هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۹:۱۲ دوشنبه ۸ دی ۱۳۹۳

هرمیون گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۱ جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 239
آفلاین
لرد نگاهی به پلیس ها انداخت ، پلیس ها نگاهی به لرد انداختن ، لرد نگاهی به پلیس ها انداخت ، پلیس ها نگاهی به همدیگه کردن ، پلیس ها نگاهی به لرد کردن ، لرد نگاهی به مرگخواراش کرد ، مرگخوارا نگاهی به پلیس ها کردن ، پلیس ها نگاهی به لرد کردن ، لرد به خودش نگاهی انداخت ، پلیس ها به لرد نگاهی انداختن ، پلیس ها نگاهی به خودشون انداختن ، مرگخوارا نگاهی به پلیس ها انداختن ...

در همین بین بود که لرد خسته شد و سرش رو تکون داد و با عصبانیت رو به پلیس ها کرد و گفت :
-زندانی ؟ دستگیر ؟ من از آزکابان بدون چوب جادو فرار میکنم ، زندان های شما مشنگ ها رو هیچی .
-آزکابان چیه دیگه ؟ باز ببین اینا از کجا فرار کردن اومدن اینجا فک کردن هالووینه باز. هالووین 3 ماه پیش بود ، لباس مثل آدم نمیتونید بپوشید ؟ :vay:

پلیس دیگه ای خنده ای کرد و روش رو به لرد کرد و تا اونجا که میتونست جلوی خندش رو گرفت و با جدیت الکی گفت :
-میایی از اونجا پایین یا نه ؟ این دستبند ها رو بزن دستت ، سوار ماشین شو بریم به کار و زندگیمون برسیم. شام قرمه سبزی داریم خونه حتما میخوام برسم بخورم تا اون بچه های بوقم همشو نخوردن.

لرد با تعجب به پلیس ها نگاهی انداخت و رو به مرگخوارش کرد و گفت :
-شما باز تا دیدید من دچار مشکل شدم همتون یا محفلی شدید یا وزارت خونه ای ؟مشخصا اینها همه محفلی هستن با این لباس های آبی اومدن دارن مارو مسخره میکنن. خجالت بکشید سریع کرشیو کنید همرو.

مرگخوار ها که سریعا خودشون رو آزاد کرده و چوب جادوشون رو در آوردن و به طرف پلیس ها گرفتن و همرو به سرعت کرشیو کردن. در حالی که پلیس ها و چند نفر آدم عادی که به لرد بد نگاه کرده بودن روی زمین از درد به خودشون میپیچدن ، لودو با دلهره خودش رو به لرد نزدیک کرد و به آهستگی و با صدای لرزان گفت :
-اینها مثل کاراگاهان وزارت خونه واسه مشنگ ها هستن ، الان کلی نیرو و ارتش میریزه اینجا مجبور میشیم کلا مشنگ ها رو بکشیم ، بعد وزارت خونه میفهمه میاد و بعدشم دامبلدور میفهمه میاد اینجا در مورد عشق و دوستی و قدرت عاطفه این مسائل حرف میزنه ها.

لرد بعد از اینکه یاد سخنرانی های قبلی دامبلدور آورد ، ابتدا کمی حالش بد شد ، یقه لودو رو گرفت و برد پیش بقیه مرگخواراش. همه با هم کلاه یه پلیس رو در دستشون گرفتن و یه دفعه وسط یکی از میدون های اصلی ظاهر شدن. لرد کمی به اطرافش نگاهی انداخت و رو به لودو کرد و گفت :
-خب الان چیکار کنیم ؟ برگردیم خونه ریدل ؟

لودو کمی فکر کرد ، چیزی به ذهنش نرسید. دوباره فک کرد چیزی به ذهنش نرسید. 2 ساعت فکر کرد و باز چیزی به ذهنش نرسید. لرد که خسته شده بود ضربه ای به سر لودو زد و ناگهان چراغی بالا سر لودو روشن شد.
-اون رو به رو مغازه لباس فروشی هست. اگر لباس های خوب و جدید بگیریم و یه ذره قیافمون رو عوض کنیم ، دیگه فک نکنم شناسایی بشیم.

بقیه مرگخوار ها و لرد برگشتن و به مغازه لباس فروشی نگاهی انداختن. لرد که در هیچ صورتی نمیخواست یکی دیگه از سخنرانی های دامبلدور رو بشنوه با عصبانیت پیشنهاد لودو رو قبول کرد و همگی به سمت مغازه لباس فروشی حرکت کردند.





پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۱ دوشنبه ۸ دی ۱۳۹۳

آگوستوس راک وود old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۶ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۵ جمعه ۲۲ بهمن ۱۴۰۰
از زیر سایه ارباب .... ( سایشون جهان گستره خوو ...)
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 118
آفلاین
لودو مانند راهنمایی خبره در راهنمایی عده ای از پشت کوه های سر به فلک کشیده بریتانیا آمده ، دستش را جلو گرفته و پیشاپیش با سری از خضوع پایین جماعت مرگخوار را رهنمون می نمود .
در انتهای رسیدن به آزادی از جهنم درست شده در شهربازی ، وسایلی با چهار چرخ . چراغ هایی گردان جلوی مرگخواران را گرفتند .

لودوی :vay: کنان بر سر و سینه می کوبید و به هر طرفی در آن کوچه تنگ می دوید تا راه فراری بیابد .
مشنگی از ماشینی که حالا مرگخواران فهمیده بودند همان ماشین پلیس است ، پیاده شد و چیزی مانند قیف معجون سازی هکتور را جلوی دهانش گرفت :

- شما جماعت :pashmak:ِ ، ِ ، خوارِ ، ِ ، ِ ، زادهِ همون جایی که هستید وایستید !

مرگخواران ابتدا نگاهی به مورفین ِ دم منقل کردند و سپس نگاهی مرگخواری کردند که مانند آن جنگلی کارتون های کودکان مشنگ ، لباس پوشیده و سپس به ریش دراز و طویل مرلین که عده ای حور العین دربار مرلین ادامه آن را جمع کرده بودند .
خودشان تمامی توصیفات مرد قیف معجون سازی بدست را پذیرفتند .

اما ... اما لرد کسی نبود که به راحتی تسلیم عده ای مشـــــــــــــنگ ، آن هم مـــــشــــــنـــــــــگـــــــــــ بشود . پس چوبش را ز غلاف کشید و روی سقف یکی از آن ماشین چراغ گردان ها پرید :
- آآآآآآآآآیــــــــــــ ! هر کی جرئت داره با ارباب تاریکی رو به رو بشه بیاد جلو !

پلیس های فهیم که گویی این مرد را دیوانه ای بیش نمی پنداشتند ولی با این حال باید جوانب امنیت ملی را رعایت می کردند ، سلاح های خودکار خود را بسمت لرد گرفتند .
لرد که دیگر نمیتوانست این جمعیت عظیم را مورد عنایات آوادای خود قرار دهد ... سرش را زیر انداخت .


آخرين فرصت ماست ....




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۸:۴۰ یکشنبه ۷ دی ۱۳۹۳

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
مرگخواران شدیدا مجذوب بازی های کامپیوتری، غرفه های فروش ماسک و وسایل شوخی، ترن هوایی و تونل وحشت شده بودند که ناگهان سیوروس با دیدن اتاقی در یه گوشه گفت:
- لودو اون اتاقه اون گوشه چیه؟

لودو بعد کمی فکر کردن و نگاه کردن به تابلوی راهنما و عکسا گفت:
- اون سینما سه بعدیه! مثل همون جایی که لرد میخواست بره صحبت کنه توش...

البته لودو با دیدن چشم غره ی خطرناک لرد به سرعت دهانش را بست و لرد بلافاصله گفت:
- خیلی خوب ایندفعه سخنرانی نمیکنیم ولی خیلی دلمون میخواد بریم ببینیم اون تو چطوریه.

مرگخواران با نگرانی به هم نگاه کردند و لرد نگاهی خفن به مرگخوارا انداخت و گفت:
- پرابلم؟

مرگخوارا غیر از لودو:

لودو در یک گوشه دور از چشم لرد: :vay:

و بدین ترتیب لودو با نوش جان کردن یک عدد پس گردنی به سرعت رفت و بلیط تهیه کرد، مرگخوارا به سرعت روی صندلی هاشون نشستند و مردی جلو آمد و عینک هایی به اونها داد.

مرگخوارا با تعجب به عینک ها نگاه میکردند و لودو پس از مقداری سرخ و سفید شدن به اونها طرز استفاده از عینک رو یاد داد و بالاخره فیلم شروع شد.

5 دقیقه بعد:

لرد و مرگخوارا با حالت هجومی و همگی با چهره هایی سبز از سینما بیرون پریدند و لرد که صورتش به حالت در آمده بود رو به لودو غرید:
- فقط صبر کن تا این سفر تموم شه، به خدمتت میرسیم مجبورت میکنیم سه ماه پیش تسترال هامون بخوابی و زیرشون رو تمیز کنی

لودو:
- ارباب من حلزون بی صدف قورت دادم من جوهر ماهی مرکب قرقره کردم تو رو به مرلین ببخشید.

لرد دیگه جوابی نداد ولی با دیدن شکلک های ترسناک مربوط به تونل وحشت به آن سمت رفت و گفت:
- این چیه دیگه؟

لودو که به طرز جالبی بغض ته گلوشو گرفته بود گفت:
- این تونل وحشته ارباب سوار یه واگن میشید میرید اون تو و یه سری چیز مسخره که به نظر مشنگ ها ترسناکه میاد جلوتون همین.

ارباب سریع گفت:
- حیف پولمان! چی تو این دنیا از سیاه ترین جادوگر قرن ترسناکتره آخه؟

مرگخوارا:
- هیچ کس.
- من که کسی به خاطرم نمیرسه.

لرد:
- خوبه یکم بهتون امیدوار شدیم و متوجه شدیم اونقدرا هم بی مغز نیستید.

مرگخوارا به آرامی باز هم به حرکتشان در شهربازی پرداختند و بازی های مختلفی را انجام دادند که یهو صدایی از اون طرف اومد:
- آوداکداورا!

مرگخوارا مثل قوم مغول به اون طرف دویدند و لرد رو مقابل فردی دیدند که صورت لرد رو داشت!

لودو با وحشت گفت:
- ارباب چرا کشتید این بدبختو آخه؟

- این کره تسترال به ما گفت دزد بوووققق!

- خوب ارباب این یه فروشنده بوده شما هم چهرتون شبیه به ماسک این یارو هست بیچاره فکر کرد ماسکشو کش رفتید.

لرد:
- حالا هرچی! ما میخواهیم باز هم در اینجا بچرخیم.

اما لودو سریعا جلوی لرد را گرفت و گفت:
- ارباب شما الان آدم کشتید الان این مشنگ ها میرن پلیس خبر میکنن بدبخت میشیم! باید هرچه زودتر از اینجا بریم بیرون.

لرد پس از ثانیه ای تفکر به سرعت کنترل اوضاع را در دسترس گرفت و گفت:
- آپارات میکنیم، لودو راه رو نشون بده



ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۷ ۱۸:۴۹:۳۸


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۰:۵۹ شنبه ۶ دی ۱۳۹۳

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
-با سلام خدمت مردم فهیم مشنگ ...

مردم که از بخت و اقبال نیکویشان کلمه مشنگ را نشنیده بودند،(در صورت شنیدن ، اعتراض کرده و با یک یا شاید چند آوادا از آنان پذیرایی لازم به عمل می آمد.)دوباره شروع به کف زدن کردند.ولدمورت به خود آمده و خود را میان پول و گل هایی دید که ملت بر روی سن می ریختند.

-دارن چیکار می کنن؟
- فک کنم لرد رو شناختن.
-دارن ازش قدر دانی می کنن. (اشک شوق)
-می دونستم ظلمای اربابو می جواب نمیذارن.
-باید لرد رو ازینجا ببریم الانه که جسارت کنن و عکس یادگاری هم بگیرند با لرد.

وچنان بود که مرگخواران به زور ولدمورت شاد و شنگول را از آن سالن عجیب دور کردند.رفتند و رفتند تا رسیدند به صفی بس طویل و خنفگ.

-هوی مشنگ این صف چیه؟
-مشنگ باباته. اینم صف نذريه.
- از کجا فهمید پدر ما مشنگه؟لودووووو نذري چیه؟
-نذري غذاییه که به مردم می دن تا به حاجات خودشون برسن.
-خوب چرا انقدر صفش شلوغه؟
-تصحیح میکنم قربان نذري غذای رایگانیه که به مردم می دن تا به حاجات خودشون برسنن.
- ... رایگان دوست می داریم. صف میکشیممممممممممممممممممممممم.
-به دستور لرد ولدمورت تمامی مرگخواران به صف.
- :hungry1:

دقایقی بعد

-داداش به این مادرمون 2 تا غذا بده.با این سنش این همه تو صف واستاد.
-هاش هیش هاسسسس ساشههه هاا(نجینی میتونی از این فرد گستاخ به عنوان خوراکی استفاده کنی)
-قربان چرا کشتین بنده خدا رو؟ چون بهتون گفت مادر؟
-نه ابله.
-آها چون شما رو پیر خطاب کرد!
-نه خنگ.
-پس برای چی؟
-میخواست فقط 2 تا ازون شیء نذري به ما بده. میفهمی؟ فقط 2 تا. برای لرد ولدمورت این یک ضایعه نیست؟.
-عععععع رودولفو
پس از این فریاد که از زبان ممد مرگخواری بیرون آمد، تمامی نگاه ها به سمت رودولف چرخید.وی که چارقدی بس جادار را از کردستان به اینجا آورده بود چندین ظرف را زیر چارقد گرفته و می رفت برای چندین+1 امین ظرف نذري که توسط نظری دهندگان شناسایی و به اَشَدِّ مجازات محکوم شد.

پس از صرف نذری و آشنایی با قیمه ، تور زیارتی سیاحتی مرگخواران دوباره به راه افتاد.
پس از طی مسافتی بس طولانی به یک ساختمان بزرگ و رسیدند.
لودو که قیافه متعجب مرگخواران و اربابش را دید،صدای خود را صاف کرده و گفت:
-لیدیز اند جنتل من ولکام تو شهر بازی

_____________________________________
گر نقد شود ز غوره حلوا سازم ( اگه نقد بشه ممنون میشم)


ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۶ ۱۳:۳۶:۰۸
ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۶ ۱۵:۳۲:۲۵

تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ جمعه ۵ دی ۱۳۹۳

هرمیون گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۱ جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 239
آفلاین
فرد چراغ دار جیمز پاتر بود ، چوب دستیش رو در آورد و به سمت لرد گرفت و گفت :

-این انتقام کشتن من و زنم و اذیت کردن پسرم در کتاب های رولینگ.

لرد کمی عقب رفت و بعد نگاهی به دوربین انداخت و با خنده گفت :
-موضوع تاپیک این نیست ، توئم نمیتونی خودت رو وارد داستان کنی همینجوری ، نقد های پستت رو نخوندی ؟

همین باعث شد که نویسنده از اون ماجرا کنار بکشه و به موضوع اصلی سوژه برگرده و تصمیم بگیره که سوژه رو نکشه این یه دفعه.

--
لرد چراغ قوه ماگلی رو با یه چوب جادو اشتباه میگیره و برای دفاع به سرعت چوب جادو خودش رو در میاره و به سمت مرد بیچاره میگیره.
-بگو ببینم ، دامبلدور تورو فرستاده اینجا جان پیچ های منو نابود کنی ؟ این دامبلدور چند نفر رو فرستاده دنبال جان پیچ های من خدا میدونه. :vay:

بقیه ماگل ها به علاوه پیتر خندشون گرفت و مرد چراغ دست دار(!) به لرد نزدیک تر شد و دستش رو گرفت و به زور جلوی خندش رو گرفت.
-عمو جوون از جایی فرار کردی ؟ بیا ببرمت زنگ بزن همون تیمارستان بیان ببرنت سر جات.

لرد که از عصبانیت چهره تمام سفید و بی روحش قرمز شد ، کمی فاصله گرفت و چند تا طلسم نابخشودنی رو اون اجرا کرد. بعد چوبش رو به طرف پیتر گرفت و با آوداکداورا اون رو هم کشت چون هم بی ادبی کرده بود هم قرار نبود تو داستان باشه.
چند تا مرگخوار با خوشحالی از جاشون بلند شدن و شروع به دست زدن کردن ، بقیه مردم هم به ادامه اونها بلند شدن و به تشویق و سوت زدن پرداختن.

-عجب نمایشی بود قبل فیلم ، خیلی طبیعی و خنده دار به نظر می رسید.
-آره سورپرایز جالبی بود از طرف سینما ، من که خبر نداشتم قبل فیلم یه نمایش اجرا میشه.

لرد با دیدن تشویق های زیاد دوباره سر جاش برگشت و شروع به سخنرانی کرد.


---
خیلی وقت بود رول نزده بودم ، به تازگی شروع کردم.خوشحال میشم اگر نقد بشه لرد عزیز. اگر وقت نمیشه هم مشکلی نداره.





پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ چهارشنبه ۳ دی ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
ولی لرد سیاه شوخی سرش نمی شد!

از جا بلند شد. به آهستگی به طرف پرنس رفت. مرگخواران خطر را حس کرده بودند. اگر لرد سیاه به پرنس می رسید احتمالا دچار دردسر می شدند. برای همین رودولف و هکتور در یک حرکت ناگهانی با جهشی بلند خود را به پرنس رسانده و دو بازوی او را گرفته و به دور دست ها پرتاب کردند! پرنس رفت و رفت و رفت و از نظر ها ناپدید شد.

-ارباب! خواهش می کنم. بیایین این جمع مشنگی رو ترک کنیم! اینا لیاقت حضور شما رو ندارن. لیاقت اینا همون مشنگ بی مصرفیه که اسم خودشو گذاشته لرد!
لرد سیاه نگاهی به مشنگ بی مصرف انداخت! حق با یارانش بود. همین مجازات برای این مشنگ ها کافی بود!

لرد و یارانش مکان را ترک کرده و به سمت ساختمان مجللی که تصاویری مهیج، اما بی حرکت به دیوار هایش زده شده بود رفتند. بعد از تهیه تکه کاغذ هایی به نام بلیت، وارد ساختمان شدند.

-ارباب اینجا خیلی زیباست!
-چقدر صندلی! اون جلو هم پرده هست. احتمالا منتظرن شما براشون سخنرانی کنین.

آن همه طرفدار مشتاق را نمی شد منتظر گذاشت. لرد سیاه به سمت پرده سفید رنگ رفت. لباس جدید رنگارنگش جلوه ویژه ای به پرده داده بود. ولی به محض اینکه قصد شروع سخنرانی را داشت، چراغ ها خاموش شد. مشنگی چراغ قوه به دست به او نزدیک شد.
-آقا لطفا بفرمایین بشینین سر جاتون. فیلم الان شروع می شه!




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ یکشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۳

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
پرنس که می‌بینه اوضاع داره بیخ پیدا می‌کنه و جون ملت حاضر در میتینگ به بازی گرفته می‌شه، با کلی عرض پوزش از خدمه‌ی رستوران بالای صندلی‌ای می‌ایسته و فریاد می‌زنه:
- ســـاکـــــت!

"جادوگرانی" ها که مسلما بی‌هیچ اعتراضی حرف پرنسو به گوش جان می‌گیرن و نه‌تنها سکوت می‌کنن بلکه بیخیال کلنجار رفتن با ملت مرگخوار می‌شن.

اما جادوگران و ساحرگان واقعی که در اصل همون مرگخوارا بودن، نه به خاطر حرف شنوی از پرنس، بلکه به خاطر شدت مهیب بودن ماجرا سکوت پیشه می‌کنن. یکم براشون غیر قابل باوره که یه مشنگ بخواد سرشون فریاد بزنه و اونارو به سکوت دعوت کنه!

پرنس که خودشم از این حرف‌شنوی کف کرده، یه لحظه غرور سرتاسر وجودشو می‌گیره. اما قبل از اینکه بخواد واسه خودش رویابافی کنه‌، یاد وظیفه‌ی خطیرش تو این میتینگ میفته و با تکون شدید سرش این افکار پوچ و توخالی رو از سرش به بیرون می‌رونه.

پرنس که حس می‌کنه توسط چشم‌غره‌های خدمه‌ی رستوران لحظه به لحظه بیشتر از طول بدنش کم می‌شه، گلوشو صاف می‌کنه و سوت‌زنان از صندلی پایین میاد. دستاشو از دو طرف باز می‌کنه و رو به ملت حیران و متعجب جادوگرانی و پشت به لرد و مرگخوارا می‌گه:

- خب بچه‌ها می‌دونین؟ این یه سورپرایز بود که من مدت‌ها قبل براش برنامه‌ریزی کرده بودم. خواستم یکم میتینگمون بیشتر جنبه‌ی جادویی پیدا کنه و واسه همین یه عده‌رو مامور کردم تا به شکل شخصیتای هری‌پاتر در بیان.

جیغ جیغو که در نقش جینی‌ویزلی ظاهر شده‌ جیغ و ویغ‌کنان وسط حرف پرنس می‌پره و می‌گه:
- ولی من خودم دیدم اونا کروشیو زدن و هکتور (از نوع تقلبی) رو زمین افتاد و از درد به خودش پیچید!

پرنس به هکتور نزدیک می‌شه و دستشو دور گردن هکتور می‌ندازه و شدیدا بهش فشار وارد‌ می‌کنه:
- بله خب خواستم طبیعی‌تر جلوه کنه و از هکتور خواستم این‌نقشو بازی کنه تا بیشتر به واقعیت نزدیک باشه! مگه نه هکتور؟

هکتور (از نوع تقلبی) می‌خواد مخالفت کنه. در واقع تمام اعضای بدنش فریادزنان خواستار فاش کردن این حقیقت هستن که اصلنم هماهنگی‌ای در کار نبوده و اون واقعا در اون لحظه حس می‌کرده کروشیو به بدنش اصابت کرده. اما فشار دستای پرنس به گردنش و خنده‌ی رو لبای پرنس که به طرز عجیبی تهدید آمیز به نظر میومد، باعث می‌شه حرفی به زبون نیاره و به جاش با حرکت سرش حرف پرنسو تایید می‌کنه.

پرنس که خیالش راحت می‌شه این‌بار پشتشو به "جادوگرانیان" می‌کنه و یکراست جلوی لرد قرار می‌گیره. هرچی بیشتر به چهره لرد زل می‌زنه بیشتر به این نتیجه می‌رسه که یکم زیادی این لرد شبیه به لرد کتاباس! بنابراین دستشو جلو می‌بره و به صورت لرد چنگ می‌ندازه و سعی می‌کنه اثبات کنه که اون ماسک‌ـه "لرد نما" به چهره زده!

پرنس لپ لردو می‌کشه. لباشو کج می‌‌کنه. ابروهاشو تا به تا می‌‌کنه و ... ولی حتی ذره‌ای وجود ماسک رو حس نمی‌کنه. لرد به شدت چهره‌ش برافروخته می‌شه و هرلحظه ممکنه منفجر شه. پرنس که کاملا به این حقیقت پی‌برده که هیچ ماسکی در کار نیست، یک قدم عقب می‌ره، به زحمت آب دهنشو قورت می‌ده و می‌گه:
- شوخی کردم. :worry:




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۸:۱۸ شنبه ۸ آذر ۱۳۹۳

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۴۲ یکشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۷
از این شهر میرم..:)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
اسنیپ نگاهی به لرد انداخت و نگاهی به بانوی با وقار.لرد در حالی که سعی می کرد طبیعی و با وقار جلوه کند، به سوی میز کناری برگشت.اسنیپ با خود جدال می کرد.باید متانت همیشگی را می شکست و "بانوی با وقار" را از صحنه روزگار حذف می ساخت؟

موجود جیغ جیغوی* پر جنب و جوش، درحالی که جیغ می کشید توجه "جادوگران" را به خود جلب کرد:
-لارا...لارا...لارا اومده!نیگاش کنید!

