هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۰:۲۱ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۶

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
صدای در توجه همه ی مهمان ها رو به خصوص صاحب مجلس رو جلب کرد.
پروتی با موهای بلند و فری که صورت سفیدشو قاب گرفته بود جلب توجه زیادی کرد تو کافه ولی خب با لبخند همیشگیش بی توجه به بقیه اول سمت گرگوری رفت و گفت:
_خوشحالم که دعوت نامه ی تولدت به دستم رسید تولد مبارک.

گویل که تا حالا پروتی رو با لباس هایی جز رداهای رسمیش ندیده بود؛ کمی بهت زده بهش نگاه کرد و آروم تشکر کرد.
_از خودت پذیرایی کن؛ بشین خواهش میکنم.
_مرسی... وای آنجلینا توام اینجایی؟ عه! دافنه توام هستی که! گرگوری می بینم بیشتر مهمونات گریفی ها هستن!
_از بس ما با معرفتیم.
_فنگ درصد.
_چی شد اومدی؟ تو که زیاد از مهمونی رفتن خوشت نمی اومد؟
_خب راستش اولین دلیل این بود که خود گویل ازم دعوت کرد و روم نشد دعوتشو رد کنم؛ در ضمن خب این دعوت یکی از اسلی ها بود و من فکر کردم بهتره وقتی اونا یکم کوتاه اومدن منم دست از لجبازی بردارم.
_خوب کردی اومدی؛ خوش میگذره.
_امیدوارم.خب گویل کجا باید کادوهاتو بذاریم؟
_من مگه نگفتم کادو لازم نیست؟
_چرا اتفاقا تاکیدم کردی! البته من خودم میدونم وجودم اینجا هدیه است ولی تولد بی کادو نمیشه که...
_زحمت افتادی؛ بدش به اون جن خونگی، بازم ممنون.
_خواهش میکنم.

دافنه سرشو جلو آورد و نامحسوس از پروتی پرسید:
_تو براش چی آوردی؟
_یک کتاب آشپزی جادویی که واقعا دوست داشتنیه میدونی؛ وقتی داری از رو دستور عملش میخونی اگر اشتباه کنی خودش تذکر میده بهت انگار معلم جلوته...
_چه جالب!
_آره، من اونقدر ذوق کردم دوتا ازش خریدم؛ یکی برای خودم...
_وای چه جالب! ولی حالا چرا براش کتاب آشپزی خریدی؟
_آخه من بیشترین چیزی که از گویل یادم بود شکمو بودنش بود برای همون...


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۰:۱۸ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۶

Polly-Chapman


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۴ جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
از من دور شو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 202
آفلاین
همه منتظر مهمان بعدی بودند.

تق تق

گرگوری در باز کرد و مهمان بعدی مثل گلوله وارد شد. او پالی چپمن بود. او برخلاف همیشه موهایش را از بالا بسته بود و لباس نیمه سیاه/قرمزش را پوشیده بود. دستکش های ساق بلند بی انگشت توری اش را که از مادر بزرگ مادربزرگ پدری اش به ارث برده بود، را هم پوشیده بود. موهای نارنجی اش روشن تر از همیشه و چشمانش از عسلی به سبز تغییر رنگ داده بود. سبدی در دست داشت و از گردنش نیز طناب دار بلندی آویزان بود. در حالی که لبخندی به لب داشت گفت:
- منم اومدم! لازم نیست بگید خودم می دونم خاص تر از همیشه شدم!

گرگوری و ساحره شرقی به همراه تمامی مهمانان با دهانی باز به پالی خیره شده بودند.

- چیه؟ خوشگل ندیدید؟ راستی تولد مبارک!

پالی سبدی که در دست داشت را روی میز گذاشت و در آن را گشود.
- گفته بودی کادو نیارم ولی، گفتم اینجوری که زشته. بنابراین اینو آوردم تا دور همیم یه چیزی هم بخوریم!

گرگوری:
ساحره شرقی:
مهمانان:
پالی:


shine bright like a diamond!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶

آنجلینا جانسونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۴ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۶
از یو ویش!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 127
آفلاین
در باز شد و مهمون بعدی وارد شد.
تعجب رو میشد تو چهره ی تک تک بچه های حاضر دید.

-بیخود این جور به من زل نزنین، منم کارت دعوت دارم!
-شما گریفی ها مگه به جز تالار خودتون جای دیگه هم می رین؟
- من هیچ وقت فرصت کنجاوی رو از دست نمی دم! بیا گویل جان، این کادو رو بگیر . با تف خیس کن بزن به دستت که حالش رو ببری.

آنجلینا این را گفت و به کنجکاوی در سوراخ سمبه های پاتیل درزدار پرداخت.


کتی بل عشق منه، مال منه، سهم منه!
قدم قدم تا روشنایی،
از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!





?You want to know what Zeus said to Narcisuss
"You better watch yourself"



پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶

دافنه مالدونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۶ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۴ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶
از این دنیا اخرین چیزی که برایم باقی می ماند،خودم هستم.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 229
آفلاین
او این را گفت و با لبخند ملیح و چشمان منتظری به گویل که رو به رویش نشسته بود خیره و منتظر نفر بعدی شد!

چند دقیقه بعد از انتظار طولانی گویل!
-تق تق تق.

گویل گفت:
-الآن میام باز میکنم.

گویل با شوق و ذوق رفت در رو باز کرد و کسی پشت در نبود جز دختری مو ابی، چشم ابی و همچنین لباسش هم ابی بود...دافنه!بعله دافنه پشت در بود!
بر خلاف انتظار درسته که دافنه یه گریفیندوری بود ولی به جشن تولد گویل دعوت شده بود چون مومو"همون ساحره ی در جشن."خودش گریفیندوری بود پس عجیب نبود که یه گریفیندوری رو دعوت کنه به جشن تولد یه اسلیترین البته!

-سلام!جشن تولدت مبارک.

-ممنون.

-نمیخوای یه سلامی بکنی؟

-آه،چرا،خوب سلام.

-نمیخوای به من احینا بگی که به داخل وارد بشم؟

-بس کن دیگه چرا انقدر نمیخوای، نمیخوای، میکنی؟خودت بیا تو دیگه.

-خواستم باهات شوخی کنم.

دافنه وارد شد با تیپ ابی اش!البته دیگه، تیپ خیلی خیلی ابی اش!او به املیا نگاه کرد که تلسکوپش رو هم اورده بود و مثل اینکه میخواست با ستاره ها ارتباط برقرار کنه مثل همیشه،که چند دقیقه بعد صدای دراومد...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۲:۰۴ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶

جسیکا ترینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 143
آفلاین
جسیکا اصلا دعوت نبود، اما به هر حال بدون او تولدی وجود نداشت و کادویی و کلا هر اتفاق جالب و غیر جالبی!بنابراین جسیکا با نهایت خونسردی و فقط برای انجام وظیفه، خودش، خودش را به تولد گرگوری دعوت کرده بود.بنابراین در کافه را باز کرد و وارد شد. ساحره آسیای شرقیِ گویل که بر حسب اتفاق جسیکا او را میشناخت با خوشحالی فریاد زد:
-دومین مهمان!

جسیکا هم که ذوق مرگ از دیدن ساحره بود ماسکش را پاک کرد و بعد از گرفتن انواع سلفی ها با ساحره، به سمت گویل رفت و دستش را دراز کرد.گویل با نگاهی که می شد از آن فهمید جا خورده است، دستش را به سمت او دراز کردو بعد از بغل نه چندان گرمی جسیکا را به سمت میز غذا خوری دعوت کرد.جسیکا هم بدون کوچک ترین اهمیتی به اینکه اصلا در مهمانی دعوت نیست روی صندلی نشست و سپس کادویش را که با خود به مهمانی آورده بود را روی میز گذاشت.
گرگوری:
جسیکا:
ساحره:

و بعله! و باز هم بعله!جسیکا که اصلا کارت دعوت نداشت ،نمی دانست نباید با خود کادویی بیاورد.و البته به هر حال هم کادو آوردن و نیاوردنش فرقی هم نمیکرد! میکرد؟
جن های خانگی با سلیقه و دقت نوشیدنی کره ایی را رو به روی جسیکا گذاشتند و از او در خواست کردند تا برای دید بهتر خیار های روی چشمش را در درون بشقاب بگذارد،به هر حال جسیکا جسیکا بود و خانواده جسیکا خانواده ترینگ!
خانواده اش میانه خوبی با گوش دادن به حرف یک جن خانگی نداشتند.
اما جن راست میگفت جسیکا چیزی را نمی دید بنابراین خیار ها را کنار گذاشت و بعد با لحن عصبانی گفت:
-دیدین؟ماسکم خراب شد!

