هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لردولدمورت)



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۳۶ یکشنبه ۷ دی ۱۳۹۳
ملت جادوگر، ساحره، جک و جانور!
همونطور که قبلا اعلام کردیم درخواست نقد اعضایی که از نقد کننده های دیگه درخواست نقد کردن پذیرفته نمیشه. دلیلش هم اینه که سلیقه ها و نقد ها با هم متفاوت و گاهی متضاد هستن و من فکر می کنم این روش(خوندن نقد های متضاد) کمکی به پیشرفت اعضا نمی کنه.
___________________________
بررسی پست شماره 518 خانه ریدل، آرسینوس جیگر:


نقل قول:
مرگخواران شدیدا مجذوب بازی های کامپیوتری، غرفه های فروش ماسک و وسایل شوخی، ترن هوایی و تونل وحشت شده بودند که ناگهان سیوروس با دیدن اتاقی در یه گوشه گفت:
- لودو اون اتاقه اون گوشه چیه؟

در این سوژه همه سوال ها از لودو پرسیده می شه. نکته ساده ایه... ولی رعایت کردنش هم دقت شما رو نشون می ده و هم توجه و احترامتون به پست های قبلی رو.
ورود مرگخوارا جالب بود. گرچه می تونستین کمی بیشتر دربارش بنویسین. می تونستین همین مواردی رو که گفتین کمی بیشتر توضیح بدین. مثلا به چند نفر از مرگخوارا اشاره کنین که چطور تعجب کردن. عکس العملشون چی بوده. این قسمت به اندازه کافی ظرفیت طولانی شدن رو داشت.


نقل قول:
- اون سینما سه بعدیه! مثل همون جایی که لرد میخواست بره صحبت کنه توش...

سینما سه بعدی ایده فوق العاده ای بود. حتی با وجود این که بلافاصله بعد از ایده سینما داده شده بود. پیدا کردن ایده هایی که به پیشرفت داستان کمک کنه استعداد مهمیه!


از شکلک ها به شکل جالبی استفاده کردین. به جای استفاده از چندین جمله برای توصیف حالت مرگخوارا و لودو، سه چهار تا شکلک زدین. این کارتون خیلی بجا و مناسب بود. شکلک ها گاهی بهتر از کلمات عمل می کنن. خیلی خوبه که این موقعیت های خاص رو درست تشخیص می دین.


نقل قول:
لودو با نوش جان کردن یک عدد پس گردنی به سرعت رفت و بلیط تهیه کرد، مرگخوارا به سرعت روی صندلی هاشون نشستند

به تکرار ها دقت کنین. این تکرار ها موقع نوشتن توجهتون رو جلب نمی کنن ولی وقتی خواننده داره پست شما رو می خونه می تونن بار منفی داشته باشن. بعد از نوشتن پست یک بار بخونینش...در صورت امکان کلمات و عبارت هایی رو که به فاصله کمی تکرار شدن تغییر بدین.


نقل قول:
که ناگهان سیوروس با دیدن اتاقی در یه گوشه گفت:

پستتون رو به هر لحنی که مایل باشین می تونین بنویسین. ولی مواظب باشین بیش از حد محاوره ای نشه. این "یه" زیادی محاوره ایه. می شد کمی تغییرش داد. مثلا:
که ناگهان سیوروس با دیدن اتاقی در یک گوشه(یا گوشه ای) گفت:

یا در اینجا:
نقل قول:
مردی جلو آمد و عینک هایی به اونها داد

جمله رو می شه کمی تغییر داد که شکل بهتری پیدا کنه. مثلا به جای "عینک هایی" از "چند عینک" استفاده بشه. به جای "اونها" از "آنها" استفاده بشه. اگه مایلین محاوره ای بنویسین هم می تونین از "اونا" یا "چند عینک بهشون داد" استفاده کنین. جمله ها رسا تر می شن.


نقل قول:
لرد و مرگخوارا با حالت هجومی و همگی با چهره هایی سبز از سینما بیرون پریدند

تا جایی که ممکنه سوژه ها رو سانسور نکنین. به جای رد شدن از روی سوژه های فرعی ازشون استفاده کنین. اینجا می تونستین درباره اتفاقایی که داخل سینما میفته توضیح بدین. البته به این شکل هم جالبه. چون خواننده می تونه حدس بزنه که چه اتفاقی افتاده. این مورد رو برای آینده و سوژه های بعدی گفتم. از سوژه ها و شخصیت ها و موقعیت ها استفاده کنین.


نقل قول:
- ارباب من حلزون بی صدف قورت دادم من جوهر ماهی مرکب قرقره کردم تو رو به مرلین ببخشید.

اصطلاح هایی که پیدا کردین جالب و جدیدن! در انجمن زیر سایه تاپیکی برای اصطلاح های جادویی وجود داره. اینجور اصطلاح ها اگه جادویی و خلاقانه باشن و به جا استفاده بشن می تونن کمک زیادی به ایفای نقش بکنن. کافیه چند بار در پست ها تکرار بشن و جا بیفتن.


این که بین اون همه وسیله تونل وحشت توجه لرد رو جلب کرد حرکت جالبی بود. شما ایده های خوبی برای سوژه دارین. ولی نذارین سرسری رد بشن...ازشون استفاده کنین. تونل وحشت خیلی سوژه جالبی بود. کاش اجازه می دادین لرد و مرگخوارا واردش بشن.


نقل قول:
ارباب سریع گفت:

"ارباب" لقبیه که مرگخوارا برای لرد بکار می برن. شما به عنوان نویسنده در قسمت های غیر دیالوگ، بهتره از این لقب استفاده نکنین. فرقی نمی کنه سیاه باشین یا سفید.


نقل قول:
- آپارات میکنیم، لودو راه رو نشون بده

شکلک مناسب لرد نیست...ولی پایان پستتون خوب بود. این قسمت رو تموم کردین و مقصد بعدی رو هم تعیین نکردین. اینو گذاشتین به عهده نفر بعد. همین مورد می تونه عامل تشویق کننده ای برای خواننده باشه که پست شما رو ادامه بده.

خواننده در حین خوندن پست های شما کمی افسوس می خوره! از سوژه ها و ایده هایی که داده می شن ولی به اندازه کافی بهشون پرداخته نمی شه. حرکتتون رو کمی کند تر کنین. آروم تر پیش برین. از تک تک این ایده ها استفاده کنین. عجله ای برای پیش بردن داستان نداشته باشن. همین نکات ریزه که مهمه...نه اینکه داستان به کجا می رسه. شما استعداد خوبی برای خلق سوژه های فرعی و ایده های جدید دارین. از این استعداد استفاده کنین.

خوب بود.

موفق باشید.

________________________________________

بررسی پست شماره 95 جانور نماها، مورگانا لی فای:


تا وسط پستتون فشار خون ما هی داشت بالاتر می رفت!
من معمولا اهمیت زیادی به سوژه ها نمی دم. ولی اینجا سوژه به شکلی منحرف شده بود که نمی شد ندیده گرفت! خیلی هم تعجب کردم...مورگانا اونقدر بی تجربه نیست که سوژه رو به این شکل ادامه بده و فکر کنه داستان در مورد اشک ریختن سیبله!
خوشبختانه نظرم درست بود! مورگانا سوژه رو منحرف نکرده بود. از نوشتن اینا هدفی داشت. قصد داشتم آموزش شما رو از صفر شروع کنم...ولی خیالم راحت شد!

نقل قول:
- برای در آوردن اشک این، راه های بهتری هم هست پسرک سنگ و چوب من !

اصطلاح سنگ و چوب اصطلاح بامزه ایه. پیدا کردن لقب های مناسب برای اعضا می تونه جو ایفای نقش و همچنین حال و هوای پست ها رو صمیمی تر کنه. لقب های نامناسب هم به همون اندازه می تونه تاثیر عکس داشته باشه. مثلا:
نقل قول:
- مثلا چی ماما مورا؟

خوشبختانه مورگانا هم به این لقب اعتراض کرده! واقعا جالب نبود!


نقل قول:
آنهم با گوش هایی که الان قد گوش موش باد کرده و بزرگ شده بود.

توانایی خاص مورگانا رو در سوژه ها خوب اجرا می کنین. ولی این اشاره خیلی غیر مستقیم بود. هنوز برای این روش کمی زوده! اشاره غیر مستقیم مال وقتیه که این موضوع جا افتاده باشه و همه ازش مطلع باشن. شما الان در مرحله جاانداختن هستین. کمی بیشتر دربارش توضیح بدین. مثلا بنویسین که وقتی مورگانا سر راک وود داد می کشه به دلایل نامعلومی گوش هاش شروع به بزرگ شدن می کنن. در یک پست هم زیاد تکرارش نکنین. توضیح دادن یک یا حداکثر دو مورد کافیه.
شاید بتونیم در یک تاپیک دیگه سوژه ای جداگانه درباره این موضوع بدیم که بهتر بین اعضا جا بیفته و شناخته بشه.


دیالوگ هایی که بین مورگانا و راک وود رد و بدل می شه جالبن. مخصوصا جواب های کوتاه و تکراری راک وود!


نقل قول:
مورگانا در حالیکه سعی میکرد به هر جایی نگاه کند جز ارباب... با ترس و لرز گفت:

ارباب نه...لرد!
شما اینجا نویسنده هستین. لرد برای شما ارباب نیست. در قسمت های غیر دیالوگ یا از " لرد" استفاده کنین و یا یه "ش" به آخر ارباب اضافه کنین که اون کلمه "ارباب" به مورگانا نسبت داده بشه.


آخر پستتون برگشتین به سر جای اولتون. کار خوبی انجام دادین. استفاده از عبارت هایی مثل "خر سوژه رو نچسبین" هم خیلی جالب بود.
خیلی ساده و راحت نوشتین. این حالت نوشتنتون عالیه. خودتونودرگیر چارچوب ها و قالب ها و سوژه ها نکنین. همینجوری راحت بنویسین. کارتون خوب بود. شما وقتی به قول خودتون "خر سوژه رو نمی چسبین" خیلی بهتر می نویسین.

خوب بود.

موفق باشید.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۷ ۲۳:۴۵:۱۸



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۳۷ یکشنبه ۷ دی ۱۳۹۳
بررسی پست شماره 517 خانه ریدل، روبیوس هاگرید:


نقل قول:
-با سلام خدمت مردم فهیم مشنگ ...

شروع خوبی داشتین. ماجرا رو یک راست از پایان پست قبلی ادامه دادین و نذاشتین موضوع پراکنده بشه! مخصوصا شکلکی که زدین با حال و هوای لرد هماهنگ بود. ولی شاید بهتر بود کمی بیشتر ادامه می دادین. لرد می تونست سخنرانی بسیار مسخره ای بکنه! یا درباره اعتقاداتش (که اونا هم به نظر ملت مسخره هستن) حرف بزنه. سعی کنین از همه اجزای سوژه استفاده کنین. وقتی چنین فرصتی به دست میارین راحت و سریع از کنارش رد نشین.


نقل قول:
-می دونستم ظلمای اربابو می جواب نمیذارن.

جمله با وجود اشتباه تایپی خیلی جالب بود. یه جمله طنز مرگخوارانه! با وجود ساده بودن خیلی به جا و مناسب بود.بکار بردن طنز در مورد لرد و مرگخوارا گاهی می تونه کار سختی باشه. اینجا و در دیالوگ بعدی این کار رو به خوبی انجام دادین. دیالوگ هایی که پشت سر هم نوشتین وظیفه خودشونو به خوبی انجام دادن.


نقل قول:
وچنان بود که مرگخواران به زور ولدمورت شاد و شنگول را از آن سالن عجیب دور کردند.رفتند و رفتند تا رسیدند به صفی بس طویل و خنفگ.

شاید کمی زود بود برای تموم کردن این قسمت...ولی اینکه ماجرا رو بیش از حد کش ندیم و بریم سراغ سوژه های بعدی هم کار خوبیه. به سوژه توجه کنین...به نکات ریزش...سوژه های فرعی که می شه ازش در آورد. سعی کنین از همه این موقعیت ها استفاده کنین و بعد بدون کش دادن بی دلیل ماجرا و خسته کردن خواننده برین سراغ سوژه بعدی.


نقل قول:
- از کجا فهمید پدر ما مشنگه؟لودووووو نذري چیه!

دیالوگ لرد خیلی خوب بود! و اینجا از معدود موقعیت هایی بود که باید شکلک رو قبل از دیالوگ می زدین. تشخیصش کار آسونی نبود. کارتون عالی بود. شما به نکته های ریزی توجه می کنین که زیبایی نوشته تونو بیشتر می کنن. مثل بولد کردن کلمه "رایگان". اینا کارای ساده ای هستن که موقع خوندن تاثیر زیادی روی لحن داستان می ذاره.


نقل قول:
وی که چارقدی بس جادار را از کردستان به اینجا آورده بود چندین ظرف را زیر چارقد گرفته و می رفت برای چندین+1 امین ظرف نذري که توسط نظری دهندگان شناسایی و به اَشَدِّ مجازات محکوم شد.

توجهتون به پست های قبلی خیلی خوب بود. این که هنوز به لباس های نه چندان عادی لرد و مرگخوارا اشاره کردین. خودم دو پست قبل از شما پست زدم و این موضوع رو فراموش کرده بودم.کلی درباره ردای با ابهت لرد نوشتم و بعد یادم افتاد که لباس های اینا عادی نیست و نوشته مو اصلاح کردم.


سوژه صف نذری سوژه خیلی خوبی بود. شما این سوژه رو شروع و تموم کردین. اینجا می تونستین بدون اشاره به مقصد بعدی بگین لرد و یارانش آپارات کردن. و انتخاب مقصد رو بذارین به عهده نفر بعدی. ولی شما شهر بازی رو انتخاب کردین که به نظر من سوژه خیلی خوبی هم هست و شاید حیف بود اگه بهش اشاره نمی شد.
شما سوژه ها رو به خوبی می گیرین. ایده های خوبی هم برای ادامه دادن یا حتی ایجاد سوژه های جدید دارین. و شاید همین موضوع باعث می شه کمی عجله کنین. چون می خوایین همه اون ایده ها اجرا بشن. این مورد رو باید کنترل کنین. درسته که در یک سوژه ممکنه راه های خلاقانه زیادی به ذهنتون برسه. ولی بهتره خیلی کند و آروم جلو برین. مطمئنا موقعیت های زیادی برای اجرای بقیه ایده ها هم پیش میاد. چه در همون سوژه و چه در سوژه های بعدی. البته در این پست این حالت عجولانه ای که گفتم در حدی که آزار دهنده باشه یا ایراد محسوب بشه وجود نداشت. ولی بهتره کنترلش کنین که در آینده هم مشکلی بوجود نیاد.
طنزتون خیلی خوبه. ازش استفاده کنین. طنزی که در مورد سیاها بکار برده بودین خیلی مناسب و هماهنگ با شخصیت ها بود.

خوب بود.

موفق باشید.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ جمعه ۵ دی ۱۳۹۳
جیمز عزیز...برای شما وقت پیدا می کنیم!


بررسی پست شماره 516 خانه ریدل، جیمز پاتر:

نقل قول:
فرد چراغ دار جیمز پاتر بود ، چوب دستیش رو در آورد و به سمت لرد گرفت و گفت :

کسایی که یه مدتی از ایفای نقش دور بودن معمولا براشون سخته که دوباره وارد جو ایفای نقش و رول نویسی بشن و خودشونو با سوژه ها هماهنگ کنن.
این کاری که شما انجام دادین یکی از روش هاییه که این اعضا می تونن اجرا کنن...یه چیزی در حد مسخره بازی! اونقدر مسخره که خواننده شک نکنه که طرف در اثر بی اطلاعی اینا رو نوشته. مطمئن باشه مطالب عمدی و به عنوان یه سبک نوشته شده. چیزی که شما اینجا نوشتین در این حد مسخره اس ...و به همون دلیله که کاملا قابل قبوله.

به نظر من اگه بین توضیحات مربوط به یک شخص و دیالوگش یه خط فاصله رو نذارین نوشته هاتون مرتب تر به نظر می رسه.

نقل قول:
لرد کمی عقب رفت و بعد نگاهی به دوربین انداخت و با خنده گفت :
-موضوع تاپیک این نیست ، توئم نمیتونی خودت رو وارد داستان کنی همینجوری ، نقد های پستت رو نخوندی ؟

اتفاقا توصیه من معمولا بر عکس اینه! می گم تا جایی که مانعی وجود نداشته باشه همینجوری خودتونو وارد داستان کنین. فقط بهتره کمی اغراق آمیز باشه که به طنز داستان هم کمک کنه. درست نیست که از طرف انتظار داشته باشیم تو هر سوژه ای منتظر باشه تا موقعیت مناسبی برای ورودش فراهم بشه. مخصوصا در پست های طنز این ورود های یهویی اشکالی ایجاد نمی کنه.


نقل قول:
لرد کمی عقب رفت و بعد نگاهی به دوربین انداخت و با خنده گفت :
-موضوع تاپیک این نیست ، توئم نمیتونی خودت رو وارد داستان کنی همینجوری ، نقد های پستت رو نخوندی ؟

یکی از مخالفای شکلک چکش هستم. معتقدم موارد خیلی کمی هست که این شکلک کاربرد داشته باشه. یکی از کاربرداش در جاییه که نویسنده یه جمله مسخره می نویسه یا حالت مسخره و غیر ممکنی رو توضیح می ده و می خواد به خواننده بفهمونه که خودمم می دونم این مسخره اس!
چکشی که شما استفاده کردین همین حالت رو داشت و درست استفاده شده بود.


نقل قول:
بقیه ماگل ها به علاوه پیتر خندشون گرفت و مرد چراغ دست دار(!) به لرد نزدیک تر شد و دستش رو گرفت و به زور جلوی خندش رو گرفت.

تکرار یک کلمه یا فعل در فاصله کم می تونه تاثیر منفی روی جمله تون بذاره. اینجا "گرفت" زیاد تکرار شده. گاهی خیلی سخته که جانشینی برای اون کلمه پیدا کنیم. می شه کمی حالت یا زمان یکیشونو عوض کرد که عینا تکرار نشده باشه.مثلا:
بقیه ماگل ها به علاوه پیتر خندشون گرفته بود. مرد چراغ دست دار(!) در حالیکه به زور جلوی خندش رو گرفته بود به لرد نزدیک تر شد و دستش رو گرفت.


نقل قول:
بعد چوبش رو به طرف پیتر گرفت و با آوداکداورا اون رو هم کشت چون هم بی ادبی کرده بود هم قرار نبود تو داستان باشه.

این قسمت خیلی جالب بود. دلیل جالب بودنش سادگیشه! راحتی نویسنده اس. اینه که نویسنده سعی نکرده به زور خواننده رو بخندونه. طنز ساده معمولا بهتر از آب در میاد.


نقل قول:
-عمو جوون از جایی فرار کردی ؟ بیا ببرمت زنگ بزن همون تیمارستان بیان ببرنت سر جات.

به نظر من می تونستین کمی جلوتر برین! حالا که ماگله نمی دونست لرد کیه. می تونستین از این فرصت استفاده کنین! لرد رو بیشتر تحقیر می کردن. بیشتر بهش توهین می کردن.


شما یک پست در اندازه عادی نوشتین. اتفاقای زیادی در پستتون افتاده...ولی آخرش برگشتین سر جای اولتون. تاثیری روی سوژه نذاشتین. و این چیزیه که اگه همه رعایت کنن می شه از سوژه ها نهایت استفاده رو کرد. شما از سوژه به عنوان یک چارچوب استفاده کردی. سوژه به شما گفته که زمان و مکان پستتون کجاست و شخصیت هاش کیا هستن. در مورد بقیه داستان خودتون تصمیم گرفتین. این مورد مهمیه. این کارتون مهارت شما رو نشون می داد و عالی بود.


خوش اومدین.




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ چهارشنبه ۳ دی ۱۳۹۳
ولی لرد سیاه شوخی سرش نمی شد!

از جا بلند شد. به آهستگی به طرف پرنس رفت. مرگخواران خطر را حس کرده بودند. اگر لرد سیاه به پرنس می رسید احتمالا دچار دردسر می شدند. برای همین رودولف و هکتور در یک حرکت ناگهانی با جهشی بلند خود را به پرنس رسانده و دو بازوی او را گرفته و به دور دست ها پرتاب کردند! پرنس رفت و رفت و رفت و از نظر ها ناپدید شد.

-ارباب! خواهش می کنم. بیایین این جمع مشنگی رو ترک کنیم! اینا لیاقت حضور شما رو ندارن. لیاقت اینا همون مشنگ بی مصرفیه که اسم خودشو گذاشته لرد!
لرد سیاه نگاهی به مشنگ بی مصرف انداخت! حق با یارانش بود. همین مجازات برای این مشنگ ها کافی بود!

لرد و یارانش مکان را ترک کرده و به سمت ساختمان مجللی که تصاویری مهیج، اما بی حرکت به دیوار هایش زده شده بود رفتند. بعد از تهیه تکه کاغذ هایی به نام بلیت، وارد ساختمان شدند.

-ارباب اینجا خیلی زیباست!
-چقدر صندلی! اون جلو هم پرده هست. احتمالا منتظرن شما براشون سخنرانی کنین.

آن همه طرفدار مشتاق را نمی شد منتظر گذاشت. لرد سیاه به سمت پرده سفید رنگ رفت. لباس جدید رنگارنگش جلوه ویژه ای به پرده داده بود. ولی به محض اینکه قصد شروع سخنرانی را داشت، چراغ ها خاموش شد. مشنگی چراغ قوه به دست به او نزدیک شد.
-آقا لطفا بفرمایین بشینین سر جاتون. فیلم الان شروع می شه!




پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ چهارشنبه ۳ دی ۱۳۹۳
جن مورد علاقه ما!

وینکی...ما اولین بار که دابی رو دیدیم سر صحبت رو باهاش باز کردیم. نظرش رو درباره شما پرسیدیم که اون جن گستاخ جواب داد وینکی دائما نوشیدنی کره ای نوشید و دابی نخواست سیاه بخت شد!
حالا شما ترک کردین و بسیار سرحال به نظر می رسین. این بار از شما می پرسیم. قصد ازدواج ندارین؟ فکر بدی به نظر نمی رسه که اطراف ما رو تاریخ نویس های کوچک و مسلسل بدست های کوچک تر پر کنن.

وینکی ردای مرگخواری نپوشید...چرا؟ با اندازه اش مشکلی داشت؟

شایعاتی هست مبنی بر این که وینکی اولین جن فشفشه بود و نتونست جادو کرد و برای همین پشت سلاحی پر سرو صدا و خشن، همچون مسلسل پنهان شد. این درست که نبود...بود؟

نظر شما درباره کاری که ما با کریچر کردیم چی بود؟(جریان غار و هورکراکس و اینکه مجبورش کردیم اون مایع رو بنوشه و هی قهقهه شیطانی زدیم!)

با طبیعت موجودات نباید بازی کرد. ارباب ارباب بود و باید دستور داد. جن، جن بود و باید خدمت کرد. دابی ظاهرا مخالف بردگی و اسارت بود. ولی با گرفتن یک لنگه جوراب کثیف تا آخر عمرش برده هری پاتر شد. آخر و عاقبتش رو هم که دیدیم. شما با این حرف ما موافق بود؟ آیا شما وقتی خدمت کرد، احساس خوشبختی و رضایت وافر نکرد؟

ما با معیار های انسانی درک نکرد! آیا وینکی جن زیبایی بود؟!




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۳:۰۴ چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۳
(پست پایانی)

همانطور که هکتور پیش بینی کرده بود، درست سه ثانیه بعد صدای "تالاپ و تولوپ" سقوط مرگخواران به گوش رسید.
هکتور ملاقه ای ظاهر کرد و کمی از معجونی که داخلش بود چشید... بسیار بدمزه بود!
هنوز صدای سقوط مرگخواران قطع نشده بود. هکتور ممکن بود بدمزه باشد...ولی خنگ نبود! می دانست که به زودی خواهند رسید و یقه اش را خواهند گرفت.
معجون را با شدت بیشتری هم زد و پاتیل به آرامی از روی زمین بلند شد...

-آخ!
-اوخ!
-هوی! من چرا اینجوری افتادم! قسمت تحتانی من گیر کرده تو این بوته خار. یکی بیاد منو بکشه بیرون!
-مگه دستم به این هکتور نرسه.
-آخ!
-اوخ!
-اینا رو که قبلا گفته بودیم!

ولی این یکی فرق می کرد! سرو صدا ها ناشی از سقوط نبود. مرگخواران ساعد دست چپشان را گرفته بودند. لرد سیاه آنها را احضار کرده بود و این فقط یک معنی داشت. حال لرد خوب شده بود!
مرگخواران موقتا دامبلدور را فراموش و به سمت خانه ریدل آپارات کردند.
لرد سیاه سالم و سرحال روی تخت سلطنتش نشسته بود و در کنارش پاتیلی روشن و هکتوری داخل پاتیل.
مرگخواران بعد از تعظیم به لرد شروع به چشم غره رفتن و خط و نشان کشیدن برای هکتور کردند که با صدای خشمگین لرد به خود آمدند!
-ندیدیم به جناب گرینجر تعظیم کرده باشین! اون نگاه هاتونم درست کنین. چطور جرات می کنین اینجوری به بزرگترین معجون ساز قرن خیره بشین؟

مرگخواران متعجب شدند! هکتور؟! بزرگترین معجون ساز؟!مورگانا به آرامی به هکتور نزدیک شد.
-ارباب حافظه شونو از دست دادن؟

هکتور کمی نمک و زرد چوبه به پاتیلش اضافه کرد.
-خب...نه!...ولی قبل از رسیدن شما اصلاحاتی درقسمت مربوط به هکتور مغزشون انجام دادم.فقط نمی دونم چرا هر کاری کردم یادشون نرفت من باید بجوشم! حالا زود باشین. به من تعظیم کنین.وگرنه دیرتر می پزم!

دامبلدور می توانست سکته کند...می توانست بمیرد! فعلا مشکل بزرگتری داشتند. لردی که هکتور را شدیدا قبول داشت و بی چون و چرا دستوراتش را اجرا می کرد. مرگخواران مطمئن بودند که لرد به زودی متوجه قضاوت اشتباهش در مورد هکتور خواهد شد...ولی هکتور هرگزبرای خرابکاری به زمان زیادی احتیاج نداشت.

پایان




پاسخ به: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۰:۳۳ چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۳
کراب جمعیت را کنار زد و جلو رفت. چند بار با حالتی هیجان زده پلک هایش را به هم زد.
-لطفا خوب فکر کنین. کراب ها چی شدن؟ بچه هاشون شبیه من بودن؟ مژه های به این بلندی داشتن؟

جادوگر دستی به ریشش کشید و به فکر فرو رفت. البته با صدای بلند فکر می کرد!
-کراب ها...کراب ها...همچین اسمی در تاریخ ندیدم!

کراب شکست...نابود شد...قلب حساسش هزاران تکه شد. ولی او قوی بود. به سختی دوباره آرامشش را به دست آورد و پرسید:
-خب...کمی بیشتر فکر کن. شاید بعد از ازدواج من قبول کردم فامیلیم بگمن بشه. بگمن ها چطور؟ بچه هاشون شبیه من شدن؟ یا چاق و زشت و کم مو؟ مثل لودو!

جادوگر دوباره فکر کرد...به این که آیا این کراب فکر می کند که خودش لاغر و زیبا و گسیو کمند است؟! ولی فکرش را برای خودش نگه داشت. این جماعت عجیب و غریب زیاد قابل اعتماد به نظر نمی رسیدند. به هر حال جوابی داد.
-اسم بگمن هم یادم نمیاد. حداقل نه به اندازه لسترنج ها! اونا دربان های بسیار معروفی بودن. همه درا بهشون سپرده می شد.

موهای بلا سیخ سیخ شد! بعد از آن همه جنگ و رشادت، زیر سایه رودولف اسمشان در تاریخ به عنوان دربان ثبت شده بود!
جادوگر ادامه داد:
-ولی یه زمانی خوب نبود جادوگرا دامن بپوشن...آرایش کنن. یه جادوگر شجاع اولین بار این کار رو انجام داده و بعدش این شکل و قیافه مد شده. ولی متاسفانه در تاریخ اسمشو نبردن! ظاهرا همسرش بسیار غیرتی بوده و اجازه نداده. حیف شد. مرد بزرگی بود! ما آسایشمونو مدیونشیم.

کراب از رو رفت! به گوشه ای پناه برد و بر بخت بد خودش لعنت فرستاد. در طول زندگی بی ثمرش یک حرکت تاثیرگذار انجام داده بود و آن هم به درستی در تاریخ ثبت نشده بود. کراب جادوگر بدبختی بود!




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲:۱۳ دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۳
مرگخواران جوگیر هورا کشان جلو می رفتند و هیچ کس و هیچ چیز جلودارشان نبود!
همانطور هورا کشان وارد سنت مانگو شدند و ملت که عادت کرده بودند جماعتی را در حال اعتراض ببینند اهمیتی به حضور جادوگران و ساحرگان سیاهپوش ندادند.

مرگخواران در اتاقی پر از لوازم پزشکی جلسه ای فوری تشکیل دادند. آشا شروع به صحبت کرد!
-کراب! تو با این سرو وضعت! با اون چشم و ابروت...مورگانا! تو با اون ماسکت! واقعا ما با این ویژگی ها به کجا خواهیم رسید!

مرگخواران که یکبار این سخنرانی بی معنی را شنیده بودند با چپاندن مقادیری پنبه در دهان آشا او را ساکت کردند.
مارمولک ساکت شد و حشره شروع به صحبت کرد!
-ما باید خودمونو برسونیم به اتاق دامبلدور. ولی این کار ساده ای نیست. این همه آدم و البته جونور که نمی تونن تغیر شکل بدن. به نظر من باید ظاهرمونو عوض کنیم! لودو...شما برو و مقداری شفادهنده بکش! لباس ها و ماسک هاشونو بیار برای ما. یادت باشه لباس اندازه ما بیاری! جابالی هم داشته باشه. هیکل کراب رو هم در نظر بگیر.

لودو که علاقه ای به دستور گرفتن از یک حشره نداشت خواست لب به اعتراض باز کند که لینی ساکتش کرد!
-خب! باشه! تو لباسا رو بیار. خودمون اندازه شونو درست می کنیم.

لودو از اتاق خارج شد. سوالات زیادی برای مرگخواران ایجاد شده بود.

-من می تونم لباسمو آبی کنم؟!
-می گم...برای تو جابالی باز می کنیم...حتما برای دم منم فکری کردین. نه؟
-وینکی تونست مسلسلشو زیر ردای مقدس شفادهندگی جاسازی کرد؟وینکی عادت داشت با مسلسل معالجه کرد!
-کجا قراره لباس عوض کنیم؟ جلوی چشم این بی نوامیس؟
-موقع تعویض لباس آرایشم پاک نمی شه؟

مرگخواران چند ثانیه بصورت چپ چپ به کراب خیره شدند. ولی با ورود لودو مجازات کراب به پایان رسید. لودو تعداد زیادی ردا و ماسک شفادهندگی همراه داشت.




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۳
با شنیدن این حرف برق از سر عده ای از مرگخواران پرید!

-یکی از بیماران قلبی؟
-بذارین ببرمش خونه!
-نکنه با دامبل تو یه اتاق بذارنشون؟!
-بذارین ببرمش خونه!
-این یک فاجعه می شه...فکر کنین! کمپوتا و آب میوه هایی که برای ارباب می بریم مورد هجوم ویزلیا قرار می گیره.
-بذارین ببرمش خونه!
-ارباب به هوش که بیان و یه دسته محفلی رو دورشون ببینن دوباره و سه باره سکته می کنن و دیگه نمی شه نجاتشون داد.
-تو خونه منتظرتونم!
-تازه ریش دامبل کل فضای اتاق رو می گیره و جای کافی برای...این چی گفت؟!

ولی ظاهرا کمی دیر شده بود. اثری از هکتور نبود...و همچنین لرد سیاه.
مرگخواران کمی به دور وبر شان نگاه کردند. فکر کردند! برای برگشتن دیگر دیر شده بود. گرچه مطمئن نبودند که حضور لرد با دامبلدور در یک اتاق فاجعه بزرگتری است یا سپردن او به دستان پر توان هکتور!
رودولف که هنوز می لنگید دستمالی جلوی دهان و بینی اش گرفت.
-فعلا بی خیال هکتور بشین! جلب توجه نکنین! اگه بشناسنمون کارمون تمومه. کاش یه ماسکی چیزی پیدا می کردیم صورتمونو می پوشوندیم!


خانه ریدل ها...آزمایشگاه تخصصی هک!

هکتور شاد و شنگول در حال معاینه لرد سیاه بود. هکتور با جدیت در حال هم زدن مایع بدبوی داخل پاتیل بود. هکتور با دقت سرگرم وزن کردن بال های سوسک مورد نیاز برای معجون بود. هکتور با اندوه سرگرم غصه خوردن برای وضعیت لرد بود...
در آن لحظه هکتور های زیادی در آزمایشگاه حضور داشتند! ظاهرا هکتور معجونش را سر کشیده بود!
هکتور به هکتور دستور داد که معجون را سریع تر هم بزند و هکتور از هکتور اطاعت کرد!




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲:۵۳ شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۳
ثانیه ها سپری می شدند و آگوستوس می لرزید. کم کم لرزشش زیاد شد و چشم هایش از حدقه بیرون زدند. خون از دهانش جاری شد و بدنش شروع به سرد شدن کرد. هکتور وحشت زده عقب کشید و آگوستوس روی زمین افتاد! هکتور ناخوداگاه چند قدم عقب رفت.
-چقدر غیر بهداشتی! ما کثیف می شیم! اصلا بی خودی مُردی. کی گفته من اهمیتی بهت می دم؟ معجون های من الان باید صرف اهداف برتر بشن. سلامتی ارباب!

آگوستوس کمی دست و پا زد...کمی جان داد و کمی هم مرد...ولی بی فایده بود. تا ارباب بود هکتور توجهی به او نمی کرد. حتی از درست کردن معجون "پیچ پا باز کنی" برای رودولف سر باز زده بود.
آگوستوس قصد فدا کردن خودش را داشت...ولی موفق نشده بود. کمی بعد خودش هم منصرف شد! بهتر بود زمانی فداکاری می کرد که حداقل لرد سیاه شاهد از خود گذشتگی اش باشد.

این بود که آگوستوس از مردن منصرف شد. و بعد از کمی داد و فریاد روحش را از مرلین که در حال عروج بود پس گرفت و در بدنش جاسازی کرد.

هکتور با نگرانی به اطراف نگاه کرد.
-ارباب کجاس؟ارباب چی شد؟ بدینش به من! ارباب به من احتیاج داره!

بعد از کمی جستجو، لرد سیاه را در آغوش بلاتریکس یافت در حالیکه رودولف پاهای لرد را گرفته بود و می کشید.
-عزیزم...خسته می شی. بده من حملشون کنم. چقدر سفت گرفتیش! بابا بدش به من این لعنتیــ ...اممم...این ارباب گرانقدر رو!

هکتور دوان دوان جلو رفت و با قدرتی مثال زدنی لرد را از بلا جدا کرد!
-ارباب رو می برم و خوبش می کنم! و وای به حال کسی که بخواد جلوی منو بگیره. شما برین دامبلو بکشین! اگه خواستین یکی دو نفرتون برای کمک به من همین جا بمونه.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.