با اجازه ارباب بزرگ سوژه ی جدید!سرورم گستاخی این حقیرو ندیده بگیرین.
-----------------------------------------------------------
روز زیبا و درخشانی بود.در آن ساعت از روز پاتیل درزدار پر جمعیت و پر سر و صداتر از هر زمان دیگری به نظر می رسید.درون ساختمان تازه تعمیر شده که با سلیقه ی ساحره ها تزئین شده (و در نتیجه تفاهم بیش از حد اعضا به رنگین کمان بیشتر شباهت یافته بود) از صدای همهمه و بعضا فریادهای مشتریانی که برای یافتن یک صندلی خالی بر سر و کله یکدیگر می کوبیدند آکنده بود.در میان آن بلبشو الادورا که با جدیت بر کار جن های خانگی نظارت میکرد خود را به پیشخوانی رساند که تزئین آن محصول سلیقه مشترک دافنه و فلور بود.الا به زحمت توانست از میان انبوه گل های روی میز و پروانه هایی که در آن اطراف مر چرخیدند آماندا را تشخیص دهد که با بی حوصلگی پشت پیشخوان نشسته و روی آن ضرب گرفته بود.
الا با اندکی برافروختگی گفت:
- مندی... مالی میگه مواد غذاییمون داره ته میکشه... اتاق خالی هم دیگه نداریم... چو هم گفت که میزای جلوی در پر شدن و دیگه صندلی خالی پیدا نمیشه... اونطرف کافه هم دعوا شده و تا الان دو تا از جنا موندن زیر دست و پا...
آماندا که گویی اصلا صدای الا را نشنیده و در خیالات خودش غرق بود به آرامی گفت:
- آره خیلی خوبه...همین کارو بکنین.
الادورا با عصبانیت گفت:
- چی میگی تو؟پاشو بیا کمک کن الانه که اینجا دوباره به شکل روز اولش در بیاد!
آماندا با بی میلی سرش را چرخاند و بی هیچ حرفی به صورت برافروخته الادورا نگاه کرد.
الادورا:
پادما که در همان لحظه به همراه مالی (که وردنه ای در دست داشت و با حالت تهدیدآمیزی آن را تکان می داد) به سوی محل درگیری می رفت از پشت سر الا گفت:
- فعلا بی خیال مندی شو.الان تو حال خودش نیست.چند روز دیگه تولد آیلینه و مندی دو روزه تو فکره براش جشن بگیره ولی نمی دونه کجا می تونه این کارو بکنه.
الا با ناباوری خنده ای کرد.
- همین؟ این همه ماجرا داشتیم تا اینجارو راه بندازیم. خودمون که صاحب اینجاییم پس مشکل چیه؟
آماندا با حالتی غم زده سری تکان داد.
- منم اولش همین کارو می خواستم بکنم ولی وزیر یه بیانیه ی جدید صادر کرده که عملا غیر ممکنه این کار.
- کدوم بیانیه؟
فلور که او نیز کم کم برای پیوستن به نیروهای ضربت آماده میشد آستین های ردای ابریشمی اش را عقب راند.
- همون که دو روز پیش چسبونده بودن رو دیوار دیگه!که توش می گفت وزیر دستور داده برگزاری هر گونه جشن و مراسم در اماکن عمومی الزاما باید با مصرف چیز همراه باشه تا به این شکل ظرفیت های بیشتری آزاد سازی بشه!
الادورا:
آماندا بی توجه به نور طلسم های گوناگونی که حالا در آنسوی کافه به هر طرف روان بود و صدای جیغ و فریاد جمعیت وحشت زده با ناراحتی گفت:
- یعنی اینجا نمی تونیم براش تولد بگیریم.
الادورا متفکرانه به جنگی که در طرف دیگر در جریان بود خیره شد.
- هوم... تو خونه اجدادی منم که نمیشه... چون الان دست محفله.
دافنه به موقع از جلوی طلسمی که به سمتش می امد جا خالی داد و گفت:
- من که از اولش هم گفتم.تنها جاییکه می تونیم این کارو بکنیم خانه ریدله!
لینی یکی از میزها را در مقابل صورت معترضینی منفجر کرد که فریاد "
ما اتاق می خوایم" را سر داده بودند و در همان حال فریاد زد:
- منم با دافنه موافقم.مگه آیلین مرگخوار نیست؟بیشتر ما هم همینطور.خانه ریدل برای این کار بهترین جائه...
سایر ساحره های مرگخوار هم بی توجه به اعتراض اعضای محفلی سری به نشانه تایید تکان دادند اما شاید سر و صدایی موجود در سالن مانع شنیدن جمله ای شد که الا زیر لب زمزمه کرد.
- ولی اونجا خونه اربابه! :worry: