابات وزارت سحر و جادو احراز گردیده و شما با توجه به اطلاعیه شماره ۲، مجاز به فعالیت انتخاباتی در زمان تبلیغات هستید. متذکر می‌شوم این ستاد به صورت موقت و جهت ارائه برنامه‌های شما در زمان تبلیغات در اختیارتان قرار می‌گیرد، بنابراین لطفا در این مکان از فرو کردن شکلات‌هایتان به پاچه ملت و تبدیل شدن به گرگینه خودداری بفرمایید.

تصویر کوچک شده




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


ستاد انتخاباتی کدوالادر جعفر
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸:۲۶ شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
تصویر کوچک شده

نامزد محترم، جناب آقای کدو لای در جعفر.

صلاحیت شما برای نامزدی در نوزدهمین انتخابات وزارت سحر و جادو احراز گردیده و شما با توجه به اطلاعیه شماره 2 ، مجاز به فعالیت انتخاباتی در زمان تبلیغات هستید. متذکر می‌شوم این ستاد به صورت موقت و جهت ارائه برنامه‌های شما در زمان تبلیغات در اختیارتان قرار می‌گیرد، بنابراین در این مکان از آوردن گله گوسفندان و دام‌پروری خودداری بفرمایید.

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده

~ only Raven ~


ستاد انتخاباتی پاتریشیا وینتربورن
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵:۴۶ شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
تصویر کوچک شده

نامزد محترم، سرکار خانم پاتریشیا متولد زمستون.

صلاحیت شما برای نامزدی در نوزدهمین انتخابات وزارت سحر و جادو احراز گردیده و شما با توجه به اطلاعیه شماره 2، مجاز به فعالیت انتخاباتی در زمان تبلیغات هستید. متذکر می‌شوم این ستاد به صورت موقت و جهت ارائه برنامه‌های شما در زمان تبلیغات در اختیارتان قرار می‌گیرد، بنابراین لطفا در این مکان از باراندن برف خودداری بفرمایید.

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده

~ only Raven ~


ستاد انتخاباتی آستریکس
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴:۳۰ شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
تصویر کوچک شده

نامزد محترم، جناب آقای آستَر ایکس.

صلاحیت شما برای نامزدی در نوزدهمین انتخابات وزارت سحر و جادو احراز گردیده و شما با توجه به اطلاعیه شماره ۲، مجاز به فعالیت انتخاباتی در زمان تبلیغات هستید. متذکر می‌شوم این ستاد به صورت موقت و جهت ارائه برنامه‌های شما در زمان تبلیغات در اختیارتان قرار می‌گیرد، بنابراین لطفا در این مکان از نوشیدن خون مراجعه‌کنندگان و به راه انداختن حمام خون خودداری فرمایید.

تصویر کوچک شده




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


ستاد انتخاباتی اسکورپیوس مالفوی
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳:۲۸ شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
تصویر کوچک شده

نامزد محترم، جناب آقای اسکورپیوس "بن دراکو" مالفوی.

صلاحیت شما برای نامزدی در نوزدهمین انتخابات وزارت سحر و جادو احراز گردیده و شما با توجه به اطلاعیه شماره 2، مجاز به فعالیت انتخاباتی در زمان تبلیغات هستید. متذکر می‌شوم این ستاد به صورت موقت و جهت ارائه برنامه‌های شما در زمان تبلیغات در اختیارتان قرار می‌گیرد، بنابراین لطفا در این مکان از هرگونه مصادره اموال، جیب‌بری و زورگیری خودداری بفرمایید.

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده

~ only Raven ~


ستاد انتخاباتی جوزفین مونتگومری
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹:۲۲ شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
تصویر کوچک شده

نامزد محترم، سرکار خانم جوزهندی مونتگومری.

صلاحیت شما برای نامزدی در نوزدهمین انتخابات وزارت سحر و جادو احراز گردیده و شما با توجه به اطلاعیه شماره ۲، مجاز به فعالیت انتخاباتی در زمان تبلیغات هستید. متذکر می‌شوم این ستاد به صورت موقت و جهت ارائه برنامه‌های شما در زمان تبلیغات در اختیارتان قرار می‌گیرد، بنابراین لطفا در این مکان از انجام هرگونه آتش بازی یا کار مشکوکی که به طور عادی در اجتماع انجام نمی‌شود، خودداری بفرمایید.

تصویر کوچک شده




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


ستاد انتخاباتی اما ونیتی
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶:۱۹ شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
تصویر کوچک شده

نامزد محترم، سرکار خانم اَمّا ونیتی.

صلاحیت شما برای نامزدی در نوزدهمین انتخابات وزارت سحر و جادو احراز گردیده و شما با توجه به اطلاعیه شماره 2 مجاز به فعالیت انتخاباتی در زمان تبلیغات هستید. متذکر می‌شوم این ستاد به صورت موقت و جهت ارائه برنامه‌های شما در زمان تبلیغات در اختیارتان قرار می‌گیرد، بنابراین لطفا در این مکان از تسخیر مراجعه‌کنندگان و ترساندنشان خودداری بفرمایید.

تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط دیزی کران در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۹ ۲۳:۱۹:۲۲

تصویر کوچک شده

~ only Raven ~


پاسخ به: جبهه ی سفید در تاریخ
پیام زده شده در: ۲۱:۲۴:۳۷ شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
هگرید وقتی آستین‌هاش رو بالا زد، کوهی از عضله و مو روی بازوهاش رو به نمایش گذاشت. انقدر عضلانی و خفن بود که رگ‌هاش هم دیده می‌شدن، و حتی رگ‌هاش هم عضلانی بودن و ترسناک و به نظر می‌رسید به‌شدت خواهان گوش‌مالی، حلق‌مالی و حتی دل و روده‌مالی فنریر باشن.

فنریر آب‌دهانشو قورت داد و شکمش از شدت اضطراب و ترس، قارت و قورت صدا کرد. شکمش رو مالش داد و چشم‌هاش رو ریز کرد و حریف قدرت‌مندش رو زیر نظر گرفت تا شاید نقطه ضعفی پیدا کنه. فنریر شاید چاق و فربه و تنبل بود. ولی چشمای تیزی داشت. و در اون لحظه چیزی رو که به نظرش نقطه ضعف می‌رسید پیدا کرد.

توی بازوهای قدرتمند هگرید، می‌تونست رگ‌هاش رو ببینه... رگ‌هایی که داخلشون به جای خون، کیک جریان داشت. هگرید با کیک دوپینگ کرده بود، کاری که به نظر براش کاملا عادی بود. بهرحال هگرید با کیک زنده بود و کیک با هگرید. هیچ‌کدوم نمی‌تونستن بدون اون یکی وجود داشته باشن.

داور که موهاش از دیدن هیکل هگرید فر خورده بود، از هگرید اجازه گرفت که یه کوچولو عضلات بازوش رو قبل از شروع مسابقه لمس کنه، که البته هگرید چون خیلی مهربون بود، بهش اجازه داد. حتی اجازه داد داور روی بازوش امضا بزنه و باهاش عکس بندازه.

و بعد، سوت شروع مسابقه به صدا در اومد. فنریر و هگرید دور هم توی رینگ چرخیدن. هرکدومشون سعی می‌کرد همزمان با حفظ فاصله، حریفش رو مطالعه کنه و نقطه‌ضعفش رو پیدا کنه.
البته، فنریر صرفاً داشت می‌چرخید و سعی می‌کرد از توی جیب شلوارش یه چیزی پیدا کنه. و بعد از سه دور چرخیدن دور رینگ و پرت شدن کلی تخم تسترال و گوجه فرنگی، بالاخره تونست چیزی که می‌خواد رو پیدا کنه.
و ثانیه‌ای بعد، فنریر گری‌بک که به خاطر چرخیدن به دور رینگ، به نفس زدن افتاده بود، ایستاد و یک عدد کیک شکلاتی دو طبقه رو بین خودش و هگرید با حالت پیروزمندانه‌ای نگه داشت.

هگرید با دیدن کیک متوقف شد. تماشاچیا با دیدن هگرید متوقف شدن. فنریر با دیدن همه اینا فریاد شادی سر داد.
و بعد، اتفاقی که فنریر پیش‌بینی نمی‌‌کرد، افتاد.

- کییییییییییییک!

چشمای هگرید درشت شده‌بودن و به رنگ شکلات روی کیک در اومده‌بودن، دهنش کف کرده‌بود، و در عرض یک چشم به‌هم زدن بالای سر فنریر وایساده بود و با هیکل عظیمش روی گرگینه سایه می‌نداخت.

- آممم... بفرمایید؟

و هگرید فرمود. دهنش مثل دهن نهنگ باز شد، و زمانی که بسته شد، فنریر و کیکی وجود نداشت.
هگرید شکمش رو مالید، نفس عمیقی کشید و بعد آروغ بلندی سر داد که یک مقداری با صدای گرگینه‌ای که خورده بود، مخلوط شده بود. بعد درحالی که تماشاچیا و داور مثل سنگ خشک شده‌بودن، گفت:
- وقتشه برم خونه... کیکایی که دیروز سفارش دادم تا الان حتماً آماده شدن و رسیدن.

پایان سوژه


Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: محدوده آزاد جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۳۱:۴۹ شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
سوژه: ماموریت
کلمات: شک، ترس، درخت سرو، شنل، روباه، اشتیاق، درد.

به تنه ی درخت سرو تکیه داده بود، دانه های برف روی موها و ردای مشکی اش نشسته بود و حالت صورتش مثل کسی بود که در حال درد کشیدن یخ بسته باشد. زن جوان می دانست که او چه موجودی است و نباید نزدیکش شود، با این حال نتوانست او را نادیده بگیرد و با شک به سمتش رفت.
"آقا، شما نباید این جا بخوابید. خیلی زود سر و کله ی گرگینه ها پیدا میشه. این جا پاتوق همیشگیشونه."

گادفری چشمانش را باز کرد و به چهره ی زن جوان نگاه کرد. چشمان آبی معصوم، لب های سرخ و موهای بلند طلایی. چه قدر شبیه رزالی خودش بود. گادفری دستش را روی سینه ی دردآلودش فشار داد و به سختی از بین دندان های به هم فشرده اش گفت:
"ممنونم که منو بیدار کردی. فقط چند لحظه و بعد پا میشم و میرم."

"رنگتون بدجور پریده. انگار خیلی سردتونه."

و شنلش را درآورد و روی او انداخت. گادفری لبخند زد و گفت:
"تو خیلی مهربونی، ازت ممنونم. ولی اگه یه کار دیگه بکنی، من سریع تر گرم میشم."

تپش قلب زن شدت یافت. می دانست که این موجود از او چه می خواهد و آن چیز می تواند باعث مرگ او شود. با این حال آب دهانش را قورت داد و در حالی که ترس به وجودش چنگ انداخته بود، جلو رفت و گردنش را به سمت گادفری گرفت.

گادفری دستش را دور زن حلقه کرد و دهانش را روی گردن او گذاشت و دندان های نیشش را در گوشت لطیف او فرو کرد. زن فریاد کوتاهی کشید و گادفری با اشتیاق شروع کرد به نوشیدن خون پر از شرارتش. او روباهی بود که قربانی اش را به دام انداخته بود.

کلمات نفر بعدی: رز سیاه، تابوت سنگی، خون معشوق، صلیب، خنجر نقره، آتش، مقبره.





پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۰:۱۲:۴۷ شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
خلاصه:

توی فرهنگستان خانه ریدل، مرگخوارا مشغول کارای فرهنگی هستن.

____________


-امروز آسمون آبی بود. خورشیدم طلایی بود. زمینم دور خورشید میچرخید. تاحالا همچین روزی دیده بودین؟
-آره. هر روز!

مرگخواران با ترکیبی از تاسف و دل بهم خوردگی، صندلی های خود را از صندلی گابریل دور کردند. گابریل برای مرگخوار بودن زیادی عجیب بود. او بر خلاف سایر ساکنین خانه ریدل ها، سوزن روی صندلی معلمان هاگوارتز نمی گذاشت. مشنگ هارا در دستگاه آبمیوه گیری نمی انداخت و گربه هارا سلاخی نمی‌کرد.

-هی هی... صندلیتو نزدیک من نیاریا! من که میدونم پشت اون لبخند معصومانت چه نقشه شومی داری! می‌خوای بغلم کنی و از پشت بهم خنجر بزنی. بعدم جسدمو قطعه قطعه کنی و بندازی تو چرخ گوشت بانو مروپ. لابد بعدشم می‌خوای به عنوان نذری ببریم بدی محفلیا تا از قحطی نجات پیدا کنن! نه؟ دیدی دستتو خوندم؟
-من فقط میخوام روباهتو بغل کنم تلما. چه نارنجی و خوشگله!

تلما روباهش را دور گردنش انداخت و به سرعت از سر میز شام برخاست. در حالی که چنگالش را برای دفاع از خودش به سمت گابریل نگه داشته بود، آرام آرام به اتاقش برگشت و در را پشت سرش بست‌.

-اینطوری نمیشه...من باید فرهنگ دوست داشتن رو بین مرگخوارا رواج بدم. مطمئنم همشون یه قلب مهربون تو وجودشون دارن، فقط باید دوست داشتنو یادشون بدم.




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.