[spoiler=به آلبوس دامبلدور و گرابلی پلنگ عزیز]مدیریت مدرسه با مک گونگاله ! سالها گذشته ! ولدمورت نابود شده ! اسنیپ سالها قبلش کشته شده ! مطمئنا کادر معلمین هاگوارتز هم تغییراتی داشته. سوروس اسنیپ چطور زنده است و معلم معجون سازیه ؟!
[/spoiler]
جيمز با این جمله آلبوس کمی ابروانش را بالا انداخت، كمي با خود انديشید و سپس گفت:
- خوب...من امروز...من امروز یه جغد برای بابا می فرستم... میگم که تو با علاقه خودت و تایید کلاه گروه بندی رفتی هافل. فکر نکنم بابا از این موضوع ناراحت بشه ! نظرت چیه ؟!
آلبوس در حالیکه اخم کرده بود، به دیوار سنگی راهروی کنار حیاط تکیه زد و سرش را پایین انداخت. سرفه ی آرامی کرد و به کفش هایش نگاه می کرد. جیمز آرام به کنارش نزدیک شد و به دیوار سنگی تکیه زد. آلبوس با صدایی آرام و گرفته گفت:
- بابا حتما دوست داشته که من فقط...فقط توی گریفیندور باشم ! من اشتباه کردم ! اگه بابا بفهمه خیلی عصبانی میشه ! دیگه به من افتخار نمیکنه !
این جمله را گفت و قطرات اشک از دیدگانش روی گونه های سرخش جاری گشتند. جیمز در حالیکه بر سر آلبوس دست می کشید، به آرامی اشک های روی گونه اش را پاک کرد. لبخندی روی لب های جیمز نمایان شد. با صدایی گرم و امیدوارانه پاسخ گفت:
- این حرفو نزن ! بابا هیچ وقت از دست تو به خاطر یه گروه ناراحت نمیشه... اصلا ناراحت نباشه... در مورد گروه به بابا حرفی نمیزنیم...
آلبوس در حالیکه ترس و دلهره ی دو چندان در دیدگانش نمایان بود، سرش را بالا گرفت و به چشم های برادرش زل زد. جیمز می توانست بفهمد که آلبوس می خواهد چیزی بگوید و به دنبال کلمات می گردد. بلاخره بعد از کمی مکث آلبوس پرسید:
- اگه یه وقت.. اگه یه وقت بابا بپرسه که چرا از گروهت نگفتی چی؟! اون وقت چی بگیم؟! اگه خودش از پروفسور مک گونگال بشنوه چی ؟!
جیمز در حالیکه هنوز لبخندی روی لب داشت، آرام به شانه ی آلبوس زد و با صدایی اطمینان بخش گفت:
- فعلا بابا نمی فهمه ! نگران چیزی نباش آل ! سریع باش... بدو کلاست دیر نشه ! برو آل !
و با هل آرامی، آلبوس را به سمت درب ورودی قلعه، که در انتهای راهرو بود، هدایت می کرد. آلبوس از صحبت های برادرش کمی مطمئن تر شده بود. کتاب هایش را محکم تر در دست گرفت. سرش را بالا تر گرفت و به چشم های برادرش نگاه کرد که به او چشمک میزد. با گام هایی سریع به سمت درب فرعی و ورودی قلعه که در انتهای راهرو بود گام برداشت. هنگامی که از درب ورودی عبور می کرد، ثانیه ای ایستاد و مکث کرد و به برادرش نگاه کرد که در سوی دیگر راهروی سنگی حیاط ایستاده بود و برایش دست تکان می داد. به داخل قلعه و پله ها گام برداشت.
هنوز ذهنش مشغول نامه پدر و حرف های جیمز بود، به طوری که اشتباها از پله ها بالا رفت و وارد طبقه ی سوم شد. در حالیکه محکم مشتی بر پیشانی خود زد، مشغول دویدن شد. راه بازگشت را میان پله ها پیش گرفت. نفس زنان به سمت راهرویی طولانی طبقه چهارم دوید. سکوت راهرو با صدای دویدن آلبوس در هم می شکست. با ترس در مقابل درب چوبی کلاس تغییر چهره ایستاد و آرام سه بار بر درب کوبید. صدایی نازک و دخترانه ای از داخل کلاس به گوش رسید:
- بفرمایین !
آلبوس در حالیکه ترس وجودش را فرا گرفته بود، آرام درب کلاس را باز کرد. اولین جلسه کلاس تغییر چهره را با تاخیر شروع می کرد. درب کلاس با صدای "جـــیر" مانندی گشوده شد. به داخل کلاس گام برداشت. در مقابل دیدگانش نیمکت های چوبی را دید که همگی پر از دانش آموزان سال اولی چهار گروه بودند که مشغول نوشتن مطالب و نوشته های رنگارنگی بودند که روی تخته کلاس به چشم می خوردند. روی دیوارهای سنگی کلاس، تصاویر از نقوش در هم و نا معلوم به چشم می آمد. در جستجوی صدای نازک و دخترانه معلم کلاس می گشت اما فقط یک طوطی سبز رنگ روی میز بزرگی در کنار تخته بود به دیدگانش آمد.
بی اراده خنده ی کوتاه کرد و سپس درب مقابل دانش آموزان به طوطی خیره ماند. جرقه های سرخ و زرد رنگی از طوطی بیرون جهید و در مقابل آلبوس پیکر یک ساحره به چشم آمد. موهای فرفری و قهوه ای رنگ داشت. کلاه سیاه کوچک و با مزه ای روی موهاش جای گرفته بود و شنل و پیراهن یکدست سیاه رنگی بر تن داشت. لبخندی زد و گفت:
- نگران نباش ! یک طوطی معلم تغییر چهره نیست آقای پاتر ! پروفسور گرنجر هستم ! تاخیر در خون پاترهاست؟
این جمله را گفت و با خنده ای کوتاه آلبوس را به سمت نیمکت های کلاس هدایت کرد. آلبوس از خنده ای که در مقابل طوطی کرد گونه هایش سرخ شده بود. پروفسور گرنجر در حالیکه آلبوس را در نیمکت چهارم در کنار یک دختر گریفیندوری می نشاند، آرام در کنار گوش آلبوس زمزمه کرد:
- آخر کلاس صبر کن ! کارت دارم آلبوس !
[spoiler=به اینیگو]
[color=0099FF]ما تو جادوگران برای دل خودمون می نویسیم فرزند.. کاری نداریم که جوآن توی کتابش چی گفته و چی نوشته، چون اگه اینطوری بود با کمی دقت می دیدی که هرمیون هم استاد نبود و شما دوست داشتی که باشه.
[/spoiler]