چشم همه،از محفلی تا مرگخوار بر روی فرد تازه وارد قفل شده بود.
-هی پشر کژا بودی؟؟؟
-جناب گریبک تحویل نمیگیرید...
-این همونیه که منو تبدیل به گرگینه کرد...بچه ها منو قایم کنید :worry:
در حالی که مرگخوارا و محفلی ها ابراز احساست میکردند،دمبل و لرد جروبحث رو از سر گرفتن:
-تو نمیتونی...نمیتونی... :vay:
-تام،پسرم...تو حق همچین کاری رو نداری...یه بار با زبون خوش که بهت گفتم
ناگهان بارتی با حالتی متفکر،عینهو بختک پرید وسط.
-ارباب؟!
لرد که برق شرارت را در چشمان بارتی میدید و به او اعتماد داشت،به امید شنیدن راه حلی رو به بارتی کرد...
-چی شده بارتی؟؟؟
-تا جایی که من فهمیدم سران هیچکدوم از گروه ها نمیتونه به نفع خودش ذهن اعضای گروه مقابل رو پا کنه در غیر این صورت میمیره...درسته؟
لرد و دمبل در حالی که چشم از بارتی بر نمیداشتند یکصدا جواب دادن:
-درسته...!!!
-هووووووووووم
...خب...اعضا که نمیمیرن؟؟؟
-نه...!!!
بارتی با شنیدن کلمه"نه"نیشش تا بناگوشش باز شد.
-خب در این صورت که اعضا میتونن
لرد:
ملت مرگخوار: :yoho:
محفلیون:ایی که گفتی یعنی چه؟؟؟
فنریر: