گریفیندور
وی اس
اسلیترین
- نه چرا اشتباه می زنی؟! اینطوری نبود.
جیسون در حال آماده سازی آخریه تیم کوییدیچ گریفیندور بود.
- ولی تو تمرینانت اینطوری نبود جیسون کن!
جیسون وقتی برای بحث کردن ارکو نداشت.
- بعد اون همه تمرین ترکیبا از یادتون رفته؟
از چهره های گریفیندوری ها خستگی می بارید، هیچ یک آماده مسابقه طاقت فرسا با اسلیترین نبودند. اما برای شکایت کردن دیر بود. زیرا هم اکنون در رختکن ورزشگاه عرق جبین بودند و حتما باید مسابقه را شرکت می کردند.
- حالا نمی شه شرکت نکنیم؟
این حرف را پیتر زد و ارکو که معمولا عصبانی نمی شد لبخند بر روی لبانش نشاند.
- مثل اینکه یکی دلش خیلی واسه چاقو های ارکو تنگ شده؟
الکس با صدایی که به زور شنیده می شد، گفت:
- آخه ما تمرین آنچنانی نداشتیم. هر وقت زمان برای تمرین می ذاشتیم، یکی یه مشکلی داشت و نمی اومد.
جیسون آهی کشید.
- نمی شه کاریش کرد متاسفانه. باید با همین وضعیت کنار بیاییم.
گریفیندوری ها چهره های غمگینی به خود گرفتند، اگر یکم کار های متفرقه شان را کمتر می کردند، مطمئنا بهتر می توانستند از پس مسابقه با اسلیترین که همیشه یکی از رقبای اصلی شان به شمار می آمد، بر بیایند؛ اما دیگر دیر شد بود و پشیمانی سودی نداشت.
ارکو اما، برعکس همه چندان غمگین به نظر نمی رسید در واقع این مسابقات صرفا برای تفریح و شادی بود و درست بود که جنبه رقابتی داشت اما ارکو، بودن با دوستانش را به هر چیزی ترجیح می داد. در همین هنگام، صدای پاق بلند توجه گریفی ها را به خود جلب کرد.
- ووی ووی ووی ووی ووی! دیدین چی شد؟ پام خورد این کمدا!
این صدای مدیر هاگوارتز، حسن مصطفی بود در حالی که یک سینی شربت در دست داشت.
اما به سینی در دست حسن اشاره کرد.
- جناب مدیر این چیه دیگه؟
- حسن جونیور، پسرم یکم سرما خورد نذری کردم حالش خوب شه به همه تیم های کوییدیچ نذری بدم!
ارکو که اوضاع را برای پرت کردن حواس دیگران عالی می دید، سریع شربت را از دست حسن قاپید.
- قبول باشه! مرسی بابت شربت واقعا تشنه مون بود.
- ووی وی وی! نوش جونتون!
با رفتن، حسن ارکو که اصولا همیشه نیمه پر لیوان را می دید، به دست هر کدام از بازیکن های گریف یک شربت داد.
- بیاین اینا رو بخورین ، زیادم به مسابقه فکر نکنین، من مطمئنم می بریم دلم روشنه.
گریفی ها قانع نشده بودند، ولی به این کار های ارکو عادت کرده بوند؛ بنابراین شربت را یک ضرب نوشیدند.
با خوردن شربت، ارکو حس کرد که در عالمی دیگر سیر می کند.
- به به! چه شربت خوبی بود! انقد خوب بود که جیسون کن رو هفتا می بینم!
گویی وضعیت بقیه گریفی ها هم همین بود.
- پول، وای چقدر پول! دارم تو پولا شنا می کنم!
- چرا نگفته بودین قراره ارباب بیاد رختکن گریف؟ اگه می دونستم که با این وضعیت اینطور جلوشون ظاهر نمی شدم.
مطمئنا شربت هایی که حسن برای گریفیندور ها آورده بود. موردی داشتند، اما گریفیندوری ها غرق در توهم های شان بودند و این را حس نمی کردند.
ارکو که هفت جیسون را در آغوش گرفته بود و حس می کرد که در بهشت است، اما در پول هایش شنا می کرد، پیتر برای لرد سیاه حاصل از توهم، خم و راست می شد.
جیسون هم همه را به شکل چاقو های چشم و دهان دار می دید.
الکس خجالتی در بین افرادی که از او می خواستند درباره خودش صحبت کند گیر افتاده بود، ملانی از دست آمپول های مشنگی در فرار بود و بشکه از چوب ماهیگیری خواستگاری می کرد!
در همین آشفته بازار، ناگهان بک گراند فضا تغییر، کرد. شش جیسون، پول های اما، گریفی های به شکل چاقو، لرد تقلبی، آمپول های مشنگی، همه ناپدید شده بودند وگریفی ها در هوا شناور بودند. زمینه سفید فضا در حال تغییر بود و گریفی ها شناور تر می شدند.
- چرا همچینک می شم؟
- ارکو در حالی که همه جا را شکل جیسون می دید، این را گفت.
به همان سرعتی که گریفی ها بالا می رفتند با همان سرعت هم رفته رفته ارتفاعشان کم می شد و به پایین سقوط می کردند.
- من خیلی جوونم واسه مردن! هنوز هفصد سال دیگه مونده، پولام چی می شن پس؟
ارکو آویزان جیسون بود.
- جیسون کن خیلی عذر می خوام که با مسواک تو شبا مسواک می زدم!
- تو با مسواک من، مسواک می کردی؟
تا ارکو به خود بیاید و جواب جیسون را بدهد، همگی با مخ به زمین افتادند.
ارکو که حس می کرد در جای نرم و گرمی فرود آمده، به دلیل احساس راحتی که می کرد، از جایش تکان نخورد.
- ارکو می شه از روم بلند شی شصتت، تو چشمه!
با شنیدن صدای جیسون ارکو سر بلند شد.
گریفی ها همگی در حالی که خود را می تکاندند با تعجب به جایی که در آن بودند خیره شده بودند.
- اینجا کجاست؟
جایی که در آن قرار داشتند، جای عجیبی بود. همه جا پر از نوشته ای عجیب غریب بود. در سردرش نوشته درخشانی با مضمون "سایت جادوگران" به چشم می خورد.
- سایت جادوگران دیگه چه کوفتیه؟
- وای جیسون کن اونجا رو ببین!
در گوشه ای از فضا در کادر قهوای رنگ، نوشته عجیبی به چشم می خورد:
جیسوان سوان، ارکوارت راکارو، الکس وندزبری، ملانی استانفورد، پیتر جونز، اما وینیتی، و بیشتر.
اینجا کجاست یعنی چی شد که اومدیم اینجا؟ معنی نوشته ها چیه؟
قبل از اینکه کسی جواب اما را بدهد، صدای دو نفر به گوش گریفی ها رسید.
- اگه دستم به این حسن مصطفی برسه، اول با کروشیو حسابشو می رسم، بعد زنده زنده چالش می کنم!
- معجون حسن خفه کن می خوای بلا؟
گریفیندوری ها با تعجب به اسلیترینی هایی که چند متر آن ورتر آنها ایستاده بودند، نگاه کردند.
- اونا تیم اسلیترین نیستن؟
با شنیدن صدای ملانی، توجه اسلیترینی ها به گریفیندوری های حیران جلب شد.
- شما دیگه اینجا چیکار می کنید؟
این صدای جیسون بود که با شک اسلیترینی ها را برانداز می کرد.
- منم می خوستم همینو بپرسم اتفاقا! : ywait :
بلاتریکس با چشم هایش برای جیسون خط و نشان می کشید.
ارکو که همیشه نقش میانجی را بازی می کرد، وارد بحث شد.
- فکر نمی کنم الان زیاد مهم باشه که ما اینجا چیکار می کنیم. واسه اینکه به بازی برسیم باید از اینجا خارج شیم.
اسکورپیوس گفت.
- فکر خوبیه به شرطی که بدونیم اینجا کجاست.
- بهتون گفتم از اون شربتای میکروبی حسن رو نخورین، دیدین بفرما اینم نتیجه ش!
جیسون باتعجب پرسید:
- شما هم از حسن نذری گرفتین؟
- نگو که شما هم گرفتین؟
گریفیندوری ها سرشان را به نشانه "بله" تکان دادند.
- پس به خاطر همونه اون شربتا " توهم زا داشتن".
پلاکس نگاهی به جمعیت انداخت.
- خب حالا باید چی کار کنیم؟
جیسون فضایی که در آنجا قرار داشتند را برانداز کرد.
- اینجا توهممونه و به شکل عجیبی توهم همه مونه، مطمئنا حسن یه دلیلی داشته ولی خب مشخص نیست دلیلش، واقعا نمی دونم باید چیکار کنیم.
- همش تقصیر شماست که اینجاییم!
بلاتریکس این را گفت در حالی که با گریفی ها اشاره می کرد.
- به ما چه ربط داره حسن شربت آورده برامون؟
به همین ترتیب اسلیترینی ها و گریفی ها به جان یکدیگر افتادند، از گیس و گیس کشی بگیر تا چوبدستی و چوبدستی کشی!
در همین حین توجه الکس خجالتی، که گوشه ای ایستاده بود و از دعوا مصون مانده بود، جلب نکته ای شد.
-
اونجا رو بچه ها! اما گریفی ها و اسلیترینی ها، آنقدر گرم بحث بودند که صدا الکس را نشنیدند.
-
بچه ها! همگی به سمت الکس برگشتند.
ارکو چاقویش را از گلوی اسکورپیوس بیرون کشید و با لبخند رو به الکس کرد.
- چی شده الکسِ بابا؟
- اونجا رو ببین بابا ارکو!
گریفی ها و اسلیترینی ها به جایی که الکس اشاره کرده بود خیره شدند.
نقل قول:
- یعنی دارم درست می بینم؟
- گفتم که حسن منظور داشته از این کارش. این نشونه ست حتما اگه بازی کنیم وبازی رو ببریم می تنیم خارج شیم از اینجا.
بلاتریکس با شک نگاهی به گریفی ها انداخت.
- از کجا معلوم که تله نباشه؟ هیچ وقت به گریفی ها اعتماد نداشتم تو عمرم!
- می تونیم امتحان کنیم...
تا جیسون بیاید و حرفش را تمام کند، ارکو روی نوشته " ورزشگاه عرق جبین" کلیک کرده بود.
ناگهان اسلیترینی ها و گریفیندوری ها درون صفحه کشیده شدند صحنهسفید شد و سپس به شکل زمین ورزشگاه عرق جبین تغییر شکل داد.
اعضای تیم گریفیندور و اسلیترین تالاپی و روی زمین گرم ورزشگاه سقوط کردند.
- ارکو بهت هشدار می دم بار آخرت بود که روی من می افتی.
صدایی از ارکو شنیده نشد، چون همراه با دیگران به ورزشگاه بزرگ "عرق جبین" که لبالب از تماشاچیان مشتاق بود، خیره شده بود.
صدا گزارشگر هوای گرم باشگاه را م یشکافت.
- بله بالاخره اعضای دو گروه گریفیندور و اسلیترین اومدن تا تو مسابقه شرکت کنن.
صدای تشیویق هواردارن گوش فلک را کر می کرد.
- از بازیکنان می خوایم سوار جارو هاشون بشن.
اسلیترینی ها و گریفیندور ها:
سکوت فضای ورزشگاه را فرا گرفت. در همان لحظه خاری ماند سینمایی های غرب وحش از صحنه رد شد و کارگردان دستور کات را داد، اما چون کارگردان فرد چندان شناخته شده ای نبود، کسی به سخنش توجهی نکرد.
همانطور که سکوت همه جا را فرا گرفت بود، گابریل در گوش بلاتریکس زمزمه کرد:
- فکر کنم با ما بودنا!
- به نظرم بهتره بازی کنیم.
این صدای جیسون بود.
- احتمالا با اتمام بازی بتونیم خارج شیم از اینجا.
بلاتریکس نگاهی به اعضای تیم اسلیترین انداخت.
- اگه تله باشه همه تون کروشیو می خورین.
-
نه که همینطور اصلا نمی خوریم! - چیزی گفتی پلاکس؟
پلاکس سرش را به علامت "نه" تکان داد.
جیسون و هکتور با هم دست دادند و با سوت شروع، همه بر فراز آسمان به پرواز درآمدند.
به دلیل نزدیک بودن خورشید به زمین ورزشگاه، هوا به شدت گرم بود.
- چه توهم باحالیه شبیه واقعیته!
- با شروع بازی کوافل به هوا پرتاب شد و جیسون اون رو به دست داره، از بین مهاجمان اسلیترین، یعنی تینر، پلاکس و هکتور به نرمی رد می شه!
گزارشگر کمی مکث کرد:
- هنوز بازی شروع نشده، بازیکنا، خیس عرق شدن، که البته به دلیل هوای گرم ورزشگاهه! جیسون کوافل رو به سمت حلقه راست پرتاب می کنه ولی گل نمی شه! هکتور دگورث گرنجر با معجونش جلوی گل شدن رو گرفت.
هکتور درحالی که کوافل را درون پاتیلش گذاشته بود، رو جارو ویبره کنان گفت:
- نمی تونین هکتور بهترین معجوب ساز قرن رو شکست بدین.
سپس هکتور کوافل را به پلاکس پاس داد و پلاکس نیز از بلاجری که پیتر که با ذکر " یا ارباب" پرتاب کرده بود، جا خالی داد. اما قبل از اینکه بتواند نزدیک دروازه های گرفیندور شود، چاقویی به لباس گیر کرده بود، و کوافل را دیگر نداشت.
- چاقو های ارکو گله هر کی نخوره خله!
ارکو کوافل را جوری بغل کرده بود که انگار سر جیسون در دستانش است!
-چه می کنه مهاجم گریفیندور.
ارکو با سرعت از بلاجر ها و مدافعان رد شد.
- بگیر جیسون کن! من بهت اعتماد دارم!
ارکو کوافل ر به جیسون پاس داد و جیسون هم با حرکت ماهرانه ای آن را به گل تبدیل کرد.
- گــــــــــــل! ده امتیاز به نفع گریفیندور!
گویا گزارشگر خودش گریفیندوری بود!
این گل اما، اسلیترینی ها را جدی کرده بود! خروجشان از این مکان عجیب به پیروزی شان بستگی داشت.
دوباره بازی به جریان افتاده بود، کوافل دست، بشکه یکی دیگر از مهاجمان گریفیندور بود. چوب ماهیگری نیز به دنبال عشقش، بشکه بدون توجه به اسنیچ، راه افتاده بود.
گابریل اما، تنها کسی بود که با ماسک و دستکش و رغایت فاصله اجتماعی در سالن حاضر بود، اما چون می ترسید که ویروس وارد بدنش شود، از جا تکان می خورد.
بشکه کوافل را به ارکو پاس داده بود، اما بلاتریکس با کروشیویی خفیف، آن را از چنگال ارکو بیرون کشیده بود.
- مهاجم اسلیترین، کوافل به دست به دروازه ها نزدیک می شه و... گـــــــــــــل! ده امتیاز برای اسلیترین! yroll:
اسلیترینی ها با موج مکزیکی، شادی خود را اعلام کردند.
مسابقه اما ادامه داشت، هر بار کوافل دست یک نفر ازدو گروه می افتاد و هر بار هم گل می شد. هنوز کسی توسط بلاجر از جارویش پایین نیوفتاده بود و خبر از پیدا کردن اسنیچ نبود.
ساعت ها از شروع بازی گذشته بود اما دو گروه همچنان مساوی بودند.
- هزار و هفصد امتیاز برای اسلیترین!
اسلیترینی ها با چشمانی گود افتاده، پرچم های سبزشان را بالا بردند.
- هزار و هفصد امتیاز برای گریفیندور!
گریفیندوری ها شصتشان را به نشانه موفقیت بالا بردند.
بازی همچنان ادامه داشت اما بازیکنان، بازیکنان قبلی نبودند!
- من دیگه نمی تونم تحمل کنم! واسم مهم نیست که از اینجا نتونیم بریم دیگه نمی تونم!
این صدای اسکورپیوس بود که از خستگی رو جارویش افتاده بود.
با شنیدن صدای اسکور پیوس، بقیه هم صدایشان درآمد.
- من خیلی خسته ام!
- اصلا نخواستیم که از اینجا بریم خوابم میاد!
وضعیت بازیکنان گریف نیز چنگی به دل نمی زد، همه یا روی جاروهایشان خوابشان برده بود، یا از خستگی چشمانشان را نمی توانستند باز نگه دارند.
ناگهان نور زوپسی از آسمان ورزشگاه تابید. شدت نور آنقدر زیاد بود که همه افراد حاضر دستشان را سایه بان چشماشان کردند.
از میان نور، ناگهان کله حسن مصطفی پدیدار شد.
- ووی ووی ووی! چه مسابقه ای! چه شوری چه ذوقی، کلی کیف کردم!
بلاتریکس با دیدن چهره حسن مصطفی، چوبدستی اش را آماده کروشیو ای قوی کرد. پلاکس و اسکورپیوس دستان بلاتریکس را گرفته بودند تا به "حسن نوری" حمله ور نشود.
- بازی خوبی بود ولی چون مساوی شدین و اسنیچ رو نگرفتین، نمی تونین از اینجا خارج شین تا همیشه اینجا زندانی هستین!
با ناپدید شدن نور زوپسی، چهره حسن نیز، نا پدید شد.
گریفیندوری ها و اسلیترینی ها به یکدیگر خیره بودند. منظور حسن از تا ابد چه بود؟
جیسون باورش نمی شد، یعنی تا ابد در آنجا گیر کرده بودند.
- جیسون کن!
جیسون نگاهی به ارکو انداخت.
- بله ارکو!
- جیسون کن!
- چیه ارکو؟
- جیسون کــــــــــــــــن!
با صدای فریاد ارکو جیسون از خواب پرید.
- وقت مسابقه س جیسون کن، باید بریم ورزشگاه!
جیسون گیج شده بود.
- مگه تا الان تو مسابقه نبودیم؟
- نه جیسون کن احتمالا خواب بودی! داشتی خواب می دیدی؟
جیسون سرش را به نشانه "بیخیال" تکان داد.
- مهم نیست.
ارکو نیز سرش را تکان داد و رفت.
جیسون با اینکه در ظاهر بیخیال بود، در د مرلین را شکر کرد که همه چیز خواب بود.
- گیر کردن تو سایتی به اسم "جادوگران" تا ابد؟ مرلین به دور کنه!