او این را گفت و با لبخند ملیح و چشمان منتظری به گویل که رو به رویش نشسته بود خیره و منتظر نفر بعدی شد!


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
تق تق تق!

گویل مانند گوریل به سمت دستگیره در هجوم برد و در را باز کرد. از آمدن اولین مهمان بسیار هیجان زده است مثل اینکه!

- سلام!
- سلام

ظاهرا اولین مهمان، زیاد هیجان زده بنظر نمیرسید. متوجه تلسکوپ زیر دست دختر هافلپافی شد:
- مگه نگفتيم کادو ممنوعه؟!
- برا تو نياوردم!
- عه! پس بفرمایید تو!

آملیا وارد رستوران شد؛ به نظر گویل، آملیا را واقعا به زور آورده بودند! اما نمیدانست که آملیا، چه سورپرایزی برایش نگه داشته! کمی بعد، صدای در برای بار دوم به صدا درامد.


ویرایش شده توسط آملیا فیتلوورت در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۷ ۲۲:۰۲:۱۰
ویرایش شده توسط آملیا فیتلوورت در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۷ ۲۲:۵۷:۳۱


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۱:۴۳ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶

گرگوری گویلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۴ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۸:۲۲ دوشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۷
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 204
آفلاین
با توجه به گذشتن زمان مسابقه که خانوم ویزلی فرمودند پس نیو سوژه :

گویل این روزها با راهنمایی های ساحره خیالی اش گالیون های زیادی دراورده بود.
با کمک همون گالیون ها هم امروز کل پاتیل درزدار را برای خودش و مهمان هایش رزرو کرده بود!
چرا؟
تولد 17 سالگی اش!

گویل شروع به چک کردن لیست کار ها با ساحره شرق آسیاییش کرد:
-دعوت نامه؟
-فرستاده شد!:
-کادو ممنوع؟
-نوشته شد!:
-محل برگذاری؟
-آماده!:
-کیک؟
-به شکل نجینی!:
-کوییدیچ دستی؟
-وسط سالن!:
-نوشیدنی کره ای؟
-مخزنش پره!:
-جن های خونگی؟
-سر پستشون!:

گویل هنوز هم نگران بود اما چاره ای نداشت!
باید منتظر مهمان ها میماند!


ویرایش شده توسط گرگوری گویل در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۷ ۲۱:۴۹:۴۳
ویرایش شده توسط گرگوری گویل در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۷ ۲۲:۰۰:۴۹
ویرایش شده توسط گرگوری گویل در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۷ ۲۲:۰۸:۵۶


"تنها ارباب است که میماند"


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۰:۵۷ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۶

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
با پایان زمان در نظر گرفته شده برای مسابقات پانتومیم جادویی، این تاپیک به روند عادی خودش بر میگرده.

با تشکر ازناظرین انجمن و شرکت کنندگان مسابقه.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۰:۴۷ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۶

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
سومین حدس به جای الیزابت

کل گروه تیم حدس به گیبنی که دیوانه وار سعی در فهماندن موضوعی به آنان داشت و کم مانده بود خودش را در این راه شهید کند، خیره شدند بودند، اما چیزی در نمیافتند.

گیبن تمام کارهایی که بلد بود را انجام داد؛ ویبره زد، دختر شد و لاک زد، پسر شد و گیج زد و ... خلاصه کاری را نکرده نگذاشت اما باز هم اعضا ی تیم حدس همدیگر را نگاه کردند و شانه بالا انداختند.

گیبن با دیدن این صحنه پیش رویش، قطع امید از کل تیم کرد و در پک استیکر های تلگرامش به دنبال فجیح ترین نوع خودکشی گشت اما حتی قورباغه ی سبزی که دوشاخه خیس در برق می زد و یا پوکر فیسی که گان بر سر داشت هم او را راضی نکرد پس با دنبال چیزی شفاف تر رفت...

گیف!
بله! با گیف های رنگارنگی مانند بارنی استینسونی که خودش را دار می زند، به کار خود پایان داد و رودولف و گرنت را با تیم گیج تنها گذاشت. گرنت با عجز " تو برو جلو منو با اینا رو در رو نکن " در چشمانش به رودولف خیره شد و خب جواب رودولف " بخوابین:| " بود.

گرنت هم حرف گوش کرد و خوابید و بدین گونه رودولف مسئول اجرا شد. متاسفانه او به اندازه ی مجری قبلی حوصله نداشت و برای چند ثانیه پوکر فیس نگاه شان کرد و بعد :
- من به فنگ امید دارم!

الیز با اندکی تفکر پرسید:
-اممم من خیلی هم وارد نیستم ولی قرار نبود حرف نزنیم؟

در جوابش، بله قرار بود ولی مشخصا رودولف چنین نظری نداشت.

- ساحره!
- داورا! من گفتم منو با رودولف بذارین چون نمی فهمم چی اجرا می کنه! حالا گذاشتینش رو به روم؟ الان می شه دقیقا بگی داری چی رو اجرا می کنی؟

رودولف با بوکر فیس پک استیکر مخصوص خودش به رز در ابتدا و بعد به بقیه خیره شد و با زدن استیکر " بخوابین" محل مسابقه را ترک کرد.

حالا گرنت خواب مانده بود. تیم حدس هم که چیزی بعد از این همه وقت دستگیرشان نشده بود، شانه بالا انداختند و به دنبال رز که ویبره زن پاتیل درزدار را ترک می کرد راه افتادند.

هنوز از در بیرون نرفته بودند که الین به نتایجی رسید:
- ویبره! ویبره زن! این همه وقت می خواستن اینو اجرا کنن؟

----
حدس: ویبره زن





پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۱:۴۱ دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۶

گرنت پیج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۲ سه شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۸
از مغز خوشگل من هر کاری بر میاد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 74
آفلاین
پست سوم تیم اجرا به جای گیبن!


دوستان بار دیگر در پاتیل درز دار گرد هم آمدند تا شاهد اجرای رودولف باشند. زیرا هیچکدام از اجرای گرنت و گیبن سر در نیاوردند.
وقتی همه به ردیف نشتند رودولف گلویش را صاف کرد و اجرا را آغاز کرد.
او از همان ابتدا شروع کرد با فخر راه رفتن و ادا و اصول در آوردن. قسمت از موهایش را نیز حالت داده و جلوی صورتش انداخته بود هی آن را با حرکات سر تکان می داد.

- میدونیم خیلی جذابی رودولف!
- بابا خوشتیپ!
- موهات چقدر قشنگه!

رودولف با کف دست محکم بر صورت خود کوبید.

- الان میخوای بگی جذابیت بد دردیه؟
- و تو گرفتارش شدی؟

رودولف که دیگر تحملش طاق شده بود فریاد زد:
- مشنگا اینا جزو پانتومیمه. البته غیر از اون ضربه صورت...

تیم حدس که دیگر کم کم داشتند گیج می شدند سکوت کرده و در فکر فرو رفتند.

رودولف نیز در این بینابین با خود عهد کرد که دیگر پایش را در هیچ گونه مسابقه پانتومیم یا هر چیز دیگری نگذارد. اما در آن لحظه باید ادامه می داد چون راه برگشتی نبود. پس دستی به چانه اش کشید و در فکر فرو رفت. ناگهان فکری به ذهنش رسید و کف دست هایش را به هم کوبید تا توجه بقیه را جلب کند.

همه سر خود را بلند کردند تا ادامه اجرا را تماشا کنند. و با چیز بسیار عجیبی رو به رو شدند.
رودولف با یک لبخند گشاد که هر 32 دندان مرتب او را به نمایش می گذاشت رو به روی آنها ایستاده بود.

- چه دندونای مرتبی!
- لبخند ژکونده؟
- حالا فهمیدم چرا لبخند نمیزنی!

لبخند رودولف محو شد. دیگر کفرش در آمده بود. سپس مجبور شد کار دیگری انجام دهد. چوب دستی اش را در آورد و وسط آن را چسب مالی کرد. سپس وانمود کرد که وردی میخواند و به سوی سقف پرتاب می شود. اون نه صبر کنید واقعا خودش را پرتاب کرد. سپس سقف درز دار پاتیل که آماده بود ریزش کند همراه با رودولفت بر زمین ریخت.

همه از تعجب شاخ در آورده بودند و فکشان در کف زمین ولو بود.

گرنت گفت:
- خب دیگه فکر کنم مرد. مسابقه کنسله!

ناگهان دستی با یک کاغذ و خودکار از زیر آوار بیرون آمد و نوشت:
" آهای! بدانید و آگاه باشید که این جزو پانتومیم بود. و تو گرنت! پاشو بیا منو از این زیر در بیار! "


من اول مغز بودم...
بعد دست و پا در آوردم!


کـــارآگاه پیج

تصویر کوچک شده








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.