لوسیوس با نگاه های شکاکانه به ایوان مینگریست و وراندازش میکرد...
ایوان: چیه باور نداری؟ من ده سال تو کار گریم بودم! موهای شگی کار خودمه(
) باور نداری از استرجس بپرس!
لوسیوس: به روباه گفتن شاهدت کیه گفت دمبم! تازه استرجسم محفلیه اگه ببینمش قبل اینکه ازش سوال بپرسم میفرستمش پیش مرلین!
ایوان: در هر صورت میل خودته! من راه حل و قیمتشو گفتم دیگه خود دانی!
لوسیوس: جهنم و ضرر پولش مهم نیست ولی فقط اگه نارسیسا خوشش نیاد من میدونم و تو! منوتو میکنم تو حلقت!
چند ده متر آنطرف تر - سرتراشی لسترنج
بلاتریکس خوشحال و شاد و خندان اول موهای خودش را تراشید و سپس دانه به دانه موهای مرگخواران را میتراشید و حال کرده بود که
شبیه ارباب محبوبش میشوند...
بلاتریکس: اوووم خب هوگو رو که زدم! مورفینم زدم! دافنه رو هم زدم! کرابم زدم! لوسیوسم به زور زدم! آهان نوبت خودته! بیا جلو ایوان!
ایوان: هه! من که مو ندارم!
بلاتریکس: راس میگی پس تو بیا جلو دالاهوف!
دالاهوف: هه! من تنها فرقم با ایوان اینه که مو دارم! اگه موهای منم بزنی شبیه همین اسکلت میشم! یکیش کمه که بشیم دو تا؟!
بلاتریکس چانه اش را خاراند و به فکر فرو رفت...
ایوان: خب کاری نداره موهای این مرگ گرفته رو بزنید به جاش برای من مو میذاریم که دو تا نشیم!
_ مرگ! ببند!
لرد ولدمورت این را گفت و به همراه مار خوش قد و بالا و سبزش وارد اتاق سر تراشی لسترنج شد و ادامه داد:
_ لازم نکرده تو مو بذاری تو همینی که هست! کچل مادرزادی!
همه زدند زیر خنده و لرد ولدمورت خواند:
_ کچل کچل کلاچه! روغن کله پاچه! اهم اهم ... مـــــــــــــــرگ! همه ساکت شید! باز من به اینا خندیدم!
ایوان که بغض کرده بود تند تند پلک میزد و لرد را نگاه میکرد!
لرد: خوبه تو هم! بغض کرده واسه من مرگخوار خرس گنده! خب منم کچلم! هر کی برات این شعرو خوند تو هم براش بخون:
_ من کچلم تو مو دار! من خوشگلم تو زشتی! اهم اهم... حالا از اینا که بگذریم میخواستم بگم هیشکی حق نداره غیر من اینجا مو بذاره! من اصلا گفتم همتون کچل کنید تا خودم مو بذارم! هیشکی مثل من نمیتونه مو بذاره! حرفم دیگه نباشه! ببندید همتون!