مرگخواران و محفلی ها درحالیکه با نگاه هایی مات و بی حالت به اطرافشان می نگریستند هر از چند گاهی یکدیگر را با حملات لفظی مورد لطف و عنایت قرار می دادند:
- هه... این یکیو. قیافه اش عین کساییه که سوءتغذیه دارن...
- من قبلا تو رو جایی ندیدم؟
- بینم باو... چند وقته موهات رنگ حموم و شامپو به خودش ندیده؟
- این خانمه رو... شبیه کدو قلقل زنه!
- پسر یه شونه به اون موهای پریشونت بزن. این چه ریخت و قیافه ایه؟ یه ذره نظم و ترتیب داشته باش خب.
لرد با دیدن این وضعیت در اوج عصبانیت، احساس کرد سرمای ناخوشایندی وجودش را پر میکند. اینکه محفلی ها حافظه اشان را از دست داده بودند برایش هیچ اهمیتی نداشت. هرچه بود محفلیون دشمن بودند و با این وضعیت دیگر برای او خطری نداشتند. به طور کلی این موضوع می بایست موجبات شادمانی اش را فراهم می کرد اما نه در شرایطی که کل ارتش خودش نیز به این وضعیت دچار شده و دیگر حتی رهبرش را به خاطر نمی آورد. البته اگر بارتی را که تازه وارد این ارتش شده بود قلم می گرفت.
لرد:
بارتی:
در همان لحظه دامبلدور که به طرز عجیبی با آسودگی خیال تمام(که در واقع این کار از شخص او اصلا هم عجیب نبود
) چهار زانو روی زمین نشسته و به اطرافش می نگریست، لبخند همیشگی بر لبش نشست و خطاب به لرد گفت:
- اوه تام... تقصیر خودته. اگه به حرفای اون دختره غربتی گوش نداده بودی و اون نوشیدنی رو می خوردی، منم در کمال متانت به رازهات گوش میدادم و دیگه چنین اتفاقی نمی افتاد...
لرد با حالت تهدیدآمیزی چوبدستی اش را به سمت دمبل تکان داد:
- بهتره مراقب حرف زدنت باشی فسیل ریشو. پس داری در کمال بی شرمی اعتراف می کنی چه نقشه ی شومی برای ارباب کشیده بودی؟
حیف که ارباب برای مهمون احترام خاصی قائله وگرنه همین جا یه آوادا حرومت می کردم. در ضمن هنوز بارتی برای من مونده در حالیکه تو هیچ کس برات نمونده
دمبل که با بی خیالی در میان نیمه باقی مانده ریشش به دنبال شپش میگشت گفت:
- بارتی؟ مثل اینکه یادت رفته کی این کارو کرده؟ اون حتی به ارتش خود توام...
در همان لحظه نیمه ریش از جا کنده شد و در دست دمبل باقی ماند. ظاهرا لرد ترتیب بقیه ریش را نیز داده بود. دمبل با دستانی لرزان باقی مانده ریشش را بالا گرفت تا ناباورانه به آن بنگرد.
لرد:
دمبل:
لرد با خونسردی کامل به دامبل نگاه کرد:
- خب فسیل ریشو... هرچند به نظرم به علت فقدان ریش همون نام فسیل برات کافیه... اگه مراقب حرف زدنت نباشی میگم بارتی حافظه ی تو رو هم اصلاح کنه ها!
سپس چرخید تا به بارتی نگاه کند که با نیش باز و غرق لذت به وضعیتی که دامبلدور در آن گرفتار شده بود نگاه می کرد.
لرد: کروشیو بارتی... حالا که ازت در برابر این عتیقه زیر خاکی حمایت کردم پررو نشو... می خوام هرچه زودتر این اشتباهی که کردی رو درست کنی. البته قضیه در مورد محفلی ها کمی فرق می کنه چون با قبلشون فرقی نکردن.
بارتی: :worry:
دامبلدور که بدون ریش چهره مضحکی یافته بود بدون هیچ اثری از نشاط همیشگی از جا پرید:
- تو نمی تونی این کارو بکنی تام... این پسره باید حافظه ی اعضای گروه منو هم برگردونه وگرنه من نمی ذارم...
گرومپ!دییییییش!بومممبب!دننگگگ!!
دامبلدور که در واقع علت اصلی قطع سخنرانیش به خاطر عبور گلدانی از کنار سرش بود همزمان با لرد و بارتی بازگشت تا به نزاع و جنجال و درگیری که پشت سرشان جریان داشت بنگرد. از میان گرد و خاک به پا خواسته تشخیص اعضای دو گروه که به جان یکدیگر افتاده بودند،چندان دشوار نبود .
بارتی:
لرد:
دمبل: