هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: ورزشگاه توپچی های هلگا
پیام زده شده در: ۲۰:۲۴ دوشنبه ۴ آبان ۱۳۹۴
#41
تنبل ها
vs
تراختور زرد


پست سوم



روز مسابقه-در رختکن

اعضای تیم تنبل ها همچون لشگر شکست خورده ای در رختکن گرد هم آمده بودند و هرازچندگاهی نگاه خشمگینشان را نثار جعبه ی چوبی میکردند که مظلومانه روی میزی در میان رختکن قرار داشت.
هنوز آثار درگیری و زد و خورد با گیاهان آدم خوار عظیم الجثه ای که شاهکار تاس انداختن هکتور بود بر روی دست و پایشان خودنمایی میکرد.در واقع اگر به لطف ردای پر از معجون هکتور در نبود که به موقع زیرپایش گیر کرده و تمامی محتوای آن را روی سر و روی گیاه کشنده خالی کرده بود ممکن بود هیچکدام جان سالم از ان مهلکه به در نبرند.با این وصف تردیدی نبود که همه این مشقات تنها زیر سر یک چیز است...آن جعبه بازی نفرین شده!

صدای تشویق و هلهله کشیدنی که از بیرون از رختکن به گوش میرسید و لحظه به لحظه اوج میافت خبر از حضوری پرشور میداد.با این وصف حال و هوای پرشور و پر سر و صدای بیرون آشکارا در تضاد با سکوت سرد و سنگینی بود که بر فضای رختکن حاکم شده بود.گویی داخل و خارج از رختکن دو دونیای متفاوت در جریان بود.

نگاه دلزده ای که گاه و بیگاه میان اعضای تیم رد و بدل میشد چنان مینمود که گویی قرار است به استقبال مرگ خود در خارج از رختکن بروند. هرچند حضور شیطانی آن جعبه چوبی و مرموز بر واقعی شدن این تصور صحه میگذاشت. بدون شک مسابقه دادن با وجود آن جعبه لعنتی چیزی کمتر از هم بازی شدن با مرگی حتمی نداشت!
عاقبت اسنیپ که در مقام کاپیتان تیم قرار داشت علی رغم میلش سکوت را شکست.اگر 1300 گالیون داشت بدون شک حاضر بود تمام آن را صرف بازخرید خودش از تیم کند ولی ناچار نباشد آن سکوت سنگین را بشکند.درحالیکه می کوشید زیر وزن تارزانی که به بازویش آویخته و خروپف میکرد اندکی جا به جا شود نفس عمیقی کشید.
- متنفرم از اینکه باید بپرسم...کسی اینجا ایده ای در این رابطه داره؟

او با بی میلی دستش را بلند کرد و جعبه چوبی را نشان داد.
تیم تنبل ها ترجیح دادند سوت زنان رویشان را به در و دیوار رختکن بدوزند. با این همه مشاهده دود غلیظی که از زیر موهای اسنیپ بر میخاست و فضای رختکن را دوداندود میکرد این هشدار ضمنی را به تنبل ها داد که اگر بتوانند با ندیده گرفتن اسنیپ خطر بلاک شدگی را پشت سر بگذراند یحتمل در اثر استنشاق دود جان خواهند داد!در نتیجه با وجود نداشتن ایده تلاش کردند در اسرع وقت یک ایده دست و پا کنند.
- بسپریمش دست دمنتورها؟شاید اثرش رو کمتر کنن.
-
- بهش معجون محو شدگی بدیم سیو؟
-
- بندازیمش تو جنگل آکرومانتیولاها بخورنش؟هنوز این راهو امتحان نکردیما!
-
- بازی کنیم تا آخر!

همه سرها اتوماتیک وار به سوی گوینده این جملات بازگشت.هری پاتر درحالیکه لپ تاپی را پیش رویش گذاشته بود با مشاهده نگاه اعضا ادامه داد:
- اینجا نوشته این بازی رو نمیشه نابود کرد،نمیشه ندیده گرفت و نمیشه بازی نکرد.یا باید تا تهش بازی بشه یا همینطور بلاهای متعدد سر بازیکنایی میاره که تاس انداختن و وارد جریان بازی شدن.در واقع این بازی نفرین شده ست.

اسنیپ:200 امتیاز از پاتر کم میشه تا یاد بگیره وسط یه پست جادویی وسیله های مشنگی نیاره!

هری پاتر:

آرسینوس قصد داشت اعتراض کند اما مشاهده دود غلیظی که در سطح رختکن پراکنده میشد او را از این کار بازداشت.با احتیاط گفت:
- ام...سیو؟به نظرت یکم اطلاعاتش نمیتونه به دردمون بخوره؟
- نه نمیتونه!
- حتی اگر این اطلاعات باعث بشه بتونی از شر اون نئاندرتال قرون وسطایی خلاص شی؟

تاثیر این حرف بسیار فوری بود.اسنیپ تا جاییکه وزن تارزان اجازه میداد به جلو خم شد.
- یعنی امکانش هست؟
- اگر دویست امتیازی که از گریفندور کم کردی برگردونی آره!
- پاتر!

هری پاتر دست و پایش را جمع کرد و بار دیگر به شیشه مانیتور چشم دوخت.
- خب اینجا نوشته شده که اگر بازی تموم شه همه چیز برمیگرده سر جای خودش.مثل روز اول البته به شرطی که بتونید از بازی جون سالم به در ببرید!

اعضای تیم:

اسنیپ درحالیکه می کوشید جلوی پرش عضله زیر چشمم را بگیرد کمی جا به جا شد.این حرکت باعث شد تارزان در همان حالت خواب صدایی به نشانه اعتراض از خود دربیاورد.اسنیپ از ترس بیدار شدن مجدد او با صدایی آهسته پرسید:
- خب گفته نشده چقدر این بازی طول میکشه؟

هری متفکرانه به جعبه زل زد.
- بازی تا زمانی که یکی از مهره ها برسه به اون گوی وسط بازی ادامه پیدا میکنه...

او عینکش را جا به جا کرد و با نگاهی جدی به بقیه اعضا زل زد.
- و نکته مهم اینه که هیچ پیش بینی از اینکه ممکنه چه اتفاقی بیافته وجود نداره!یا باید شرایط بازی رو همینطوری بپذیریم یا اینکه تا ابد با این وضعیت کنار بیایم.

اعضای تیم نگاهی به یکدیگر انداختند و سپس به صورت همزمان نگاهشان را به چهره تارزانی دوختند که سرش روی شانه اسنیپ بود و آب دهانش به طرز چندش آوری بر روی ردای کوییدیچ او سرازیر بود.اسنیپ از میان دندان های بر هم فشرده گفت:
- خیلی خب بازی اون جعبه بوقی رو با خودمون می بریم وسط زمین.فقط وای به حالتون اگر بد تاس بندازین یا وسطش بزنید زیرش و منصرف شید!

تنبل ها:

دقایقی بعد در ورزشگاه


- تیم تراختور کماکان توپ رو در دست داره و میره که گل پپنجمشو هم به ثمر برسونه.کلا مشخص نیست اعضای تیم تنبل ها امروز برای چی توی زمین حاضر شدن.من که ندیدم تا الان جز چندتا پاس کاری ضعیف کار دیگه ای کرده باشن.البته اگر ورود ناگهانی و غیرمنتظره پسرعموی کاپیتان این تیم به زمین رو ندیده بگیریم!

ده دقیقه ای از شروع بازی میگذشت.تیم تنبل ها با مشقت موفق شده بود جعبه بازی جومانجی را با خود به زمین بیاورد چرا که مرلین آن را خلاف قواعد بازی تشخیص داده بود.هرچند پسرعموی به خواب فرو رفته ای که مثل چسب دوقولو به کاپیتان تیم تنبل ها متصل شده بود را به هیچ وجه نتوانسته بودند از او جدا کنند و مرلین با نارضایتی قبول کرده بود او هم همراه با اسنیپ وارد زمین شود مشروط به اینکه در جریان بازی اختلال به وجود نیاورد اما هرگونه عذر و بهانه برای ورود ان جعبه چوبی قدیمی و نفرت انگیز را رد کرد و دستور ضبط آن را صادر کرد.

حوری همراه مرلین هیچگاه متوجه نشد کی و چطور جعبه را از دست داد و از ترس اینکه مورد خضم و غضب عالم بالا واقع شود هیچوقت نیز به روی مبارکش نیاورد که آن را گم کرده.به نظر می رسید بالاخره تخصص ریگولوس یک جا مفید واقع شده بود!
با این همه مسابقه دادن و همزمان همراه شدن با جریان یک بازی عجیب و غریب خیلی کار راحتی نبود.حداقل نه برای 4 بازیکن اصلی تیم تنبل ها که به طور همزمان می بایست با یک دست توپ ها را از خود دور می کردند و با دست دیگر تاس میریختند!
- بار دیگه شاهدیم که هکتور دگورث گرنجر بازدارنده ای رو که به سمت اعضای تیمش میاد رو با ضربه پایتلش دور میکنه و جالب اینجاست که حتی زحمت نمیکشه این توپ رو اقلا به سمت مهاجم تیم تراختور پرتاب کنه تا به دروازه تیمش نزدیک نشه!رز زلر ملقب به زلزله به راحتی از کنار هکتور میگذره و راهشو به سمت دروازه تیم تنبل ها کج میکنه.هکتور بی توجه به این واقعه دوباره به طرف تجمع کوچک و 4 نفره اعضای تیمش وسط زمین برمیگرده.معلوم نیست اونجا چه خبره!با این وضعیت به نفع تیم تنبل هاست که هرچه زودتر گوی زرین رو به دست بیارن تا آبروشون بیشتر از این نرفته!

همان لحظه- میان زمین و آسمان!

هکتور بی توجه به لحن تمسخر آمیز گزارشگر و هو کشیدن های جمعیت خودش را به جمع اعضای تیمش در میان ورزشگاه رساند و کنار ارسینوس متوقف شد.
- چی شد؟هنوز تاس نریخته؟
آرسینوس:نه بابا داره استخاره میکنه!

اسنیپ که دوداندود تر از همیشه به نظر می رسید گفت:
- زودباش بچه دزد تا نزدم همینجا حذف شناسه ت کنم.

ریگولوس با آرامش گفت:
- نمیتونی سیو چون اگر منو حذف شناسه کنی این بازی تموم نمیشه و تو تا ابد باید با این یارو زندگی کنی.هرچند خیلی بهم میاین!خوشبخت باشین!

ریگولوس بی توجه به چشم غره مرگبار اعضای تیمش روی صفحه بازی تمرکز کرد.
- خب تاس رو ی دور دیگه میچرخونم...یه دور دیگه...چقدر حال داد!ایول چه صدایی میده....یه بار دیگه هم بذار بچرخونمشون تو دستم....عالیه!

اسنیپ:
آرسینوس:
هکتور:
بازی:

در همان لحظه صدای فریادها و هلهله جمعیت به آنها فهماند که تراختورها یک گل دیگر به ثمر رسانده اند.صدای گزارشگر که نتیجه را 60 به صفر به سود تراختورها اعلام میکرد باعث شد آرسینوس کاملا بی قصد و غرض تعادلش را برای یک لحظه از دست بدهد و تنه محکمی به ریگولوس بزند که هنوز مشغول چرخاندن تاس ها در دستش بود.تاس ها با سر و صدا از دست ریگولوس رها شدند و داخل صفحه بازی سقوط کردند.

آرسینوس: اوه ببخشید ریگولوس...دستم خورد!عه نتیجه چی شد؟5 و 3؟

فقط آرسینوس نبود که با مشاهده به هم پیوستن کلمات درون گوی بازی نفسش را در سینه حبس کرده بود.هر 4 تن در سکوت به کلماتی که درون گوی به در هم می آمیختند خیره شدند.
- شما باید به استقبال او بروید. نگران نباشید عاشق بازی کردن است!

هر سه با نگاه هایی وار به هم خیره شدند.آرسینوس متفکرانه گفت:
- به استقبال کی باید بریم؟

اسنیپ که از شنیدن صدای خرناس هایی که تارزان ماقبل تاریخی درست کنار گوشش میکشید کلافه به نظر می رسید درحالیکه تلاش میکرد با دستش سر او را به نقطه دیگری بچرخاند با خشم گفت:
- معلوم نیست؟قراره یه تسترالی بیاد ما هم باید بریم سر وقتش و باهاش بازی کنیم!

هکتور که برخلاف همیشه جدی مینمود گفت:
- خب این تسترال قراره چی باشه؟
- من چه میدونم.از این بچه دزد بپرس که تاس ریخت!
- گل گل!به نفع تراختور!تراختور 70 تنبل ها صفر!جمع کنید برید خونه بابا تنبل ها الکی وقت ملتو نگیرید دیگه!شما که تنبلین واسه چی بازی میکنید؟

اسنیپ ردایش با آب دهان یک انسان متعلق به ماقبل تاریخ خیس شده و در طول دو پست ناچار به همنشینی مسالمت آمیز با او گردیده بود.در کنار همه این ها تیمش به راحتی 70 گل خورده بود و او با این جعبه موذی و نفرین شده درگیر بود و هیچ بوق مفیدی نتوانسته بود بخورد.تمام این ها برای دیوانه شدن هر انسان عادی هم کافی بود چه برسد به او که سیستمش در حالت نرمال هم در گزینه "درشرف انفجار" تنظیم شده بود.
لذا با آرامش دست در جیب ردایش کرد و منویش را جهت بلاک دائمی کردن یوان از جیب خارج ساخت.تارزان در اثر حرکت دست او خرناس بلد دیگری کشید.هکتور و آرسینوس در یک حرکت هماهنگ و خودجوش از آستین ردای او آویزان شدند تا مانع او شوند.
- دستتونو بکشین.ولم کنید!من اینو بلاکش میکنم!

- و حالا کاپیتان تیم تنبل هارو داریم که منو به دست داره وسط زمین عربده میکشه.عوض عربده کشی سرخوگونو بگیر که درست از بغل گوشت رد شد آسنیپ!

- نه سیو آروم باش.آرامش خودتو حفظ کن!
- معجون آرام شدن سیو بدم آرسی؟

آرسینوس که در مهار کردن دست پر تکان اسنیپ کم آورده بود با خشم به ریگولوس گفت:
- عوض اینکه مثل ماست وایسی بیا کمکم کن دزد دست کج جوجه صفت بوقی!

ریگولوس درحالیکه با خونسردی نگاهش را به نقطه نامعلومی دوخته بود گفت:
- خیلی دلم میخواد آرسی ولی دارم خودمو برای ورود مهمونمون آماده میکنم!

این حرف باعث شد هر سه همزمان دست از تلاش و تقلا بردارند و منو از دست اسنیپ اویزان بماند.
- مهمون؟کدوم مهمونمون؟

ریگولوس که حالا با کمک دوربینی دزدی سایه عظیمی را دنبال میکرد که بر فراز ابرها در حرکت بود پاسخ داد:
- اون مهمونمونو میگم. همونی که عاشق بازی کردنه و باید بریم به استقبالش.همونی که بازی گفت.یه شاخدم مجارستانی گوگولی مگولی!

تنبل ها:



پاسخ به: فن فیکشن: هویت گمشده
پیام زده شده در: ۲۰:۲۲ چهارشنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۴
#42
نقل قول:

Sana756 نوشته:
سلام خیلی قشنگه اما لینک فصل چهارمش خراب نمیتونم دانلودش کنم

ممنونیم نظر لطف شماست!
متاسفانه اون فایل رو خودم به دلیل ترکیدگی هارد از دست دادم و باید از نو بنویسم.با توجه به اینکه خیلی وقتم هست داستان ادامه داده نشده به نظر بهتره از همین فصل که منهدم شد شروع کنم.

اگر لطف پاره ای از دوستان نبود که داستان کلا از بین رفته بود و باید به عزاش مینستم همینجا!



پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۱۲ جمعه ۲۴ مهر ۱۳۹۴
#43
با درود

آخرین تصویرو میتونید از اینجا مشاهده کنید.

موفق باشید.



پاسخ به: ورزشگاه نقش جهان (در حال تعمیر!)
پیام زده شده در: ۲۱:۳۸ دوشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۴
#44
تنبل های زوپسی
vs
گویینگ مری

پست سوم



روز مسابقه زمین بازی شاسگول آباد!

آسمان صبحگاهی صاف و آبی بود و تکه های پراکنده ابر در پهنه آسمان به چشم میخورد.نور کم جان خورشید پاییزی از لا به لای شاخ و برگ درختان راه خود را به سطح زمین یافته و بر زیبایی فضا میافزود. به نظر می رسید چند ساعتی تا ظهر فاصله باشد.با وجود وزش نسیم سرد صبحگاهی که خبر از آمدن پاییز و سردی تدریجی هوا میداد فضا از نغمه سرایی پرندگان پر بود گویا هیچ یک بیم آمدن فصل سرما را به دل راه نمیداد...

- پسره دست کج بوقی تا نزدم حذف شناسه ت کنم از خواب بیدار میشی یا نه؟

ریگولوس که طبق معمول هنگام سخنرانی کاپیتان در حال چرت زدن بود با تکانی از خواب شیرینش برخاست.با این همه چشمانش را باز نکرد بلکه بتواند ادامه این رویای شیرین را ببیند.جویده جویده گفت:
- من اینج...ام...ادامه...بده شوما...خرررررر!

اعضای تیم با دلواپسی به چهره گرفته اسنیپ و تجمع ابرهای خشم که هر لحظه بر فراز سرش حجم بیشتری می یافت نگاه کردند.آرسینوس گلویش را صاف کرد و با اشاره سر و دست کوشید چیزی به اسنیپ بگوید اما ظاهرا اسنیپ خشمگین تر از این حرفا بود.چرا که با آرامش دست در جیب ردایش کرد و یک عدد منوی مدیریتی از جیب خارج ساخت.

اعضای تیم:

قبل از اینکه دست اسنیپ بتواند دکمه ای را بر روی منو لمس کند اعضای تیم جز ریگولوس که کماکان به دیدن خواب شیرینش ادامه میداد از 4 جهت به طرفش خیز برداشته و به هرگوشه از ردای اسنیپ چنگ انداختند تا بلکه موفق شوند او را از ادامه کارش باز دارند.
- ولم کنید...دستاتونو بکشین.من باید اینو از آیپی بنش کنم...من اینو میکشمش!میکشم!

ریگولوس:

آرسینوس در حالیکه بازوی راست اسنیپ را محکم نگه داشته بود با نگرانی گفت:
- نه سیو...نکن اینکارو.اینطوری همه برنامه های مارو بهم می زنی.ما کلی نقشه کشیدیم.آرامشتو حفظ کن لطفا!

هکتور که از بازوی چپ اسنیپ آویزان شده و مشخص نبود لرزش او بیشتر است یا تکان دست اسنیپ گفت:
- معجون بیداری دائم بهش بدم سیو؟
- معجون بی معجون!ولم کنید میخوام با دستای خودم خفه ش کنم!

دابی که از گردن اسنیپ آویزان شده و سرش در میان دودهای جمع شده بر بالای سر اسنیپ گم شده بود جیرجیر کنان گفت:
- اسنیپ باید کوشید آرامشش را حفظ کرد...اهههه!وگرنه مادر کله چرب چه خواهد گفت؟

تاثیر این حرف آنی بود.اسنیپ بلافاصله دست از تلاش و تقلا برداشت.اعضای تیم که هنوز با نگرانی به صورت کاپیتانشان خیره بودند با تردید فشار را از روی دست و پای اسنیپ کم کردند.اسنیپ زیر لب گفت:
- اوه درسته...اگر مادرم منو تو این وضعیت ببینه چه فکری در موردم میکنه؟حتما خیلی ازم ناامید میشه.

و بلافاصله منو را به درون جیبش بازگرداند.اعضای تیم با آسودگی خیال نفس راحتی کشیدند اما هنوز نفس راحتی که کشیده بودند از سینه اشان خارج نشده بود بیرون نداده بودند که اسنیپ چوبدستیش را بیرون کشید.

اعضای تیم: :worry:

همگی آماده پرش مجدد به سمت اسنیپ بودند که با مشاهده اتفاقی که مقابل چشمشان رخ داد از تعجب بر جا خشکشان زد.اسنیپ از غیب یک سینی شامل یک ظرف پر از شیرینی و یک لیوان نوشیدنی ظاهر ساخته بود.هکتور که آب دهانش مشخصا راه افتاده بود گفت:
- نوشیدنی استوایی؟میدونستم تو هم میدونی من چقدر دوست دارم چقدرم هوس کرده بودم دستت درد نکنه سیو!
- دابی هم نوشیدنی استوایی خواست.دابی یک جن آزاد بود و حق داشت از این هله هوله ها هوس کرد.کله چرب باید به دابی هم داد!

آرسینوس که نگاه مشتاقش از پشت نقاب مشخص نبود پرسید:
- فقط یه چیزی سیو فکر میکنی به همه مون برسه؟اینکه همه ش یه دونه ست.

اسنیپ با متانت گفت:
-نه فکر نمیکنم به بقیه برسه چون این مال ریگولوسه!

اعضای تیم:
نوشیدنی:
اسنیپ:
ریگولوس:

اسنیپ بی توجه به غرولندهای اعضای تیمش مبنی بر اینکه آنها هم تشنه و گرسنه هستند و اسنیپ به اندازه کافی به نیازهای اعضای تیمش توجه ندارد به سمت ریگولوس غرق در خواب رفت که در آن لحظه آب دهانش زمین زیر پایش را خیس کرده بود.اسنیپ که به سختی میکوشید این منظره روی صورتش تاثیر منفی نگذارد و استایلش را برهم نریزد با ملایمت شانه ریگولوس را تکان داد.
- هی بوق...نه مستر بلک؟

ریگولوس خرناسی کشید.
-هوم...چ...یه؟
- بلند شین براتون نوشیدنی آوردم.
- میل...ندا...رم...بذا...بخواب...خرررر!

اسنیپ دریافت اگر همینطور پیش برود کم کم دود از سرش بلند شده و متعاقبا تمام نقشه هایشان برهم میریزد.پس دستش را بالا برد و از دم زاغی یک عدد پر کند.سپس بی توجه به قار قار اعتراض آمیز زاغ آن را به اهستگی به بینی ریگولوس کشید.این حرکت موثر بود.ریگولوس با شدت عطسه کرد و از خواب پرید.
- کدوم مردم آزاری این کارو کرد؟بوق بهش پیداش میکنمو این لنگه کفشو...اوه سیو توئی نوه گلم؟عه...نه این مال اینجا نبود...چیزه یعنی...داشتم گوش میکردم!

هرکس با دقت به صورت اسنیپ خیره میشد یقینا میتوانست آثار خشم را که بر صورتش سایه انداخته بود تشخیص دهد اما چون ریگولوس فاقد چنین درکی بود در نتیجه متوجه چیزی نشد.اسنیپ بی آنکه در لحن گفتارش تغییری دهد با ملایمت گفت:
- بله میدونم.داشتم میگفتم برات نوشیدنی آوردم ریگولوس.باید قبل از مسابقه انرژی داشته باشی.

ریگولوس از شدت ذوق زدگی روی ویبره رفت و اعتراض هکتور را مبنی بر اینکه این شکلک حق کپی رایت دارد را ندیده گرفت.
- وای سیو....همیشه میدونستم از من خوشت میاد!میدونی که این یه جور جذابیت ذاتیه!

اسنیپ:

ریگولوس لیوان را برداشت و آن را یک نفس سر کشید.سپس ظرف شیرینی را برداشت و شیرینی ها را به همراه ظرف یکباره در دهان گذاشت!

اعضای تیم:

ریگولوس با دهان پر درحالیکه صدای قرچ قرچ خرد شدن ظرف از هر گوشه دهانش به گوش می رسید نگاه دلزده اعضای تیم را با نگاه گرسنه و مشتاق اشتباه گرفت.هرچه بود چنین اشتباهی از کسی که مغزی در سر نداشت چندان تعجب برانگیز نبود.
- شما هم میخواستین؟اوا ببخشید تموم شد!

اسنیپ نگاه دل به هم خورده اش را از ریگولوس برداشت.
- نه اینا قبلا خوردن.

اسنیپ در حالیکه به صورت های معترض اعضای تیم نگاه های تهدیدآمیزی می انداخت ادامه داد:
- حالا که شما هم میل کردی سهمتو برگردیم سر تجزیه و تحلیل اعضای تیم مقابل!

اسنیپ در این راستا کاغذی را از جیبش خارج ساخت و نگاهی به ان انداخت.
- خب...کاپیتان این تیم مادر منه که در نقش جستجوگر ظاهر میشه.مهاجمینش جرج ویزلی،اورلا كوييركـ،لارتن كرپسلى هستن که مورد اخری قرنیه آن نشده تو سایت در نتیجه بعید میدونم سر مسابقه هم حاضر بشه ولو اینکه مجازی باشه!دروازه بان باری ادوارد رایانه از گروه شناسه های بسته شده و به بالاک پیوسته و مهدافعین هم فرد ویزلی و لوفی سانن.در مورد نفر آخر هیچ نظری ندارم!ظاهرا مادرم زیاد به دیدن انیمه علاقه منده.بگذریم...چون پست ممکنه طولانی بشه در مورد آرایش تیممون به پست آرسینوس مراجعه کنید با ذکر این توضیح که هرکس تو زمین بازی به مادر ما چپ نگاه کنه سر و کارش با زاغیه!

اعضای تیم:

ریگولوس ویبره زنان به میان کادر پرید.
- سیو...سیو...من میشه نخونم؟
- نه برای تو اجباری در کار نیست در نتیجه میتونی نخونی ریگول!
- ممنونم سیو...میشه زاغی رو بدی بهم باهاش بازی کنم؟

قبل از اینکه زاغ نگون بخت بتواند این جمله را در مغز زاغیش تجزیه و تحلیل کرده و در نتیجه فرصت فرار از مهلکه را پیدا کند اسنیپ او را گرفت و به طرف ریگولوس دراز کرد.
- بیا بگیر...فقط پراشو نکن بی زحمت.باید بعدا نامه برسونه.

ریگولوس ویبره زنان دستش را دراز کرد تا زاغ را از دست اسنیپ بگیرد.سپس بدون آنکه به قارقار اعتراض آمیز کلاغ توجهی کند با شور و شوق گفت:
- سیو...میشه به ارسی بگی منوشو به من بده باهاش روپایی بزنم؟

آرسینوس:

اسنیپ چانه اش را خاراند.
- مگه منوی من دستت نیست؟یه بار که ازم کش رفتی!

ریگولوس:آخه رفتم فروختمش باهاش بستنی خریدم دیگه ندارمش!

آرسینوس بارقه ی کمرنگی از دود ی غلیظ و سیاه را در اطراف سر اسنیپ مشاهده کرد و همین باعث شد تا به قریب الوقوع بودن خطر آگاهی یابد.در نتیجه برای جلوگیری از وقوع چنین پیشامد ناگواری با سرعت منویش را در دستان ریگولوس چپاند.حماقتی که در موقعیت عادی امکان نداشت از او سر بزند!
- بیا ریگول بگیر.فقط وای به حالت اگر این یکی رو...نه چیزه...یعنی اصلا قابل تو رو نداره مال خودته.

ریگولوس با سرعت منو را از دست آرسینوس بیرون کشید.
- وای عالیه خیلی ممنونم.تو بهترین مرتیکه عوضی نصفه نیمه ی دنیا هستی آرسی کله پوک بی خاصیت!میگم سیو میشه به الادورا هم بگی تبرشو بده من؟

قبل از اینکه اسنیپ حرفی بزند یا الا با یک چرخش تبر سر ریگولوس را از روی شانه هایش بیاندازد درب رختکن باز شد و ماندانگاس فلچر درحالیکه سی سانت با زمین فاصله داشت وارد شد.

تیم تنبل ها:

ماندانگاس فلچر درحالیکه به سبک دامبلدور دستهایش را باز کرده بود نزدیکتر آمد.
-در کلاس های دانگ نورانی شرکت کنید تا بین آسمان و زمین معلق بمانید!

اسنیپ:ببینم دانگ تو دستشویی هم میری بدون در زدن میری تو؟

دانگ مقابل اسنیپ متوقف شد.
- سیو...انقدر دنیارو سخت نگیر به کلاس های منو دالایی لاما بیا تا رمز چگونه زیستن رو بهت یاد بدیم.

اسنیپ که بار دیگر تجمع ابرهای خشم بر فراز سرش مشاهده میشد پاسخ داد:
-نیازی به کلاس های تو اون دالایی بوقیت ندارم.اینجا چیکار میکنی تو؟

دانگ با نارضایتی روی زمین فرود آمد.
- مسابقه دارین دیگه.خیر سرم من اسپانسر این تیمم باید باشم تازه یکی از گزارشگرا هم هستم.در ضمن رداهای تیمو یادتون رفت با خودتون ببرین.

دانگ با گفتن این جمله دست در جیب ردایش کرد و کیسه ای از ان خارج ساخت و سپس آن را سر و ته کرد.

اعضای تیم بعد از مشاهده رداهای مسابقه:

اسنیپ که موفق شده بود فکش را زودتر از بقیه از روی زمین جمع کند گفت:
- حتما منظورت این نیست که در طول مسابقه ما باید اینارو بپوشیم؟

دانگ با شور و شوق گفت:
- دقیقا منظورم همینه.خیلی قشسنگن نه؟آواتارمو دیدین؟عین همونیه که من تنم کردم.فقط یکم بلندتره و برای خانم ها هم یه تیکه پارچه اضافه تعبیه شده تا موهاو گردنشونو بپوشونن مشکل آسلامی در طول مسابقه پیش نیاد!

آرسینوس چنان با حیرت به ان چیزی که پیش رو داشتند خیره شده بود که نزدیک بود نقابش از جا دربیاید!
- ولی...آخه اینم شد رنگ؟
- خب اینا یکم شاده ورژن زرد و نارنجیشو هم داریم اگر خواستین.

اسنیپ نعره زد:
- مگه رنگ سیاه چه ایرادی داره که باید اینارو بپوشیم؟من عمرا اینو تنم کنم!

دانگ با حالت تهدیدآمیزی گفت:
- من اسپانسر این تیمم خرج این تیمو میدم میفهمی؟خرج تیمو من میدم پس هرچی من میگم باید گوش کنید. چیه؟چرا اینطوری نگاه میکنید؟چی؟نه.... جلو نیاید...اون چیه تو دستت سیو؟منو؟میخوای منو بلاک کنی؟نکن آرسی....یکی معجونای اینو از من دور کنه...دستتو بکش ببینم...نه...بچه ها نکنید...به دالایی لاما میگم...نزن...آخ...برو کنار...چرا خشونت آقا؟دالایی لاما با این...دیــــش دنــــگ بوم!

بعد از اینکه اعضای تیم به بدرقه اسپانسر تیمشان با مشت و لگد رفتند اسنیپ درحالیکه به سختی نفس نفس میزد به میان رختکن بازگشت.
- بفهمم کی به این گفته ما امروز جای تیم شاسگولا مسابقه میدیم سر و کارش با نوک زاغیه!

اعضای تیم:
ریگولوس:
زاغی:

در همان لحظه سر و صدا و همهمه جمعیت تماشاگر رختکن را لرزاند و متعاقب آن صدای تند و تیزی که به طرز جادویی بلند شده بود از خارج از رختکن به گوش رسید.
-با سلام خدمت ورزش دوستان!روباه هستم ملقب به یوان آبرکومبی!در خدمت شما هستم با گزارشگری این سری از مسابقات لیگ ورزش مفرح و جذاب کوییدیچ!

بار دیگر صدای هلهله و تشویق تماشاچیان به گوش رسید.اسنیپ که دود کردن را فراموش کرده بود گفت:
- خیلی خب...اینجا دیگه کاری نداریم باید چند دقیقه دیگه تو زمین باشیم.آرسینوس معجونو آوردی؟

آرسینوس سری تکان داد و درحالیکه شیشه معجونی را از درون جیبش بیرون میکشید به سمت اسنیپ رفت و آن را به دست او داد.
اسنیپ با تکان چوبدستی 7 لیوان از غیب ظاهر کرد و در هر کدام مقداری از معجون ریخت.سپس دست در جیب شنلش کرد و موی اعضای تیم شاسگول ها را خارج کرد.
-من اعضای این تیمو نمیشناسم پس هرکس هر رنگ مویی خوشش میاد انتخاب کنه و بندازه تو لیوانش.فقط بجنبین تا صدامون نکردن!

اعضای تیم غرولندکنان به سمت اسنیپ رفتند جز دابی.
- دابی از معجون های شما جادوگرها نخورد چون معلوم نبود چی توش بود!

دابی بعد از گفتن این جمله ناچار شد برای احتراز از برخورد تبر الادورا با گردنش سرش را خم کند.اسنیپ با بدخلقی گفت:
-خیلیم خوب میخوری مگه اینکه بخوای همین الان از تیم اخراجت کنم یکی دیگه رو جات بیارم جن بونداده بوقی!

دابی که اکنون برای فرار از تبر چرخان الادورا در اطراف رختکن میدوید جیغ کشان گفت:
- دابی دانست کله چرب به حضورش در تیم نیازمند بود و در ضمن مگه ریموس لوپین گرگینه در کتاب یادگاران مرگ جلد اول نگف که معجون مرکب مخصوص تغییرشکل انسان بود؟خب دابی جن بود!

اسنیپ:این حرفا مال کتابه.اینجا ایفای نقشه و هر اتفاقی میتونه بیافته.پس یا مثل بچه آدم معجونتو میخوری یا حذف شناسه ت میکنم یکی دیگه رو جات میارم.میدونی بازیکن مجازی هستی و جات هرکسی رو میتونم بیارم!

دابی به مدرسه نرفته بود و سواد چندانی نداشت با این همه کمی حساب کردن بلد بود و میتوانست تا 4 بشمرد و حاصل دو دوتا را میدانست.در نتیجه با نارضایتی به سمت اسنیپ رفت تا لیوانش را از او بگیرد.اسنیپ لبخند ناخوشایندی بر لب اورد.
-خب همه گرفتن لیوانشونو؟چیه هک؟چرا میخندی؟

هکتور با دستپاچگی کوشید آثار خنده را از روی صورتش پاک کند.
- من؟خنده؟هیچی یاد یه چیزی افتادم خنده م گرفت یه لحظه.

سپس درحالیکه میکوشید طبیعی به نظر برسد دستش را دراز کرد تا یک دسته از موها را که رنگ خرمایی داشت از اسنیپ بگیرد.

فلش بک-یک روز قبل خانه ریدل اتاق

هکتور پاورچین پاورچین از پله های خانه ریدل بالا می رفت.وقت استراحت تیم در بین تمریناتشان بود و هکتور به بهانه اینکه میخواهد سری به پاتیل جدیدترین معجونش بزند برای دقایقی تیم را ترک کرده بود تا نقشه اش را عملی کند.نقشه ای که دید دنیا را نسبت به استعداد او متحول میکرد!
عاقبت به بالای پله ها رسید و با سرعت خودش را به پشت درب اتاق آرسینوس رساند.درب اتاق قفل بود چنانچه انتظار می رفت.

هکتور:هوم...معجون باز کردن قفل در بریزم روش؟

هکتور دست در جیب ردایش کرد و یک شیشه معجون خارج ساخت.بی درنگ آن را روی دستگیره درب خالی کرد.درب اتاق و متعلقاتش بلافاصله شروع به ذوب شدن نمود.
- عالیه من یه نابغه م!

با عجله از میان سوراخی که روی درب اتاق ایجاد شده و لحظه به لحظه بر وسعتش افزوده میشد عبور کرد و خودش را به قفسه های معجون های ارسینوس رساند که در ردیفهای منظم در مجاورت کتابخانه کوچک آرسینوس به چشم میخورد.

هکتور مقابل قفسه معجون ها ایستاد.
-هوف...چقدر منظم....حالم بهم خورد.یکم شلوغ تر به هم ریخته تر.مثلا که چی اینهمه با دقت همه چیو گذاشته کنار هم روی بطریاشم اسم معجونارو نوشته؟بذار ببینم...این معجونه کجاست؟

انگشت هکتور بر روی ردیف معجون ها حرکت کرد تا عاقب بر روی شیشه ای کریستالی با محتویات لجن مانند متوقف شد.روی شیشه با خط ریزی نوشته شده بود "معجون مرکب پیچیده"

هکتور:همینه پیداش کردم.فقط کافیه جاشو با معجون دست ساخت خودم عوض کنم تا بقیه بفهمن من چقدر با استعدادتر از این نقاب دار اتوکشیده ام و معجونام هیچ مشکلی ندارن!

سپس دستش را دراز کرد و شیشه معجون مرکب را با شیشه دیگری که از جیب ردایش خارج ساخت عوض کرد.شیشه ای با ظاهری بسیار شبیه به شیشه قبلی اما حاوی معجونی ناشناخته!
هکتور که سر از پا نمیشناخت ویبره زنان اتاق را به مقصد زمین تمرین ترک کرد و در حین خروج از اتاق در اثر زدن ویبره چند وسیله را واژگون کرد.

پایان فلش بک

هکتور که از یادآوری خاطره غرق در شور و شعف شده بود و بدنش کم کم روی سیستم ویبره تنظیم میشد دسته مو را توی فنجان ش ریخت.محتویان فنجان به جوش آمد و کف کرد و در نهایت چیزی که به دست آمد مایعی غلیظ و سیاه بود که بوی ناخوشایند فاجعه از آن به مشام میرسید!

اسنیپ نیز به نظر مشکوک می رسید.با نیم نگاهی از بالای بینی عقابیش به محتویات درون فنجان ابرویی بالا انداخت.
- هوم...ظاهرش زیاد طبیعی به نظر نمیاد.مطمئنی این معجون مرکبه ارسینوس؟

آرسینوس از شنیدن این سخن برآشفت.
- البته که مطمئنم...شاید در اثر تماس با موی یه شاسگول کم ظاهرش عجیب شده باشه این دیگه تقصیر معجون نیست تقصیر شاسگول بودنه طرفمونه!

اسنیپ به نظر چندان متقاعد نمی آمد.با این همه بلند شدن موج تشویق تماشاگران از ورود تیم گویینگ مری به زمین او را وادار ساخت هرچه زودتر تصمیم بگیرد.در نتیجه با عجله گفت:
- پس با شماره سه میخوریم...یک..دو...سه...

در یک لحظه 7 جفت دست بالا رفت و محتویات 7 لیوان در معده 7 بازیکن تیم تنبل ها خالی شد.در کسری از ثانیه اعضای تیم تنبل ها با حس دل به هم خوردگی و دردی جانکاه به خود پیچیدند و یکی پس از دیگری بر روی زمین سرد و سنگی رختکن سقوط کردند.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۲۰ ۲۲:۰۵:۳۷


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۳:۵۱ سه شنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۴
#45
پشمک!دستتو بکش ببینم!

1.چرا دامبلدور بودن رو انتخاب کردی؟من که اصلا در جریان نیستم به جان همین زاغی!
2.به نظرت کدوم نقش برات از همه متناسب تره؟
3.از دامبلدور توی کتاب خوشت میاد؟به نظرت خیلی بوقی نبود؟
4.مسئول محفل بودن چطوره؟سخته؟
5. همیشه محفلی بودی تا جاییکه یادم میاد به این گروه ارادت ویژه ای داری؟
6.اگر دامبلدور واقعی رو میدیدی چی دوست داشتی بهش بگی؟
7. چرا به نظرت دامبلدور با اینکه این همه سوگند میخورد به اسنیپ اعتماد داره بهش اعتماد نکرد قضیه جان پیچ هارو بگه؟چرا درحالیکه اسنیپ بهش وفادار بود بهش خیانت کرد و قضیه چوبدستی هارو نگفت و به اسنیپ اعلام امادگی نداد تا اقلا بتونه از خودش دفاع کنه؟
8. نظرت راجع به سایت و جو فعلی ایفا چیه؟
9.با چند نفر از اعضای ایفا رابطه صمیمانه تر و نزدیک تری داری؟

فعلا همینا!



پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۴
#46
عاقبت اسنیپ که در حالت نرمال هم سیستمش روی "در شرف انفجار" تنظیم شده بود با مشاهده این همه هرج و مرج به یکباره از کوره در رفت.
- بوقیا!مادرسیریوسا!بی سوادا!غلط املایی دارا!اینهمه پست زدین زورتون اومد یه خلاصه بذارید تا من مجبور باشم تمام این پستارو تک به تک بخونم؟

ملت مرگخوار که در حال چانه زنی بر سر سوالات و تقلب از روی دست یکدیگر برای پاسخگویی به سوالات بودند با شنیدن این فریاد کلیه فعالیت هایشان را متوقف ساختند تا با فرمت به اسنیپ خشمگین خیره شوند.زاغی که روی شانه چپ اسنیپ نشسته و از بقیه به مرکز صدا نزدیکتر بود درحالیکه از وحشت خشک شده بود بی پر و بال تر از همیشه روی زمین سقوط کرد.با این همه کسی برای پاسخگویی به اسنیپ داوطلب نشد.هرچه بود اسنیپ منودار اعظم بود و به هیچ وجه جر و بحث کردن در آن شرایط با او منطقی به نظر نمی رسید.
با این همه پاسخ ندادن مرگخواران اسنیپ را بیش از پیش خشمگین ساخت.
- 50 امتیاز از تک تکتون کم میشه و مجموعش به اسلیترین اضافه میشه تا یاد بگیرین وقتی ازتون سوال پرسیدم مثل تسترالای تازه دنیا اومده زل نزدید به من!

- ام...سیو؟توجه کردی این وسط از اسلیترین هم نمره کم کردی؟

- الان خواستی بگی من حواسم پرته و از گروه خودم امتیاز کم میکنم؟50امتیاز مرگخوارای اسلیترینی از گریفندور کم شده!10 امتیاز دیگه هم از گریفندور کم میشه!

آرسینوس خواست لب به اعتراض بگشاید اما مشاهده اسنیپ در آن وضعیت باعث شد برای بار اول منصرف شود!قطعا اعتراض کردن در آن وضعیت باعث برانگیختن هرچه بیشتر خشم اسنیپ میشد.

اسنیپ نفس عمیقی کشید و نگاهی به پست های قبل انداخت.
- گذشته از اینکه خلاصه نذاشتین و منو با این همه گرفتاری به زحمت انداختین باید بگم فکر نکنید غلط های تایپی بعضیاتونو ندیدم.به عنوان مجازات برمیگردین پیداشون میکنید و 200 بار از روشون مینویسید!

بلافاصله صدای همهمه خفیفی در اعتراض به این سخن بلند شد که با یک نگاه اسنیپ فرو نشست.
- بله و بعد از همه اینا میرسیم به بحث انتخاب لرد!خب به امید مرلین همگی سواد خوندن این پستو داشتین؟

ملت مرگخوار:

- و در این پست هم در حال بیعت بودین درسته؟

ملت مرگخوار:

اسنیپ با یک حرکت چوبدستی تمامی برگه ها را از دست همکارانش بیرون کشید.
- پس به عنوان زوپس نشین اعظم دیگه دلیلی برای این همه هرج و مرج نمیبینم.زود قلش بدین اینطرف تا باهاش بیعتمونو تکمیل کنیم بریم سر کار و زندگیمون!



پاسخ به: قوانین ایفای نقش
پیام زده شده در: ۰:۱۷ یکشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۴
#47
قوانین مربوط به تغییر گروه و شخصیت

1.تغییر گروه اعضای قدیمی: "فقط" یک بار با ذکر دلیل تغییر گروه امکان پذیر است. تغییر گروه بعدی بعد از بازه زمانی یک سال و تنها به گروه قبلی شخص امکان پذیر می باشد.

2. تغییر گروه اعضای تازه‌وارد: بعد از 2 ماه با صلاحدید ناظر گروه. تغییر گروه بعدی بعد از 6 ماه و فقط به گروه قبلی شخص ممکن است.

3. تغییر شخصیت درون‌گروهی عضو قدیمی: 6 ماه یکبار

4. تغییر شخصیت درون‌گروهی عضو تازه‌وارد: 3 ماه پس از عضویت در ایفای‌نقش

5. تغییر شخصیتی که منجر به تغییر گروه عضو قدیمی نیز باشد: بعد از 1 سال

6. تغییر شخصیتی که منجر به تغییر گروه عضو تازه وارد ایفای نقش باشد: 6 ماه پس از عضویت در ایفای‌نقش

* عضو قدیمی به کسی اطلاق میشود که یکسال از ورود او به ایفای نقش گذشته باشد.

* عضو جدید به شخصی اطلاق می شود که هنوز یکسال از ورود او به ایفای نقش نگذشته باشد.


قوانین مربوط به چگونگی تغییر گروه و شخصیت

تغییر گروه و شخصیت اعضای قدیمی:

1. تغییر گروه اعضای قدیمی، نیازی به اجازه‌ی ناظر گروهی که از آن خارج می‌شود، یا ناظر گروهی که بدان وارد می‌شود، ندارد!

2. هرکس قصد تغییر گروه دارد، حتما باید در بلیتی که از طریق تماس با ما ارسال می‌کند، هم علت خروجش از گروه فعلی، و هم علت ورودش به گروه جدید را ذکر کند و از نظر مدیران دلایلش قانع‌کننده باشد تا اجازه تغییر گروه داده شود.

دلایلی همچون "چون دوستم فلان گروهه/تنوع/ دلم می‌خواد و..." قانع کننده نیستند و تغییر گروه فرد تایید نمی‌شود.

3. برای تغییر شخصیت، فرد حتما باید با شناسه‌ی فعلی‌اش بلیتی از طریق تماس با ما ارسال کند و علت تغییر شخصیتش را توضیح دهد. در صورت تایید مدیران، کافی است با شناسه جدید معرفی شخصیت کرده و لینک شناسه پیشینش را ضمیمه‌ی آن کند. در این صورت مدیران دسترسی شناسه جدید را داده، و دسترسی شناسه قبلی را می‌گیرند.


تغییر گروه و شخصیت اعضای تازه‌وارد:

1. تغییر گروه اعضای تازه‌وارد، نیازمند آن است که ناظر گروهی که قصد خروج از آن را دارند، اجازه خروجشان را بدهد. اما نیازی به تایید ناظر گروهی که بدان وارد می‌شوند نیست.

سایر موارد مانند قوانین برای تغییر گروه و شخصیت اعضای قدیمی است.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۱۲ ۰:۴۴:۲۱
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۵/۱۱/۲۹ ۰:۳۵:۵۶


پاسخ به: ارتباط با ناظر فن فیکشن
پیام زده شده در: ۰:۲۱ جمعه ۱۰ مهر ۱۳۹۴
#48
نقل قول:

always نوشته:
آقا سلام من تازه به این جمع وارد شدم اینجا احیانا بخشی به اسم درخواست فن فیکشن نداره ؟؟؟
آخه من یه فنی رو خیلی وقت پیش از این سایت خوندم نه اسمشو می دونم نه اسم نویسنده رو می خواستم خلاصه داستان رو بگم راهنمایی کنن دوستان ، کجا باید برم ؟؟؟؟؟

خب متاسفانه ناظر این بخش مدتیه که دیگه در سایت حضور ندارن و من به جای ایشون تا جاییکه اطلاع دارم پاسخ میدم.از اینجا میتونید لیست فن فیکشن هایی رو که ناظر به روز کردن مشاهده کنید و همینطور از اینجا.
خلاصه داستان رو برای من پیام شخصی کنید من تا جاییکه اطلاع داشته باشم و یا از فن مورد تقاضای شما چیزی بدونم راهنمایی خواهم کرد.

