تنبل های زوپسی
vs
گویینگ مری
پست سوم
روز مسابقه زمین بازی شاسگول آباد!آسمان صبحگاهی صاف و آبی بود و تکه های پراکنده ابر در پهنه آسمان به چشم میخورد.نور کم جان خورشید پاییزی از لا به لای شاخ و برگ درختان راه خود را به سطح زمین یافته و بر زیبایی فضا میافزود. به نظر می رسید چند ساعتی تا ظهر فاصله باشد.با وجود وزش نسیم سرد صبحگاهی که خبر از آمدن پاییز و سردی تدریجی هوا میداد فضا از نغمه سرایی پرندگان پر بود گویا هیچ یک بیم آمدن فصل سرما را به دل راه نمیداد...
- پسره دست کج بوقی تا نزدم حذف شناسه ت کنم از خواب بیدار میشی یا نه؟
ریگولوس که طبق معمول هنگام سخنرانی کاپیتان در حال چرت زدن بود با تکانی از خواب شیرینش برخاست.با این همه چشمانش را باز نکرد بلکه بتواند ادامه این رویای شیرین را ببیند.جویده جویده گفت:
- من اینج...ام...ادامه...بده شوما...خرررررر!
اعضای تیم با دلواپسی به چهره گرفته اسنیپ و تجمع ابرهای خشم که هر لحظه بر فراز سرش حجم بیشتری می یافت نگاه کردند.آرسینوس گلویش را صاف کرد و با اشاره سر و دست کوشید چیزی به اسنیپ بگوید اما ظاهرا اسنیپ خشمگین تر از این حرفا بود.چرا که با آرامش دست در جیب ردایش کرد و یک عدد منوی مدیریتی از جیب خارج ساخت.
اعضای تیم:
قبل از اینکه دست اسنیپ بتواند دکمه ای را بر روی منو لمس کند اعضای تیم جز ریگولوس که کماکان به دیدن خواب شیرینش ادامه میداد از 4 جهت به طرفش خیز برداشته و به هرگوشه از ردای اسنیپ چنگ انداختند تا بلکه موفق شوند او را از ادامه کارش باز دارند.
- ولم کنید...دستاتونو بکشین.من باید اینو از آیپی بنش کنم...من اینو میکشمش!میکشم!
ریگولوس:
آرسینوس در حالیکه بازوی راست اسنیپ را محکم نگه داشته بود با نگرانی گفت:
- نه سیو...نکن اینکارو.اینطوری همه برنامه های مارو بهم می زنی.ما کلی نقشه کشیدیم.آرامشتو حفظ کن لطفا!
هکتور که از بازوی چپ اسنیپ آویزان شده و مشخص نبود لرزش او بیشتر است یا تکان دست اسنیپ گفت:
- معجون بیداری دائم بهش بدم سیو؟
- معجون بی معجون!ولم کنید میخوام با دستای خودم خفه ش کنم!
دابی که از گردن اسنیپ آویزان شده و سرش در میان دودهای جمع شده بر بالای سر اسنیپ گم شده بود جیرجیر کنان گفت:
- اسنیپ باید کوشید آرامشش را حفظ کرد...اهههه!وگرنه مادر کله چرب چه خواهد گفت؟
تاثیر این حرف آنی بود.اسنیپ بلافاصله دست از تلاش و تقلا برداشت.اعضای تیم که هنوز با نگرانی به صورت کاپیتانشان خیره بودند با تردید فشار را از روی دست و پای اسنیپ کم کردند.اسنیپ زیر لب گفت:
- اوه درسته...اگر مادرم منو تو این وضعیت ببینه چه فکری در موردم میکنه؟حتما خیلی ازم ناامید میشه.
و بلافاصله منو را به درون جیبش بازگرداند.اعضای تیم با آسودگی خیال نفس راحتی کشیدند اما هنوز نفس راحتی که کشیده بودند از سینه اشان خارج نشده بود بیرون نداده بودند که اسنیپ چوبدستیش را بیرون کشید.
اعضای تیم: :worry:
همگی آماده پرش مجدد به سمت اسنیپ بودند که با مشاهده اتفاقی که مقابل چشمشان رخ داد از تعجب بر جا خشکشان زد.اسنیپ از غیب یک سینی شامل یک ظرف پر از شیرینی و یک لیوان نوشیدنی ظاهر ساخته بود.هکتور که آب دهانش مشخصا راه افتاده بود گفت:
- نوشیدنی استوایی؟میدونستم تو هم میدونی من چقدر دوست دارم چقدرم هوس کرده بودم دستت درد نکنه سیو!
- دابی هم نوشیدنی استوایی خواست.دابی یک جن آزاد بود و حق داشت از این هله هوله ها هوس کرد.کله چرب باید به دابی هم داد!
آرسینوس که نگاه مشتاقش از پشت نقاب مشخص نبود پرسید:
- فقط یه چیزی سیو فکر میکنی به همه مون برسه؟اینکه همه ش یه دونه ست.
اسنیپ با متانت گفت:
-نه فکر نمیکنم به بقیه برسه چون این مال ریگولوسه!
اعضای تیم:
نوشیدنی:
اسنیپ:
ریگولوس:
اسنیپ بی توجه به غرولندهای اعضای تیمش مبنی بر اینکه آنها هم تشنه و گرسنه هستند و اسنیپ به اندازه کافی به نیازهای اعضای تیمش توجه ندارد به سمت ریگولوس غرق در خواب رفت که در آن لحظه آب دهانش زمین زیر پایش را خیس کرده بود.اسنیپ که به سختی میکوشید این منظره روی صورتش تاثیر منفی نگذارد و استایلش را برهم نریزد با ملایمت شانه ریگولوس را تکان داد.
- هی بوق...نه مستر بلک؟
ریگولوس خرناسی کشید.
-هوم...چ...یه؟
- بلند شین براتون نوشیدنی آوردم.
- میل...ندا...رم...بذا...بخواب...خرررر!
اسنیپ دریافت اگر همینطور پیش برود کم کم دود از سرش بلند شده و متعاقبا تمام نقشه هایشان برهم میریزد.پس دستش را بالا برد و از دم زاغی یک عدد پر کند.سپس بی توجه به قار قار اعتراض آمیز زاغ آن را به اهستگی به بینی ریگولوس کشید.این حرکت موثر بود.ریگولوس با شدت عطسه کرد و از خواب پرید.
- کدوم مردم آزاری این کارو کرد؟بوق بهش پیداش میکنمو این لنگه کفشو...اوه سیو توئی نوه گلم؟عه...نه این مال اینجا نبود...چیزه یعنی...داشتم گوش میکردم!
هرکس با دقت به صورت اسنیپ خیره میشد یقینا میتوانست آثار خشم را که بر صورتش سایه انداخته بود تشخیص دهد اما چون ریگولوس فاقد چنین درکی بود در نتیجه متوجه چیزی نشد.اسنیپ بی آنکه در لحن گفتارش تغییری دهد با ملایمت گفت:
- بله میدونم.داشتم میگفتم برات نوشیدنی آوردم ریگولوس.باید قبل از مسابقه انرژی داشته باشی.
ریگولوس از شدت ذوق زدگی روی ویبره رفت و اعتراض هکتور را مبنی بر اینکه این شکلک حق کپی رایت دارد را ندیده گرفت.
- وای سیو....همیشه میدونستم از من خوشت میاد!میدونی که این یه جور جذابیت ذاتیه!
اسنیپ:
ریگولوس لیوان را برداشت و آن را یک نفس سر کشید.سپس ظرف شیرینی را برداشت و شیرینی ها را به همراه ظرف یکباره در دهان گذاشت!
اعضای تیم:
ریگولوس با دهان پر درحالیکه صدای قرچ قرچ خرد شدن ظرف از هر گوشه دهانش به گوش می رسید نگاه دلزده اعضای تیم را با نگاه گرسنه و مشتاق اشتباه گرفت.هرچه بود چنین اشتباهی از کسی که مغزی در سر نداشت چندان تعجب برانگیز نبود.
- شما هم میخواستین؟اوا ببخشید تموم شد!
اسنیپ نگاه دل به هم خورده اش را از ریگولوس برداشت.
- نه اینا قبلا خوردن.
اسنیپ در حالیکه به صورت های معترض اعضای تیم نگاه های تهدیدآمیزی می انداخت ادامه داد:
- حالا که شما هم میل کردی سهمتو برگردیم سر تجزیه و تحلیل اعضای تیم مقابل!
اسنیپ در این راستا کاغذی را از جیبش خارج ساخت و نگاهی به ان انداخت.
- خب...کاپیتان این تیم مادر منه که در نقش جستجوگر ظاهر میشه.مهاجمینش جرج ویزلی،اورلا كوييركـ،لارتن كرپسلى هستن که مورد اخری قرنیه آن نشده تو سایت در نتیجه بعید میدونم سر مسابقه هم حاضر بشه ولو اینکه مجازی باشه!دروازه بان باری ادوارد رایانه از گروه شناسه های بسته شده و به بالاک پیوسته و مهدافعین هم فرد ویزلی و لوفی سانن.در مورد نفر آخر هیچ نظری ندارم!ظاهرا مادرم زیاد به دیدن انیمه علاقه منده.بگذریم...چون پست ممکنه طولانی بشه در مورد آرایش تیممون به پست آرسینوس مراجعه کنید با ذکر این توضیح که هرکس تو زمین بازی به مادر ما چپ نگاه کنه سر و کارش با زاغیه!
اعضای تیم:
ریگولوس ویبره زنان به میان کادر پرید.
- سیو...سیو...من میشه نخونم؟
- نه برای تو اجباری در کار نیست در نتیجه میتونی نخونی ریگول!
- ممنونم سیو...میشه زاغی رو بدی بهم باهاش بازی کنم؟
قبل از اینکه زاغ نگون بخت بتواند این جمله را در مغز زاغیش تجزیه و تحلیل کرده و در نتیجه فرصت فرار از مهلکه را پیدا کند اسنیپ او را گرفت و به طرف ریگولوس دراز کرد.
- بیا بگیر...فقط پراشو نکن بی زحمت.باید بعدا نامه برسونه.
ریگولوس ویبره زنان دستش را دراز کرد تا زاغ را از دست اسنیپ بگیرد.سپس بدون آنکه به قارقار اعتراض آمیز کلاغ توجهی کند با شور و شوق گفت:
- سیو...میشه به ارسی بگی منوشو به من بده باهاش روپایی بزنم؟
آرسینوس:
اسنیپ چانه اش را خاراند.
- مگه منوی من دستت نیست؟یه بار که ازم کش رفتی!
ریگولوس:آخه رفتم فروختمش باهاش بستنی خریدم دیگه ندارمش!
آرسینوس بارقه ی کمرنگی از دود ی غلیظ و سیاه را در اطراف سر اسنیپ مشاهده کرد و همین باعث شد تا به قریب الوقوع بودن خطر آگاهی یابد.در نتیجه برای جلوگیری از وقوع چنین پیشامد ناگواری با سرعت منویش را در دستان ریگولوس چپاند.حماقتی که در موقعیت عادی امکان نداشت از او سر بزند!
- بیا ریگول بگیر.فقط وای به حالت اگر این یکی رو...نه چیزه...یعنی اصلا قابل تو رو نداره مال خودته.
ریگولوس با سرعت منو را از دست آرسینوس بیرون کشید.
- وای عالیه خیلی ممنونم.تو بهترین مرتیکه عوضی نصفه نیمه ی دنیا هستی آرسی کله پوک بی خاصیت!میگم سیو میشه به الادورا هم بگی تبرشو بده من؟
قبل از اینکه اسنیپ حرفی بزند یا الا با یک چرخش تبر سر ریگولوس را از روی شانه هایش بیاندازد درب رختکن باز شد و ماندانگاس فلچر درحالیکه سی سانت با زمین فاصله داشت وارد شد.
تیم تنبل ها:
ماندانگاس فلچر درحالیکه به سبک دامبلدور دستهایش را باز کرده بود نزدیکتر آمد.
-در کلاس های دانگ نورانی شرکت کنید تا بین آسمان و زمین معلق بمانید!
اسنیپ:ببینم دانگ تو دستشویی هم میری بدون در زدن میری تو؟
دانگ مقابل اسنیپ متوقف شد.
- سیو...انقدر دنیارو سخت نگیر به کلاس های منو دالایی لاما بیا تا رمز چگونه زیستن رو بهت یاد بدیم.
اسنیپ که بار دیگر تجمع ابرهای خشم بر فراز سرش مشاهده میشد پاسخ داد:
-نیازی به کلاس های تو اون دالایی بوقیت ندارم.اینجا چیکار میکنی تو؟
دانگ با نارضایتی روی زمین فرود آمد.
- مسابقه دارین دیگه.خیر سرم من اسپانسر این تیمم باید باشم تازه یکی از گزارشگرا هم هستم.در ضمن رداهای تیمو یادتون رفت با خودتون ببرین.
دانگ با گفتن این جمله دست در جیب ردایش کرد و کیسه ای از ان خارج ساخت و سپس آن را سر و ته کرد.
اعضای تیم بعد از مشاهده رداهای مسابقه:
اسنیپ که موفق شده بود فکش را زودتر از بقیه از روی زمین جمع کند گفت:
- حتما منظورت این نیست که در طول مسابقه ما باید اینارو بپوشیم؟
دانگ با شور و شوق گفت:
- دقیقا منظورم همینه.خیلی قشسنگن نه؟آواتارمو دیدین؟عین همونیه که من تنم کردم.فقط یکم بلندتره و برای خانم ها هم یه تیکه پارچه اضافه تعبیه شده تا موهاو گردنشونو بپوشونن مشکل آسلامی در طول مسابقه پیش نیاد!
آرسینوس چنان با حیرت به ان چیزی که پیش رو داشتند خیره شده بود که نزدیک بود نقابش از جا دربیاید!
- ولی...آخه اینم شد رنگ؟
- خب اینا یکم شاده ورژن زرد و نارنجیشو هم داریم اگر خواستین.
اسنیپ نعره زد:
- مگه رنگ سیاه چه ایرادی داره که باید اینارو بپوشیم؟من عمرا اینو تنم کنم!
دانگ با حالت تهدیدآمیزی گفت:
- من اسپانسر این تیمم خرج این تیمو میدم میفهمی؟خرج تیمو من میدم پس هرچی من میگم باید گوش کنید.
چیه؟چرا اینطوری نگاه میکنید؟چی؟نه.... جلو نیاید...اون چیه تو دستت سیو؟منو؟میخوای منو بلاک کنی؟نکن آرسی....یکی معجونای اینو از من دور کنه...دستتو بکش ببینم...نه...بچه ها نکنید...به دالایی لاما میگم...نزن...آخ...برو کنار...چرا خشونت آقا؟دالایی لاما با این...
دیــــش دنــــگ بوم!بعد از اینکه اعضای تیم به بدرقه اسپانسر تیمشان با مشت و لگد رفتند اسنیپ درحالیکه به سختی نفس نفس میزد به میان رختکن بازگشت.
- بفهمم کی به این گفته ما امروز جای تیم شاسگولا مسابقه میدیم سر و کارش با نوک زاغیه!
اعضای تیم:
ریگولوس:
زاغی:
در همان لحظه سر و صدا و همهمه جمعیت تماشاگر رختکن را لرزاند و متعاقب آن صدای تند و تیزی که به طرز جادویی بلند شده بود از خارج از رختکن به گوش رسید.
-
با سلام خدمت ورزش دوستان!روباه هستم ملقب به یوان آبرکومبی!در خدمت شما هستم با گزارشگری این سری از مسابقات لیگ ورزش مفرح و جذاب کوییدیچ!بار دیگر صدای هلهله و تشویق تماشاچیان به گوش رسید.اسنیپ که دود کردن را فراموش کرده بود گفت:
- خیلی خب...اینجا دیگه کاری نداریم باید چند دقیقه دیگه تو زمین باشیم.آرسینوس معجونو آوردی؟
آرسینوس سری تکان داد و درحالیکه شیشه معجونی را از درون جیبش بیرون میکشید به سمت اسنیپ رفت و آن را به دست او داد.
اسنیپ با تکان چوبدستی 7 لیوان از غیب ظاهر کرد و در هر کدام مقداری از معجون ریخت.سپس دست در جیب شنلش کرد و موی اعضای تیم شاسگول ها را خارج کرد.
-من اعضای این تیمو نمیشناسم پس هرکس هر رنگ مویی خوشش میاد انتخاب کنه و بندازه تو لیوانش.فقط بجنبین تا صدامون نکردن!
اعضای تیم غرولندکنان به سمت اسنیپ رفتند جز دابی.
- دابی از معجون های شما جادوگرها نخورد چون معلوم نبود چی توش بود!
دابی بعد از گفتن این جمله ناچار شد برای احتراز از برخورد تبر الادورا با گردنش سرش را خم کند.اسنیپ با بدخلقی گفت:
-خیلیم خوب میخوری مگه اینکه بخوای همین الان از تیم اخراجت کنم یکی دیگه رو جات بیارم جن بونداده بوقی!
دابی که اکنون برای فرار از تبر چرخان الادورا در اطراف رختکن میدوید جیغ کشان گفت:
- دابی دانست کله چرب به حضورش در تیم نیازمند بود و در ضمن مگه ریموس لوپین گرگینه در کتاب یادگاران مرگ جلد اول نگف که معجون مرکب مخصوص تغییرشکل انسان بود؟خب دابی جن بود!
اسنیپ:این حرفا مال کتابه.اینجا ایفای نقشه و هر اتفاقی میتونه بیافته.پس یا مثل بچه آدم معجونتو میخوری یا حذف شناسه ت میکنم یکی دیگه رو جات میارم.میدونی بازیکن مجازی هستی و جات هرکسی رو میتونم بیارم!
دابی به مدرسه نرفته بود و سواد چندانی نداشت با این همه کمی حساب کردن بلد بود و میتوانست تا 4 بشمرد و حاصل دو دوتا را میدانست.در نتیجه با نارضایتی به سمت اسنیپ رفت تا لیوانش را از او بگیرد.اسنیپ لبخند ناخوشایندی بر لب اورد.
-خب همه گرفتن لیوانشونو؟چیه هک؟چرا میخندی؟
هکتور با دستپاچگی کوشید آثار خنده را از روی صورتش پاک کند.
- من؟خنده؟هیچی یاد یه چیزی افتادم خنده م گرفت یه لحظه.
سپس درحالیکه میکوشید طبیعی به نظر برسد دستش را دراز کرد تا یک دسته از موها را که رنگ خرمایی داشت از اسنیپ بگیرد.
فلش بک-یک روز قبل خانه ریدل اتاقهکتور پاورچین پاورچین از پله های خانه ریدل بالا می رفت.وقت استراحت تیم در بین تمریناتشان بود و هکتور به بهانه اینکه میخواهد سری به پاتیل جدیدترین معجونش بزند برای دقایقی تیم را ترک کرده بود تا نقشه اش را عملی کند.نقشه ای که دید دنیا را نسبت به استعداد او متحول میکرد!
عاقبت به بالای پله ها رسید و با سرعت خودش را به پشت درب اتاق آرسینوس رساند.درب اتاق قفل بود چنانچه انتظار می رفت.
هکتور:هوم...معجون باز کردن قفل در بریزم روش؟
هکتور دست در جیب ردایش کرد و یک شیشه معجون خارج ساخت.بی درنگ آن را روی دستگیره درب خالی کرد.درب اتاق و متعلقاتش بلافاصله شروع به ذوب شدن نمود.
- عالیه من یه نابغه م!
با عجله از میان سوراخی که روی درب اتاق ایجاد شده و لحظه به لحظه بر وسعتش افزوده میشد عبور کرد و خودش را به قفسه های معجون های ارسینوس رساند که در ردیفهای منظم در مجاورت کتابخانه کوچک آرسینوس به چشم میخورد.
هکتور مقابل قفسه معجون ها ایستاد.
-هوف...چقدر منظم....حالم بهم خورد.یکم شلوغ تر به هم ریخته تر.مثلا که چی اینهمه با دقت همه چیو گذاشته کنار هم روی بطریاشم اسم معجونارو نوشته؟بذار ببینم...این معجونه کجاست؟
انگشت هکتور بر روی ردیف معجون ها حرکت کرد تا عاقب بر روی شیشه ای کریستالی با محتویات لجن مانند متوقف شد.روی شیشه با خط ریزی نوشته شده بود
"معجون مرکب پیچیده"هکتور:همینه پیداش کردم.فقط کافیه جاشو با معجون دست ساخت خودم عوض کنم تا بقیه بفهمن من چقدر با استعدادتر از این نقاب دار اتوکشیده ام و معجونام هیچ مشکلی ندارن!
سپس دستش را دراز کرد و شیشه معجون مرکب را با شیشه دیگری که از جیب ردایش خارج ساخت عوض کرد.شیشه ای با ظاهری بسیار شبیه به شیشه قبلی اما حاوی معجونی ناشناخته!
هکتور که سر از پا نمیشناخت ویبره زنان اتاق را به مقصد زمین تمرین ترک کرد و در حین خروج از اتاق در اثر زدن ویبره چند وسیله را واژگون کرد.
پایان فلش بکهکتور که از یادآوری خاطره غرق در شور و شعف شده بود و بدنش کم کم روی سیستم ویبره تنظیم میشد دسته مو را توی فنجان ش ریخت.محتویان فنجان به جوش آمد و کف کرد و در نهایت چیزی که به دست آمد مایعی غلیظ و سیاه بود که بوی ناخوشایند فاجعه از آن به مشام میرسید!
اسنیپ نیز به نظر مشکوک می رسید.با نیم نگاهی از بالای بینی عقابیش به محتویات درون فنجان ابرویی بالا انداخت.
- هوم...ظاهرش زیاد طبیعی به نظر نمیاد.مطمئنی این معجون مرکبه ارسینوس؟
آرسینوس از شنیدن این سخن برآشفت.
- البته که مطمئنم...شاید در اثر تماس با موی یه شاسگول کم ظاهرش عجیب شده باشه این دیگه تقصیر معجون نیست تقصیر شاسگول بودنه طرفمونه!
اسنیپ به نظر چندان متقاعد نمی آمد.با این همه بلند شدن موج تشویق تماشاگران از ورود تیم گویینگ مری به زمین او را وادار ساخت هرچه زودتر تصمیم بگیرد.در نتیجه با عجله گفت:
- پس با شماره سه میخوریم...یک..دو...سه...
در یک لحظه 7 جفت دست بالا رفت و محتویات 7 لیوان در معده 7 بازیکن تیم تنبل ها خالی شد.در کسری از ثانیه اعضای تیم تنبل ها با حس دل به هم خوردگی و دردی جانکاه به خود پیچیدند و یکی پس از دیگری بر روی زمین سرد و سنگی رختکن سقوط کردند.