هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: گودریک گریفندور و هری پاتر چه نسبتی با هم دارن؟؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۶:۳۷ جمعه ۱۰ دی ۱۳۸۹
نه هری هیچ نسبتی با گودریک نداشته
لیلی که مال زاده بوده و جیمز م هیچ نسبتی با اون نداره!!


تصویر کوچک شده


Re: حماسه ی گرگ و میش (The Twilight Saga)
پیام زده شده در: ۱۶:۲۹ جمعه ۱۰ دی ۱۳۸۹
متاسفانه این تاپیک هیچ ربطی به انجمن مطالب اشتراکی نداره برای همین فعلا قفل میشه !
کلا مطالب اشتراکی برای نوعی فن فیکشن و رول نویسی !
تلاش شما برای پیش رفت قابل تحسین ولی خب لطفا با ناظر انجمن های دیگه حرف بزنید در صورت توافق من تاپیک رو منتقل میکنم !

موفق باشید !



Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۳:۴۷ جمعه ۱۰ دی ۱۳۸۹
-چی؟کروشیو...یعنی اون موشه...آنتونیون بود؟
-خب سروروم دو دقیقه کروشیو نکنید تا بگم دیگه.
-راست میگه سرورم.
-خب ایوان تو قضیه رو تعریف کن،بیلیز تو هم زشته بیکار بمونی فعلا بشین اینجا یه خورده کروشیو بخور تا بعد.ایوان بگو.
-سرورم ما داشتیم واسه خودمون حرف میزدیم که یهو پرسی اومد و آنتونیون رو با خودش برد.نگو اینو برده شکل موشش کرده بعدم با طلسم فرمان جادوش کرده تا نجینی رو فریب بده و ببره تو اتاق دامبی تا بگن که ما ها این کار رو از قصد کردیم.

لرد سیاه لحظه ای تامل کرد و به فکر فرو رفت و بعد منفجر شد.
-یعنی میخواین بگین آنتونیون گول اون جوجه فشفشه رو خورده؟
-سرورم قد و قوارش رو نبینین یه لپرکانیه که دومی نداره.
-باشه ولی اگه دروغ گفته باشین کاری میکنم که آرزوی آوادا کداورا کنید.مفهومه؟

بیلیز و ایوان:

-نشنیدم؟
-بله...کاملا.
-خیلی خب حالا نقشتون چیه؟




Re: خادمان لرد سياه به هم مي پيوندند(در خواست مرگخواريت)
پیام زده شده در: ۳:۰۰ جمعه ۱۰ دی ۱۳۸۹
با توجه به غیبت طولانی مدتم با اجازه ی ارباب کبیر عصر جادوگری یه بار دیگه فرم پر میکنم.

سابقه ی عضویت در گروه مرگخواران؟

با اجازه ی اربابم بله.

سابقه ی عضویت در محفل؟

هرگز و هیچگاه! از همون دوران طفولیت در آتش شوق خدمت به سرورم میسوختم.

مهم ترین تفاوت بین دو جبهه ی سیاه و سفید؟
کاملا واضحه صرف نظر از رنگشون،سیاه ها یکی رو دارن که با جون ودل براش کار کنن.

نظر شما درباره کچلی و جادوگران کچل؟

در تمام تاریخ جادوگری فقط یه جادوگر مقتدر،قوی و با جذبه وجود داره که کچله اونم لرد کبیره.

بهترین و مناسب ترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟

بابا بچه که زدن نداره.

در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟

ام...نه دیگه این یکی رو دیگه نداشتیم! اصلا نجینی کیه؟

به نظر شما چه بلایی سر موها و دماغ لرد سیاه آمده است؟

دماغ که نشانه ی ابهت و عظمت لرده؛موها رو هم اگه به ابتدای دوران عضویت من برگردید،متوجه میشید.

یک نمونه از کارهای بی رحمانه و سنگدلانه و سیاهانه خود را شرح دهید.در این یه مورد کوتاهی کردم.

نظر خود را بصورت کاملا خلاصه درباره این واژه ها بین کنید:

ریش: یه چیز بیخود.
طلسم های ممنوعه: به دست لرد سیاه انجام شه،قشنگه.
الف دال: دیگه اون بچه مچه ها هم باید یه سرگرمی داشته باشن!


به موقع برگشتین!جون خودتونو نجات دادین!

طلسمهای ممنوعه در هر صورت جذاب و زیبا هستن!با نجینی هم شخصا آشناتون میکنم.وقتی سیر باشه بشدت دوست داشتنیه!

ارباب مجددا خوش آمد میگه بهتون.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۱ ۲:۴۸:۵۴



Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲:۰۳ جمعه ۱۰ دی ۱۳۸۹
بررسی پست شماره 264 انجمن تفرقه، نیکلاس استبنز:


نقل قول:
ظلمت شب به درون خانه ای که پر دوستی بود نفوذ کرده بود اما در این میان کسی بود که می خواست دوستی را از بین ببرد.

شروع بدی نبود ولی میتونست بهتر باشه.بحث پرهیجان آنتونین و ایوان رو میتونستین ادامه بدین ولی این حالت هم خوبه.البته یکی دو کلمه باید عوض میشد.مثلا خانه ای که پر دوستی بود کمی ناجور بود!


نقل قول:
_من که میدونم داشت دروغ می گفت، اون فقط ترسیده. ترسیده، چون فکر می کرد ممکنه لو بره و سمتش رو از دست بده. آخر من چقدر به مدیر ها گفتم به این ایوان ترسو سمت ندیم، گوش نکردن. می بینی چقدر ترسو هست.

این صدای آنتونین بود که با خود حرف می زد و به سمت اتاق لرد سیاه می رفت.

این روش خوبی برای کنجکاو کردن خواننده اس.اینکه دیالوگ رو از طرف فرد نامشخصی بنویسین و بعد گوینده رو تعیین کنین.اشاره به مدیریت هم جالب بود.از سوژه های سایتی تا جایی که سوژه اصلی اجازه میده میتونین استفاده کنین.


نقل قول:
آنتونین در را کمی باز کرد و..........

لرد و آلبوس داشتند روی تخت می گفتند و می خندیدند.
لرد در حالی که می خندید گفت: آنتونین بیا ببین چقدر حال می ده.

لرد با دامبلدور دوسته.به دوستی عجیب و غیر عادی.ولی به هر حال لرد سیاه لرد سیاهه!اینجا کمی دچار اختلال شخصیتی شده!آنتونین هم که ظاهرا فراموش کرده کیه.همینجوری در اتاقو باز میکنه و میره تو اتاق!


مزاحمت با موبایل سرگرمی جالب و بامزه ای برای لرد و آلبوس بود.استفاده از وسایل مشنگی در دنیای جادویی گاهی میتونه جالب باشه، به شرط اینکه مشخص باشه که جادوگرا زیاد با این وسیله آشنایی ندارن و ورود این وسیله به دنیای جادویی موقتیه.البته اون قسمت موتور سیکلت و پلاک رو من متوجه نشدم!فکر میکنم یه اشتباهی در نوشتن جمله صورت گرفته یا نتونستین منظورتونو خوب برسونین!


نقل قول:
آنتونین: پس قربان من مزاحم نمیشم. شما به کارتون ادامه بدید.

کل پست شما درباره ورود و خروج آنتونین به اتاق لرد و دامبلدوره که هیچ ضرورتی نداشت این کارو انجام بگیره.اگه قصد داشتین به دوستی نسبتا مسخره و غیر قابل قبول لرد و دامبلدور اشاره کنین که بزومی نداشت و در پستهای قبل به اندازه کافی به این موضوع پرداخته شده بود.پست شما میتونه خواننده رو از نقشه آنتونین دور کنه.البته اگه منظورتون این بود که آنتونین کلا از اون نقشه منصرف شده بهتر بود بیشتر درباره انصرافش توضیح میدادین.ترس ایوان دلیل کافی و موجهی نبود.علاوه بر این اگه از اون نقشه منصرف شدین بهتر بود خودتون ایده جدیدی مطرح میکردین.داستان دچار یه جور بلاتکلیفی شده.مشخص نیست که نفر بعدی چیکار باید بکنه!

بد نبود.

موفق باشید.




Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۴۶ جمعه ۱۰ دی ۱۳۸۹
-اگه یه همچین جسارتی کرده باشن که خودم میکشمشون.
-آره خوبه فقط یادت نره که الان مردی.
-نه نه یادم میمونه.

ولی دقیقاً یک دقیقه قبل از اینکه لرد کبیر از اتاق خارج بشه،آنتونیون از پشت افتاد روی لرد.

-هو...آنتونیون چه خبرته؟
-اِ سرورم این جوجه گریفندوری برام پشت پا گرفت.
-آنتونیون باز حرف زدی؟اونم که دیشب با تو مرد.
-اِ آره ببخشید یادم نبود.

و بلاخره طلسم شکسته شد و لرد اعظم به سنگ فرش های خانه ی ریدل افتخار داد و از اتاق خارج شد و به سمت اتاق غذا خوری رفت.
-به به سلام دشمنان درینه و عزیزم،دامبی جون دیشب خوب خوابیدی؟
-آره لردی جون ولی نمیدونم چرا احساس میکردم وسط گورستان ریدل خوابیدم.

لرد نگاه سوزاننده ای به ایوان انداخت.
-ایوان بعد از اینکه ظرفای صبحونه رو جمع کردی و شستی یه سر بیا اتاق من کارت دارم.
-ب...بله سرورم.اطا...اطاعت میشه.
-آها در ضمن تا یادم نرفته از این به بعد همه باید نوبتی ظرف بشورن.خب تعداد زیاده و تقسیم کار دیگه... .




Re: کافه تریا مادام پادیفوت
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ پنجشنبه ۹ دی ۱۳۸۹
سوژه ی جدید

پست های جدی


روفوس در تریا نشسته بود و قهوه میخورد.با خود فکر میکرد که چرا در این کار دخالت کرده بود.چرا کارآگاهی این پروژه را برعهده گرفته بود؟ هزاران پروژه!!!! آنوقت همین یکی؟ با مشت بر روی میز کوبید.بیشتر مردم به سمت او برگشتند.داد زد:
-رز!!!! آخه چرا؟!!پدربزرگت چه مرد نازنینی بود.چرا؟!

مردم فکر کردند دیوانه است.به کار خودشان مشغول شدند.روفوس یک بطری شراب چینی سفارش داد.اشکش سرازیر شد.چرا پدربزرگ رز؟ چرا او؟ چرا کسی که جلوی ازدواج آنها را بگیرد؟آه رز!روفوس بار دیگر فریاد زد:
- نه!!! آرتور ویزلی نباید میمرد!

همه ی مردم با خشم او را نگاه کردند.صاحب کافه جلو آمد و او را بیرون انداخت.او همچنان داد میزد و میگفت:
- امکان نداره!! رز همچین آدمی نیست!!

فلش بک




- حتما باید اونو ببینی روفوس.میدونم که میشناسیش اما از نزدیک باهاش آشنا نیستی.یه مرد کامل.بدون عیب و نقص.

- بعد از ازدواج مون وقت برای این کار زیاده رز.

آنها با هم در پارک قدم میزدند و برنامه میریختند.بدون آگاهی از این که آن پیرمرد نازنین،پدر بزرگ رز را چه خطر بزرگی تهدید میکند.

یک هفته بعد

-آقای روفوس؟تلفن با شما کار داره.خانم ویزلی هستن.انگار خیلی ناراحتن آقا.

روفوس از جا پرید.تلفن را قاپید و گفت:
-رز؟ منم روفوس.چیزی شده؟

- آه روفوس...پدربزرگ...او...اون مرده!تو یه کارآگاهی حتما میتونی قاتل رو شناسایی کنی.سریعا بیا اینجا!

روفوس به پناهگاه رسید. رز دم در با چشم های قرمز ایستاده بود.گفت:
-آه روفوس خیلی سخته که بدونی یکی از افرادی که هر روز با هاشون حرف میزنی قاتل باشه.

-رز ..عزیزم..نگران نباش..ما با هم ازدواج میکنیم و از اینجا میریم...

- نه روفوس!تا ماجرا روشن نشه من هیج جا نمیرم.

روفوس به خانه برگشت ون زد پدرش رفت.یک کارآگاه کهنه کار.کفت:
-از مرگ آرتور ویزلی خبر داری؟

-بله پسرم.و شرط نوه اش برای ازدواج هم میدانم.تو باید اونجا بری .وکاری کنی که با تو حرف بزنن.قاتل ها معمولا میل عجیبی به حرف زدن دارن.پلیس ها هم کمک میکنن.وصیت نامه هم باید پیدا بشه . اما یادت باشه که به خاطر خودت هیچ کس رو از قتل تبرئه نکن.حتی رز را....

______________________________________________________________________________________________________________________________________________________


بچه ها خواهشا از فلش بک بیرون نیاین وتوی فلش بک کارآگاهی کنین تا قاتل مشخص شه.پست آخر از فلش بک بیرون میاد و دلیل حال بدی روفوس مشخص میشه.لطفا این حرف آخرمو اول پستاتون قرار بدین تا هیچ کس از فلش بک بیرون نیاد.ممنونم.و از تمام خانواده ی ویزلی هم میتونین استفاده کنین.


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۹ ۲۳:۱۰:۱۱


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ پنجشنبه ۹ دی ۱۳۸۹
[spoiler=خلاصه]
با حکم دادگاه، آینه نفاق انگیز که مسبب دیوانه کردن تعداد زیادی از جادوگران بوده به انباری دارالمجانین لندن برده میشود. از قضا لرد سیاه به این آینه علاقه مند میشود و آنتونین را میفرستند تا آن را بیاورد ولی او در آن جا گرفتار میشود و مجبور میشود که خود را به دیوانگی بزند. بهمین خاطر آمیکوس، روفوس، بلاتریکس و مورفین به دستور لرد به دارالمجانین میروند تا آینه و آنتونین را سالم بازگردانند اما شخصی به نام جوکر آنتونین را کشته و فرار کرده است. روفوس فداکاری میکند و خود را بشکل آنتونین در می آورد ...
[/spoiler]

و اینطور شد که روفوس اسکریم جیور، آن مرگخوار شجاع، آن مرگخوار از خود گذشته، آن مرد عمل و آن مرد سیبیل بلند فداکاری کرد و خود را بشکل آنتونین درآورد تا بقیه مرگخوارها از عذاب لرد در امان باشند.

روفوس بعد از تغییر شکل: خوشگل شدم؟
بلاتریکس:
آمیکوس: هووم شکل آنتونین شدی دیگه. اون صورتش کج و معوج بود و همیشه یه نیشخند موذیانه داشت!

روفوس بعد از اینکه خود را در آینه دید جا در جا غش کرد و موی کند و خاک بر سر فشاند و ناله ها کرد و فغان ها در داد.

روفوس: نــــــــــــــــــه! من میخوام خودم باشم. اون سیبیلام، اون ابهتم، اون پدرسوخته گفتنم ...

بلاتریکس: بی برو خودتو لوس نکن! ایــــــش!
روفوس: اصلا من نمیخوام فداکاری کنم، اومدم ثواب کنم کباب شدم! از طلا بودن پشیمان گشته ایم مرحمت فرموده ما را مس کنید!

آمیکوس: نمنه دی؟
بلاتریکس: چی میگه؟
روفوس: هیچی یهویی اومد! تراوشات ذهنیم بودم. فکر کردید من فقط بلتم بگم پدرسوخته؟ من طبع شعر دارم. به ظاهرم نگاه نکنید قلبم اندازه مغز پرسیه یعنی اندازه یه گنجشکه. (چکش)

بلاتریکس: دیگه لوس کردن خودت بسه. باید بریم دنبال آینه بگردیم. راستی اون جوکر کجا رفت؟
آمیکوس: فکر کنم فرار کرد.
مورفین: من میگم بریم تو بخش بیماران روانی کارت قرمزی! احتمالا آینه و جوکر هر دو اونجان! راستی آمیکوس، دادا آتیش نداری؟


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۰ ۱۴:۰۲:۳۶


Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ پنجشنبه ۹ دی ۱۳۸۹
-نه من فکر بهتری دارم.
این صدای روفوس بود که به گوش میرسید.

-البته اگه شما موافق باشین.من حاضرم خودمو فدا کنم و مث مرده ها رفتار کنم اما شما بلایی سرتون نیاد.خب به جاش باید تو تصمیم گیری ها به من کمک کنین...راستش...همه میدونین که آنتونین مرگخوار محبوب ارباب بود.

تمام مرگخوار ها:روحش شاد!

- بله..با معجون مرکب پیچیده...به احترامش یک دقیقه سکوت کنین تا بقیه ی نقشه رو بگم.

یک دقیقه بعد


-خب یادش بخیر دوست خوبی بود.حالا میگم.بگردین هر چی موی رنگ موی آنتونین پیدا کردین بردارین.تهیه ی معجون و درست کردن مو تا آخر عمر با من.از این به بعد باید منو آنتونین صدا بزنین.منم سعی میکنم پدرسوخته نگم.روفوس تو جنگ امروز مرد!زود باشین بگردین.

بعد از ده دقیقه تنها یک تار مو آن هم توسط بلا پیدا شده بود.روفوس بقیه ی نقشه رو توضیح داد:
- بله... ببینم از آزمایشگاهت چه خبر آمیکوس؟میتونی DNA آنتونین رو از این مو پیدا کنی؟بعد عینشو بسازی؟

-آره.حتما.

همه ی مرگخوار ها:خداحافظ روفوس تا ابد!سلام آنتونین!

در یک چشم به هم زدن دیگه روفوسی در کار نبود.آنها آینه را برداشتن و راه افتادن.به سمت کسی که بدون شک تغییر حالات آنتونین را میفهمید.اما به هر حال میشد آنرا ناشی از هم اتاقی با دیوانه ها دانست.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۰:۴۹ پنجشنبه ۹ دی ۱۳۸۹
- نام : هرمیون
2- سن:13
3- تاریخ تولد: 17/8/1998
4- جنس: زن
5- سال :سوم
6- رنگ چشم: قهوه ای روشن
7- گروه : گریفیندور
8- مو : قهوه ای روشن مجعد بلند
9- ظاهر کلی : لاغر قد بلند
10- نام کامل: هرمیون گرینجر
11- کویدیچ : بازی نمی کند
12- چوب جادو : چوبدستی هرمیون (دقیقا نمیدونم چند سانتی متره)درخت مو و ریسه قلب اژدها.(بعد از فرار از خونه مالفوی در شماره 7،از چوب دستی بلاتریکس که از چوب گردو،ریسه قلب اژدها و فکر کنم 30 سانت بود استفاده کرد.
13- خصوصیات: علاقه ی زیادی به علم و دانش . زیاد از حد باهوش، درس خوان، درستکار. هیچ وقت دوستانش را رها نکرد. او جان خود را به خاطر هری به خطر انداخت و با شجاعت به راهش ادامه داد.
14 - توانمندیها : توانمندی عجیب در جادو و طلسم و بسیار باهوش. استعداد در درس معجون ها و طلسم ها. او به وسیله ی ساعت زمان توانسته به همه ی کلاس ها برود.


تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۰ ۱۲:۳۶:۲۰

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.