موفق باشید.



پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۸:۱۱ شنبه ۴ مهر ۱۳۹۴
#49
نتایج ترین های مرداد و شهریور ۹۴ تالار اسلیترین:

بهترین نویسنده تالار:لرد ولدمورت

فعال‌ترین عضو تالار:ریگولوس بلک

بهترین عضو تازه‌ وارد:
ورونیکا اسمتلی

بهترین دانش آموز تالار:
دراکو مالفوی


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۴ ۱۹:۳۷:۲۴


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۸:۱۹ جمعه ۳ مهر ۱۳۹۴
#50
مرگخوار شماره با مشاهده تصویری که پشت سرش در آینه ظاهر شده بود نجوا کرد:
- مادر؟

قبل از اینکه مورگانا فرصت کند دیالوگش را بر زبان اورد پرده ناغافل فرو افتاد!مورگانا به رغم اینکه علت این کار را نمیدانست از فرصت بهره جست. چنان با سرعت دستش را از روی شانه مرگخوار برداشت که گویی دستش را از روی حرارت آتش پس میکشد.
-بله؟مادر؟چطور جرئت میکنی؟مگه خودت ناموس نداری؟مگه خواهر مادر نداری؟بزنم همینجا فکتو بیارم پایین جوریکه...

مورگانا با صدای سرفه کارگردان متوجه موقعیت شد و با سرعت در صدد اصلاح اشتباهش برامد.
- بله...یعنی....ببینم اصلا تو محل زندگی منو دیدی؟هان؟

مرگخوار بخت برگشته و شوکه از ابراز اینهمه احساس، با سرعت نگاهی به پروفایل مورگانا انداخت.
نقل قول:
از من دور شو جادوگر!

-ولی آخه...اون همه ش یه دیالوگ بود بانو!
- من کاری ندارم چی بوده چی نبوده.محل زندگی منو دیدی؟پس گورتو گم کن و از من دور شو منم ننه کسی نیستم!پس برو پی کارت...کیش کیش!

مرگخواری که در پست قبلی "شماره یک" نام گذاری شده بود هرچه بی صداتر از کادر خارج شد.مورگانا قدمی به جلو برداشت تا نگاهش را در آینه به خود بدوزد.درحالیکه با نارضایتی موهای سرخ شده اش را از نظر می گذراند زمزمه کرد.
- هوف...قرمز!اصلا بهم نمیاد!من یه بانوی اسلیترینی هستم.نمادم هم که گل رزه سیاهه.به نام خودم اونوقت قرمز؟اصلا چرا نقش اون خون لجنی نفرت انگیزو من باید بازی میکردم؟اصلا چرا یه دفعه پرده رو بدون اطلاع انداختن؟حتما به خاطر رنگ قرمز مزخرفیه که به موهام زدن!خدا کنه خود لردم فهمیده باشه اصلا قشنگ نیست.اقلا ارغوانی میشد با ابهت تر بود!

-الان داشتی تو ذهنت به این فکر میکردی که لرد چقدر بی سلیقه ست و استعدادهای ذاتی تو رو ندیده گرفته؟

مورگانا بدون اینکه نگاه ناخوشنودش را از آینه بردارد گفت:
- دقیقا داشتم به همین فکر میکردم.اقلا یه نقشی که با ایفام هماهنگ تر بود بهم میداد. بلاتریکسی...نارسیسایی...حتی ایلین با اون همه چلمنیش از این دختره خون لجنی لیلی پاتر بهتر بود.لرد کلا هرگز نخواست یه بارم به احساسات من توجه کنه.من چقدر بدبختم!هیچکس منو نمیبینه! وایسا ببینم تو یه جادوگری یا ساحره؟ از صدات که معلومه جادوگری...کی به توی پست و حقیر اجازه داد به ذهن من سرک بکش...سرورم این ذهن همینطوری دست نخورده همه ش متعلق به شماست!

لرد:نیازی به ذهن تو نداریم مورگانا و اگر حساسیتمون نسبت به کروشیو زدن برطرف شده بود حتما یه دونه شو نثارت میکردیم. با این همه امروز روز جشنه و مایل نیستیم خاطر شریفمون مکدر شه.پرده رو هم خواستیم بندازن تا شخصا در اینجا حضور به هم رسونده و شخصا به اطلاع برسونیم تغییری داریم.سکانس بعدی رو قرار شد به قدوم مبارکمون متبرک کنیم و در نقش مقدس خودمون ظاهر شیم تا شمارو به قتل برسونیم!پسر کله زخمیت هم روی صحنه منتظرته!فقط در مورد ابعادش نتونستیم کاری کنیم.یکمی برای یک سال بزرگه و کمی پرموتر با اینهمه سایرین به خوبی تونستن قنداق پیچش کنن.و نکته دیگه اینکه...پس این اسنیپ کله چرب کدوم گوری موند؟

اسنیپ به آهستگی وارد کادر شد.
- بله سرورم؟در خدمت گزاری حاضرم.

لبخند محوی لبهای نازک لرد را کش داد.
- خوبه...تو بعد از اینکه من مورگانارو کشتم ظاهر میشی.بغلش میکنی و با احساس تمام زار می زنی بالای سر جنازه ش.مفهومه؟

اسنیپ و مورگانا:

اسنیپ صدایش را صاف کرد.
- عذر میخوام سرورم ولی من که نقشم چیز دیگه ای بود.یعنی قرار نبود تو نقش خودم ظاهر شم و تا جاییکه یادم میاد من تو کتاب هیچوقت نرفتم بالا سر جنازه لیلی پاتر!

لرد با وقار جواب داد:
- الان با ایده ی ما مخالفت کردی سیو؟تصمیم همایونی ما بر این قرار گرفت از ایده ی اون کارگردان مشنگی یاسی؟یاس؟یبس؟نمیدونیم اسمش پست بود به خاطر مبارکمون نمونده تقلید کنیم.همون ایده ای که در سکانس خاطراتت بازیگرت جنازه ی لیلی رو بغل کرده بود. در نتیجه شما همین الان در صحنه و در نقش خودت همراه بانو مورگانا حاضر میشی. در ضمن اشکات باید واقعی باشه اسنیپ.من نمیدونم تو با این دختره مشنگ بی اصل و نسب به هم زدی و دیگه بهش فکر میکنی یا نمیکنی.این سکانسو مثل ادم بازی کن تا اون روی تسترالمون بالا نیاد!مفهومه؟


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۳ ۱۸:۴۷:۳۲
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۳ ۱۸:۵۸:۵۶
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۳ ۱۹:۰۹:۵۲
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۴ ۱۲:۴۶:۱۲






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.