هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (وینسنت.کراب)



پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۲۳:۳۴ چهارشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۳
من با هدف پست زدن تو انجمن خانه ریدل وارد سایت نمیشم.ولی معمولا همین کارو انجام میدم.چون تقریبا همه تاپیک های این انجمن سوژه های مشخص و خلاصه شده دارن.سرو تهشون معلومه.جایی که لازمه تموم میشن و جایی که لازم باشه مسیرشون تغییر داده میشه و این کار با در نظر گرفتن این که این انجمن همیشه فعاله کار آسونی نیست.من انجمن دیگه ای رو ندیدم که این مشخصات رو داشته باشه و ناظر دیگه ای ندیدم که تا این حد رسیدگی کنه.
برام مهم نیست که چند بار بهشون رای دادم.چون برای ایشون هم مهم نیست که چند ساله دارن به همین شکل نظارت میکنن.
لرد ولدمورت


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱۳:۲۶ یکشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۳
بلا کتاب را برداشت و با اشتیاق باز کرد.فکر این که تمام واژه ها و جمله های کتاب حاصل تفکرات لرد سیاه بوده برای ذوق زده شدن بلا کافی بود.صفحه اول را باز کرد:

نقل قول:
به نام و با یاد خودمان و با آرزوی سلامتی و استدام سایه خودمان...


مورفین قیافه حق به جانبی به خود گرفت:نگفتم؟!

همه مرگخواران قانع شده بودند که نویسنده کتاب لرد سیاه است.همه به فکر فرو رفتند.
لینی:چرا باید ارباب بخواد ارتش جدید تشکیل بده؟مگه از ما راضی نیست؟

سیبل تریلانی که با دقت به گوی بلورینش زل زده بود و سعی می کرد اتفاق نحسی را داخل آن ببیند زیر لب گفت:
-شاید میخوان ارتش جدیدی تشکیل بدن و وقتی خیالشون از بابت اون ارتش راحت شد همه ما رو نابود کنن.:worry:

بلاتریکس با عصبانیت از جایش بلند شد و با لحنی تحکم آمیز گفت:
-اینجوری نمیشه.نمیتونیم دست رو دست بذاریم.باید یه کاری کنیم.ما باید کاری کنیم که ارباب فکر کنن نوشتن این کتاب بی فایده بوده.

مورفین:ارباب رو قانع کنیم که کتاب دیگه ای ننویسه و به همون خونخوار بودن رضایت بده؟

بلاتریکس:نه!به نظر من باید مانع رسیدن این کتاب به دست مخاطباش بشیم.باید بریم همه نسخه های چاپ شده این کتاب رو بخریم.که هم کسی نتونه بخونه و هم ارباب فکر کنه همشون به فروش رفتن و دلشون شاد بشه و هم به این نتیجه برسن که جذب مرگخوار به این سادگیا نیست.مورفین؟تو این کتاب رو از کجا خریده بودی؟



ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ یکشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۳
-اگه بگیم مهمون باور میکنین؟

حلقه تشکیل شده دور محفلی ها جای فرار برای آنها باقی نگذاشته بود.مجبور بودند مسالمت آمیز رفتار کنند.مالی ویزلی که جان بچه هایش را در خطر میدید از کاری ترین اسلحه اش استفاده کرد.جلو رفت و دستی به موهای یکی از مرگخواران کشید.
-اوه پسرک عزیزم.چقدر موهات نامرتبه.:zogh:

مرگخوار مورد اشاره که ابروهایش به نشانه تعجب بالا رفته بود مالی را به عقب هل داد.
-دستتو بکش عجوزه.من کجام مرتبه که موهام باشه؟
مالی کمی دقت کرد و حق را به مرگخوار داد.مرگخوار یکی از ابروهایش را احتمالا در جنگی تن به تن از دست داده بود.جای یکی از دستانش از بازو به پایین خالی بود.ولی با دست دیگرش به خوبی قادر به کنترل چوب دستی بود.وقتی حرف میزد هر بیننده ای متوجه ردیف خالی دندان هایش میشد.مالی کاری ترین اسلحه اش را در جیبش گذاشت و دست از پا درازتر سر جایش برگشت.ایوان روزیه با تحکم پرسید:
-پرسیدم شماها برای چی اومدین اینجا؟
رون که از شدت وحشت نیاز شدیدی به مرلینگاه پیدا کرده بود ناخود آگاه جواب داد:
-برای هر چیزی بجز نابود کردن ارباب محترم و با شخصیت و بزرگوارتون!

درست در همین لحظه فکر درخشانی به ذهن مالی خطور کرد.
-راس میگه خب!نکنه احتمال میدین ما برای نابود کردن اربابتون اومده باشیم؟اونم از کانال فاضلاب!ما کارگران زحمتکش وزارتخانه بخش آب و فاضلاب جادویی هستیم.اومده بودیم لوله ها رو کنترل کنیم.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۹:۲۴ یکشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۳
بلاتریکس که دلش نمی خواست مقام ریاستش مورد تردید قرار بگیرد اولین نظریه را صادر کرد:به نظر من از بالاش بپریم.

مرگخوار اول:دهه! پریم؟اگه تو زندگی قبلیمون کانگورو بوده باشم هم فکر نمیکنم بتونیم.یکی دو متر که نیست.
مرگخوار دوم: من نظر بهتری دارم.
مرگخوار اول:و اون چیه؟
مرگخوار دوم: به نظر من برگردیم و به ارباب بگیم کوه رو پیدا نکردیم.

ناگهان سرو صدای آتشفشان به طرز وحشتناکی بلند شد.مواد مذاب داخل آن قل قل می جوشیدند.بعد از مدت کوتاهی گلوله ای از مواد مذاب از دهانه خارج شد و پرواز کنان بطرف مرگخواران حرکت کرد.مرگخواران که جایی برای فرار نداشتند دست به دامن مرلین شدند که بلکه این بلا را از سرشان دور کند.ولی درست در همان لحظات مرلین پشت تخته سنگی پناه گرفته بود و به درگاه خودش دعا می کرد.
گلوله مذاب رفت و رفت تا اینکه به بالای سر مرگخواران رسید.ارتفاعش را کمی کمتر کرد و سرگرم بررسی شد.البته از قل قل جوشش گلوله مرگخواران حدس زدند که سرگرم بررسی استوگرنه خود گلوله که چیزی نگفت!
وقتی به مرگخوار دوم رسید متوقف شد.کمی مکث کرد و بعد با صدای بلندی منفجر شد و روی مرگخوار ریخت.
مرگخوار دوم در مقابل چشم های بقیه شروع به ذوب شدن کرد.
بلاتریکس که انگار در حال تماشای زیباترین صحنه طبیعت بود گفت:
-همونطور که حتما متوجه شدین ارباب ما رو به حال خودمون ول نکردن و از دور دست ها ما رو تحت نظر دارن.بنابراین فکر فرار به سرتون نزنه.ارباب؟نمیدونم از اون فاصله و تو این گرما چطور به نظر میرسم.ولی شما راهی برای گذشتن از دهانه آتشفشان ندارین؟

آتشفشان دوباره شروع به قل قل کرد و بعد از چند ثانیه جاروی کهنه ای از داخل آن بطرف بلا پرتاب شد.مرگخوار اول به محض دیدن جارو به بقیه فرصت نفس کشیدن نداد و روی آن پرید و دستور پرواز بر فراز دهانه آتشفشان راداد.
بلا و بقیه مرگخواران با حسرت به مرگخواری که در حال پرواز و عبور از دهانه بود نگاه کردند.نسیم ملایمی لابلای موهای مرگخوار پیچیده بود و ردای سیاه رنگش را پشت سرش تکان می داد.
صحنه بسیار با ابهتی بود.
تا لحظه ای که مرگخوار به وسط دهانه رسید.جایی که جارو قادر به تحمل حرارت نبود.جاروی مرگخوار ظرف سه ثانیه به خاکستر تبدیل و خود مرگخوار طعمه آتش شد.بدین ترتیب بلا و بقیه به خوبی متوجه شدند که ارباب هیچ ایده ای ندارد و کلا بهتر است ارباب را به حال خود رها کرده راه حلی برای عبور از دهانه آتشفشان پیدا کنند.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۷:۵۳ شنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۳
مرگخوارا پشت در:

لودو:آیلین اون نون سنگکو بده قربون دستت.
آیلین:بگیر.سبزی رو بده این طرف.دافنه و رز اونجا نشستن.ممکنه بترسن اگه جلوشون هی تربچه گاز بزنین.
شخصی مجهول الهویه:حالا باید دقیقا پشت همین در منتظر ارباب بمونیم؟خب شاید بر نگشت.به نظر من بریم سراغ همون تاسیس تالار افتخارات و یادش رو زده نگه داریم.
بلا یک لیوان نوشیدنی کدو حلوایی رو –البته به همراه لیوانش در حلقوم گوینده فرو کرد وگفت:خفه شو.مگه خود ارباب مرده که بخواییم یادش رو زنده نگه داریم؟ارباب فقط پرتاب شدن به گذشته.خیلی زود راه برگشت رو پیدا میکنن.

سوروس اسنیپ در گوشه ای سرگرم نوشتن طوماری بود.
با سلام خدمت بزرگ محفل(هر کی که هست.چون مطمئن نیستم تا لحظه رسیدن این نامه عمر آلبوس به دنیا باشه)
اینجانب سوروس اسنیپ فرزند خلف آیلین از عضویت در این گروه پلید و سیاه ابراز ندامت میکنم و بصورت همزمان به لی لی و فرزند با شعورش عشق میورزم و تقاضای پذیرفتگی مجدد در محفل ققنوس را مینمایم.و این اصلا ربطی به غیب شدن ناگهانی ارباب ندارد و به جان شما اگه دوباره ظاهر شود با کله برنخواهم گشت اینجا.

مرگخواران که وفادارانه بساط شام را پشت در بسته پهن کرده بودند به خوردن ادامه دادند و شرم بر آنها باد که در غیبت ارباب ذره ای از اشتهای ویرانگرشان کاسته نشده بود.

پشت در

آواداکداورای لرد در هوا چرخید وچرخید و جلو رفت و درست به پیشانی تام برخورد کرد.مروپی فریادی کشید و پیکر بی جان همسرش را قبل از اینکه روی زمین بیفتد در آغوش گرفت.
تام کوچک بهت زده به صحنه خیره شده بود.لرد مجددا چوب دستیش را بلند کرد.مروپی که احساس خطر کرده بود تام بزرگ را رها کرد و خودش را جلوی تام کوچک انداخت.
مروپی:اونو نه.خواهش میکنم.منو بکش.

لرد بزرگ:اوه.شت!دچار دژاوو شدیم.از سر راهم بکش کنار دختر.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ چهارشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۳
بلاتریکس به عنوان سر دسته تسترال ها جلوتر از بقیه پرواز میکرد و بقیه به شکل V پشت سر بلا در حال بال بال زدن بودند.

لودو:ایینجوری نه.چند دفعه باید بگم؟بالاتو با هم باز و بسته کن.چرا نمیگیری؟چقدر خنگی تو.
وینسنت بال چپش را باز و بسته کرد و پس از آن بال راستش راو طبیعتا از صف جدا شد و به سرعت بطرف زمین سقوط کرد.لودو با حرکتی ماهرانه از صف جدا شد و سم وینسنت را میان زمین و هوا گرفت و او را به صف برگرداند.بلاتریکس به چراگاهی اشاره کرد و گفت:
-همینجا استراحت میکنیم.غذا هم که به مقدار کافی وجود داره.

لودو دوباره سرگرم کندن موهای سرو صورتش شد:بابا چقدر بگم؟تسترالا علف نمیخورن.ما رو آوردی چرا؟
بلا که مسیرش را بطرف چراگاه تغییر داده بود جواب داد:
-منظور من علفا نبودن.اون گاو و گوسفندای چاق و چله رو میگم.ولی به سگ گله نزدیک نشینا.اون مال خودمه.

بعد از یه چرا/شکار طولانی(مورفین تمام مدت چهار نعل به دنبال رز دویده و بالاخره یکی از برگهایش را از لابلای موهایش پیدا کرده و چیده و قورت داده بود) مرگخواران آماده ادامه سفر شدند.

دافنه:کم کم دارم به این وضع عادت میکنم.میخوام تو کوه و دشت یورتمه برم.زمستونا به نقاط گرمسیر کوچ کنم و بهار برگردم.
لودو که از این همه اطلاعات مرگخواران درباره تسترال ها و اینکه فرقی بین تسترال و لک لک قائل نیستند به وجد آمده بود حرفی نزد.فقط با افسوس بال هایش را به هم زد و به همراه بقیه مسیر را به سمت هاگوارتز ادامه داد.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۴ یکشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۲
رون که کم کم داشت نگران هری میشد از مادرش پرسید:هری هنوز روی زمینه.نباید کاری براش بکنیم؟البته چند ثانیه پیش دیدم که پلک زد.
مالی که دهان ریموس را باز کرده بود و به اعماقش مینگریست جواب داد:نگران نباش روزی سی و پنج بار همین نمایشو راه میندازه.فعلا مشکل مهمتری داریم و اونم آلبوسه.به نظرت باید چیکار کنیم؟

رون خوشحال شد که بعد از سالیان دراز مادرش بی خیال هری شده و در مورد مشکلی نظر او را میپرسد.چهره متفکری به خود گرفت و جواب داد:به نظر من دیگه ریشاشو نکشیم بیرون.اینجوری ممکنه ریش تموم بشه و آلبوسی هم گیرمون نیاد.علاوه بر این من مطمئن نیستم پروفسور بدون ریش قادر به ادامه حیات باشه.حتی اگه قادر باشه هم مایل نمیشه.من یه فکر بهتر دارم.من دهن ریموسو باز میکنم و شما جفت پا برین تو حلقش و آلبوسو نجات بدین.

مالی یه نگاهی به دهان ریموس و نگاه دیگری به هیکل نه چندان ظریف خودش انداخت. و البته نگاه سوم را به جمجمه پسرش که کمی بزرگ تر از حد معمول به نظر میرسید انداخت.
رون:از ایده بی نظیرم شوکه شدین؟
مالی:بعد از ایده آرتور که اگه در دوران بارداریم از جادو استفاده نکنم ممکنه بچه مون مشنگ بشه بدترین ایده ای بود که تا حالا شنیدم.ولی راه دیگه ای به ذهنم نمی رسه.تو دهنشو تا جایی که میشه باز کن.امیدوارم مسواک زده باشه.
رون و سایر دست اندرکاران دهان ریموس را گرفته و از بالا و پایین شروع به کشیدن کردند و مالی آماده شد تا با اعضای داخلی یک گرگینه بیشتر آشنا شود.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: خبرگزاري سياه
پیام زده شده در: ۲۱:۱۵ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲
شد آنچه باید میشد!


دامبلدور در بستر مرگ!


به گزارش خبرنگاران افتخاری خبرگزاری سیاه آلبوس دامبلدور ملقب به جنازه بعد از قرن ها زندگی اضافی و نفس های قرضی در بستر مرگ به سر میبرد.

خبرنگار اعزامی واحد سیاه پرکلاغی مدارک بسیار محکمی برای اثبات ادعایش همراه آورده است که در ادامه با شما خوانندگان گرامی در میان خواهیم گذاشت.

دلیل بیماری مرموز و صد در صد کشنده دامبلدور هنوز مشخص نشده و ظاهرا به دلیل کهولت سن و فرسودگی و حتی پوسیدگی اعضای داخلی شفابخشان قادر به معاینه دقیق و تشخیص نوع بیماری نشده اند.

در ادامه توجه شما را به مدارک موثق خبرنگارمان که شخصا از اتاق دامبلدور جمع آوری کرده جلب میکنیم.

این بستر دامبلدور میباشد.با توجه به کهنگی و زواردر رفتگی شکی باقی نمی ماند که بستر از محفل آورده شده.

و این...بله! خود مرگ است که همکارمان یقه اش را گرفته و برای اثبات ادعایش کشان کشان به دفتر خبرگزاری آورده و عکسش را گرفته.این بالای همون بستره بود که با همدیگر بستر مرگ را تشکیل میدادند.


و اما مهمترین مدرک!یکی از اعضای بدن دامبلدور که در اثر همین بیماری قبل از دامبل دار فانی را وداع گفته.اینجا!

البته مالی ویزلی فورا از فرصت استفاده کرد و با افزودن اندکی رنگ غیر مجاز صورتی(که احتمالا در اثر ذوب کردن یویوی جیمز بدست آورده بود) ماده غذایی شیرینی برای فرزندانش تولید کرد.


با در نظر گرفتن این احتمال که تا لحظه انتشار خبر ممکن است دامبلدور گور به گور...ببخشید...به ملکوت اعلی پیوسته باشد همگی چوب دستی های خود را بالا گرفته و یکصدا فریاد میزنیم...

هوراااااااااا!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۲۱:۱۵ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۲
مرگخوارا بعد از چند تذکر با اسانس کروشیو از طرف لرد وسایلشان را جمع کرده و به راه افتادند.
رفتند و رفتند و رفتند و رفتند.از کوه ها و تپه ها و بیابان ها و دریاها و شهر های مختلف عبور کردند.

دافنه:رز من هنوزم فکر میکنم نباید برای اون تابلو ابرو میکشیدی.ما فقط رفته بودیم اونجا آدرس بپرسیم.

رز:مگه ندیدی چقدر آدم براش صف کشیده بود؟خوبه برسن جلو ببینن ابرو نداره؟تازه اصلنم خوشگل نبود.نه میخندید نه نمیخندید!فکر نمیکنم کسی ناراحت بشه.ولی وقتی برای استراحت تو استون هنج توقف کردیم و لودو اون سنگا رو آورد پایین که روشون بشینیم مشنگا واقعا عصبی شدن.

لودو(در حال گاز زدن سیب):خب جا برای نشستن نبود.خواستم کمکی کرده باشم.اون همه آدم میرن اونجا باید یه جا استراحت کنن.عوضش تویه شهر دیگه یه برج کج داشتن که براشون صاف کردم.خیلیم دلشون بخواد.این کرابم بناهای تاریخیشونو باز سازی کرد.

کراب(در حال نگاه حسرت بار به سیب لودو):آره...خیلی کهنه شده بودن.دیگه قابل استفاده نبودن.

مرگخواران به رفتن و نابود کردن ادامه دادند.رفتند و رفتند و رفتند تا اینکه متوجه شدند یکی اضافه رفته اند و راه رفته را باز گشتند و جلوی کوهی توقف کردند.
لودو درحالی که خودش را باد میزد پرسید:همینه؟کوه آتشفشانه دیگه.باید از این بریم بالا؟


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: پايين شهر
پیام زده شده در: ۱۵:۲۷ شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۲
-خیابونای کثیف - محله شلوغ –هوای آلوده-مشنگ های پست-جادوگرای بی مقدار...

تدی:هی تو؟
لرد خانگی:هی من؟
-تدی:بله! با کریچر نسبتی داری؟

لرد خانگی با عصبانیت لبهایش را به هم فشرد و گفت:
-نه!

جیمز در حالیکه با بی خیالی یویو اش را به تک تک درختان سر راهشان و البته عابران بخت برگشته میکوبید گفت:
-پس لطف کن ببند!از وقتی خریدیمت همینطور داری غر میزنی.انتظار داشتی کجا زندگی کنی؟قصر ریدلا؟

لرد خانگی با افسوس آهی کشید.ولی این تازه شروع تحقیر ها بود.

-جیمز؟این به نظرت کچل نیست؟
-چرا...و اگه دقت کنی میبینی اصولا همه جنا کچلن.
-اوهوم...ولی این یکی به نظرم زیادی کچله.

هنوز پنج دقیقه از خرید لرد نگذشته بود که جیمز و تدی از خریدنش پشیمان شده بودند.ولی چاره ای نداشتند.جن خریده شده هرگز پس گرفته نمیشد.
لرد آرزو کرد هر چه سریعتر به مقصد برسند.ولی وقتی چند دقیقه بعد در مقابل مخروبه ای که به زور بین دو خانه دیگر جا داده شده بود توقف کردند، از آرزویش پشیمان شد.جیمز و تدی با سرو صدای فراوان وارد خانه شدند.مالی ویزلی در حالیکه با کفگیرش لرد را به داخل خانه هدایت میکرد گفت:
-چقدر دیر کردین.کلی کار داریم.یکی بیاد تو آشپرخونه به من کمک کنه.یکی هم بره دستشوییا رو تمیز کنه.یه نفرم بچه های منو از گوشه و کنار خونه جمع کنه و بیاره که وقت ناهاره.فراموش نکنین تعدادشون یه چیزی بین دوازده و پونزدهه.فرصت نکردم بشمرم.سریع کارا رو بین خودتون تقسیم کنین.

درست در همین لحظات جن ریش دار به خانه ریدل رسیده بود.به محض شنیدن کلمه "رسیدیم" از مادر ارباب، جن بی اختیار به طرف دیوار بین اتاق تسترال ها و ساختمان اصلی رفت و سعی کرد وارد آن شود.
مروپی گانت:تو داری چیکار میکنی؟در اون طرفه.شاید حق با بلا بود.تو زیادی پیر هستی.نباید میخریدمت.ولی چاره ای نیست.حالا که بابتت کلی گالیون دادم مجبوری عین تسترال برامون کار کنی.یه ردای جنی سیاه بهت داده میشه.همیشه باید همونو بپوشی.این گونی نارنجی گلدارت دیگه داره حالمو به هم میزنه.

آلبوس خانگی:نور-سفیدی-نیکی- روشنایی-خانه کوچک-فقر-گرسنگی-یه عالمه ویزلی!فرزندانم!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.