مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم میرساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامهریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیتهای شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.
مابقی مرگخوارن هم به تبعیت از لرد، دو به دو آماده کوبیدن قاشق به سر یکدیگر شدند:
ایرما داشت با صدای بلند، کتاب مضرات ضربه زدن به سر را میخواند:
کمی آن طرف تر، روونا سعی داشت موهای طلایی فلور را از دور قاشق باز کند:
-غوونا... تو... گفتم این کاغو... نکن... آخ... موهام...! تو هم... با این هوشِـ... غیونیت!
-آهان! از نظغ تو این که غاشغ غو ببندی به کش موهای من و بجای زدن قاشق تو سرم، هی کش غو باز و بسته کنی بهتغه؟
روونا حق به جانب، به فلور نگاه کرد:
-معلومه! از لحاظ علمی انرژی کمتری مصرف میشه!
اربابا!ما همچنان مقرضیم!بی پول و تنها در چهار راه هاگزمید گدایی میکنیم!
لاکرتیا:بله،با خودم فکر کردم که ساحره ای مثل من که بازرس وزارتخونه و محافظ جان و مال جنای خونگیه نباید زود قضاوت کنه!فورا اون معجون رو بده که خیلی کار دارم و باید به وزارتخانه برم و صدای اعتراض جن های خونگی رو به گوش جامعه جهانی برسونم!
هکتور که در تمام مدت با تعجب به لاکرتیا که حملات بالارو یک نفس و پشت هم ادا میکرد
جیب هکتور همواره مملو از بطری های کوچک معجون بود،که هیچکس حتی خود هکتور هم کاربرد آن ها را نمیدانست.در آخر هکتور بطری کوچک حاوی معجون صورتی روشنی را به لاکرتیا داد.
لاکرتیا با تردید نگاهی به معجون انداخت،باید از چیزی مطمئن میشد.
-در این معجون از هیچ یک از اجزای جن های خونگی استفاده نشده؟هیچ جنی برای تهیه این معجون مجبور به کار نشده؟روی هیچ جن بی دفاعی آزمایش نشده؟
با شنیدن اینم حرف لاکرتیا مجاب شد!آزادی جن ها آرزوی همیشگی او بود!پس بطری معجون را به آرامی به لبهایش نزدیک کرد!
اجازه می دهید عای....آیا؟
مورگانا با دیدن دستی که عقب می رفت تا یک بمب دیگر به طرفش پرتاب کند، جیغ قرمزی کشید و پرید بغل مرلین! بیچاره مرلین که بخاطر حرکت ناگهانی مورگانا که کم از انفجار دوم نداشت به تیر چراغ برق برخورد کرد.
مرلین: راوی؟ دقیقا میشه بگی چرا قرمز؟
- خوب گفتم شاید اگر بگم بنفش...
- خیلی خوب خیلی خوب نگو!
و در نزدیکی یکی از خانه ها شروع کرد روی سر لودو به آهنگ بندری ضرب گرفتن! کم کم اخم های لودو داشت در هم گره می خورد که ظرف کوچکی با آجیل از پنجره پایین آمد.
- آجیل؟ ما شکلات می خواهیم!
- جای اسکلتمان خالی! اگر در خانه ریدل هم به استخوان هایش می کوفتیم، حتی آن ریشو هم می شنید.
باد از میان درزهای پنجره زوزه میکشید.خورشید هرگز زیباتر از امروز در پشت ابرها پنهان نشده و ماه هیچگاه نرم تر از امشب بر فراز لندن بزرگ نتابیده بود.در سرتاسر لندن که در سرزمین پهناور خواب فرو رفته بود چهره ای پیدا بود که در زیر نور غم انگیز ماه میدرخشید.مرد چنان سرورویش را پوشانده بود که باعث میشد ظاهرش هم مانند باطنش پنهان بماند.شاید کسی در این شهر انتظار مرد را میکشید،شاید سرنوشت کسی به مرد بستگی داشت و یا هزاران شاید دیگر.مرد به درون کوچه ای باریک پیچید و بعد وارد آپارتمان 99 خیابان سنت هارلی شد.همانطور که از پله ها به آهستگی بالا میرفت برق شیئ در زیر کتش پیدا بود.دستانش میلرزید و قلبش به شدت میتپید،آیا به آن درجه از پستی رسیده بود که شب هنگام به دختر بی دفاعی حمله کند؟بی دفاع؟ولی همان دختر به ظاهر بی دفاع بهترین دوستش را کشته بود،زندگیش را نابود کرده و رویاهایش را به خون کشیده بود...ثانیه ها به سرعت میگذشتند و لحظه مرگ دختر هم به سرعت نزدیک میشد.
-اهم!
پژواک صدا در ساختمان پیچید.لاکرتیا بلک روی تختش نشسته بود و نامنظم و تند نفس میکشید.عرق سرد وحشت را در پشتش حس میکرد.کابوس ترسناکی بود...خیلی ترسناک!سرش را کمی چرخاند و بعد پیکره ای سیاه توجه اش را جلب کرد...نفسش در سینه حبس شد...مرد کابوس هایش روبه رویش ایستاده بود...کابوس هاهم به حقیقت میپیوندند!
لرد نگاه دیگری به لودو میکند و سپس میگوید:
- هوم... رسوم زیادی بوده که ما شکسته ایم! این هم روش!
- ارباب... ممکنه در طی انجام قاشق زنی کلی هم شکلات بگیریم!
- شکلات؟! برویم برای انجام قاشق زنی و سپس میرویم برای انجام انفجار و نابود کردن مشنگ ها!
در طی این مکالمه ها از هر سو صدای انفجار از هر طرف به گوش میرسه ولی مرگخواران و لرد که در گوشه ای پناه گرفتن هیچ اهمیتی به انفجار ها نمیدن که ناگهان ایرما میگوید:
ناگهان ایرما میگوید:
- چقدر سر و صدا! من نمیتونم مطالعه کنم!
- یک نفر به ما قاشقی بدهد! ما قاشق خودمان را نیاورده ایم!
- چه چیزی سرورم؟! بگید تا همین الان براتون در کتاب تاریخ مرگخواران ثبتش کنم!
من الان نقد نشم، سرخورده میشم، بوق میشم، چارلی میشم، میرم هی درخواست ِ مرگخواری میدم، مرگخوار میشم، با جیمز و تدی میایم تو خونهی ریدل، بعد اونجا من و جیمز دعوامون میشه، تدی گرگ میشه، بعد همه رو میخوره، بعد همه مرگخوارا جیز میشن هااااا..!
{اسمایلی لگد زدن به ویولت!}
برو اونور توی نوبت خودت باید ویرایشات رو می کردی الان نوبت منه با ولدک بازی کنــ....
ولدک لطفا این پست رو برای من نقد کن. خیلی مهمه برام که..