صفحه ی 1"روزی روزگاری در گوشه ای از این دنیای پهناور، لردی زاده بوده گشت، به ابهت هرچه تمام تر. این لرد از همان کودک بودگی با باقی لرد ها فرق بوده داشت، بطوریکه در سن هفت ماهه بودگی، می توان بوده داشت سه طلسم نابخشودنی را به هر سمتی که دوست بوده بدارد، شلیک داشته بکند."
_آم... جدی؟
_خیر. ولی نگاه کرده بکن؟ همینطور مفت مفت سه خط اضافه کرده داریم.
"لرد سیاه آنقدر زیبا بوده داشت که در سه سالگی در مسابقه ی عروسکی ترین دماغ در شهر بمبئی مقام اول را کسب نموده کرد و اینگونه کرده بوده شد که..."
***
نقل قول:
ناراحتین میتونین برین! بازم میگم، شیرم دهنتون و شیرم فقط و فقط دهنتون! صحبت از دهن شد راستی، حرف دهنتونو بفهمید!
سمتی دیگر، مدیران با تمام قوا تلاش می کردند نسبت به دغدغه مندی مسئولانه ی رودولف پاسخگو باشند، غافل از اینکه او دیگر در صفحه ی گفتگو با مدیران نبود.
نقل قول:
یه مشت چشم سفید دور هم جمع شدن... یادش بخیر عجب روزایی بود. خجالت بکشید! حرف دهنتونو انقد نمیفهمید انقد نمیفهمید آدم مجبور میشه از خشونت بهره ببره!
مدیران نگاهی معنا دار به یکدیگر انداختند و سپس بدون اینکه حرفی بزنند با چشمان پر از اشک از گروه لیو دادند.
***
صفحه ی 32"...پس از این، در ده سالگی، لرد سیاه بودنده اولین حاج خانم را برای خود اتخاذ داشته کرد. اسم این حاج خانم... آ... هری پاتر بود."
سو با ناامیدی و استیصال به رابستن خیره شد و رابستن بدون اینکه سو از او چیزی بپرسد، جوابش را داد.
_دو خط اضافه کرده داریم.
***
_به من گفت با استعداد ترین ساحره سایت.
_احتمالا قبل ازینکه اسمتو بخونه به عکست نگاه کرده ریگولوس. تو ساحره نیستی.
_ولی با استعداد که هستم.
الان در اروپا اصلا جنسیت مطرح نیست.
حرفم اینه که... باید یه شانس بهش بدیم.
***
صفحه ی 438"...پس از ماه عسل در... آ... بمبئی، روزهای خوشبختی لرد سیاه و دختر برگزیده به سمت پایانی سیاه و دردناک حرکت کرده شد. آلبوس دامبلدور، که در حقیقت مدیر کودکستان ققنوس-"
_هنوز داری برای جادوگران مینویسی یا وارد دمنتور شدی؟
رابستن نگاهی چپکی به سو انداخت، و همچون فیلسوفی که در زمانه خودش درک نشده باشد-نسخه ی مرگخواریِ برایان-به نوشتن ادامه داد.
"...که در حقیقت مدیر کودکستان ققنوس بوده شد، هری را به خانه اش دعوت داشته کرد تا ققنوسش را به او نشان داده بنماید."
***
نقل قول:
من وزیر این مملکتم! چرا مار مارو گروگان گرفتین؟ چرا شماها دارید ادای ماهارو در میارید، چرا... آه... باشه رودولف، صدای تورو به گوش مسئولین میرسونم. چرا عکس بانو هلنا سردر سایت نیست؟ چرا یوآن رو هنوز بلاک نکردید؟ چرا میخند؟ چرا میخند؟!
***
صفحه ی 652"...لردِ سیاه بودنده، با ابهت هرچه تمام تر شونده بدن مبارک خود را به سمت راست متمایل نموده کردند و از طلسمی که دامبلدورِ فرتوت به سمت ایشان شلیک کردنده داشت جاخالی داده کردند. سپس درحالیکه جیغ های هری پاتر را نادیده گرفته کرده میداشتند، یک گلدان..."
صفحه ی 790"...دامبلدور هق هق کنان از لرد سیاه بودنده طلب بخشایش کرده داشت و لرد سیاه درحالیکه نگاه با ابهت بودنده ی خود را با وقار و متانتی که از کودکی -در صفحه ی شصت و چهار ذکر شد- در خود داشته کرده بود، به متعلقات دامبلدور انداخته میداشت، صدای با نفوذ خود -در صفحه ی هفتاد و سه ذکر شد- را به گوش جهانیان رسانده کرده شد.
_ما در اینجا ققنوسی نمی دیده کنیم."
صفحه ی 820
"همانطور که در صفحه ی هشتصد و سه ذکر شده گشت، لرد سیاه بودنده دامبلدور ملعون را بخشیده نکرده شد. برای همین هم دامبلدور تصمیم گرفت که..."
صفحه ی 900
"_ای بی وجود! تو خواسته میکرده داشتی که در خواب از ما اعتراف گرفته داشته باشی که تو را می بخشیده داشته کردیم؟"
سو در حالیکه جلوی آینه موهای سفید خود را با دندانهایش تطبیق میداد، دست های لرزانش را مشت کرد.
_تموم نشد؟
_صفحه ی هزار و دو شدن کردیم! داره تموم شدن میشه!
_هروقت تایید شدی منو بیدار کن.
سپس با انگشت روی سینه اش صلیب کشید و مرد.
"...سپس هر سه، دست در دست هم، درحالیکه سرود 'بهترین دوست تا ابد' را خوانده داشتند، در غروب محو شدن کردند."
رابستن درحالیکه قلنج پشتش را می شکاند، هزار و بیست و سه صفحه ی ورد را در سایت کپی و پیست کرد و دکمه ی ارسال را فشار داد. چراغ های سایت پس از سه بار خاموش و روشن شدن، منفجر شدند و مدیران که هنوز چشمانشان پر از اشک بود، مجبور شدند نامه ی مبتنی بر تایید شدن رول رابستن -حتی با وجود استفاده ی خلاف عرف از افعال- را با جغد به دست او برسانند، تا او بتواند سو را بیدار کند و پس از هزاران سال عضو ایفای نقش شوند شکر خدا.