همه سر ها به سوی موجود جیغ جیغو که دست بر قضا اسم هم داشت برگشت.مشنگ بی وقار نگاه عاقل اندر سفیهی به "موجود جیغ جیغوی دارای اسم" انداخت.
-لارا؟

"موجود جیغ جیغوی دارای اسم" تکرار کرد:
-لارا...در واقع لارا لسترنج قبلی...همون ولدمورت خودمون!

اینبار توجه اعضای میتینگ به میز کناری جلب شد.به میزی که مرگخوران گل منگلی، حیرت زده آنجا نشسته بودند.مشنگ با وقاری که خود را "هکتور" معرفی کرده بود.از جا برخاست:
-وایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی!لارا!چجوری رسیدی؟دلم برات تنگ شده بود!

سپس پا تند کرد و به سوی ولدمورت حمله برد.طبق عادت همه ایرانی ها:
-چلپ!چلپ!خوش اومدی!چلپ!

در حالی که "این یکی هکتور" مشغول "چلپ چلپ" بود، "آن یکی هکتور" مشغول خوردن آب قند بود.

-کروشیو مشنگ بی نزاکت!
هکتور روی زمین هلکوپتری می زد و "جادوگرانی ها" با ناباوری به او چشم دوخته بودند.در این میان، اسنیپ در حالی که از درگیری با خود رهایی یافته بود کروشیویی به سوی"بانوی با وقار" رها کرد.

-کروشیو بانوی با وقار!

پرنس وحشت زده بر جای خود میخکوب شده بود.چه کاری از دستش بر میامد؟تنها کاری که به ذهنش رسید را به انجام رساند.لنگه ای از کتانی مارک و آبی اش کند،و به سوی لرد پرتاب کرد:
-پـــــــــــــــدر سوخته!
(از شرح دادن ادامه ماجرا به علت داشتن صحنه های خشن+18 معذوریم!)

"موجود جیغ جیغوی دارای اسم" قدمی به جلو گذاشت، همه سایت از علاقه اش به اسنیپ با خبر بودند:
-اسنیــــــــــــــــــــــــــــــــــــپ عزیزم!چه با این لباسا مامان شدی!جیــــــــــــــغ!جیـــــــــــــغ!

اسنیپ نگاهی به "موجود جیغ جیغوی دارای اسم" کرد:
-تو واقعا دوشیزه ویزلی هستی؟پس اون چیه سرت؟

پ.ن:خدا خیر بده ویلبرتو!این اسم "جیغ جیغو" رو گذاشت رو من!وگرنه شما میخواستید منو چی صدا کنید؟


ویرایش شده توسط روونا راونکلاو در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۹ ۱۶:۱۱:۴۹


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ جمعه ۷ آذر ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد و یارانش به یک تور ایرانگردی می رن. از آذربایجان و کردستان رد می شن و از یه پیرمرد لباس های محلی می خرن(که مسلما برای پوشیدن در شهر مناسب نیستن).

___________________________

لرد سیاه نگاهی به لباس های جدید و رنگارنگش انداخت.
-بسیار گل منگلی به نظر می رسیم! پوششمان شبیه ریش دراز شده! اصلا راضی نیستیم. ابهت ما کم شد.

لودو که همچنان نقش رهبر تور را ایفا می کرد سعی کرد با نگاهی تحسین آمیز به لرد خیره شود...ولی خب...سخت بود!
-ارباب شما در هر لباس و ظاهری بسیار با ابهت هستین.

لرد سیاه که زیاد مطمئن نبود درخواست جدیدی مطرح کرد.
-لودو...ما از این گوشه و کنار ها خوشمان نیامد. ما رو ببر به پایتخت! مطمئنیم اونجا برای ما مناسب تره.

در یک چشم به هم زدن لرد و یارانش غیب و در مکان جدیدی ظاهر شدند. در این مکان جدید مشکل زبان وجود نداشت. نه کسی ترکی حرف می زد و نه کردی! ولی این مکان جدید مشکلات جدیدی داشت. ظاهرا مردم این محل توانایی پذیرش رنگ ها و پوشش های متفاوت را نداشتند. لرد و یارانش زیر نگاه های تمسخر آمیز و پچ پچ ملت وارد مکانی نورانی شبیه پاتیل درزدار شدند. برای استراحت پشت میزی نشستند. ولی طول نکشید که صحبت هایی که از میز کناری به گوش می رسید توجهشان را جلب کرد!

-جادوگران عزیز...به میتینگ رسمی سایت خوش اومدین!

با شنیدن کلمه "جادوگر" لرد و مرگخواران گوش هایشان را تیز تر کردند. ظاهرا اینجا همه مشنگ نبودند!
گوینده که جادوگری بود در لباس مشنگ، لبخند زنان ادامه داد:
-منو که می شناسین. پرنس هستم. ضمن خوش آمد گویی، ازتون می خوام خودتونو معرفی کنین.

دخترکی پر جنب و جوش شروع به بالا و پایین پریدن کرد.
-پیام هستم...پیام هستم...جینی! جینی ویزلی!

مرگخواران با تردید به هم نگاه کردند. مسلما دخترک شباهتی به جینی ویزلی نداشت. ولی نگاه های سردرگم مرگخواران وقتی متحیر شد که بانویی با وقار خودش را اسنیپ معرفی کرد و مشنگی بی وقار ادعا کرد که سیریوس بلک است!

حتی جادوگر بزرگی همچون لرد سیاه هم نمی توانست این وضعیت را توجیه کند! او هم مثل بقیه مرگخواران داشت فکر می کرد که اینجا چه خبر است!




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۲:۳۱ شنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۳

آگوستوس راک وود old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۶ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۵ جمعه ۲۲ بهمن ۱۴۰۰
از زیر سایه ارباب .... ( سایشون جهان گستره خوو ...)
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 118
آفلاین
راک وود چارقد بختیاری را از سرش کند .

- اه ... حالم بد شد دیگه . منم شلوار گردی میخوام ! اصلالت و سیاه بودنم رو حفظ میکنه . مورا ؟ یکی به منم میدی ؟

جماعت مرگخوار به این نوجوان تازه مرگخوار شده نگاه میکردند .
اصالت ؟ سیاهی ؟ مرگخواری ؟

در هر حال ، مورگانا شلوار کردی ای نیز به راک وود داد
- اینم شلوار کردی شما . دیگه کسی چیزی نمیخواد ؟

ملت غیور پرور مرگخوار سری به نشانه ی نفی تکان دادند . از بین جمعیت شخصی دستش را بلند کرد .

- ام دوستان ؟ الان ما اینارو برداشتیم . طبیعتا مجانی نیستن که . کی قراره پولشو بده ؟

تفکری عمیق بدین شکل مرگ خواران را فرا گرفت . عده ای همانجا محتویات جیبهایشان را خالی کردند ، عده ای دیگر سوت زنان از صحنه خارج و در افق محو شدند و عده ای دیگر مانند لرد ، راک وود ، مورگانا ، هکتور و امثالهم که کمی عقل در سرشان بود رو به فروشنده کردند . راک وود بلافاصله چوبش را کشید

- آبلیوی ایت !

چمشمان مرد کاکووو گو حالت رویایی گرفت و همانطور ایستاده خوابش برد .
پس گردنی محکمی پس سر راک خوابید
-این چه غلطی بود تو کردی ؟ بزنیم از وسط نصفت کنیم تا درس عبرتی باشی برای آیندگان ؟



آخرين فرصت ماست ....









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.