حالا باید چیکار می کرد؟ کی برنده بود؟ تو کتاب های قانون دانشگاهش شاید چیزی راجع به برنده ی مسابقه ی آب خوری نوشته باشن.. اما کتاب قانونش کجا بود؟ ای بوق.. وکیل هم وکیل های قدیم! الان دیگه کره گی به مرده ها می رسید و همشون رو زنده می کرد و بعد اون باید تصمیم می گرف!
ولی اون از پسش برنمیومد ولدمورت بغضش ترکید و هق هق تو بغل مادرش که همون بغل نشسته بود گریه کرد!
- ننه من نمی تونم.. من که دامبلدور نیستم همه چیو بدونم! عررر! حالا من با این یه مشت کور و کچل که چششون به دهن منه چیکار کنم!؟
مروپی دست نوازشی به سر پسرش کشید ولی نیمه های نوازش دستشو پس کشید و این اولین بار در تاریخ جادوگران بود که کشف شد کله ی کچل لرد سیاه بسیار لیز و لزج و تهوع آوره، چون قبل از اون کسی جرئت همچین حرکتهایی رو نداشته طبعا! مروپ که قائمکی داشت دستش رو با ردای لودوی مرده پاک می کرد سعی کرد با لبخندی شیرین حرف بزنه:
- ببین قند عسل مامان! تو مادری داری که می تونه هر دعوایی رو به صلح تبدیل کنه اتفاقا من یه لیست از این دعواها دارم که الان برات می خونم.. ببین.. دعوای اسب و محفل.. البته تو این یکی کاری نتونستم بکنم.. دعوای اهـ ـو..
- مادر!!
- چیه قند عشل؟!
- قند عشل؟!
- اوا خاک عالم.. مادر غذام داره می سوزه!
مروپ بلند شد که درست مث موقعیت های قبلی که فرار رو بر قرار ترجیح داده بود پاشه بره که دید ولدک از دامانش آویزونه!
- مادر من به تو نیاز دارم!
(عاقا جان پسره از دومن ننه ش آویزونه باید سر و ته باشه دیگه!)
- می خوای به آل جون مسیج بزنم!؟
و آن چشمهایی که احساس درشان قحط بود چنان شبیه به چشمای شرک شد که مرده هایی که تو صف بودن تا کره گی زنده شون کنه بلند شدن و خبردار وایستادن!
- غنچه ی خندون من پاشو آبرومونو بردی لامصب!
دقایقی بعد
و این گونه و به طرزی مطلقا غیر ژانگولری دامبلدور و دوستان خیلی تمیز و شیک و منطقی(!) وارد آلونک مالفوی ها شدن! دامبلدور اول طی یک حرکت عمو قناد وار در حالی که ورجه وورجه میکرد و برای دوربین دست تکون می داد و هورا می کشید وارد حیاط شد
ولی بعد یادش اومد که این حرکاتا خوب نیست و ازش سنی گذشته و کسی که سر چهل تا نمیر المومین رو خورده نباید این مدلی باشه! در نتیجه خیلی آرام و متین در حالی که لارتن و دابی و سوروس در سمت چپ و استر و تدی و ریموس به همراه جیمز که با اسکایپ داشت قضیه رو رصد می کرد، وارد شد.
خیلی موقر کنار مروپ نشست و جنتلمنانه {به دلیل غیرتی بودن ناظر سانسور شد} بعد هم لبخند پیروزمندانه ای به ولدمورت زد!
- تامک می بینی! یه روزی تو داشتی در خونه ی ما رو از جا در میوردی و هر روز میومدی در خونمون گریه می کردی که آنیتا رو می خوای.. البته آنیتا هم محل نیزل بهت نمی ذاشت!
حالا هم من اومدم ننه تو گرفتم و خب حالا دیگه تو و آنیت خواهر برادر محسوب می شین فرزند شیرینم!
- میشه بریم سر اصل مطلب؟!
- آها چرا که نه.. فردا می ریم عقد کنیم!
- اون یکی اصل مطلب!
- مطلب دیگه ای داشتیم بانوی زیبای من؟!
تقریبا چیزی نمونده بود که ولدک با سر بپره تو استخر و به این ذلت پایان بده که دامبلدور دست از شوخی هاش برداشت.. لبخند پر از آرامش همیشگیش رو زد و دست کرد تو ریشش و هی چرخوند.. نیم ساعتی آت و آشغال از ریش ریخت بیرون ولی بازم چیزی رو که می خواست پیدا نکرد. به تدی و لارتن اشاره کرد و اون دو نفر با سر شیرجه رفتن تو ریش دامبلدور و خلاصه هر کاری با همکاری و تعاون بهتر پیش میره.. تو کتاب اجتماعیمون نوشته بود!
و بعد از ساعتی که همه ی مرگخوارها و محفلی ها به صف وایستاده بودن اونی که باید پیدا شد!
- یافتم یافتم! عع.. این که اون نیست.. تدی این نمونه ی آزمایش هاگریده.. بغل دستش بطری آب بود.. آها.. آها..آه.. همینه همینه.. گرفتیش! درش بیار ببینم!
تدی یه بطری دو لیتری آب رو گرفت و به دامبلدور داد، یه بوس فرستاد و رفت عقب تو صف وایستاد!! دامبلدور که تو دلش داشت ملق می زد بطری رو به مروپ داد و گفت:
- بیا بانو! این بطری رو ما سال 1342 وقتی.. همم.. داستانشو بیخیال.. اون موقع از استخر مالفوی ها برداشتیم.. حالا هر کی اینو بخوره می ره مرحله ی بعد!
ولدک و مرگخوارها: