هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (یوآن.آبرکرومبی)



پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۴:۱۸ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۹۶
گفتی بهترین نویسنده‌ی هردو سبک فعلی منم؟ انصافاً؟ من خیلی شاهکار باشم، یه چیز تو مایه‌های اون بازیکنای آخر لیست PES ـم که Overall همه‌شون هفتاده.

کم‌ترین معدلت ۱۹/۹۰ بوده؟ مال چه سالی بوده؟ بخاطر این ۰/۱۰ چیکارت کردن؟

نقاشی گیدیون! باید نشونش بدم! اصلاً می‌تونه یه دلیل برا بازگشتش باشه.

در مورد طراحی سؤالا هم من هیچکاره‌م. من خلع قلم شدم. زحمتش تماماً با ریتا بود. شاید چندتا سؤالش تشابهی داشته باشه با اون چندتا مصاحبه‌ای که داشتم. ولی خب، همونا هم فرق داشتن.
شاخک‌هات درد نکنه، ریتا.

چه گیری هم دادی بیارنم مصاحبه. دقیقاً سه سال پیش، اواخر تابستون منو آوردن.
امممم... هررررر... چند... که نسبت به سه سال پیش یه‌کم عوض شدم و... بد نیس... یه بار دیگه... بیارنم... هوم، ریتا؟ ...
جدا از شوخی، مصاحبه‌ی خوبی بود. خیلی وقته ندیدم بعد از مصاحبه هم سؤالاتی پرسیده بشه.


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۳:۰۱ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶
ریتا سؤالام رو میذاری؟ اگه نذاری، میذارمت داخل قفسه‌ی حشره‌کُشا.

خب خب... به قول گیدیون، رز زلزله، محبوب هرچی دله!

۱- یه چیز باارزش رو می‌تونی به دست بیاری، به شرط اینکه یه چیز باارزش رو فداش کنی. یه جور مبادله‌ی کالا به کالا. این دوتا کالایی که رد و بدل میکنی، چیَن؟

۲- یه صفّت اخلاقی که دوس داری داشته باشی و نداری و یه صفّت اخلاقی که دوس نداری داشته باشی امّا داری رو نام ببر.

۳- کمی شبیه سؤال بالایی. استعداد یا قدرتی هس که خواستی یا بخوای داشته باشی؟ هر استعداد یا قدرتی. هوش بالا، پرواز، ذهن‌خوانی، هرچی.

۴- از بین اعضایی که فعلاً نیستن، دلت برا کیا تنگ شده؟

۵- اگه شناسه‌ی قبلی نداشته باشی، از ۹۳ عضو شدی. فرض کن دوباره از بدو تولدت تا سال ۹۳ رو تکرار کنی و همون راه رو پیش بری، امّا این‌دفه یه اتفاقی بیفته و پات به جادوگران باز نشه و عضوش نشی. با اعضاش نتونی دوست بشی. ینی کاملاً جادوگران از زندگیت محو بشه ولی به‌جاش بتونی توی یه سایت دیگه یا هرجای دیگه، همینقد خوب باشی. به‌جای نویسندگی و ایفای نقش، چیز دیگه‌ای یاد بگیری. با اشخاص دیگه‌ای دوست بشی. چی رو با جادوگران عوض میکنی؟ اصن عوض میکنی؟

۶- من یادمه یه بار توی گروه تلگرام گفتم فلان بازی (یه بازی نه‌چندان معروف) خیلی بوقه. بعد توئم برگشتی گفتی "عه چرا؟ خیلیم خوبه که." گفتم این یارو حتماً گیمره. یه بازی نه‌چندان معروف رو می‌شناسه. بعد توی مصاحبه‌ی گیدیون پریوت بهش گفتی که بحث گیم رو نیاره وسط. این ینی چی؟ جریان چیه؟ پارادوکس تا چه حد؟

۷- الگویی داشتی یا داری برای نوشتن؟ طرف داره از کوه بالا میره و توئم به پاچه‌ی شلوارش چسبیدی و باهاش میری بالا؟

۸- خودت رو برای رضایت و جلب توجه دیگران، عوض میکنی؟

۹- به نظرت الآن که رودولف شناسه‌شو بسته، هر روز دلش تنگ نمیشه؟ هر روز سر نمیزنه چت‌باکس و تاپیک‌ها؟

۱۰- تا حالا به ناحق از کسی یا چیزی دفاع کردی؟ یه جوری که بعداً بفهمی اشتباهی از فلان شخص یا چیز دفاع کردی؟

۱۱- یکی از حواس پنج‌گانه‌ت رو باید از دست بدی. (مثاله باو! فرض کن! ) کدوم حس؟

۱۲- یکی از اعضای سایت رو انتخاب کن، ازش نقاشی بکش (نقاشی معمولی یا Paint) و بذارش اینجا.

۱۳- پنج نفر از اعضای سایت رو انتخاب کن و هرکدوم رو به یه شخص یا شئ تشبیه کن.

۱۴- وقتی میری توی گوگل یه آهنگ رو سرچ کنی، اسم خواننده و اسم آهنگ رو سرچ میکنی یا کل متن آهنگ رو تایپ میکنی؟

۱۵- کسی از بین اعضا هس که بخوای با تانک از روش رد شی؟ اون کیه؟ چرا؟

۱۶- به روح، جن، بختک، شانس، فال، چش زدن و اینجور چیزا اعتقاد داری؟

۱۷- یه چیزی رو می‌تونی از این دنیا حذف کنی. هررررررررررر چیزی! چی مد نظرته؟

۱۸- پولی که روی زمین افتاده رو برمیداری؟

۱۹- چی تو رو به نقطه‌ی جوشت می‌رسونه؟

۲۰- درون‌گرا هستی یا برون‌گرا؟

۲۱- از چه نوع اشخاصی فراری هستی و به چه نوع اشخاصی جذب میشی؟

۲۲- کدوم یکی رو ترجیح میدی؟

الف) یه زندگی معمولی که روزاش بالا و پایین داره.
ب) یه روز خیلی خوب که تا آخر عمرت مدام تکرار میشه.

الف) یه خونه‌ی لوکس که توش پُر از گیدیون‌هاییه که ۲۴ ساعته درباره‌ی گیم حرف میزنن.
ب) یه خونه‌ی درب و داغون و کهنه، ولی فقط مال تو.

الف) نون همبرگر
ب) کباب
ج) گوجه
د) سُس
ت) دَرِ نوشابه

۲۳- به نظرت سؤالام چند درصد مصاحبه رو تشکیل میده؟

۲۴- به قول رودولف، چه سؤالی دوس داری از خودت داری؟

۲۵- اینم از بیست و پنجمی تا سؤالام بشه ۲۵ درصد مصاحبه.


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۳:۲۹ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۶
تلویزیون داشت "قطارِ سیاهِ ابدی" رو پخش میکرد.
همون صحنه‌ی اول، لرد ولدمورت رو نشون داد که با گام‌های شمرده قدم میزد و بیست مرگخوار، منظم و دقیقاً روی خطی تعیین‌شده، پشت سرش حرکت می‌کردن. ولدمورت هرجا و با هر سرعتی می‌رفت، مرگخوارها حتی یک ثانیه یا سانتی‌متر هم خطا نمی‌کردن. مثل واگن‌های قطار که در شرایط عادی، هیچوقت از همدیگه فاصله نمی‌گرفتن و جدا نمی‌شدن.
لرد یه‌کم که قدم زد، یهو وایساد. مرگخوارها هم درست پشت سرش وایسادن. لرد دوباره شروع کرد به قدم زدن. مرگخوارها هم همینطور.
وایساد. وایسادن.
راه رفت. راه رفتن.
وایساد. وایسادن.
راه رفت... دوید. راه رفتن... دویدن.
وایساد. وایسادن.
گردنش رو کج کرد و به یارانش زل زد. یارانش هم تکرار کردن. دومی به سومی زل زد، سومی به چهارمی، چهارمی به پنجمی ... نوزدهمی به بیستمی. بیستمی به بیست و یکـ... به سوی افق.
لرد فقط زل زد. زل زد. زل زد.
- شماها کار و زندگی ندارین؟

مرگخوارها یک‌صدا جواب دادن:
- داریم کار و زندگی‌مون رو می‌کنیم، ارباب.

لرد برگشت و به جلو خیره شد. بقیه هم همینطور. لرد قدم زدن رو از سر گرفت. بقیه هم همینطور. لرد دوید. بقیه هم همینطور. لرد هر مشنگ خون‌لجنی‌ای که جلوش میدید، با آواداکداورا نابود میکرد. بقیه هم همینطور. لرد ایستاد. بقیه هم همینطور. لرد نفس‌نفس زد. بقیه هم همینطور. لرد دوباره دوید. بقیه هم همینطور. لرد رفت توالت. بقیه هم وارد همون توالت شدن. لرد خارج شد. بقیه هم همینطور. لرد دستاشو با آب و صابون شست. بقیه هم همینطور. لرد دوباره دوید. بقیه هم همینطور. لرد کله‌ش رو خاروند. بقیه هم همینطور. لرد وسط راه یه روباه دید و ازش نیشگون دردناکی گرفت. بقیه هم هرکدوم یه نیشگون دردناک از اون روباه گرفتن. لرد وایساد. بقیه هم همینطور.
لرد میانبر زد. بقیه هم به دنبالش، همون میانبر رو زدن. یه توپ پلاستیکی جلوی پای لرد افتاد. لرد اون رو برگردوند سمت بچه‌ها. مرگخوارها نوبتی همون توپ رو گرفتن و برگردوندن سمت همون بچه‌ها. لرد وایساد. بقیه هم وایسادن. لرد دوباره دوید. بقیه هم همینطور. لرد از این شدت هماهنگی ترسید. بقیه هم ترسیدن. دومی از سومی ترسید، سومی از چهارمی، چهارمی از پنجمی ... نوزدهمی از بیستمی. بیستمی هم از وجدان خودش ترسید.
لرد مُچ هری پاتر رو گرفت و اون رو کُشت. بقیه هم نوبتی هری پاتر رو زنده کردن و مُچش رو گرفتن و بیست بار کُشتنش.
لرد از بلاتریکس خوشش اومد و باهاش ازدواج کرد. بقیه هم از بلاتریکس خوششون اومد و بیست نفری باهاش ازدواج کردن. حاصل ازدواج لرد و بلاتریکس، دلفی بود. حاصل ازدواج بقیه با بلاتریکس هم از دلفی ۲ تا دلفی ۲۱ بود. لرد بلاتریکس رو ول کرد. بقیه هم همینطور.
لرد خودش رو انداخت توی چاه. بقیه هم همینطور. لرد از چاه خارج شد. بقیه هم همینطور. لرد به یه روباه گفت که در آینده نویسنده‌ی خوبی میشه. بقیه هم اون روباه رو زیر چتر حمایتی‌شون آوردن. لرد نظرش رو عوض کرد و به روباه گفت که به درد نویسندگی نمیخوره. بقیه هم نظرشون رو عوض کردن و اون روباه رو با اُردنگی از زیر چتر حمایتی‌شون انداختن بیرون.
لرد سر از یه صحرای بزرگ در آورد. بقیه هم همینطور. به لرد نمی‌اومد، خودش هم دوست نداشت، امّا شکلک در آورد. بقیه هم بهشون نمی‌اومد، خودشون هم دوست نداشتن، امّا همون شکلک رو در آوردن. لرد از شدت گرمای صحرا، عرق کرد. بقیه هم همینطور. لرد ناگهان یه تصمیم گرفت. بقیه هم ناگهان همون تصمیم رو گرفتن. لرد یه گور توی صحرا برای خودش کَند و توی گور پرید. بقیه هم همینطور. لرد دستاش رو از زیر گور بیرون زد و یه صخره رو کنار گورش گذاشت. بقیه هم همینطور. روزها و شب‌ها، برای لرد، زیر گور، به‌سختی می‌گذشت. برای بقیه هم همینطور. یکی از روزها برای لرد تُندتُند گذشت. بقیه هم همین حس رو درباره‌ی اون روز داشتن. لرد کله‌ش رو از زیر گور بیرون آورد. بقیه هم همینطور. لرد به بقیه سلام کرد. بقیه هم همینطور. لرد از گور پرید بیرون. بقیه هم همینطور.
لرد فریاد زد:
- کسی دنبالم نیاد!

بقیه هم همین کار رو کردن. دومی به سومی، سومی به چهارمی‌... نوزدهمی به بیستمی، بیستمی هم به دیوار.

لرد فاصله‌ی صحرا تا شهر رو یه لنگه‌پا طی کرد. بقیه هم همینطور. لرد به شانس بد خودش خندید. بقیه هم خندیدن. لرد سوار اتوبوسی شد که دیگه جای خالی نداشت و داشت می‌ترکید. مرگخوارها سوار همون اتوبوس شدن و اتوبوس ترکید. لرد به سمت اتاق مدیران رفت. بقیه هم همینطور. لرد وارد اتاق مدیران شد. بقیه هم همینطور. لرد از دستِ بقیه فرار میکرد. بقیه هم از دستِ همدیگه، نفر بیستم هم از دیوار می‌ترسید. لرد منوی مدیریت رو از لینی و رز گرفت و تبدیل به اسپایدرمن شد و توی تلویزیون پرید.
مرگخوارها هم...
آآآآآآ!
دستشون به منوی مدیریتی نرسید، چون منوهای مدیریت ایفای نقش توی دست لرد بود. لرد هم به شکل اسپایدرمن در اومده و توی تلویزیون دراز کشیده بود و هارهار به بدشانسی یارانش می‌خندید. مرگخوارها هم بشکنِ بدشانسی زدن و رفتن پی کارشون.
پایان!
.
.
.
.
.
‌.
.
‌.
.
بعدها مرگخوارها رفتن و منوی اورجینال زوپس رو از irmtfan گرفتن و وارد تلویزیون شدن و برگشتن پیش لرد.
لرد:
پایان حقیقی!


ویرایش شده توسط یوآن آبرکرومبی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱ ۳:۳۴:۲۹

If you smell what THE RASOO is cooking!


آپ‌ساید داون!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
تصویر کوچک شده


بالاخره دلی به دریا زدیم و رفتیم تو کار فن فیکشن!
بله!
همونطور که می‌بینین، در این مکان، یه فن فیکشن احداث شده که برخلاف دیگر فن‌ها، چندان در مورد هری پاتر نیس. ینی تنها ربطی که به دنیای هری پاتر و جادوگران داره، حضور یوآن و وینکی به عنوان کاراکترهای اصلیه.
و در کنار اونا، پیرمرد دانشمند دیوونه، ریک سانچز، شخصیت اصلی سریال "ریک و مورتی" هم به عنوان ضلع سوم ایفای نقش میکنه. با توجه به ژانگولر بودن این شخصیت و توانایی‌های فوق‌العاده‌ش، سعی می‌کنیم یه‌کم بنشونیمش سرجاش و به یوآن و وینکی میدون بدیم.

اسم فن هم "آپ‌ساید داون" ـه که معنیش میشه "برعکس"، "کله‌پا"، "واژگون" یا "وارونه". دلیل اسم‌گذاریش هم اینه که اتفاقاتش منطق خاصی نداره. قانونی حکم‌فرما نیس و ممکنه شاهد هرچیزی باشین. حتی ممکنه که از صحنه‌های فیلم‌ها و سریال‌های مختلف کپی‌برداری کنیم ولی گند بزنیم به ساختارشون.

نویسنده‌ها هم من و وینکی هستیم (شصت درصدش با منه! ) و تموم سعی‌مون رو می‌کنیم که با استقبال‌تون، انتقاداتتون، نظراتتون، اپیزود به اپیزود بهتر بشیم و لااقل لبخندی به لب خیلیا بنشونیم.

و...
همین دیگه.
بشینین اپیزود اول رو بخونین و نظر هم یادتون نره.

پیوست:


zip UpSideDOWN-1.zip اندازه: 113.76 KB; تعداد دانلود: 150


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: سالن دوئل انفرادی
پیام زده شده در: ۱:۱۶ دوشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۶
"تصفیه حساب"

برگ‌هایی از کتاب "روباه‌ها هَویجچه نیستن، بشکن ببین چه بیستَن!"
ویرایش 2015

***


دور تا دور رینگ دوئل، جای سوزن انداختن نبود.
لینی وارنر، با لباسِ سیاه و سفیدِ داوری، صداش رو صاف کرد.
- اهم اهم... مرسی ملت که بلیط‌ها رو زودتر از چیزی که انتظار میرفت، تموم کردین و تشریف آوردین تا با همدیگه شاهد این دوئل لفظی باشیم. و امّا... در سمت راست، همونطور که می‌بینین، گریفیندوری اعظم، ماسک‌دار اکرم، کراوات‌پوشِ اقدس، وزیر سحر و جادو، آرسینوس جیگــِـــر...

- آرسینوس چیه؟
- جیگــَــره!
- جیگــــَــــره!
- جیگـــــــَــــــره!

- و در سمت چپ، یوآن آبرکرومبی...

- یوآن چیه؟
- سورااااااخه!
- یوآن خانم! اَبروکمون! چشم بادومی! دماغ گوجه‌ای! چونه سیب زمینی‌ای!

مسلماً نود و نُه درصد جوّ حاکم، به نفع آرسینوس بود. به هر حال، لینی ادامه داد:
- اینجا رینگ دوئله، ولی چوبدستی‌ای در کار نیس. حتی مشت و لگد هم در کار نیس. توی قرارداد ثبت شده که هیچکدوم از دو دوئلگر حق ندارن حتی به همدیگه دست بزنن! طبق قرارداد، اگه یوآن آبرکرومبی با آرسینوس جیگر تماس فیزیکی برقرار کنه، فوراً به سلول‌های انفرادی و ابدی جزایر بالاک تبعید میشه. ولی به هر حال، اگه آرسینوس جیگر سوء استفاده کنه، یوآن آبرکرومبی تماماً این حق رو داره که بصورت فیزیکی جواب بده. واضحه؟ سؤالی نیس؟ ... پس شروع میکنیم! ... جناب جیگر، چی باعث میشه که لقب "خدای وزارت" رو به خودتون نسبت بدین و معتقد باشین که توی این مملکت جادویی، جایی برای حیوانات و مخصوصاً روباه‌ها وجود نداره؟

آرسینوس بعد از اینکه بصورت افتخاری مشتش رو به هوادارانش نشون داد، میکروفونش رو گرفت.
- اول از همه، لینی، میخوام ازت تشکر کنم و همچنین، میخوام از تموم تماشاگرای حاضر تشکر کنم که تشریف آوردن تا از نزدیک ببینن و یاد بگیرن و نکته برداری کنن که چطور در مواجهه با یه روباه گستاخ که هیچی از سیاست حالیش نمیشه، پوزه‌شو به خاک بمالونیم. و امّا در مورد سوالت، لینی، که پرسیدی: "چی باعث میشه که من "خدای وزارت" باشم؟".

مکثی کوتاه کرد و بعد، با ژست متفکرانه‌ای ادامه داد:
- ببینین دوستان، این مملکت جادویی به یه قهرمان مقتدر و شیش‌دونگ نیاز داره و مقتدرانه میتونم بگم که مقتدرانه به این جایگاهِ مقتدر رسیده‌م. آرسینوس جیگِری که می‌بینین، یه قهرمان مقتدر و بی‌نقصه! من تموم کاندیداها رو با اختلاف نجومی پشت سر گذاشتم و این نشون دهنده‌ی اقتدار منه. من همون وزیر آیده‌ال دنیای جادویی‌ام که با سابقه‌ای موفق، از خاندانی اعلا و با همراهی کابینه‌ای مجرّب، مطمئنم که قادر خواهم بود که از مرز و حدودها بگذرم. من دلیلی‌ام برای اینکه وزیران سابق، با دیدن من، بیشتر از قبل، حسرت مقام و جایگاه‌شون رو بخورن... و اینو میدونم که در طرف مقابلم، یه روباه با پیراهن یقه‌گرد و شلوارک جلوی من ایستاده و بهم گفته که اون قبلاً پنج بار، بصورت یک در میون، وزیرِ دولتِ روباه‌ها بوده. چیزی که برای من، معنیش اینه: "اون چهار بار این جایگاه رو از دست داده!". من تنها وزیری‌ام که وزارتش مصادف بوده با سال کبیسه و به همین دلیل، یک روز بیشتر از بقیه وزیر خواهم بود و البته، مطمئنم که وقتی آخرین روزِ دولتِ من فرا برسه، هیچکدوم از شماها، تأکید میکنم، هیچکدوم از شماها! دلتون نمیاد که شخص دیگه‌ای به جای من روی صندلی وزارت بشینه و تا سال‌ها حامی من خواهید بود. لینی، این دلیلیه که باعث میشه لایق لقبم باشم...

بعد، فیس تو فیس با یوآن، زمزمه کرد:
- خدای... وزارت!
یوآن:

لینی سری تکون داد و چرخید سمت یوآن.
- نوبت توئه آبرکرومبی. چی باعث میشه که در برابر وزیر منتخب جامعه‌ی جادوگری که با کسب ۹۹/۹۹% آراء، به این مقام رسیده، قیام کنی؟

یوآن که تا اون موقع حرفی نزده بود، میکروفونش رو برداشت و در برابر موج منفی تماشاگرا، به آرسینوس خیره شد.
- خب... قبل از اینکه بخوام... یا اصن... بتونم جواب بدم به این سؤال... یه سؤال مهمی برام پیش اومده. ببین آرسی...
- بهتره منو جناب جیگِر صدا کنی، روباهِ دون‌پایه!
- آمممم... خب... جناب جیگــَــر...
-
- سؤال من اینه. یه وزیری که معتقده خدای وزارته، به خاندانی اعلا تعلق داره، وزارتش توی سال کبیسه افتاده، میخواد تاریخ‌سازی کنه، کابینه‌ش پر زرق و برقه، سابقه‌ش حرف نداره... همچین وزیری چطور میتونه پاشو اینجا بذاره... اونم با یه لیموزینِ درب و داغون؟!

آرسینوس نگاهی به قسمت ورودی باشگاه دوئل انداخت. جایی که لیموزینش پارک شده بود و برق میزد.
- اون لیموزینِ یه میلیارد گالیونی چیزیش نیست. ارزش کلّ جامعه‌ی روباه‌ها، حتی در حد یه لاستیکش هم نیست!
- هی، جیگَر! زیادی شکر نریز روش. بذار ببینیم ماشینِ یه میلیارد گالیونیت کجاش میلنگه.

یوآن از بین طناب‌های رینگ خارج شد و به سمت لیموزین رفت.
آرسینوس تهدید آمیزانه فریاد زد:
- به نفعته که بهش دست نزنی!
- نه باو! کی میخواد به این قراضه دس بزنه؟ ولی... یکی رو با خودم آوردم که به جای من، زحمتِ دس کشیدن روی ماشینت رو بکشه.
- هوی! وایسا! منظورت چیه؟
- منظورم اینه...

روباه یه چاقوی میوه‌خوری از جیبش در آورد و باهاش، لاستیکِ لیموزینِ آرسینوس رو پنچر کرد.

- هووووووووووی!

آرسینوس خواست از رینگ بزنه بیرون تا کلّ هیکل یوآن رو پنچر کنه، امّا لینی جلوش رو گرفت.
- جناب وزیر، حق ندارین روش دست بلند کنین!
- برو کنار لینی! نمی‌بینی اون روباه لعنتی چه بلایی سر ماشینِ گرون‌قیمتم آورد؟!
- خب؟
- خب؟! لینی! یه خلافکار اینجاس! تو هم که مِنو داری! بندازش بالاک! همین حالا!
- طبق قرارداد، به شرطی که اون مستقیماً به شما دست بزنه!
- نههههووووووعاهااوههه!

یوآن که لاستیکِ لیموزین رو هشت‌تیکه کرده بود، برگشت سمت آرسینوس و لینی که داشتن گیس همدیگه رو می‌کشیدن و دست و پاشون توی حلق همدیگه بود.
- شیکر میون دعواتون! جیگَر! لیموزینت رو بپا! حالا به سؤالم جواب بده! لاستیکت پنچره! تو چجور وزیری هستی که با لیموزین پنچر شده پاشو گذاشته اینجا؟!
- خودت پنچرش کردی، روباه مجرم! حدت رو بدون! لینی؟!
- هرگز، جناب وزیر! هرگز!

یوآن همونطور که LOL شده بود، حرف‌هاش رو از سر گرفت.
- جیگَر! تو که هنوز "کاملاً" ملتفت نشدی که ماشینت چه مرگشه!
- خود مریضت چه مرگته؟!
- پس بذار اصل مطلب رو عرض کنم...

روباه یه اسپری از جیبش در آورد و اون رو تکون داد. هرچی شدیدتر تکون میداد، موج منفی تماشاگرا هم شدیدتر میشد. بعد، روی لیموزین اسپری کرد: "Arsinus Sucks!"
بعد، برگشت سمت آرسینوس.
- من الآن یه ماشینِ پنچری رو می‌بینم که روش نوشته شده "Arsinus Sucks!" میگه که آرسینوس بوقه! آرسینوس بوقه؟! جیگَر، "آرسینوس" خودتی! تو با یه ماشین اومدی اینجا که روش نوشته شده "آرسینوس بوقه"! تو چجور وزیری هستی آخه؟!
- روباهِ... تو... تو... چه مرگته؟!
- خودت چه مرگته؟!
- لیموزینِ یه میلیارد گالیونیم رو داغون کردی!
- آره خب. درسته. میدونی...

همزمان با ورود مجدد یوآن به رینگ، شعار "آرسینوس ساکس!" از سوی تماشاگرا طنین‌انداز شد. روباه با قیافه‌ای موذیانه میکروفونش رو به سمت تماشاگرا گرفت تا شعار مهیب "آرسینوس ساکس!"، مثل یه پتک، هیبت آرسینوس رو متلاشی کنه.
- میدونی جیگَر؟ جدا از قضیه‌ی نابود شدن ماشینت، اگه جای تو بودم، نسبت به این حجم بی‌سابقه از "آرسینوس ساکس!"‌ها واکنش نشون میدادم.
- به نفعته که الآن کفش‌هامو ببوسی. وگرنه...

لینی دخالت کرد.
- جناب وزیر!
- نه لینی، بذار حرف بزنه. وگرنه چی، جیگَر؟ میخوای منو بزنی؟ چوبدستی بکشی؟ چوبدستی که نداری، یالا مشت بزن! کام آن! مشت بزن، بذار ملّت ببین چقد علیه روباه‌ها ظالمی!
- لینی، سؤال بعدی لطفاً.

یوآن، آه کشان و آرسینوس، با خشمی کنترل‌شده برگشتن سر جای قبلی‌شون.
لینی رو به آرسینوس پرسید:
- سؤال بعدی. ریشه و میراث و مایه‌دار بودن تا چه حد به موفقیت یه وزیر کمک میکنه و اهمیت داره؟
- خیلی اهمیت داره! اصلاً خود اهمیته! لینی، ببین اون روباه جنایتکار روانی با لیموزینِ من چیکار کرد! برای همینه که امثال این روباه حقشونه که ارزش و مقامی توی جامعه‌ی جادویی نداشته باشن!

یوآن خواست چیزی بگه، امّا آرسینوس اجازه نداد.
- تو چیزی رو مسخره میکنی که اصلاً از اون سر در نمیاری! تو حسودی! به ثروت من! میدونی چرا؟ چون تنها راه کثیفی که میتونی باهاش مثل من ثروتمند باشی، خلافکاریه! پس بذار یه چیزی رو هم بگم! توی دولتم میخوام یه‌کم علیه تو و هم‌نوعانت خلافکار بشم! میخوام امید تموم روباه‌ها رو ازشون بگیرم! میخوام نسل اونا رو از زمین محو کنم! و یوآن، پیشاپیش قول میدم، روزی فرا میرسه که به پام میفتی و روی کفش‌های گرون‌قیمتم خم میشی و عاجزانه منو ستایش میکنی! میفهمی چی میگم؟ منو ستایش میکنی! منو!

بعد، نزدیک صورت یوآن فریاد زد:
- خدای وزارت رو!

روباه، بزاق آرسینوس رو که روی صورتش افتاده بود، با سر آستین پیراهنش پاک کرد.
- فک کنم امروز یه روباه اوقات شیرینت رو بدجوری به گند کشیده. ولی... در مورد قضیه‌ی ریشه و ثروت و اینا... خب تو توی یه کاه سفید به دنیا اومدی، من توی جنگل، پیش تارزان و دوستاش. اینجاش کاملاً به نفع توئه. فک کنم بدونم چی داره توی مغزت میگذره. میخوای بهم بگی که من در حد تو نیستم، من مث تو مایه‌دار نیستم، من ریشه ندارم، من...
- تو آدم بی‌کلاسی هستی!
- آره خب، من آدم بی‌کلاسی هستم. لباسام رو ببین. یه پیراهن نارنجی و یه شلوارک آبی. توئم که زرق و برق کت و شلوار و کراواتت داره منو دیوونه میکنه. مسلماً تو باکلاسی و منم بی‌کلاسم. ولی ببین، بعضیا هستن که باید لباس پوشیدن‌شون فرق داشته باشه با بقیه. و میدونی؟ من آدم صلح‌طلبی‌ام. منظورم اینه که وزیر سابق روباه‌ها میتونه رابطه‌ی خوبی با وزیرِ فعلیِ جامعه‌ی جادوگری داشته باشه، به شرطی که اونم کراوات بزنه، مگه نه؟
- دقیقاً! کراوات تو رو از بی‌کلاسی یه ذره میاره بیرون. امّا فعلاً حال دیدنت رو هم ندارم. مخصوصاً با اون گونی نارنجی که پوشیدی!

یوآن بشکنی زد.
- پس با کراوات باکلاس به نظر میام. بذار امتحان کنیم.

و یه قیچی از جیبش در آورد و به آرسینوس نزدیک شد. آرسینوس از شدت ترس، عقب عقب رفت و گوشه‌ی رینگ گیر افتاد.
- هی! لینی! لینی! بهش بگو بهم دست نزنه! لینی! چرا گوش نمیکنی؟! هی! ... روباه! نسلت رو کلهم بیمه میکنم! میذارمت توی کابینه‌م! هرچقدر بخوای بهت پول میدم! ولی بهم دست نزن! روباه!

یوآن به آرسینوس دست نزد. امّا به کراواتش چرا!
کراواتِ قرمزش رو کشید و در میان بهت آرسینوس، لینی و تماشاگرا، از وسط قیچی کرد.
- پس با کراوات باکلاس به نظر میام.

کراواتِ نصف‌شده رو روی پیراهن یقه‌گردش گذاشت و "" کُنان به آرسینوسِ پوکر شده زل زد.
- اوه نه! اونجوری بهم نگا نکن. وایسا ببینم! الآن که می‌بینم، به هیچ وجه باکلاس نشدم. بیشتر شبیه بچه مثبتا شدم. کراواتت هم ساکس!

و کراوات رو به سمت تماشاگرا انداخت. بعد، قیافه‌ای متعجب به خودش گرفت و طوری که انگار تازه متوجه نصف شدن کراوات آرسینوس شده باشه، ادامه داد:
- اووووه! اینی که قیچی کردم مال تو بود. انصافاً حواسم نبود. آخه میدونی چیه؟ از بس مسحورِ ثروت و هیکل و اقتدارت شده بودم که رفتم تو خیال! دیوونه شده بودما! له له! نفهمیدم چیکار کردم و... عه! اونجا رو! ماشینت رو یکی پنچر کرده! حدس میزنی کار کی باشه؟ خب از چشات میخونم که داری میگی "کار خود خلافکارته!" ولی واقعاً چرا الآن دارم متوجه اینا میشم؟! باور کن الآن عقل برگشته توی کله‌م ها! باور کن! جون تو!

و تمام این مدت، آرسینوس با ابروهایی گره‌خورده به روباه خیره شده بود. یوآن ادامه داد:
- فک کنم الآن عصبانی‌ای، نه؟ حدس میزنم میخوای یه کاری بکنی. مثلاً... مشت بزنی بهم؟ له و لورده‌م کنی؟ درست نمیگم؟ خب ببین، منم اگه بزنمت، درجا شوت میشم بالاک. پس فک کنم اونی که قراره بزنه، تویی. درست نمیگم؟

آرسینوس همچنان با ابروهایی گره‌خورده به روباه خیره شده بود. یوآن کلاه لبه‌دارش رو کج کرد، لُپِش رو جلو آورد و کاملاً به آرسینوس اجازه داد تا به صورتش مشت بزنه. آرسینوس با تحریک شعار "داغونش کن!" تماشاگرا، چندین بار مشتش رو بالا آورد، ولی با به یاد آوردن قوانین قرارداد، هر دفعه منصرف میشد.
- نه! نه! من هم‌بازیِ بازی‌های مسخره‌ت نمیشم! ولی بعداً که وقتش رسید، به روش خودم حسابتو میرسم!

بعد دوباره برگشتن سر جاهای قبلی‌شون. لینی این دفعه رو به یوآن گفت:
- سؤال بعدی. چی باعث میشه که...

یوآن بی‌توجه به لینی، از خودش سؤال پرسید:
- یوآن؟ دوس داری بازم قیافه‌ی پوکر آرسینوس رو ببینی؟

میکروفونش رو به سمت تماشاگرا گرفت و با موج عظیمی از جواب‌های مثبت مواجه شد.
- پس این دفه این منم که سؤال میپرسم. نظرتون چیه که ثابت کنم که خدای وزارت، قهرمان قهرمانان، آقای باکلاس، آرسینوس جیگَر، چیزی نیس جز یه... چاخان‌گو؟!
- من سابقه نداشته که دروغ بگم. من...
- هی! این حرفا رو نزن. به روباهِ مملکت اعتماد کن. منم سابقه نداشته که الکی و بدون مدرک یه چیزی رو ثابت کنم و حالا... خانم وارنر... لطفاً با دقت نگا کنین و ببینین که من نمیخوام به آرسینوس دس بزنم...
- کافیه بهم دست بزنی...
- ولی میخوام به ماسکِ صد هزار گالُنیت دس بزنم.

و قبل از اینکه آرسینوس واکنشی نشون بده، روباه ماسکش رو در آورد. آرسینوس برای پس گرفتنش جلو اومد امّا نمی‌تونست بدون لمس کردن یوآن، ماسکش رو برگردونه.
یوآن ماسک رو روی صورت خودش گذاشت.
- واااااو! چه خفنه! به استایلم نمیخوره، ولی واقعاً معرکه‌هاس ها! اصن از داخل این ماسک میتونم ببینم که چی توی دل همه‌تون داره میگذره. چیه این؟ ماسکِ چشمِ بصیرته؟
- اون یه ماسک صد هزار گالیونیه! پسش بده! وگرنه...
- اوکی! من شنیدم که گفتی این یه ماسک صد هزار گالُنیه.
- گالیون!
- نه دیگه، شنیدم گالُن. بذار ببینیم چند گالُن آب میشه توش ریخت.

همونطور که آرسینوس دست به دامن لینی شده بود، یوآن داشت پارچ‌های آب رو توی ماسک خالی میکرد و پارچ‌ها رو بطور مسحور کننده‌ای جلوی چشمای آرسینوس تکون میداد. بعد، وقتی ماسک پر از آب شد، اون رو جلوی آرسینوس گرفت.
- جیگَر! این ماسکِ صد هزار گالُنیت یه گالُن آب هم نتونست نگه داره و معنیش اینه که تو اندازه‌ی نود و نُه هزار گالُن چاخان میگی. اوکی، کارم با ماسکت تموم شد. بگیر که اومد!

و ماسک پُرآب رو برگردوند تو صورت آرسینوس. همونطور که آب از سر و صورت وزیر پایین می‌ریخت، تماشاگرا شعار "آرسینوس ساکس!" رو سر میدادن و یوآن هم دورِ رینگ چرخ میخورد.
- اووووووو! اوووووووووو! نووووووووو! سر و وضعت خیلی ناجور شده، جیگَر! هرکی نفهمه فک میکنه با لیموزینت تصادف کردی!
- الآن نفله‌ت میکنم!

یوآن که باورش نمیشد آرسینوس بخواد فیزیکی برخورد کنه، متعجبانه پرسید:
- میخوای جلوی این همه آدم نفله‌م کنی؟
- معلومه که میخوام جلوی...
- پس جلوی این همه آدم نفله‌م کن! کام آن! همین الآن! همین‌جا! بیخیال قرارداد شو! تو فقط یه مُشت بزن تا منم بیخیال قرارداد بشم و تو رو هم مث ماشینت پنچر کنم!

جفتشون برای یه دقیقه به همدیگه زل زدن. این وسط، تماشاگرا جفتشون رو تحریک میکردن. امّا بعد از لحظاتی، وقتی که هیچ اتفاقی نیفتاد، لبخندی روی لب یوآن نشست.
- می‌بینم که بازم نزدی. هار هار هار! همونطور که فکرشو میکردم‌. الآنم که اینجا و جلوی من وایسادی و میگی که کارهام مسخره‌س... ولی من فک میکنم که به هیچ وجه مسخره نیس. میدونی چرا؟

یه اسپری از جیبش در آورد و مشغول تکون دادنش شد.
- توی این مملکت، بعضیا هستن که کراوات میزنن و وعده میدن. ولی بعضیا هم هستن که شلوارک میپوشن و... عمل میکنن!

تکون دادنِ اسپری‌اش تموم شد.
- آینده‌ی دولت آرسینوس جیگر؟ بذار یه پیش‌نمایشی نشونت بدم از آینده که کف کنی.
و روی کُتِ آرسینوس، عبارت "آرسینوس بوقه!" رو اسپری کرد.
- فاکس لایف!

و بی‌توجه به آرسینوس شوکه شده، رینگ رو ترک کرد و در برابر مخلوطی از امواج مثبت و منفی تماشاگرا، جلوی لیموزین ایستاد و محکم به جایی که نوشته شده بود "Arsinus Sucks!" لگد زد.
آرسینوس فوراً قاطی کرد و مشغول به‌هم‌ریختن وسایل درون رینگ شد. میزها رو خُرد کرد، صندلی‌ها رو انداخت بیرون، حتی لینی رو هم انداخت بیرون، بعد برگشت سمت تماشاگرا و مشغول رد و بدل کردن فحش‌های رکیک با اونا شد.
از اونور هم یوآن با موزیک ورودیش از باشگاه دوئل بیرون رفت و شوی اون هفته‌ی اسمکداون به پایان رسید.

***

امتیازدهی نشه.


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: دخمه های قلعه
پیام زده شده در: ۱۲:۴۶ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۶
- قراره تبدیل بشم به یه موجودی که نصفش نامرئیه و نصفش قهوه‌ای و زرد؟!

مرگخواران به حال بانز نچ‌نچ کردن. رودولف جلو اومد و طنابی رو به بانز داد.
- بیا اینو ببند دور خودت. تا تهِ مسیر کارتو راه میندازه.

بانز آهی کشید و طناب رو دور کمر خودش سفت کرد. سعی کرد روحیه‌شو حفظ کنه و شستش رو به مرگخواران نشون داد، ولی هیچکس اون رو ندید.
بعد عینهو نجات غریق‌ها، برای نجات کتاب‌ها از اعماق دریای قهوه‌ای، شیرجه زد داخل سوراخ.
سوراخ دستشویی از چیزی که تصور میکرد، جذاب‌تر بود. اونجا همه‌چی پیدا میشد. شهرِ بازیِ قهوه‌ای، شهرِ نامرئیانِ قهوه‌ای، حتی قهوه‌خونه‌ی قهوه‌ای!
لبخندی به لب بانز نشست. اون اولین نفری بود که با شهر قهوه‌ای رو در رو شده بود. اون کاشف شهر قهوه‌ای بود. بانز، جن پیشگام! بانز، سوپر هیروی نامرئی! بانز...

- هی شرلوک! این دفه نمیتونی دستمو از پُشت ببندی!
- پس از جلو می‌بندم!
- جفتتون خفه! گت آور هیـــر!
- هی مورتی! بیا بریم... آوغ! ... فصل سوم سریالمون رو... آووووغ! توی این فاضلاب بگذرونیم! مورتی! ... آووووغ!
- آخ که سوژه‌های دخمه جادوی روزگاره! شکستن پتانسیلش، کار آنتونین‌شاهه!
- استاد سندی، من گشنمـــــه! میشه از شوکولای اینجا بخورم؟

بانز با دیدن جماعتی از دنیای گِیم و سریال و کُمیک، فهمید که کاشف این شهر نبوده و صرفاً غریبه‌ای بوده که از شهر غریبِ بی‌نشونی اومده بود. هنوز با این حقیقت کنار نیومده بود که آنتونین دالاهوفِ دراز کشیده روی تخته اسکیت، موج‌سوارانه از کنارش رد شد و باعث شد بانز هم از لحاظ ظاهری و هم باطنی، آغشته به ماده‌ی قهوه‌ای و زرد بشه.
بانز سعی کرد نیمه‌ی پُرِ لیوان رو ببینه.
- خب... عوضش الآن نامرئی نیستم.

بعد، روی عمیق‌ترین سطحِ سوراخ فرود اومد. جایی که مردمِ قهوه‌ای رنگ با ماشین‌ها و جاروهای قهوه‌ای رنگ‌شون در حال عبور و مرور بودن.
بانز متوجه چندین تابلوی راهنما شد.
"حمومِ شهرِ قهوه‌ای، سمت چپ"
"دستشویی اندر دستشویی، سمت راست"
"رستورانِ قهوه‌ایجات، دو خیابون بالاتر"
"محل اشیاء گم‌شده، نمیگم کجاس! خودت پیداش کن، سوژه طولانی بشه! "

بانز:
بانز نامرئی بود. با شکلک نمیشد قیافه‌شو توصیف کرد.


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: كلبه سپيد
پیام زده شده در: ۱۶:۴۷ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۶
سوژه‌ی جدید:

- ویزلی نداریم.
درِ اجاق گاز رو بست.
- ویزلی نداریم.
درِ یخچال رو بست.
- ویزلی نداریم.
درِ کابینت رو بست.
- ویزلی نداریم.

این تنها دیالوگ دامبلدور بعد از باز و بسته کردنِ درها بود.
کلبه‌ی سپید، فاقد روشنایی شده و از رنگ و رو افتاده بود. دیگه خبری از شلوغی آشپزخونه‌ی گریمولد نبود. خبری از زوزه‌های جیمز و جیغ‌های تدی نبود، ویولت قصد ورود به خارج(!) رو داشت، کلاوس بود امّا واقعا نبود، الستور موذی مثل مجتبی جباری مُدام مصدوم بود، رکسانی در کار نبود که شورتِ کسی دینامیت‌بارون بشه، لیل گیدیون پریوت بیخیال محفل شده و توی Mystery Shack هیولا شکار میکرد و...
راستش رو بخواین، همه بودن، جسم‌شون توی کلبه‌ی سپید بود.
امّا...
روح‌شون اینجا نبود...

***

یه روز، جیمز بعد از یه جروبحث و خستگی مفرط از جیغِ "من دیگه از این فیلم ایرانی خسته شدم!" ، مقام "رهبر الثانی" رو بوسید و گذاشت روی طاقچه، بساطش رو جمع کرد و... رفت.
و به دنبالش، تدی هم که مثل گربه-سگ به جیمز چسبیده بود و جزوی از اون بود، ناچاراً اونم... رفت.
ویولت که دید خیلی ضایعه به عنوان تنها ضلع کیو.سی.ارزشی دست‌تنها بمونه، اونم... رفت.
لیل گیدیون پریوت هم قرارداد ده ساله‌ش رو زیرپا گذاشت و... رفت.
همه که دیدن "رفتن" عجب چیز خفنیه و "موندن" چه چیز بی‌کلاسیه، پس رفتن.

و این وسط...
دامبلدوری موند که زیر فشارِ این رفتن‌ها و سوت و کوری‌های کلبه‌ی سپید، همچون بستنی قیفی، ذوب شده بود.
آیا باید رفتگان رو برمیگردوند؟ آیا باید اونا رو به حال خودشون ول میکرد؟ آیا باید نسل کاملاً جدیدی از فرزندان روشنایی رو تحویل جامعه میداد؟
آیا باید به رفتگان اهمیتی میداد؟
آیا..؟
از این به بعد، محفل به کدوم سو می‌رفت؟


ویرایش شده توسط یوآن آبرکرومبی در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۳ ۲۱:۲۳:۳۲

If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۰:۵۶ پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۶
خب، طی یه مبارزه‌ی مرگبار و مورتال کامبتی، تونستم فایل مصاحبه رو از چنگ وینکی در بیارم و خود خود خود شخص شخیصم اینجا بذارم براتون.
لذت ببرین!

پیوست:


zip THEHOUSEELF_030817173003.zip اندازه: 1,025.42 KB; تعداد دانلود: 183


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۶
این پُست صرفاً جهت بالا آوردن تاپیک و خلاصه کردنِ سوژه‌س و محتوا و ارزش خاص دیگه‌ای نداره!


نقل قول:
خلاصه:

ویولت نیمه‌ی گم‌شده‌ش، ریگولوس رو پیدا کرده و بدجوری سیریشش شده. جیمزتدیا نگرانِ آینده‌ی ویولتن (در پس‌زمینه میخوان سر به تنش نباشه!)، طوری که تدی شدیداً شوکه شده و از اولِ سوژه، هوشش سرجاش نبوده.
اونا میخوان ویولت رو برگردونن سرِ صراط مستقیم و بقیه‌ی اتفاقات سوژه و تلاش‌های جیمزتدیا رو از زبون بنیامین می‌شنویم:

تنگ غروب، هوای ویولت! تنگ غروب، صدای ویولت! تنگ غروب راه افتادن دنبال ردپای ویولت!
همه‌جا رو گشتن از ویولت... ردپایی نیس که نیس!
یه نشونی یه صدایی، لامصب نیس که نیس!
از همه‌جا رفته بودش، بی‌اعتنا رفته بودش!
جیمزتدیا موندن و خیابونا، پرسه زدن توی میدون گریمولدونا!
به هرکسی می‌رسیدن، نشونی‌شو می‌پرسیدن!
تو کوچه‌ها و خونه‌ها، تدی بود مث دیوونه‌ها!
خودِ بوقیِ ویولتو از دور می‌دیدن، دنبال اون می‌دویدن!
می‌رسیدن، تصوراتشون الکی بود! سایه‌ی ویولت، ولدکی بود!


خونه‌ی دوازدهم گریمولد

بله! جیمزتدیا الآن توی کلبه‌ی عمو توم، مشغول سر کشیدن آب‌کره‌ای از اون چررررباش بودن و نمی‌دونستن که بعد از این تعقیب و گریز و گشتن دور دنیا توی هشتاد رول، ویولوس رو نجینی نیش زده بود و ویولوس برگشته بودن سرِ خونه‌ی اول!

به هر حال، توی حیاط، روی شاخه‌ی درخت، ویولت بطور معکوس و عینهو اسپایدرمن از روی شاخه آویزون بود و یه کاغذ تو دستش بود و داشت یه چیزایی رو می‌نوشت و هروقت میرفت سراغِ خطِ بعدی، لبش رو گاز میگرفت و آه عمیقی می‌کشید. ویولت داغ بود، عشق کورش کرده بود و چشم بصیرتی براش نمونده بود که بتونه توی این سوژه، ایفای نقش رو ببینه و حفظ کنه!

بنابراین، نوشتن رو تموم کرد، یه دور دیگه خوند، کاغذ رو بغل کرد و بعد، موشکش کرد و از لای پنجره‌ی روبه‌روش انداخت توی اتاق ر.آ.ب، جایی که ریگولوس داشت به پرونده‌های شکایت علیه دولت خودش و آرسینوس رسیدگی میکرد. (سوژه مال همون موقعه خو! )
موشک کاغذی کنار دست ریگولوس فرود اومد.
ریگولوس:
ویولت کُنان، لای شاخه‌ها قایم شد.
ریگولوس کاغذ رو برداشت و خوند:

نقل قول:
هوی بچه خوشگل! عاشقمی؟!

گزینه‌ی یک، Yes!
گزینه‌ی دو، Of Course!
گزینه‌ی سه، EXTREEEEEEEEEEMELY!


ریگولوس به فضای بیرونِ پنجره خیره شد. جایی که از بین شاخه‌ها، بوی قاصدک میومد.

ریگولوس:
ویولت:


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۱:۲۰ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶
ملّت، مرسی از سوالات‌تون.
فایل مصاحبه (بصورت کامل، همراه با جواب) تا چند روز دیگه گذاشته میشه.
اندکی صبر...


If you smell what THE RASOO is cooking!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.