پست دوم
تنبل های وزارتی vs گویینگ مری
***
کافی شاپ وزارت خانه- دو روز پیش از مسابقهاعضای تیم مثل بازی های قبل دور هم جمع شده بودند تا درباره استراتژی و تاکتیک های بازی پیش رویشان به توافق برسند. دوربین روی صورت اعضای تیم میچرخید. آیلین، آشا، هکتور و مالسیبر. غیبت کاپیتان تیم و زاغیش به وضوح در به چشم می آمد. آیلین که از شکست های عشقی متوالی به افسردگی مزمن دچار شده بود، با چهره ای وا رفته که شباهت عجیبی به جادوگر داستان سفید برفی داشت پشت میز نشسته بود و شیشه شیشه معجون دست ساز خودش را سر می کشید.
آشا با دیدن وضع مادرش و نبود برادرش آهی کشید و گفت:
- پس برادرم چرا نمیاد؟ من خسته شدم. مامان؟ بسه دیگه! نخورید اون معجون رو.
آیلین با همان فرمت افسرده نگاهی به آشا انداخت و گفت:
- من تو رو جایی ندیدم؟
هکتور پیش از پاسخ آشا خودش را با کله وسط بحث انداخت و ویبره زنان گفت:
- من معجون شناخت بدم بهشون؟ بانو آیلین منو میشناسید؟ همون شاگردتون که به شما ارادت خاص داره.
- تو بیخود میکنی به مادر من ارادت خاص داری بوقی!
- من تو رو جایی ندیدم؟
پیش از اینکه درگیری و بحث میان اعضای تیم بالا بگیرد شیشه کافی شاپ با بـــــــومب! بلندی شکست و یک گلوله سیاه پر دار قِل خوران روی میز اعضای تیم پرتاب شد و مستقیم در بغل آیلین افتاد.
- قااااااااااااااااااااااااااااااار.اعضای تیم که از روی نام آوای قار(!) تشخیص داده بودند شیء گردِ سیاهِ پشمالو زاغی ست با چهره هایی متعجب به یکدیگر نگاه کردند. در این میان آیلین به دلیل مسائل ذکر شده تنها به کشیدن آهی رضایت داد و مالسیبر از ترس اینکه توسط مدیریت بار دیگر شناسایی و بلاک شود شروع به ساخت اکانت های متعدد کرده بود.
زاغی به محض متوقف شدن قل خوردنش در انتهای میز به سمت آیلین پرواز کرد و روی شانه اش نشست.
- قار قاااار قااااااار.آیلین:
- قار قاااار قااااااار.- آیلین:
زاغی که بی توجهی آیلین را دید
قااااااااااااااااااااااااار بلندی سر داد و به سمت آشا رفت:
- قار قاااار قااااااار.آشا جیغ بلندی کشید:
- مامان این میخواد منو بخوره! من مارمولکم زاغ دیوونه نه کرم. برو اونطرف. دور شو از من.
زاغی که با دیدن این همه مشتاق برای توجه به او(!) به وجد آمده بود، به طرف آخرین گزینه اش رفت.
- قااااااااااااااااااااااااااار قاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااار قاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااار.هکتور با مشاهده زاغی خشمگین که قصد در آوردن چشم های کسی را داشت که به او بی توجهی کند آب دهانش را فرو داد و گفت:
-به نظرم بهتره بریم دنبالش. شاید میخواد چیزی بهمون بگه.
زاغی که مشخصا از توجه هکتور و اینکه بلاخره یک نفر منظورش را فهمیده بود ذوق زده شده بود ویبره زنان حرف های او را تایید کرد.
- قااار قاااار.هکتور:
آشا:
زاغی:
دقایقی بعد- جلو در دفتر مشترک وزیرانبــــــــــــومب!
- یوها ها ها ها ها ها!
گرومــــــپ! دنگ!
-موها ها ها ها!آشا نگاهی به در و سپس به اعضای تیم انداخت:
- باز دوباره داداشم داره با کی دعوا میکنه؟ اون بلک بوق به بوق شده رو که انداختیم بیرون. تازه صدای داداشم خیلی ترسناک شده. مامان به نظرتون چی شده؟
- من تو رو جایی ندیدم؟
آشا موقتا بیخیال مادرش شد و تصمیم گرفت خودش فکری بکند. بلاخره بعد از لحظاتی تفکر گفت:
- باید بریم تو. هکتور تو اول برو.
- من؟ چرا من؟
- هکتور!
- باشه میرم.
هکتور دستش را آرام به سمت دستگیره در برد و به آرامی آن را چرخاند. صحنه به دلیل هیجان زیاد روی اسلوموشن رفته بود. به طوری که بعد از گذشت پنج دقیقه تازه دستگیره چرخیده و در باز شده بود. اما دیدن صحنه پیش رو باعث شد همه خشکشان بزند.
اتاق کاملا در هم ریخته و آشفته بود و از سقف مواد ریز سفیدی که مشخصا گچ بری های سقف بودند به زمین می ریخت. سوروس مانند اورانگوتانی از لوستر بلند وسط اتاق آویزان شده بود.از محل اتصال لوستر بر روی سقف ترک های بزرگی تشکیل شده بود و با هر تابی که سوروس میخورد ترک ها بزرگ و بزرگ تر میشدند.
خررررررچ!اعضای تیم به جز آیلین:
آیلین:
سوروس:
دقایقی بعد- وسط خیابان- در راه خانه ریدل- داداش از اون تیر برق بیا پایین. آخه چرا رفتی اونجا؟
سوروس که دوباره تیریپ اورانگوتان برش داشته بود از تیر برقی آویزان شده بود و تاب خوران هر موجور زنده ای که سر راهش بود را با سکتوم یا طلسم ها دیگر به پودر استخوان تبدیل میکرد.جماعت حاضر در خیابان نعره کشان و جیغ زنان از ترس جانشان به هر سو می گریختند اما متاسفانه کمتر جایی بود که میشد از طلسم های مرگبار اسنیپ در امان بود.زیر پای افراد تیم که به ارتفاع همان تیر چراغ برق از کشته و پودر شده افراد پشته های بزرگی تشکیل شده بود!
هکتور که تلاش میکرد از ته پاتیلش به عنوان سپری استفاده کند تا طلسم های متعدد و مسلسل وار سوروس را دفع کند گفت:
- این بشر دیوونه شده. حتما یه شیطونی، روحی چیزی رفته تو جلدش. من خودم تو فیلم ها دیدم. اونایی که روح زده میشن این مدلی میشن.
- هکتور درباره برادر من چرند نباف. وگرنه دمم رو تو دهنت ول میکنم مسموم بشیا.
هکتور موفق شده بود طلسمی دو قلو از جانب سوروس را با ته پاتیلش به سمت مشنگ بدبختی هدایت کند که می کوشید از مهلکه بگریزد. مشنگ بلافاصله پس از اصابت طلسم به مرغابی چهار پایی تبدیل شد.هکتور با بی تفاوتی شانه بالا انداخت.
- هر چی زودتر عمل کنیم و مراسم جن گیری رو انجام بدیم راحت تر به نتیجه میرسیم. زیادی طولش بدیم ممکنه کاملا از دست بره.
- هکتور!
اما هکتور جمله آخر را نشنیده بود چون دوباره مشغول دفع طلسم های رنگارنگ سوروس شده بود.
ساعتی بعد- خانه ریدلاعضای تیم و مرگخواران در سالن اصلی خانه ریدل جمع شده بودند و درباره سوروس و وضعیت عجیب و غریبش بحث میکردند.
- شاید چیزی خورده تو سرش!
- شاید چیز خورش کردن!
- شانس آوردیم فعلا لرد نیست.اگر اسنیپو تو این وضعیت ببینه...
بلا کروشیویی نثار گوینده این جمله کرد.
- یعنی داری میگی اون کله چرب دیوونه ارزشش بیشتر از منه؟
- شاید خواب زده شده.
- نه بابا سیو از اول همین بود.
نفر آخر به دلیل توهین به وزیر، مدیر، معلم و غیره و غیره به جزایر با شکوه بالاک مهاجرت کرد.
هکتور بی توجه به مسافر سفر کرده، گفت:
- من هنوز هم میگم جن زده شده. ضرر که نداره بیاید مراسم رو اجرا کنیم اگر جواب نداد روش های شما رو امتحان میکنیم.
- خب روش تو دقیقا چیه هکتور؟
- معجون ضد جن زدگی!
آشا:
دقایقی بعد هر کدام از اعضای حاضر در سالن با روش و تجهیزات خودش برای بیرون کشیدن روح خبیث مورد نظر از بدن سوروس جلو در اتاقی که او در آن مشغول تخریب و انهدام بود حاضر شدند.
دقایقی بعد-جلوی اتاق اسنیپ هکتور، آشا و آیلین مقابل درب اتاق اسنیپ ایستاده بودند و سایر مرگخواران کنجکاوانه پشت سر آنها منتظر آغاز کار بودند. هر از چندگاهی صدای شکستن یا خرد شدن چیزی از اتاق به گوش می رسید و پشت آن صدای جیغ و داد ذوق زده اسنیپ بلند میشد. آشا که جلوتر از همه قرار داشت قرار داشت کاسه ای گچ سفید، یک تیغ، کاسه ای آب، یک حوله و کاغذی حاوی مقادیری نوشته در دست گرفته بود. هکتور هم مطابق معمول کلکسیونی از معجون های مختلف را با خودش آورده بود. آیلین هم همچنان با همان فرمت افسرده خودش هر سی ثانیه یک بار آهی میکشید.
آشا نیم نگاهی به او کرد و گفت:
- اول با روش من شروع میکنیم. این روش همیشه جواب داده. تو فیلم ها زیاد دیدمش. هکتور من و تو میریم تو. مامان تو هم همینجا بمون.
و پیش از آنکه آیلین دیالوگ کلیشه ای و تکراری خودش را مجدد به زبان بیاورد، گفت:
- میدونم چی میخواید بگید مامان. چرا ما قبلا هم دیگه رو دیدیم.
و آه کشان در را گشود و به همراه هکتور برای اجرای مراسم جن گیری داخل اتاق شدند.
داخل اتاقسوروس مشغول کشتار و قتل عام حریف های خیالی بود و مدام از طلسم های توهمی جا خالی میداد.تا آن لحظه موفق شده بود پرده های اتاق را به پودر تبدیل کند.چندین ترک روی سقف دود خورده اتاق ایجاد کند تا هموراه بیم ریزش ناگهانی آن وجود داشته باشد و چندین جای سوختگی روی دیوار به جای بگذارد!.
آشا با بغض نگاهش کرد و گفت:
- داداش؟ حالا شبا برای کی هله دان بخونم؟! داداش من اومدم نجاتت بدم.
سوروس که با شنیدن صدای آشا توجهش به آن ها جلب شده بود، با جهشی بلند درست جلو آن ها پرید و چهار زانو رو به رویشان نشست و به آن ها زل زد.
سوروس:
آشا:
هکتور:
آشا بلاخره بر خودش مسلط شد، تیغ را برداشت و در حالی که جلو می رفت به آرامی به هکتور گفت:
- باید موهاشو از ته بزنم. مراقبم باش. ظاهرا با من خوبه. داداشم هنوز منو یادشه.
هکتور که بیش از نگرانی در مورد آشا برای امنیت پاتیل و معجون هایش نگران بود سعی کرد مخفیشان کند.
آشا تیغ را به سمت کله سوروس برد و اولین تکه موهای او را از ته زد و سفیدی پس کله سوروس بیرون زد. بعد از چندین بار انجام عمل ذکر شده کله سوروس به براقی و درخشندگی سینی نقره جلاخورده ای شده بود و برق می زد.
آشا نفسی کشید و گفت:
- خب این از مرحله اولش. حالا باید مراسم اصلی رو اجرا کنیم. میدونی که باید چی کار کنی هکتور؟ اگر اشتباه کنیم ممکنه یه روح دیگه هم بره تو بدنش. پس مراقب باش. خب برادر، ما میخوایم یه کارهای خوبی بکنیم. نه یعنی کارهای بد. ولی تو باید هر چی من میگم رو اجرا کنی. بیا لباساتو در بیار این حوله رو بپیچ دور پاهات بعد انگاری نشستی سر چاه مستراح بشین اینجا.
هکتور:
سوروس:
از آنجایی که روح خبیث درون سوروس چیزی از مراسم جن گیری سر در نمی آورد مطیعانه کارهایی را که آشا گفته بود انجام داد و آماده اجرای مراسم شد.
دقایقی بعد- همونجا- خب سوروس هر چی رو که من میگم بعد از من تکرار کن. وادی مِر مِری!
- وادی مِر مِری!- مامِدی مَمَتو پاتو!
- مامِدی مَمَتو پاتو!- وادی مِر مِری!
- وادی مِر مِری!- مامِدی مَمَتو پاتو!
- مامِدی مَمَتو پاتو!آشا مشتی گچ روی سر سوروس خالی کرد و ادامه داد:
- وادی مِر مِری!
- وادی مِر مِری!- مامِدی مَمَتو پاتو!
- مامِدی مَمَتو پاتو!گوپــــــــــــش! (افکت چسباندن یک سیلی جانانه بر کله گچی سوروس)
- وادی مِر مِری!
- وادی مِر مِری!- مامِدی مَمَتو پاتو!
- مامِدی مَمَتو پاتو!گوپــــــــش! (همون افکت قبلی!)
آشا این بار پس از اضافه کردن مقادیری آب بر کله گچی و صیقلی سوروس ادامه داد:
- وادی مِر مِری!
- وادی مِر مِری!- مامِدی مَمَتو پاتو!
- مامِدی مَمَتو پاتو!گوپـــــــــــش!پس از طی مراسم های بالا کله سوروس را با مقادیری برگ شست و شو دادند و سیل
گوپـــش گوپـــش ها بود که چپ و راست بر کله سوروس فرود می آمد.
گوپــــــــش!- مامِدی مَمَتو پاتو!
- وادی مّمّدی پاتو!گوپــــــــش!
گوپــــــــش!
گوپــــــــش!- مامِدی...گوپــــــــش!آشا بعد از اینکه
گوپــــــــش! شماره 200 بر کله سوروس نشست گفت:
- فایده نداره. داداشم از دست رفته! باید برای مسابقه یه فکر دیگه بکنیم.
هکتور که مشخص بود تا آن لحظه به سختی جلوی خود را گرفته است از غفلت آشا استفاده کرد و شیشه ای معجون را ویبره زنان در حلق سوروس جن زده خالی کرده. درست در لحظه آخر نام روی شیشه درخشید:
معجون ضد جن زدگی!