هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بهترین ایده سال
پیام زده شده در: ۲۲:۴۹ دوشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۳
به نظر من چیزی که خوبه، خوبه! باید انتخابش کرد. و به نظر من ایده موفین گانت در شکلات قورباغه ای یه ایده تکرار نشدنیه. این کار باعث میشه خوب های سایت جاودانه بشن و ازشون هر چند کوچیک تشکر بشه.

دابی و مورفین، به نظر من این رای برای هر دو شماست. مورفین به خاطر ایده بسیار عالیش و دابی به خاطر اجرای عالیش.

رای من دابی و مورفین.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۳:۲۱ شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۳
نتیجه دوئل رودولف لسترنج و لاکرتیا بلک:


امتیاز های داور اول:
رودولف لسترنج: 27 امتیاز – لاکرتیا بلک: 24 امتیاز

امتیاز های داور دوم:
رودولف لسترنج: 27 امتیاز – لاکرتیا بلک: 25 امتیاز

امتیاز داور سوم:
رودولف لسترنج: 26 امتیاز – لاکرتیا بلک: 24 امتیاز

امتیاز نهایی:

رودولف لسترنج: 27 امتیاز – لاکرتیا بلک: 24 امتیاز

برنده دوئل: رودولف لسترنج


سوژه ها:

سوژه هر سه دوئل شبیه به هم انتخاب شدن.


سوژه دوئل فرد ویزلی و رون ویزلی:روزی که نامه هاگوارتز به دستم رسید!
برای ارسال پست در باشگاه دوئل تا دوازده شب پنجشنبه 6 فروردین فرصت دارید.

سوژه دوئل آرسینوس جیگر و ایرما پینس: روزی که مرگخوار شدم!

توضیح: شما می تونین درباره روزی که تصمیم گرفتین مرگخوار بشین هم بنویسین. یا درباره روزی که علامت شوم روی دستتون حک شد.
برای ارسال پست در باشگاه دوئل تا دوازده شب یکشنبه 9 فروردین فرصت دارید.

سوژه دوئل گلرت پرودفوت و فلورانسو: روزی که عضو محفل شدم.

توضیح:می تونین درباره دلیلی که شخصیت شما رو به سمت محفل برد بنویسین. یا درباره اتفاقی که باعث شد شما بفهمین یک جادوگر سفید هستین.

برای ارسال پست در باشگاه دوئل تا دوازده شب جمعه 7 فروردین فرصت دارید.

__________________
توضیح برای هر سه دوئل:

معمولا تاکید می کنیم لازم نیست رولتون درباره شخصیت خودتون باشه. ولی این بار درباره شخصیت خودتون بنویسین.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: جادوگر سال
پیام زده شده در: ۱۴:۰۵ شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۳
من میخوام رایم رو به کسی بدم که توی همه صحنه های سایت در طول همه سال هایی که بوده حضور داشته. همیشه همه جا بوده و بدون چشم داشت برای همه وقت گذاشته. کمکشون کرده. از خودم بگیر که از روز اولی که اومدم کل ایفای نقش و نویسندگی و پیشرفتم رو مدیون ایشونم تا خیلی های دیگه. کسی که سال هاست با همه وجودش داره برای گروهش تلاش میکنه. برای ماموریت هاشون، برای شخصیت پردازیشون، برای بهتر شدن نوشته هاشون و...

متاسفانه خیلی از ما عادت کردیم وقتی یه نفر این همه برامون زحمت میکشه و وقت میذاره، کم کم اینو جزو وظایفش میدونیم. یادمون میره داره لطف میکنه. داره از وقتی که میتونه برای خودش بذاره میزنه تا به ما کمک کنه. یادمون میره ازش تشکر کنیم. اگر چه حتی با دادن هزاران رنک شبیه این نمیشه از زحماتش قدردانی کرد ولی شاید بشه یه کمی از خستگی رو که ما گذاشتیم تو تنش بمونه از بین برد.

اونی که من میخوام بهش رای بدم به خود من چه داخل سایت چه بیرونش انقدر کمک کرده که به نظر من ممکن نیست فردی لایق تر از اون برای این رنک وجود داشته باشه.

ممنونیم که هستید ارباب.

رای من لرد ولدمورت.

پ.ن: میدونم حرفام طولانی شد. ببخشید ولی لازم بود همه اینا رو بگم چون جای دیگه ای برای این حرف ها پیدا نکردم.
یه مورد دیگه هم که میخوام اضافه کنم اینه که شاید من به دید خیلی ها تازه وارد تر از اونی باشم که بخوام در این مورد نظر بدم. ولی میخوام این رو دوستانه خواهش کنم از همه که وقتی میخوان رای بدن صرفا رای بقیه یا هدف دیگه ای رو نبینن. این رنک ساله بنابراین طبیعتا باید فعالیت همه سال یک فرد مورد ارزیابی قرار بگیره نه اینکه صرفا چون یه برهه از زمان یه کاری رو انجام داده پس رنک مال اونه. ملاک اصلی مقام و رتبه فرد نیست. ملاک فعالیت و زحمتیه که داره میکشه.

باز هم بابت طولانی شدن صحبت هام معذرت میخوام.

موفق باشید.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۸ پنجشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۳
سوژه دوئل لادیسلاو زاموژسلی(سیسرون هارکیس) و جیمز سیریوس پاتر: سکوی نه و سه چهارم!

توضیح:

هر شخصیتی رو که بخواید می تونید برای نوشتن انتخاب کنید و همین که سوژه درباره سکوی نه و سه چهارم باشه کافیه.

برای ارسال پست هاتون در باشگاه دوئل ده روز فرصت دارید. یعنی تا 12 شب یکشنبه 10 اسفند.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: استادیوم آزادی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۴ چهارشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۳
پست دوم
تنبل های وزارتی vs گویینگ مری


***


کافی شاپ وزارت خانه- دو روز پیش از مسابقه

اعضای تیم مثل بازی های قبل دور هم جمع شده بودند تا درباره استراتژی و تاکتیک های بازی پیش رویشان به توافق برسند. دوربین روی صورت اعضای تیم میچرخید. آیلین، آشا، هکتور و مالسیبر. غیبت کاپیتان تیم و زاغیش به وضوح در به چشم می آمد. آیلین که از شکست های عشقی متوالی به افسردگی مزمن دچار شده بود، با چهره ای وا رفته که شباهت عجیبی به جادوگر داستان سفید برفی داشت پشت میز نشسته بود و شیشه شیشه معجون دست ساز خودش را سر می کشید.

آشا با دیدن وضع مادرش و نبود برادرش آهی کشید و گفت:
- پس برادرم چرا نمیاد؟ من خسته شدم. مامان؟ بسه دیگه! نخورید اون معجون رو.

آیلین با همان فرمت افسرده نگاهی به آشا انداخت و گفت:
- من تو رو جایی ندیدم؟
هکتور پیش از پاسخ آشا خودش را با کله وسط بحث انداخت و ویبره زنان گفت:
- من معجون شناخت بدم بهشون؟ بانو آیلین منو میشناسید؟ همون شاگردتون که به شما ارادت خاص داره.
- تو بیخود میکنی به مادر من ارادت خاص داری بوقی!
- من تو رو جایی ندیدم؟

پیش از اینکه درگیری و بحث میان اعضای تیم بالا بگیرد شیشه کافی شاپ با بـــــــومب! بلندی شکست و یک گلوله سیاه پر دار قِل خوران روی میز اعضای تیم پرتاب شد و مستقیم در بغل آیلین افتاد.
- قااااااااااااااااااااااااااااااار.
اعضای تیم که از روی نام آوای قار(!) تشخیص داده بودند شیء گردِ سیاهِ پشمالو زاغی ست با چهره هایی متعجب به یکدیگر نگاه کردند. در این میان آیلین به دلیل مسائل ذکر شده تنها به کشیدن آهی رضایت داد و مالسیبر از ترس اینکه توسط مدیریت بار دیگر شناسایی و بلاک شود شروع به ساخت اکانت های متعدد کرده بود.

زاغی به محض متوقف شدن قل خوردنش در انتهای میز به سمت آیلین پرواز کرد و روی شانه اش نشست.
- قار قاااار قااااااار.
آیلین:
- قار قاااار قااااااار.
- آیلین:
زاغی که بی توجهی آیلین را دید قااااااااااااااااااااااااار بلندی سر داد و به سمت آشا رفت:
- قار قاااار قااااااار.
آشا جیغ بلندی کشید:
- مامان این میخواد منو بخوره! من مارمولکم زاغ دیوونه نه کرم. برو اونطرف. دور شو از من.

زاغی که با دیدن این همه مشتاق برای توجه به او(!) به وجد آمده بود، به طرف آخرین گزینه اش رفت.
- قااااااااااااااااااااااااااار قاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااار قاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااار.

هکتور با مشاهده زاغی خشمگین که قصد در آوردن چشم های کسی را داشت که به او بی توجهی کند آب دهانش را فرو داد و گفت:
-به نظرم بهتره بریم دنبالش. شاید میخواد چیزی بهمون بگه.

زاغی که مشخصا از توجه هکتور و اینکه بلاخره یک نفر منظورش را فهمیده بود ذوق زده شده بود ویبره زنان حرف های او را تایید کرد.
- قااار قاااار.

هکتور:
آشا:
زاغی:

دقایقی بعد- جلو در دفتر مشترک وزیران

بــــــــــــومب!
- یوها ها ها ها ها ها!
گرومــــــپ! دنگ!
-موها ها ها ها!


آشا نگاهی به در و سپس به اعضای تیم انداخت:
- باز دوباره داداشم داره با کی دعوا میکنه؟ اون بلک بوق به بوق شده رو که انداختیم بیرون. تازه صدای داداشم خیلی ترسناک شده. مامان به نظرتون چی شده؟
- من تو رو جایی ندیدم؟

آشا موقتا بیخیال مادرش شد و تصمیم گرفت خودش فکری بکند. بلاخره بعد از لحظاتی تفکر گفت:
- باید بریم تو. هکتور تو اول برو.
- من؟ چرا من؟
- هکتور!
- باشه میرم.

هکتور دستش را آرام به سمت دستگیره در برد و به آرامی آن را چرخاند. صحنه به دلیل هیجان زیاد روی اسلوموشن رفته بود. به طوری که بعد از گذشت پنج دقیقه تازه دستگیره چرخیده و در باز شده بود. اما دیدن صحنه پیش رو باعث شد همه خشکشان بزند.

اتاق کاملا در هم ریخته و آشفته بود و از سقف مواد ریز سفیدی که مشخصا گچ بری های سقف بودند به زمین می ریخت. سوروس مانند اورانگوتانی از لوستر بلند وسط اتاق آویزان شده بود.از محل اتصال لوستر بر روی سقف ترک های بزرگی تشکیل شده بود و با هر تابی که سوروس میخورد ترک ها بزرگ و بزرگ تر میشدند.

خررررررچ!

اعضای تیم به جز آیلین:
آیلین:
سوروس:

دقایقی بعد- وسط خیابان- در راه خانه ریدل

- داداش از اون تیر برق بیا پایین. آخه چرا رفتی اونجا؟

سوروس که دوباره تیریپ اورانگوتان برش داشته بود از تیر برقی آویزان شده بود و تاب خوران هر موجور زنده ای که سر راهش بود را با سکتوم یا طلسم ها دیگر به پودر استخوان تبدیل میکرد.جماعت حاضر در خیابان نعره کشان و جیغ زنان از ترس جانشان به هر سو می گریختند اما متاسفانه کمتر جایی بود که میشد از طلسم های مرگبار اسنیپ در امان بود.زیر پای افراد تیم که به ارتفاع همان تیر چراغ برق از کشته و پودر شده افراد پشته های بزرگی تشکیل شده بود!

هکتور که تلاش میکرد از ته پاتیلش به عنوان سپری استفاده کند تا طلسم های متعدد و مسلسل وار سوروس را دفع کند گفت:
- این بشر دیوونه شده. حتما یه شیطونی، روحی چیزی رفته تو جلدش. من خودم تو فیلم ها دیدم. اونایی که روح زده میشن این مدلی میشن.
- هکتور درباره برادر من چرند نباف. وگرنه دمم رو تو دهنت ول میکنم مسموم بشیا.

هکتور موفق شده بود طلسمی دو قلو از جانب سوروس را با ته پاتیلش به سمت مشنگ بدبختی هدایت کند که می کوشید از مهلکه بگریزد. مشنگ بلافاصله پس از اصابت طلسم به مرغابی چهار پایی تبدیل شد.هکتور با بی تفاوتی شانه بالا انداخت.
- هر چی زودتر عمل کنیم و مراسم جن گیری رو انجام بدیم راحت تر به نتیجه میرسیم. زیادی طولش بدیم ممکنه کاملا از دست بره.
- هکتور!

اما هکتور جمله آخر را نشنیده بود چون دوباره مشغول دفع طلسم های رنگارنگ سوروس شده بود.

ساعتی بعد- خانه ریدل

اعضای تیم و مرگخواران در سالن اصلی خانه ریدل جمع شده بودند و درباره سوروس و وضعیت عجیب و غریبش بحث میکردند.

- شاید چیزی خورده تو سرش!
- شاید چیز خورش کردن!
- شانس آوردیم فعلا لرد نیست.اگر اسنیپو تو این وضعیت ببینه...

بلا کروشیویی نثار گوینده این جمله کرد.
- یعنی داری میگی اون کله چرب دیوونه ارزشش بیشتر از منه؟
- شاید خواب زده شده.
- نه بابا سیو از اول همین بود.

نفر آخر به دلیل توهین به وزیر، مدیر، معلم و غیره و غیره به جزایر با شکوه بالاک مهاجرت کرد.
هکتور بی توجه به مسافر سفر کرده، گفت:
- من هنوز هم میگم جن زده شده. ضرر که نداره بیاید مراسم رو اجرا کنیم اگر جواب نداد روش های شما رو امتحان میکنیم.
- خب روش تو دقیقا چیه هکتور؟
- معجون ضد جن زدگی!
آشا:

دقایقی بعد هر کدام از اعضای حاضر در سالن با روش و تجهیزات خودش برای بیرون کشیدن روح خبیث مورد نظر از بدن سوروس جلو در اتاقی که او در آن مشغول تخریب و انهدام بود حاضر شدند.

دقایقی بعد-جلوی اتاق اسنیپ

هکتور، آشا و آیلین مقابل درب اتاق اسنیپ ایستاده بودند و سایر مرگخواران کنجکاوانه پشت سر آنها منتظر آغاز کار بودند. هر از چندگاهی صدای شکستن یا خرد شدن چیزی از اتاق به گوش می رسید و پشت آن صدای جیغ و داد ذوق زده اسنیپ بلند میشد. آشا که جلوتر از همه قرار داشت قرار داشت کاسه ای گچ سفید، یک تیغ، کاسه ای آب، یک حوله و کاغذی حاوی مقادیری نوشته در دست گرفته بود. هکتور هم مطابق معمول کلکسیونی از معجون های مختلف را با خودش آورده بود. آیلین هم همچنان با همان فرمت افسرده خودش هر سی ثانیه یک بار آهی میکشید.

آشا نیم نگاهی به او کرد و گفت:
- اول با روش من شروع میکنیم. این روش همیشه جواب داده. تو فیلم ها زیاد دیدمش. هکتور من و تو میریم تو. مامان تو هم همینجا بمون.
و پیش از آنکه آیلین دیالوگ کلیشه ای و تکراری خودش را مجدد به زبان بیاورد، گفت:
- میدونم چی میخواید بگید مامان. چرا ما قبلا هم دیگه رو دیدیم.

و آه کشان در را گشود و به همراه هکتور برای اجرای مراسم جن گیری داخل اتاق شدند.

داخل اتاق

سوروس مشغول کشتار و قتل عام حریف های خیالی بود و مدام از طلسم های توهمی جا خالی میداد.تا آن لحظه موفق شده بود پرده های اتاق را به پودر تبدیل کند.چندین ترک روی سقف دود خورده اتاق ایجاد کند تا هموراه بیم ریزش ناگهانی آن وجود داشته باشد و چندین جای سوختگی روی دیوار به جای بگذارد!.
آشا با بغض نگاهش کرد و گفت:
- داداش؟ حالا شبا برای کی هله دان بخونم؟! داداش من اومدم نجاتت بدم.

سوروس که با شنیدن صدای آشا توجهش به آن ها جلب شده بود، با جهشی بلند درست جلو آن ها پرید و چهار زانو رو به رویشان نشست و به آن ها زل زد.

سوروس:
آشا:
هکتور:

آشا بلاخره بر خودش مسلط شد، تیغ را برداشت و در حالی که جلو می رفت به آرامی به هکتور گفت:
- باید موهاشو از ته بزنم. مراقبم باش. ظاهرا با من خوبه. داداشم هنوز منو یادشه.

هکتور که بیش از نگرانی در مورد آشا برای امنیت پاتیل و معجون هایش نگران بود سعی کرد مخفیشان کند.

آشا تیغ را به سمت کله سوروس برد و اولین تکه موهای او را از ته زد و سفیدی پس کله سوروس بیرون زد. بعد از چندین بار انجام عمل ذکر شده کله سوروس به براقی و درخشندگی سینی نقره جلاخورده ای شده بود و برق می زد.

آشا نفسی کشید و گفت:
- خب این از مرحله اولش. حالا باید مراسم اصلی رو اجرا کنیم. میدونی که باید چی کار کنی هکتور؟ اگر اشتباه کنیم ممکنه یه روح دیگه هم بره تو بدنش. پس مراقب باش. خب برادر، ما میخوایم یه کارهای خوبی بکنیم. نه یعنی کارهای بد. ولی تو باید هر چی من میگم رو اجرا کنی. بیا لباساتو در بیار این حوله رو بپیچ دور پاهات بعد انگاری نشستی سر چاه مستراح بشین اینجا.

هکتور:
سوروس:

از آنجایی که روح خبیث درون سوروس چیزی از مراسم جن گیری سر در نمی آورد مطیعانه کارهایی را که آشا گفته بود انجام داد و آماده اجرای مراسم شد.

دقایقی بعد- همونجا

- خب سوروس هر چی رو که من میگم بعد از من تکرار کن. وادی مِر مِری!
- وادی مِر مِری!
- مامِدی مَمَتو پاتو!
- مامِدی مَمَتو پاتو!
- وادی مِر مِری!
- وادی مِر مِری!
- مامِدی مَمَتو پاتو!
- مامِدی مَمَتو پاتو!

آشا مشتی گچ روی سر سوروس خالی کرد و ادامه داد:
- وادی مِر مِری!
- وادی مِر مِری!
- مامِدی مَمَتو پاتو!
- مامِدی مَمَتو پاتو!

گوپــــــــــــش! (افکت چسباندن یک سیلی جانانه بر کله گچی سوروس)

- وادی مِر مِری!
- وادی مِر مِری!
- مامِدی مَمَتو پاتو!
- مامِدی مَمَتو پاتو!

گوپــــــــش! (همون افکت قبلی!)

آشا این بار پس از اضافه کردن مقادیری آب بر کله گچی و صیقلی سوروس ادامه داد:
- وادی مِر مِری!
- وادی مِر مِری!
- مامِدی مَمَتو پاتو!
- مامِدی مَمَتو پاتو!

گوپـــــــــــش!

پس از طی مراسم های بالا کله سوروس را با مقادیری برگ شست و شو دادند و سیل گوپـــش گوپـــش ها بود که چپ و راست بر کله سوروس فرود می آمد.

گوپــــــــش!
- مامِدی مَمَتو پاتو!
- وادی مّمّدی پاتو!

گوپــــــــش!
گوپــــــــش!
گوپــــــــش!


- مامِدی...

گوپــــــــش!

آشا بعد از اینکه گوپــــــــش! شماره 200 بر کله سوروس نشست گفت:
- فایده نداره. داداشم از دست رفته! باید برای مسابقه یه فکر دیگه بکنیم.

هکتور که مشخص بود تا آن لحظه به سختی جلوی خود را گرفته است از غفلت آشا استفاده کرد و شیشه ای معجون را ویبره زنان در حلق سوروس جن زده خالی کرده. درست در لحظه آخر نام روی شیشه درخشید:

معجون ضد جن زدگی!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: شهرداری شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۶:۳۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
سیسرون

تاپیکی با این همه هماهنگی پیش نمیره. فرض کنیم نفر دوم پست نزد...چی میشه؟! نفر سوم نخواست بیاد اینا رو به هم ربط بده...این وسط یکی دیگه اومد پست زد...یا کسی که اسمش نوشته شده ایده ای برای ادامه دادن نداشت یا اجبارا برای اینکه اسمش اومده مجبور شد یه پست سرسری بزنه. احتمال اینکه روند تاپیک خوب و درست پیش بره خیلی کمه.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: شهرداری شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۵:۱۸ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
سلام سیسرون عزیز

ما ایده شما رو بررسی کردیم ولی ایده شما تکراریه. اگر این تاپیک بخواد به صورت دوئل شروع به کار کنه که میشه مطابق باشگاه دوئل که ما در خانه ریدل داریمش. اگر هم بخوایم تنها به صورت داستان دو پستی اجراش کنیم. همونطوری که خودت هم بهتر میدونی ایده تالار اسلیترینه و نمونه اش اونجا وجود داره. بنابراین در هر دو صورت تاپیکت مشابه داره و متاسفانه من نمیتونم بهت مجوزش رو بدم. بنابراین درخواستت رد میشه.












ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: طرح نقد پست های دیاگون!
پیام زده شده در: ۱۶:۱۹ پنجشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۳
نقد پست شماره 129 سالن ورزشی دیاگون، رون ویزلی:

ارتباطتون با پست قبلی خوب بود. سوژه رو به درستی گرفتین و ادامه دادین. شروع پست از مهم ترین بخش های یک پسته. میتونه باعث بشه یک خواننده مشتاقانه ادامه اون پست رو بخونه یا اینکه خسته بشه و از خوندن اون منصرف بشه. شاید میتونستید با کمی تغییر شروع بهتری هم داشته باشید. مثلا میتونستید صحنه تلاش تراورز برای بیرون آوردن رودولف از افکار عاشقانه رو توصیف کنید.

سعی کنید از علائم نگارشی در جای درستشون استفاده کنید. توی پستتون از سه نقطه زیاد استفاده کردید. سه نقطه در نوشته شما مکث ایجاد میکنه و مکث های زیاد ممکنه خواننده رو خسته کنه.

نقل قول:
حاجی تراورز چند بار اطلاعیه را خواند و هر باری که می خواند لبخند عظیم تری بروی لب هایش می نشست.به سمت ردولف بازگشت تا بهش مژده دهد اما ردولف در حال چشم چرونی بود.


تراورز! سعی کنید احساسات شخصی رو وارد رولتون نکنید. این مورد درباره لرد ولدمورت هم زیاد دیده میشه. مرگخواران در قسمت های غیر دیالوگ نباید به لرد بگن ارباب. این وارد کردن احساسات شخصی خواننده در داستانه.

نقل قول:
فلش بک اول


لرد از پنجره بیرون را نگاه می کرد و به بلا که پشتش ایستاده بود گفت :

-ردولف و تراورز کجان؟خیلی وقته ازشون خبری نیست...فکر نمی کردم بیرون شدنشون توسط من انقدر بی اهمیت باشه...


همون طور که در نقد های قبلی هم به شما گفته شده، بین شخص و دیالوگش بهتره فاصله نیوفته. این کار پسستون رو پراکنده نشون میده.

از شخصیت هاتون درست استفاده کردید و اون ها رو درست شناختید ولی هنوز شخصیت ها در پست شما کمرنگ هستن. علاقه رودولف به چشم چرونی و ساحره ها، شخصیت بلا که براش بیشتر از هر چیزی مهمه که کنار لرد باشه و بقیه شخصیت هاتون رو پر رنگ تر و با تاکید بیشتری نشون بدید.

هنوز تمایل زیادی دارید که سوژه رو پیش ببرید. بهتره که بیشتر درباره حواشی یا جزئیات بنویسید و کمتر به پیش بردن سوژه فکر کنید.

پستتون غلط تایپی داشت. اگر قبل از ارسال پست یک بار اون رو بخونید میتونید همه اون ها رو بر طرف کنید.

موفق باشید.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: بنیاد آموزش داوطلبان کنکور (بادک)
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ چهارشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۳
سوژه جدید

هکتور در حالی که پاتیلی را زیر بغلش زده بود، در بنیاد را با لگد باز کرد و وقتی در به زمین افتاد و تکه تکه شد با تاسف سری تکان داد:
-اینجا چقدر داغونه! باید حسابی بهش برسم. اگه ارباب امر نکرده بودن پامو اینجا نمیذاشتم.

هکتور در حالی که به پنجره های شکسته، سقف ترک خورده، کاشی های کنده شده و دیوار های در حال تخریب نگاه می کرد به فکر فرو رفت و با یاد آوری چهره اربابش و دوری از او، به یاد آخرین ملاقاتشان و ماموریتی که بر عهده اش گذاشته شده بود، افتاد.

چندی قبل-خانه ریدل

ملت مرگخوار همگی در سالنی بزرگ جمع شده و منتظر بودند تا اربابشان دستورات و ماموریت جدیدی برایشان تعیین کند. در همین میان هکتور به سختی مشغول تنظیم کردن چتر لرد بود تا سایه مناسبی روی سرش بیاندازد.

لرد بی توجه به تلاش و تقلایش رو به جماعت مرگخوار گفت:
-یارانمون ما مایلیم شما رو بفرستیم تا کنکور مشنگی بدید!

ملت مرگخوار:
لرد:
هکتور: (افکت درگیری با چتر لرد)

مرلین به عنوان پیامبر مملکت به نمایندگی از جمع پرسید:
-ارباب جسارتا چرا باید کنکور مشنگی بدیم؟
-این مشنگ ها از این کنکور مشنگی میترسن و از یکسال قبل برای اومدنش آماده میشن. کاری که حتی برای ما هم انجام نشده. از اونجایی که از ما ترسناک تر نباید وجود داشته باشه، مایلیم یارانمون رو بفرستیم تا کشف کنن این کنکور مشنگی چیه که همه انقدر ازش وحشت دارن. حالا نیاز به یک داوطلب از یارانمون داریم تا بره بنیاد آموزش داوطلبان کنکور و ضمن راه اندازی اونجا تعدادی معلم استخدام کنه تا اونجا بهش آموزش بدن و بره کنکور مشنگی بده. اوه ما خسته شدیم از بس حرف زدیم کی داوطلبه؟

همه ملت مرگخوار با شنیدن این حرف با سرعت به دور ترین نقطه ممکن رفتند به جز هکتور که هنوز مشغول مرتب کردن چتر لرد بود و ظاهرا بلاخره موفق شده بود زاویه مناسب را بیابد.

-میدونستیم تو یار وفاداری هستی هک! تو رو برای این کار انتخاب میکنیم.
-بلاخره درست شد.. منو ارباب؟ برای چه کاری؟

پایان فلش بک-زمان حال

هکتور که با یاد آوری این خاطره و دوری از اربابش بغض گلویش را گرفته بود، کوشید بر خودش مسلط شود.
-بهترین راه اینه که هر چه زودتر ماموریت رو تموم کنم. اول باید چند تا معلم استخدام کنم. هوممم... فهمیدم! بهتره با معجون هام ازشون تست بگیرم!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۱۳:۵۱ چهارشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۳
با سلام به وزرای محترم ما هم اومدیم گزارش بدیم.

تاپیک خورندگان معجون راستی در ابتدا با شیوه رول ادامه دار زیر نظر من آغاز به کار کرد. ولی با توجه به اینکه مشابه این تاپیک زیاد دیده میشد روندش به روند فعلی تغییر کرد.

در حال حاضر تاپیک با شیوه مصاحبه با شخصیت های ایفای نقش در حال فعالیته. 4 مهمان تا به حال روی این پاتیل نشستن و بلند شدن. از تمامی مصاحبه ها هم پی دی اف تهیه شده و در این پست قرار گرفته. در این مدت هم استقبال خوبی هم از تاپیک شده.

با تشکر


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.