هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۷:۵۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۲

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
اما در حالی که به سختی پاتیل را نگه می داشت؛ در مورد پاتیل و محتویات آن با لرد سیاه شروع به صحبت کرد.

-ارباب قدرتمند من! سلام. میخواستم توجه شما رو به یک فیلم به نام هانسل و گرتل جذب کنم. اما بلاتریکس گفت که شما اونو دیدن. ارباب! ما چند ساعته که کافه رو تمیز کردیم و چون حوصلمون سر رفته بود آیلین و من تصمیم گرفتیم براتون یک وعده درست و حسابی ترتیب بدیم و اونو داخل این ریختیم. اما چو در شان شما نیست که سر خیابون غذا بخورین؛ بهتره بریم به یکی از رستوران ماگلا.

لرد نگاهی به داخل پاتیل کرد و چون اثری از دست و پای یک آدم ندید؛ با شک از اما پرسید: محتویات این وعده چیه؟ اگه آیلین این رو درست کرده باشه؛ پس مطمئنا گوشت هاش گوشت آدمن و ارباب هر چقدر هم بد باشه؛ آدم خوار نیست.
پس لرد سیاه لب به این غذای تو نمی زنه.

اما من من کرد و جواب نداد. این که در پاتیل درز دار هیچ گوشتی پیدا نمی شد و کلی هم آدم چاق و پر گوشت از کنار آن محل می گذشتند؛ هرکسی را وسوسه می کد. او در عوض به ساعتش نگاه کرد. یک دقیقه هم لرد را معطل نکرده بود. با بی چارگی چیزی سر هم کرد.
- اربابم! راستش من می خواستم بگم من و مورفین که اشتباهی گفتم من و آیلین. در واقع آیلین هیچ مسئولیتی تو درست کردن این غذا نداشت. حالا موافقین بریم به یک رستوران؟ :pretty:

لرد سیاه ریش خندی زد و گفت:
-امای عزیز! فراموش کردی که پاتیل درزدار جای بهتری برای خوردن یک وعده غذاییه تا یک رستوران ماگلی؟ در ضمن! لرد تاریکی ترجیح می ده همیشه گوشت آدم بخوره تا این که دست پخت مورفین و صد در صد "چیز" رو تحمل کنه.



تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۳:۳۲ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۲

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
هوگو با لیوان اندازه ی کله تسترال قبل از آن که لرد وارد به اینور خیابان برسد جلوی او دوید و با لبخند ویزلی گونه ای گفت:ارباب چای میل دارین؟!

لرد با قیافه ای متفکر به لیوان هوگو نگاه کرد و پرسید:هوگو مگه تو نمیدونی ارباب فقط توی لیوان کمر باریک چی میل می کنه؟

هوگو با لکنت گفت:ارباب من که میدونم!آبدارچی ای مثه من اصن امکان داره ندونه؟!فقط ارباب می خواستم ببینم از این چای لیمویی جدیدم خوشتون میاد یا نه؟!:pretty:

لرد ابرویش را بالا انداخت،سپس متوجه شد به دلیل نداشتن ابرو هوگو منظور او را درک نمی کند پس گفت:هوگو تو برای این که ارباب فقط تست کنه یه پاتیل چای واسش اوردی؟!

هوگو با همان لبخند ویزلی گونه خواهش کرد:اربابا،مای لرد،ای سیاه ترین چای دوست، فقط یه قُلُپ!:pretty:

لرد با آزردگی گفت:هوگو زیادی سفید شدی،داری مثه مالی ویزلی رفتار می کنی!در ضمن وقت با ارزش اربابو تلف نکن،الآن چای میل ندارم!
سپس با یک حرکت چودستی هوگو را کنار زد و به سمت پاتیل درزدار به راه افتاد.

هوگو که چای لیمویی روی موهای نارنج اش ریخته بود،با ناامیدی رو به چوب جادویش زمزمه کرد:از هویج به پیکسی...6 دقیقه وقت خریدم،لرد داره نزدیک میشه!

از چوبدستی هوگو صدایی امد:اوکی،سالازار فرستاده شد!

لرد هنوز سه قدم برنداشته بود که سالازار از ناکجا آباد پیدایش شد و لرد را محکم در آغوش گرفت.سالازار بی توجه به چشم های لرد که از شدت فشار از کاسه بیرون زده بودند،پرسید:نوه ی گلیم!خیلی وقته دیگه از جد پیریت خبر نمی گیری!

سپس با تعجب به چهره لرد که سرخ شده بود و به بنفش تغییر رنگ میداد نگاه کرد و گفت:نوه ی گلیم!چرا مثه تسترال زالی شدی که که دارن گردنشو فشار میدن؟!چرا نفس نمیکشی؟!

لرد با آخرین نفس هایی که برایش مانده بود گفت:ارباب،خفه...

-بله فرزندیم؟!چی گفتی؟!کیــــــــه؟!؟کیــــــــه؟!

ناگهان بلا وارد صحنه شد و با جیغ بنفشی سیاهی لرد را از سالازار جدا کرد و گفت:مای لرد!نفس بکشین!مای لرد از دست نرین!ما بدون شما چی کار کنیم؟!

لرد سیاه که رنگ و رویش بر می گشت خودش را از بلا جدا کرد و شنلش را صاف کرد با عصبانیت به بلاتریکس دستور داد:بلا!فوری برای شنوایی جد ارباب یه کاری کن نزدیک بود اربابو به کشتن بده!

سپس با قدم های سریعی از سالازار و بلا دور شد،سالازار رو به چوب دستی اش زمزمه کرد:فرزندیم!نوه ایم داره میاد طرفتون!

لرد چهار قدم و نصفی برداشته بود که اما با پاتیلی در دست پیدایش شد!


ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۹ ۱۳:۴۵:۳۳

بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ شنبه ۸ تیر ۱۳۹۲

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
بلا که بر اثر استرس زیاد کاری از دستش بر نمیومد و فقط از این طرف کافه به اونطرف می دوید، برای بار هفتم اطلاع رسانی کرد: بجنبین! فقط زیر زمین مونده! هی هوگو؟ چرا گریه می کنی تو این موقعیت حساس؟

هوگو به سینی چایی داخل دستش که کاملا زنگ زده بود و از چایی داخل فنجون هم بوی نامطبوعی بلند میشد اشاره کرد و گفت: تو انباری زیر زمین هیچ وسیله درست حسابی ای نیست! تو این 5 دقیقه هیچ کاری نمی تونیم بکنیم! باید جادو کنیم!

از اون طرف صدای فریاد یکی از مرگخوارا که تازه کنکور داده بود اومد: نه! نکنین! جادو نکنین! طبق محاسبات من با جادو هم به موقع تموم نمی کنیم!

بالاخره لینی همه رو به آرامش دعوت کرد.
- باید شرایط پیش رو رو بررسی کنیم! ما نمیتونیم تو 5 دیقه زیر زمینو مرتیب کنیم درسته؟

مرگخوارا سرشون رو تکون دادن و بی صبرانه منتظر ادامه حرف لینی شدن. لینی شروع به قدم زدن بین میزهای کافه کرد و ادامه داد: یکیتون به من بگه؛ چرا ما حتما باید در طول 5 دقیقه کافه رو تمیز کنیم؟

آماندا که داشت از استرس موهای سفیدش رو می جوید گفت: معلومه دیگه! چون بعد از 5 دیقه لرد میاد و حسابمونو می رسه.

لینی مثل پاندول یه ساعت مدام جهتشو عوض می کرد و چشمای مرگخوارای مشتاق و عصبی هم به دنبالش حرکت می کردن.

- پس مشکل از ما نیست. ما نمی تونیم تغییری تو خودمون ایجاد کنیم. درسته؟
- جون بکّن بگو دیگه! :vay:
- پس باید کاری کنیم تا لرد نتونه تا 5 دیقه ی دیگه اینجا باشه! سرش رو گرم می کنیم تا کارمون تو زیر زمین تموم بشه.



کمی بعد


عده ای از مرگخوارا داخل زیر زمین ناپید شدن و تعداد کمی از اونا از ساختمون بیرون رفتن. بلافاصله لرد رو دیدن که اون طرف خیابون ظاهر شد.مرگخوارا در حالی که سر و وضعشون رو مرتب می کردن به سمت لرد دویدن تا کمی سرش رو گرم کنن.


ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۸ ۲۳:۵۳:۲۳


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۲:۴۹ شنبه ۸ تیر ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
ملت مرگخوار که به کل ابهت و قدرت و جذبه و ... خودشونو فراموش کرده بودن یهو به اصل خودشون برمیگردن و جلوتر از همه بلا بعنوان سردسته لبخند شیطانی ای میزنه و میگه: الان بهت میگیم که کی هستیم!

و بعد سرشو تکون میده و مرگخوارا به تکاپو میفتن. هانا آب دهنشو قورت میده و میگه: اممم فک کنم کاملا متوجه شدم شما کی هستین ...

هانا شروع به عقب عقب رفتن میکنه و ادامه میده: دیگه بهتره برم و فردا برا تحویل اینجا برگردم. عجله ای نیست به هر حال شما هم باید بند و بساطتونو از اینجا جمع کنین دیگه. :worry:

بعد از گفتن این جمله با یه حرکت سریع برمیگرده تا به سمت در هجوم ببره و ازش خارج بشه که ییهو یک مشت مرگخوار با چوبدستیای بیرون کشیده جلوش قد علم میکنن.

هانا با صدایی لرزون میگه: حالا چرا خشونت؟ بیاین صحبت کنیم حتما میتونیم حلش کنیم.

بلا با حالتی تهدید آمیز رو به مرگخوارا فریاد میزنه: مگه مشکل قبلا حل نشده؟

مرگخوارا حرف بلارو تایید میکنن و به هانا نزدیک تر میشن. سالازار دستشو دراز میکنه و میگه: اون سندو بده و برو. میتونم به واسطه ی دوستی گذشته مون جونتو حفظ کنم.

هانا:

دقایقی بعد:

- زودباشین بینم تنبلا! یه تمیز کردن که اینقد طول نمیکشه! :vay:

- ولی نه بدون جادو هاااا!

دافنه رو صندلی ای ولو میشه و میپرسه: ارباب دقیقا کی میرسه؟

فلور با دیدن ساعت با وحشت جواب میده: پنج دقیقه دیگه!

سر تمام مرگخوارا دورتادور کافه میگرده ... قسمت اعظمی از کافه تمیز شده بود اما قسمتای باقیمونده هم در عرض پنج دقیقه تمیز نمیشدن ...




پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ شنبه ۸ تیر ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۹:۰۱ شنبه ۸ تیر ۱۳۹۲

هانا آبوت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۲ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۵۲ یکشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 31
آفلاین
پس کجا باید چیکار کنم؟؟؟ شماها کی هستین؟؟؟ تو کافه من چیکار میکنین؟؟!!

بلا از پشت مرگخواران بیرون میاد و میگه تو دیگه کی هستی؟؟

_من کی هستم ؟؟گفتم که من صاحب این کافه ام..!
:zogh:

_ بلا که از عصبانیت داشت منفجر میشد گفت ما خیلی وقته تام رو از اینجا بیرون کردیم...پس این یعنی اینکه اینجا صاحب نداره!! حالا یا درست میگی کی هستی یا چند تا کروشیو هم نثار تو میکنم که توی کارمون وقفه ایجاد کردی!

_ باشه حالا که اینطوره میگم...من هانا آبوت هستم صاحب این کافه...هانا مشغول گشتن توی جیبهای شلوارش بود که گفت:اهان پیداش کردم اینم سند منگوله دارش که رولینگ زده به نامم...حالا یا همتون بزنین به چاک یا من میدونم وشما..

مرگخواران دور بلاتریکس جمع شدند..بلا طوری که هانا متوجه نشه سند رو به گروهش نشان داد و پرسید کسی بین شما هست تا از این کاغذه سر در بیاره و بفهمیم که اصله یا نه؟؟

همه سند رو دست به دست میکنن تا اینکه سالازار ظاهر میشه...

سالازار ...سالازار بزرگ میشه به ما بگی که این سند اصله یا نه...

سالازار که به هانا خیره شده بود گفت اره اصله..

_ولی تو که هنوز سندو نگاهش نکردی...!! :vay:

_من از قبل میدونستم که رولینگ این کافه رو داده به یکی دیگه فقط وقتشو نمیدونستم که الان سر رسید!!

_حالا باید چیکار کنیم؟؟ اگه لرد امشب بیاد و ببینه ما کاری نکردیم و اینجا هنوز کثیفه خیلی عصبانی میشه چه برسه به اینکه بفهمه اینجا صاحابم پیدا کرده...!!

_ هانا اهن اوهونی میکنه و میگه اگه بررسیتون تموم شد سندمو بدین بیاد..

بلا سند رو به هانا بر میگردونه و هانا میگه خب حالا تعریف کنین بگین کی هستین و اینجا چیکار میکنین؟؟



پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۷:۳۹ شنبه ۸ تیر ۱۳۹۲

هلنا راونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۱ دوشنبه ۳ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۱:۵۵ چهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۲
از عالم ارواح انتقامجو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 45
آفلاین
- رفیقـــــــات؟
- آره به جون خودم صداشون میکنم بیان.

سالازار: اهـــــــــم! من چغندرم اینجا؟

- نه قربان شما هویجین!

سالازار یه چشم غره ای به ممد میرود که ممد از ترس مثل کاغذ دفتر مشق جدید کلاس اولش سفید میشود.

- ژود باش شداشون کن بیان.

-آهای چراغعلی ، سیروس، تقی بیاین که ممدتون رو کشتن.... یعنی....چیزه بیان اینجا تمیز کنیم.

و در همان لحظه رفقای ممد ظاهر شدند.
جناب سالازار هم غیب شدند.
رفقای ممد مشغول تمیز کردن بودند که ناگهان...
در صدا خورد.... بونک بونگ بونگ!

- کیه؟

-بونگ بونگ بولونگ...

در اینبار شکست و همه از تعجب اینجوری شدن:

-

- تو اینژا شیکار می کنی؟؟؟



تصویر کوچک شده


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۰:۱۷ شنبه ۸ تیر ۱۳۹۲
#99

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
بلاتریکس و آنتونین همراه با بقیه مرگخوار ها داد زدند:
- حالا چی کار کنیم؟
لودو ناله کنان روی زمین نشست:
- آه ای سالازار بزرگ. جوون مرگ شدم رفت
سالازار: بله چه کسی مرا صدا زدیه؟
بلا که از شدت عصبانیت موهایش پر حجم تر از همیشه دیده میشد یکی از کروشیوهای آتشینش را نثار مورفین کرد:
- همه اش تقصیر تو بود معتاد
مورفین که از درد روی زمین افتاده بود تا چند ثانیه به خود پیچید. سپس بی آنکه تلاشی برای برخاستن نشان دهد از همان جا گفت:
- مشکلت شیه؟سالازار خیرت نده هرشی زده بودم بر بدن پر دادی! به من شه؟ لینی پیداش کرد کروشیوشو من باید بخورم؟
سالازار: بله؟ کی صدا زد سالازار؟!
آنتونین با وحشت گفت:
- بلا ارباب مارو میکشه... این معتادو ولش کن. بگو چیکار کنیم؟
بلا که از خشم به مرز جنون رسیده بود آنتونین را نیز از کروشیوهایش بی نصیب نگذاشت:
- من از کجا بدونم بوقی؟
با این همه بلا هنوز آنقدر هوشیار بود که در آن گیر و دار متوجه شود کورممد از فرصت پیش آمده بهره جسته تا از مهلکه بگریزد. بلا که از شدت عصبانیت خون کافی به مغزش نمیرسید چنان کروشیویی نثار ممد مشنگ کرد که احتمالا صدای فریادش تا کوچه ی دیاگون هم شنیده شد.
مرگخواران جملگی بالای سر ممد بوقی... نه ببخشید مشنگی حلقه زده بودند که هم چنان از درد به خود می پیچید و ناله می کرد.
بلا با قیافه ای مخوف که با وجود موهای وزدارش اصلا نیازی به گرفتن آن حالت نداشت بالای سر خطاکار ایستاد:
- حالا کارت به جایی رسیده که می خوای مارو بپیچونی؟
ایوان با نفرت به مرد نگاه کرد:
- من میگم بفرستیمش شکنجه گاه. خیلی وقته درست و حسابی یکیو شکنجه نکردیم.
آیلین با لبخند شومی زمزمه کرد:
- راستی اما. مگه دیروز نمی گفتی گوشت نداریم؟
اما در تایید حرف آیلین جلو آمد:
- درسته. ما الان احتیاج مبرمی به گوشت داریم. با این حال اگه قول بدین بعد از شکنجه چیزی ازش باقی بمونه من حرفی ندارم.
ملت مرگخوار:
جاگسن با دل به هم خوردگی گفت:
- مورفین مثلا تو خیر سرت وزیر این مملکتی. یه فکری برای تولید داخلی بکن مجبور نباشیم همه اش گوشت آدمیزاد بخوریم خب.
مورفین با حالتی خواب آلوده گفت:
- ژاگسن ژون. آخه قربونت برم من که هنوژ کابینه مو هم معرفی نکردم که بخوام به این شرعت به فکر تولید داخلی بیافتم.
دافنه با هیجان میان بحث پرید:
- ول کنین این بحثارو. اول تصمیم بگیرین با این بوقی چیکار کنیم؟
ممد که حالا توانسته بود موقعیتش را دریابد با دیدن برق شیطانی که درون چشمان مرگخواران می درخشید، دریافت با مردن به فجیع ترین شکل ممکن فاصله ای ندارد. پس عاجزانه به دست و پا افتاد:
- نه خواهش میکنم... من خودم نمی تونم... آقا دستتو بکش... پامو ول کن... چیکار می کنین؟ نـــــــــــــــــــــه...جـــــــــــــــــــــــــــــــــیغ... یه سری از رفیقام که تو میدون وایمیستن می تونن کمکتون کنن....
ملت:


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۸ ۶:۱۹:۵۱
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۸ ۶:۲۰:۳۵
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۸ ۱۴:۴۳:۳۲


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۷:۲۸ جمعه ۷ تیر ۱۳۹۲
#98

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
خلاصه:

لرد به مرگخوارا دستور میده کافه ای که ورودی کوچه دیاگونه رو تصاحب کنن و اونا صاحب پیر اونجا ینی "تام" رو میندازن بیرون و طبق گفته اربابشون کافه رو تصاحب میکنن اما واسه همشون سواله که چرا لرد ولدمورت دست گذاشته روی این کافه ی داغون و فکسنی و کثیف. لرد به اونها دستور میده که بدون دخالت جادو کافه رو ترتمیز کنن اما مرگخوارا خسته شدن و ناامیدن از اینکار تا این که لینی در یک روزنامه مشنگی آگهی خدمتکاری به نام "ممد مشنگی" رو میبینه که تو کار تمیزکاری خونه هست و تصمیم میگیره زنگ بزنه تا از زیر کار دربرن از طرفی این خدمتکار رفیق مورفینه و مورفین دنبالش میگرده. بعد معلوم میشه که این آقا، اصلا مشنگ نیست و با جادو خونه مشنگ ها رو تمیز می کرده و کلی پول به جیب می زده.
وقتی به کافه می آد قبل از این که بتونه با جادو تمیز کاری کنه؛ مرگخوار ها مخالفت می کنن و اون مجبور میشه بدون جادو شروع کنه. اما کلی شرط و شروط می ذاره و درخواست استراحت و غذا می کنه. اما مرگخواران اهمیتی نمی دن و اون می مونه و دو طبقه از کثیف ترین جاهای دنیا.

...

ادامه ماجرا:

مورفین رو به مرگخوار ها کرد و گفت:
- ببینین شه دوشتی دارم. اشلا به خاطر من بود که بهتون کلی تخفیف داد. ژدی میگم بوخودا.

لودو با لبخند خاصی حرف مورفین را تایید و همین طور هم کار گروهیشان را تحسین کرد. آماندا لبخندی زد و گفت:
- تا وقتی لرد مرگخوار هایی مثل ما داره؛ ام... ام... چی بگم؟

لودو حرف او را کامل کرد و باز هم به مرگخوار ها تاکید کرد که بدون او هیچ کاری پیش نمی رفت و لینی هم زیر لب غرغر کرد. لودو که بی توجه به حرف های او خودش را تحسین می کرد؛ صدای وحشتناکی را شنید و به بقیه نگاه کرد. مورفین پرسید:
شه اتفاقی ...

قبل از این که جمله او تمام شود مرگخوار ها دوان دوان پیش ممد رفتند. بلاتریکس گفت:
تو چی کار کردی؟

ممد گفت:
-جدی می گم. من نمی تونم بدون جادو جایی رو تمیز کنم. اصلا من تو خط این کار ها نیستم. مورفین می دونه...

مورفین نالید.
-شی؟ کی؟ من؟ الــــــــکی میگه بوخودا.

بلاتریکس و آنتونین همراه با بقیه مرگخوار ها داد زدند:
- حالا چی کار کنیم؟


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۰:۴۶ دوشنبه ۵ تیر ۱۳۹۱
#97

ماری مک دونالد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۰ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۳:۴۳ سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۶
از اینجا تا آسمون... کرایه ش چقدره؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 180
آفلاین
کور ممد نگاهی‌ به مرگخواران میکنه و ملتسمانه میپرسه:
- حتی یه کوچولو جادو هم نمیتونم به کار ببرم؟! یه کوچولو! :worry:

- نه! یا قبول میکنی‌ همه کارا رو بدون جادو انجام بدی یا همین الان پولا رو پس میدی و میری پی‌ کارت!

لینی که دیگه حوصلش سر میره روی یکی‌ از صندلی‌ها میشینه و رو به ممد میکنه:
- زود تصمیمتو بگیر دیگه، کلّ روز که وقت نداریم با تو بحث کنیم!

ممد دوباره به مقدار زیاد گالیونا نگاهی‌ میندازه و بالاخره تصمیمشو میگیره.
- قبوله! ولی‌ گفت باشم که منم شرایط دارم! میان وعده، ناهار و عصرونمو باید شما بدین، من خوب نخورم نمیتونم کار کنم! تازه یک ساعت هم استراحت دارم!

بلا که سعی‌ میکنه خونسردیشو حفظ کنه رو به ممد میکنه.
- بله! با کامل میل درخواستاتو اجرا می‌کنیم اما به روش خودمون ! کارتو شروع کن فعلا!

همون لحظه ماری یه سری جارو و تی‌ و دستمال میاره و جلو ممد میذاره.
- اینا حتما لازمت می‌شه... و راستی‌! چوبدستیتم بده، فکر نکنم نیازی بهش داشته باشی‌، ما برات نگهش می‌داریم!

کور ممد:

بلا به بقیه مرگخوارا میکنه.
- خوب دیگه بهتره ما فعلا بریم طبقه بالا!

سپس رو به ممد میکنه و میگه:
- تا یک ساعت دیگه همه اینجا باید تمیز شده باشه، چی‌ جوریشم به خودت مربوطه... اینجا رو تمیز میکنی‌... اوه راستی‌، یادم رفته بود طبقه بالا هم هست! و اصلا فکر اینم نکن که از زیر کار در بری، حتما میدونی‌ ما کی‌ هستیم و چه بالایی‌ میتونیم سر کسی‌ بیاریم که نا فرمانی کنه!

-


Only Raven

"دلیل بی رقیب بودن ما، نبودن رقیب نیست...دلیل بی رقیب بودن ما، قدرتمند بودن ماست!"














شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.