هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۲:۴۳ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۴

آملیا سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۴۹ جمعه ۱۷ خرداد ۱۳۹۸
از زیر گنبد رنگی عه آسمون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 151
آفلاین
ارباب!
وای ارباب وقتی ادم زیر اسمش نوشته باشه مرگخوار چه قدر خفنه ارباب!
ارباب اومدم درخواست نقد بدم ارباب!

اولین باری هم که توی خانه ریدل پست دادم درخواست نقد دادم یعنی خیلی وقت پیش.
ارباب فکر کنم پیشرفت کرده باشم، نه؟
پس ارباب میشه این دوئل بنده رو نقد کنید؟

ارباب راستی من یک مشکل بزرگم دارم. :|
خیلی خیلی بزرگ ارباب. ولمم نمی کنه.
می دونید این شکلکها ردای منو چسبیدن میگن تو رو خدا بیا ما رو بزن.
احساس می کنم الان اگه این شکلکها رو نزنم؛ دیالوگهام کاملا بی معنی می شن و خب...برای همینم پستام همیشه معجون فرا سیر شده ای از شکلکه.
خودم احساس می کنم خیلی ازار دهنده است.
چه کار کنم ارباب؟
+چه قدر زیاد شد درخواست نقدم.


من وراج نیستم!
من فقط با وسواس شرح میدم!

اسبم خودتونید!
اسیر شدیم به مرلین!



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
نقل قول:
می گویند اینجا نقد می کنند درست آمدم؟
درست اومدین...اینجا پست های اعضایی که از نقد کننده های دیگه درخواست نقد نکردن رو نقد می کنن!


نقل قول:
در خواست نقد این را دارم و پیشاپیش نقد می دونم که می شد بهتر نوشت ولی می خواهم مطمئن باشم سوژه را شهید نمی کنم چون هر وقت پست می زنم احساس می کنم سوژه شهید شده آیا این طوره یا فقط یک احساس مزخرف هست؟
همیشه می شه بهتر بود و می شه بهتر نوشت. ولی قرار نیست هممون بهترین باشیم. کافیه بهترین رو در چارچوب توانایی خودمون بنویسیم.
این حساسیت بی دلیل نسبت به سوژه برای چی ایجاد شده؟ تازگیا همه همینجوری شدن. هر کی پست می زنه میاد می پرسه سوژه رو که خراب نکردم؟!
نگران نباشین...خراب کنین! هیچ اتفاقی نمیفته.
هر سوژه ای رو می شه درست کرد. هیچ اهمیتی نداره. چیزی که مهمه اینه که شما فعالیت کنین. با خیال راحت و بدون حساسیت. فرض کنیم تو سوژه زدین همه رو کشتین. چی میشه؟ به صورت روح داستان رو ادامه می دیم. خیلی هم بامزه تر می شه. موقع نوشتن راحت باشین. تنها جایی که سوژه کمی اهمیت داره ماموریت ها هستن. اونم برای این که اعضای گروه می خوان شرکت کنن و سوژه باید آروم و منطقی پیش بره که همه بتونن بنویسن.


بررسی پست شماره 431 کافه تفریحات سیاه، رز زلر:


یکی از چیزایی که باید بهش توجه کنیم اینه که سوژه تا جایی که ممکنه باید در چارچوب تاپیک بمونه. این تاپیک کافه تفریحات سیاهه...و سوژه ازش خارج شده. البته هیچوقت کیفیت رو فدای این اصل نمی کنیم. ولی اگه فرصتی پیش بیاد بهتره داستان رو به محل اصلیش برگردونیم که این تاپیک ها معنی و مفهومشونو از دست ندن.


نقل قول:
در کسری از ثانیه ریتا با استفاده از هوش ریونی اش، به معادله ای دست یافت که در آن نوشته بود: " خوردن معجون = مردن خبرنگار ریون! " پس به جای گرفتن معجون با لبخندِ مصنوعی گفت:
پست قبلی با یه دیالوگ تموم شده...با یک سوال! و شخصی که ادامه می ده نباید این دیالوگ رو ندیده بگیره. باید جوابی بهش داده بشه. شما هم همین کار رو کردین و به همین دلیل شروعتون خوب بود.


نقل قول:
- مرسی ولی الان تازه ناهار خوردم سیرم... سر یه فرصت دیگه خدمت می رسم. حالا راجب ایده ها صحبت کنیم...
رفتن ریتا انتخاب درستی بود. حضور ریتا کمکی به پیشرفت این سوژه نمی کرد. همینقدر که حضور داشت کافی بود. کار خوبی کردین که ردش کردین بره!


نقل قول:
- یعنی چی این حرفا؟ مگه من مثل تو بیکارم و توی ستادم مگس می پرونم که منو از کارو و زندگی می اندازی؟...
گاهی یه دیالوگی می نویسیم که یه منظوری رو برسونیم...می تونیم این دیالوگ رو بصورت صاف و ساده بنویسیم. که این کار ما رو به هدف می رسونه ولی هیچ جذابیتی برای خواننده نداره...و می تونیم از همین دیالوگ برای نشون دادن مهارت های دیگه مون استفاده کنیم. مثل همین تیکه ای که رودولف وسط دیالوگش به آرسینوس انداخته...که در این حالت هم به هدف می رسیم و هم خواننده رو سرگرم می کنیم.


نقل قول:
وقایع آن روز خارج از حد تحمل آرسینوس بود و این آخری دیگر نمی توانست خودش را کنترل کندو با صدای بلند داد زد:
موقع نوشتن جمله ها دقت کنین...جمله های اشتباه و ناقص حواس خواننده رو پرت می کنن. تمرکزش رو به هم می زنن.


نقل قول:
هاگرید که تمام کیک هایی که برای پذیرایی از طرفدارانِ رودولف روی میز گذاشته شده بود را در عرض یک ثانیه ی مرلینی تمام کرده بود، دستی به شکم گنده اش کشید و گفت:
- چه قدر خوشمزه بود! بازم می خوام...

وینکی با مسلسلش را پر کرد و در و دیوار ستاد را با هدف تیر اندازی یکی کرد.در کنارش اسنیپ با چرتکه ی رودولف مجموع امتیازات اسلیترین و اختلاف آن با گریفندور را حساب می کرد.
وندلین هم به دنبال آتش ستاد را زیر و رو می کرد و کاغد ها را روی هم می ریخت تا بعد آنها را آتش بزند.
این قسمت یه نکته مثبت داره و یه نکته منفی.
نکته مثبتش اینه که شما شخصیت ها رو خوب می شناسین. با ویژگی هاشون آشنا هستین. و این مهمترین نکته برای رول نویسیه. مخصوصا شخصیت های سایت که از شخصیت های کتاب مهمتر هستن. این ویژگی مهمیه. حتما در نوشته هاتون ازش استفاده کنین.
نکته منفیش اینه که خیلی پشت سر هم توضیح داده شده...همین یه حالت ناخوشایند بهش داده...به نظر من اگه جمله بعدی رو قبل از این قسمت می گفتین بار منفیش کمتر می شد. چون خواننده می فهمید که دلیل این اعلام فهرست وار حرکات مرگخوارا توسط نویسنده چیه. یعنی اینجوری:
چند دقیقه بعد ستاد رودولف به خرابه تبدیل شد.
هاگرید که تمام کیک هایی که برای پذیرایی از طرفدارانِ رودولف روی میز گذاشته شده بود را در عرض یک ثانیه ی مرلینی تمام کرده بود، دستی به شکم گنده اش کشید و گفت:
- چه قدر خوشمزه بود! بازم می خوام...
وینکی با مسلسلش را پر کرد و در و دیوار ستاد را با هدف تیر اندازی یکی کرد.در کنارش اسنیپ با چرتکه ی رودولف مجموع امتیازات اسلیترین و اختلاف آن با گریفندور را حساب می کرد.
وندلین هم به دنبال آتش ستاد را زیر و رو می کرد و کاغد ها را روی هم می ریخت تا بعد آنها را آتش بزند.



پست شما یه جدیت بی دلیل داره که به نظر من باید از بین ببرینش. نوشته شما یک رول جدی نیست...ولی طنز هم نیست. از حداکثر پتانسیلش برای طنزنویسی استفاده نشده. با توجه به این که شما روی شخصیت ها تسلط دارین پر رنگ کردن طنز پست براتون کار سختی نیست. روی این نکته تمرکز کنین. نوشته هاتون خیلی بهتر می شن.


نقل قول:
وندلین کاغذی را از توی کمد در آورد و با لبخندی شیطانی گفت:
- بچه ها ببینین چی پیدا کردم!
چیزی که شاید باعث بشه خواننده پست شما رو ادامه نده همینه! این کاغذ چی بود؟
خواننده شخص تنبلیه! از مسئولیت خوشش نمیاد. و این مسئولیتیه که به عهده اش گذاشتین. که در مورد کاغذ توضیح بده.به نظر من بهتر بود خودتون درباره کاغذ توضیح می دادین و بعد پست رو تموم می کردین.


حالا می تونم جواب سوال اولتون رو بدم:
نقل قول:
می خواهم مطمئن باشم سوژه را شهید نمی کنم چون هر وقت پست می زنم احساس می کنم سوژه شهید شده آیا این طوره یا فقط یک احساس مزخرف هست؟
این فقط یک احساس مزخرفه!
هیچ اتفاقی برای سوژه نیفتاده. سوژه پیش نرفته...گره هاش باز نشدن...ولی خراب هم نشده. شهید که اصلا نشده! همونجوری که بود باقی مونده.


موفق باشید.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۰۷ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۹۴

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
می گویند اینجا نقد می کنند درست آمدم؟
در خواست نقد این را دارم و پیشاپیش نقد می دونم که می شد بهتر نوشت ولی می خواهم مطمئن باشم سوژه را شهید نمی کنم چون هر وقت پست می زنم احساس می کنم سوژه شهید شده آیا این طوره یا فقط یک احساس مزخرف هست؟




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بررسی پست شماره 290 باشگاه دوئل، آلبوس دامبلدور:


ربطی به این پست نداره. ولی فکر می کنم لازمه بهش اشاره کنم.
شما جزو افرادی هستین که معنی ایفای نقش رو درک کردین. شما می دونین تا کجا باید پیش برین و کجا باید متوقف بشین. در شناسه هری هم همینطور بودین. به نظر من در مورد ایفای نقش چیزای زیادی برای یاد دادن به دیگران دارین و این مورد خیلی مهمیه. کمبودش رو شدیدا در ایفای نقش نسل جدید(سیاه و سفید) حس می کنم.


اولین چیزی که در رول شما توجهمو جلب کرد زاویه دیدتون بود. نگاه ساده و راحتتون! این که شما سعی نمی کنین چیزای بزرگ خلق کنین. و همین باعث می شه چیزی که خلق می کنین بزرگ باشه.
شما قهرمان بازی در نمیارین...شما خودتونین. نقشتونین. با همه قدرتش و با همه کم و کاستیاش. این خیلی مهمه. چون این چیزیه که می تونه شخصیت دامبلدور رو زننده جلوه بده.
شما ساده می نویسین. این سادگی به معنی ضعیف نوشتن نیست. اتفاقا کار سختی هم هست. فرقش با بقیه نوشته ها مثل فرق افرادیه که سعی می کنن با مزه باشن و کسایی که بدون تلاش بامزه هستن!


نقل قول:
- ... و پسر برگزيده وارد ميشود!
- ميشه از ميز بياي پايين پاتر؟
هري که روي يکي از ميز هاي تالار گريفيندور ايستاده بود، به آرسينوس، ناظر گريفيندور، نگاه کرد.
یه شروع ساده و دلنشین. طنزش هم به اندازه کافی خوب هست که خواننده رو جذب کنه. دو تا دیالوگ اول خیلی ساده هستن...ولی اونقدر جذابن که خواننده به عبارت "ناظر گریفیندور" توجه نکنه. نه این که این عبارت در هر حالتی بد باشه...ولی فکر می کنم اگه بدون جذب خواننده، ازش استفاده می کردین تاثیر عکس می ذاشت.


نقل قول:
- خوش بگذره پسر!
هری بدون آنکه جواب بدهد از آنجا دور شد اما نمیدانست ادوارد و هنری او را به پروفسور دامبلدور تبدیل کرده بودند.
این قسمت کمی سریع اتفاق افتاد. تبدیل شدن هری به دامبلدور اتفاق جالبی بود. البته می شد به شکل دیگه ای توضیحش داد که جالب تر بشه. مستقیم اشاره نمی کردین که چه اتفاقی افتاده. هری از اتاق خارج می شد و احساس می کرد چیزی تغییر کرده. موقع راه رفتن احساس می کرد استخونا و مفاصلش درد می کنن...بعد ریششو کشف می کرد و شاید تو راه به یکی دو تا دانش آموز بر می خورد و عکس العملاشونو می دید و بعد به خواننده اعلام می کردین که هری عوض شده.


نقل قول:
کم کم متوجه ریش بلندی شد که به چونه اش آویزان است.

- چرا من اینطوری شدم؟ چرا پیری زود رس گرفتم؟
به نظر من بهتره بین توضیحات شخص و دیالوگ خودش فاصله ای گذاشته نشه(بجز حالت های استثنایی!). اینجوری پست کمی پراکنده به نظر می رسه. اگه دیالوگ مال شخص دیگه ای غیر از هری بود فاصله مناسب می شد.


نقل قول:
اسنیپ که بر روی پاتیل دانش آموز خم شده بود، سرش را بالا اورد و چشم در چشم ناظر قدح دامبلدور شد.

اینجاش جالب بود. شما از سوژه های سایت به خوبی استفاده می کنین. این کار حساسیه. اگه جای مناسب رو پیدا نکنیم تاثیر بدی روی نوشته مون می ذاره.


نقل قول:
- میدونم که تو لیلی پاترو دوست داشتی، واقعا برات متاسفم سوروس که چشمت دنبال ناموس مردمه، تو رقت انگیزی.

نقل قول:
- بخاطر کثیفی کلاست و چون به هری پسرم سخت میگیری 100 امتیاز از اسلیترین کم میشه و تمام امتیازات کم شده به گریف برمیگرده!
این قسمت ها هم خیلی خنده دار بودن...شکلک های شما خیلی زیادن. ولی همشون درست و بجا استفاده شدن. همشون به انتقال احساسات شخصیت ها کمک کردن. برای همین نمی شه ازشون ایرادی گرفت.


نقل قول:
- نجات؟ منم میام! منم میام!
تعادلی که بین هری و دامبلدور ایجاد کردین خیلی جالب و با مزه اس.حالت هیجان زده هری و تلاشی که برای دامبلدور شدن نشون می ده...این تعادل نشون می ده که شما نقش ها رو خوب می شناسین. نقاط پررنگ هر کدوم رو می دونین. با نقاط ضعف و قوتشون آشنا هستین.


نقل قول:
- میدونی روبیوس کیکات عینه سنگه منم بدم میاد.
هری کمی بی مقدمه بی رحم شده! هری هم رابطه خوبی با هاگرید داشت. به نظر من اینجا به کمی مقدمه چینی احتیاج داشت. می شد کمی درباره افکار هری توضیح داد. این که فکر می کنه الان فرصتی پیدا کرده که حرف دلش رو بزنه.


نقل قول:
- تو حق نداری با پروفسور اینطوری صحبت کنی!
خیلی خوب بود. این کاری که انجام دادین همون چیزیه که همیشه روش تاکید می کنم. پیدا کردن ویژگی های بارز و مشخص شخصیت ها و بزرگنماییشون.


نقل قول:
در این لحظه دامبلدور بدون آنکه متوجه شود کم کم به حالت عادی برگشت و هری شد. مک گوناگال که این صحنه را دید با دهان باز به هری خیره ماند.
این قسمت هم مثل قسمت اول بود که هری تبدیل به دامبلدور شد. توضیح مستقیم، هیجان ماجرا رو از بین می بره. اینجا هم بهتر بود نمی گفتین هری عوض شد...از دیالوگ مینروا شروع می کردین...و بعد خواننده و هری همراه هم دلیل تعجبش رو می فهمیدن.


این که هاگرید هاگوارتز رو با خاک یکسان می کنه یک حرکت بسیار اغراق آمیزه...ولی اصلا آزاردهنده نیست. داستان شما به شکلیه که خواننده این اغراق رو قبول می کنه. فکر نمی کنم کسی مشکلی با این موضوع داشته باشه که هاگرید با یک حرکت هاگوارتز رو خراب کرده.


سوژه شما جالب بود. مخصوصا تبدیل هری به دامبلدور که با تغییر شخصیت شما هم هماهنگ بود. طنزتون خوب بود. ولی قوی ترین نکته پست شما شخصیت ها بود. شخصیت های شما قوی و پررنگ هستن. مشخصن...دیالوگ هاشون واقعا مال خودشونه. این خیلی مهمه و شما این کار رو به خوبی انجام دادین.


موفق...نباشید!

____________________

بررسی پست شماره 316 خاطرات مرگخواران، پرنتیس:


نوشته شما تلخه...و سنگین. اینجور نوشته ها خواننده های زیادی ندارن. ولی نمی شه انکار کرد که طرفدارای خاص خودشون رو دارن.منظورم جدی بودنش نیست. رول جدی رو راحت می شه خوند...ولی نوشته های تلخ فرق می کنن. تاثیر منفی روی خواننده می ذارن. به جورایی افسرده می کنن.


قطاری سرخ رنگ-چمدان زرشکی رنگ(3 بار)- لباس فرم سورمه ای رنگ-آسمان خاکستری رنگ(2 بار)-چشمانش آبی رنگش-سوییشرت سبزرنگی- -
تاکید اضافه و بیش از حدی روی رنگ ها داشتین...این تاکید خیلی زود خواننده رو حساس می کنه و در تکرار دوم و سوم برای خواننده آزار دهنده می شه.


نقل قول:
با این وجود چمدان را طوری در دستانش تاب می دهد که گویی " پر از خالی " است!
توصیف زیبایی بود.


نقل قول:
مادر با خشم سوییشرت سبزرنگی به سمت دخترک پرتاب می کند و فریاد می زند:
رول جدی مثل یک متن ادبی می مونه. درسته که مجبوریم از اسامی و مکان های خارجی استفاده کنیم. ولی در بقیه موارد تا جایی که ممکنه بهتره از اینجور واژه ها فاصله بگیریم. اینجا "سوییشرت" انتخاب مناسبی نبود. حال و هوای داستان رو از بین می بره.


نقل قول:
چشمان وحشتزده ی مادرش نمی توانست اورا از این تصمیم بازدارد. دستش را بالا برد و زیر لب طلسمی زمزمه کرد...
این قسمت برای من مبهم بود...پرتنیس خیلی ناگهانی عصبانی می شه...و طلسمی که اجرا می کنه چیه؟!
فقط این قسمت نیست...کل رول کمه! ناقصه! شاید دلیلش این باشه که ما پرتنیس رو نمی شناسیم. هیچی دربارش نمی دونیم. درباره ظاهرش(بجز توضیحات کوتاهتون)، درباره شخصیتش و گذشتش...اینجا هم به اندازه کافی توضیح داده نشه. فقط یه دورنمای کلی از زندگی پرتنیس داریم...که پر از تلخی و خشمه. نوشته شما زیبا بود. جمله هاتون قشنگ بود. ولی حسی که به خواننده منتقل می کنه مثبت نیست. اگه هدف شما همین بوده باشه به هدفتون رسیدین. چون اینم یه سبکه به هر حال...


نقل قول:
- پرنتیس، باید همین الان از اینجا بری! همین حالا با اولین قطار به لندن برو، اونجا می تونی پدرت و خونوادش رو پیدا کنی! هرکسی که بتونه کمکت کنه...

پدر پرنتیس یکی از شخصیت های محوری این داستانه. ولی هیچ توضیحی دربارش داده نشده. برای فهمیدن هویت پدرش خواننده باید بره معرفی شخصیت شما رو بخونه...و خب...فکر نمی کنم کسی این کار رو انجام بده. شاید اگه این رول بعد ها زده می شد تاثیر بهتری می ذاشت. وقتی که پرنتیس خودش رو کمی معرفی کرده و خواننده ها کم و بیش باهاش آشنا هستن. ولی به هر حال اینم ورود بدی نبود. فقط نمی دونم لازم بود اینقدر تاریک باشه یا نه!


موفق باشید!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۵۱ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۹۴

پرنتیس old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۸ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۴:۳۷ دوشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 14
آفلاین
ارباب!
سلام!

ممکنه یه نگاهی به این بندازین؟؟!
خیلی مرسی داریم!!
http://www.jadoogaran.org/modules/new ... wtopic.php?post_id=301943
#316



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۴۶ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
درخواست نقد پست های دوئل (در چارچوب قوانین نقد)فقط بعد از اعلام نتایج لطفا!

بررسی پست شماره 291باشگاه دوئل، روبیوس هاگرید:

شما داستانی رو تعریف کردین که هممون شنیدیم...ولی از یک زاویه دیگه. کسی این داستان رو از زاویه دید هاگریدتعریف نکرده بود. سوژه خوبی انتخاب کردین.


چیزی که من متوجه نشده قست قبل از فلش بک و بعد از پایان فلش بک بود...اون قسمت به چه دردی می خورد؟ چه لزومی داشت وجود داشته باشه؟
شما فقط یه قاب و چارچوب اضافه برای داستانتون گذاشتین که به نظر من فایده ای نداشت و از طرفی هم ممکنه این انتظار رو در خواننده ایجاد کنه که در پایان اتفاق خاصی در زمان حال بیفته.
کاش یکراست از خود کافه شروع می کردین.


عبارت "کریم سگ پز" کمی فضای پست شما رو خراب کرده. در حالت عادی می تونین از چنین اصطلاحات و عبارت هایی استفاده کنیم. ولی داستان شما داستان خاصیه...بخشی از کتابه! و حس و حال کتاب رو داره. به نظر من اون حس و حال باید حفظ می شد.


نقل قول:
فردی عظیم الجثه در مقابل جوان خوش قیافه ای نشسته بود. فرد عظیم الجثه کسی نبود جز هاگرید...
لازم نبود معرفی کنین. خواننده می تونست حدس بزنه این فرد کیه...و اینجوری تاثیر جالب تری می ذاشت. می تونستین به جای بردن اسمش کمی بیشتر دربارش توضیح بدین. درباره حرکات...لباس ها...


قسمت مربوط به خبر دادن دامبلدور جالب بود...ولی به نظر من شما ناخواسته حواس خواننده رو پرت کردین. اینجا شکل خبر دادن دامبلدور و حالت گیج و منگ هاگرید خیلی جالب بود. ولی توضیح های اضافی شما باعث شده این حالت کمی گم بشه. این قسمت اگه مستقیم تر و بی شاخ و برگ تر نوشته می شد جالب تر از آب در میومد. یعنی دامبلدور میومد می گفت سه تا خبر دارم و ادامه ماجرا.... نه رقصی و نه توصیه دامبلدورانه ای.


نقل قول:
سکوت سنگینی جو دو نفره آن ها را فرا گرفته بود. هاگرید به خاطراتش با لیلی و جیمز فکر می کرد. آن ها با او مانند برادر بزرگشان رفتار می کردند. او هر یک از اعضای محفل را مانند خانواده نداشته خود می دانست و هر اتفاقی که برای یک نفر از آنها می افتاد، مانند زلزله ای در کشور غیر پیشرفته ، درونش را ویران می کرد. پس از چند ثانیه ای که به نظر ساعت ها طول کشید، هاگرید سکوت را شکست و گفت:
-پروفسور...خبر سوم.
احساسات این قسمت ناقص مونده...یه توضیح عمیق و غم انگیز درباره علاقه بین هاگرید و پدر و مادر هری...و یه عکس العمل بیش از حد خونسرد!
درباره دامبلدور هم همینطوره. انگار برای کسی مهم نیست که چه اتفاقی افتاده. خیلی راحت درباره مرگ جیمز و لیلی حرف می زنن.


صحنه وارد شدن هاگرید که با اسنیپ مواجه می شه خیلی جالب و خنده دار بود. همینطور این قسمت:
نقل قول:
،توجه اش به تابلویی بالای سر جوان جلب شد.متن تابلو به شرح زیر بود.
هرچقدر تفسیر کردیم که این اینجا چیکار میکنه به پارادوکس بر خوردیم...
تو کتاب هم خبر خاصی نبود ازش ولی تو فیلم همش همینجا بود! همشم لیلی بغلش بود. خلاصه زیاد سخت نگیرید و کارتون رو انجام بدین.



نقل قول:
قاب چشمان خیس هری که حالا درد حاصل از زخم بر رویشان تاثیر گذاشته بود تنها قاب عکس سه نفره ی روی میز را نشان می داد که تصویر یک پدر و مادر و پسری با چشمان سبز و لبخندی انرژی بخش، در آن بود. پدر و مادری که ترک های روی شیشه ی قاب، چهره شان را محو و ترک های قلب مردم قدرت طلب، وجودشان را نیست کرده بود.
در خانه بسته شد و هری پاتر در چند ماهگی، با دنیای شیرین کودکی اش خداحافظی کرد. زخم روی پیشانی اش یادگار زمان خداحافظی ناخواسته اش بود...
همونطور که خودتون گفتین...آخرش جدی شد...و زیادی جدی شد. جدی از نوع تاثیرگذار. و شما در سراسر پستتون سعی می کردین خواننده رو بخندونین. رول شما کلا بین این دو حالت سرگردون بود...یکی از این دو حالت رو باید انتخاب می کردین. یا توصیف صحنه ها و احساسات تاثیر گذار و غم انگیز... و یا طنز!
تلفیق این دو تا با هم باعث شده هیچکدوم تاثیر خودشو به اندازه کافی نذاره.

_____________

بررسی پست شماره 204 خانه گانت ها، اوتو بگمن:


نقل قول:
در خانه آشوبی به پا بود.
پست قبلی با دیالوگ تموم شده بود...شما بصورت ناگهانی مکان رو عوض کردین. می تونستین دیالوگ رو بی جواب بذارین و درباره محفل توضیح بدین...ولی حداقل باید تغییر مکان رو در اول پستتون اعلام می کردین.


نقل قول:
در خانه آشوبی به پا بود. تمام افراد خانواده سر هم داد می زدند و هر چیز که دم دستشان بود را به سمت هم پرتاب می کردند. حتی بعضی از آن ها از چوب دستی شان طلسم هایی را هم به سوی هم پرتاب می کردند که در نتیجه آن موجب شکستن انواع اشیا و ظروف می شد. شیشه های شکسته، تلویزیون که دیگر نمی شد به آن تلویزیون گفت ، بشقاب ها و خیلی چیز های دیگر که شکسته بودند، سطح زمین را مزین می کردند.
مهمترین چیزی که ما در داستان داریم سوژه ها هستن. فرصت ها و موقعیت هایی که می تونیم ازشون استفاده کنیم. کل رول ما و بقیه رو همین سوژه ها تشکیل می دن. و به این سوژه ها باید توجه کافی بشه.
شما اینجا چندین سوژه رو بصورت سریع و پشت سر هم نوشتین و ازش رد شدین. بطور خلاصه در یک پاراگراف گفتین که اوضاع محفل به هم ریخته. در حالیکه هیچوقت هدفتون نباید این باشه که چیزی رو بطور خلاصه بگین. درباره تک تک این شخصیت ها و تغییراتشون می شد یک پست کامل زد.
هدف ما حل کردن مشکل نیست. هدف ما این نیست که قضیه رو جمع کنیم...پس چرا باید بخواییم از این قسمت پر سوژه سریع رد بشیم و به راه حل برسیم؟


نقل قول:
و ولدمورت را به سوی وزیر بخت برگشت فرستاد.
موقع نوشتن جمله ها دقت کنین. بعضی اشتباها معنی جمله رو کلا عوض می کنه.


نقل قول:
- یوهاهاهاهاها... آره، اینام رو هم باید بندازم تو چرخ گوشت!
- نه، به مرلین قسمت می دم، اون جغد منه!
- آخیش گرم شدم! عجب آتیشیه!
- مرلییییییییییین خودت ظهور کن!

گذشته از سریع پیش رفتنش خیلی کلی نوشتین. در چنین سوژه هایی باید روی شخصیت ها تاکید کنین. روی تک تکشون که الان چی شده؟ چه تغییری کردن. تک تک شخصیت ها و ویژگی هاشونو در نظر بگیرین و بر عکسش کنین. برای همین گفتم سریع پیش رفتین. درباره هر شخصیت می شد کلی توضیح داد.


نقل قول:
- سه روز وقت دارید حلش کنین!

اینجور تعیین تکلیف ها گاهی لازمه. اینو برای سوژه های دیگه می گم. وقتی سوژه سرگردونه و کسی ایده ای نداره خوبه که یکی وارد بشه و مسیر رو تعیین کنه. ولی اینجا برای حل کردن مشکل زود بود. این موضوع مهمیه. مخصوصا اگه قصد داشته باشین مرگخوار بشین. ما ماموریت هایی داریم که سوژه شون باید حدود یک هفته کش داده بشه. اونم در حالیکه همه پست می زنن. اگه یکی بیاد سوژه رو به این سرعت پیش ببره مجبوریم کلا یه سوژه جدید به داستان اضافه کنیم که بقیه هم بتونن ادامه بدن. یادتون باشه که داستان باید کند پیش بره. ما نمی خواییم به هدف برسیم. نمی خواییم مشکلات حل بشن. ما می خواییم از موقعیت ها و شخصیت ها استفاده کنیم. از جزئیات. از موضوع های فرعی.


روی سوژه ها و روند پیش بردنشون دقت کنین. از شخصیت ها و ویژگی هاشون بیشتر استفاده کنین.

___________________

دامبلدور! آغوش بازت رو ببند(هر دوشونو) و کمی صبور باش. اگه عمرت کفاف بده به زودی نقد می کنیم.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ چهارشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۴

آلبوس دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۲:۴۶ چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 178
آفلاین
با سلام تام!

درخواست نقد این رو دارم.


به یاد گیدیون و هری.

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۴

اوتو بگمن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۵ چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۲۵ یکشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۴
از آنجا که عقاب پر بریزد...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 212
آفلاین
درود بر ارباب دو عالم

اربابا لطف می کنین این رو برای مرگخوار شدن نقد کنین.

با تشکرات


Only Raven

تصویر کوچک شده



.:.بالاتر از مرگ را هم تجربه خواهم کرد.:.


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۲۴ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۴

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ جمعه ۹ مرداد ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سلستینا!


ما تار صوتی نمی خوریم! ما چرا باید تار صوتی بخوریم!


بررسی پست شماره 40 گلخانه ریدل، سلستینا واربک:


نقل قول:
لردسیاه با ابهت خاصی شروع به سخنرانی کرد.

-ای خادمان سیاهی و اصیل زادگان امروز شما را به اینجا فرا خواندیم تا از بینتان وفادار ترین خادم خود را پیدا کنیم.برای این انتخاب ما آزمونی را تدارک دیدیم...وفاداترین خادم ما کسی است که از معجونی که در این پاتیل ها است بنوشد.آنگاه برترین خادم ما مشخص میشود.
تازگیا همه با فاصله ها درگیرن! تا وقتی تاثیر بدی روی نوشته و لحنی که مورد نظر شماست نذاره اهمیت زیادی نداره. معمولا توصیه می کنم بین شخصیت و دیالوگ خودش فاصله نذارین. مگه این که بخوایین مکثی رو نشون بدین. اینجا به نظر من می تونست مکثی وجود داشته باشه. برای همین گذاشتن فاصله اشکالی نداشت.


تقریبا بقیه پست شما از دیالوگ تشکیل شده. دیالوگ های پشت سر هم ممکنه خواننده رو گیج کنه...معمولا وسطشون به کمی توضیح احتیاج داریم. مخصوصا وقتی شخصیت هامون بیشتر از دو نفر هستن. ولی دیالوگ های شما ویژگی خاصی داشتن. بدون تعیین گوینده، خواننده به راحتی حدس می زد که گوینده کدوم شخصیته. جواب های لرد هم به این موضوع کمک می کرد. دلیلش اینه که شما شخصیت ها رو خوب شناختین. با یک دیالوگ و یک شکلک شخصیت رو به راحتی معرفی می کنین. همونطور که می بینین در رول نویسی هر قانونی استثنایی داره. داشتن تجربه و مهارت یعنی این استثناها رو به درستی تشخیص بدیم و ازشون استفاده کنیم.


نقل قول:
-من قدم به پاتیل نمیرسه دیلاقا...کممممممک!
بهترین دیالوگ هم به نظر من این یکی بود!


نقل قول:
اما یک چیز مشخص بود. با توجه به سوابق درخشان!هکتور دیگورث گرنجر در معجون سازی اثر این معجون برای هرکس متفاوت شاید زیانبار و حتی عجیب خواهد بود.
ایده خیلی خوبی بود که همه معجون هکتور رو بخورن. این معجون می تونه روی همشون تاثیر یکسانی داشته باشه یا هر کدوم رو به شکلی تغییر بده. این تغییر می تونه ظاهری باشه یا اخلاقی...و این یعنی کسایی که می خوان رول شما رو ادامه بدن سوژه های خیلی زیادی دارن.


شکلک ها زیاد بودن...ولی هر کدوم وظیفه خاصی داشتن و بی دلیل زده نشده بودن. شما از شخصیت ها برای نوشتن طنز خوب استفاده می کنین. مسیرتون درسته. روی همین مورد می تونین کار کنین. می تونین دیالوگ های خاص و تکرار نشده پیدا کنین.


تارهای صوتی سوژه خوبیه که برای سلستینا پیدا کردین. می تونه در هر موردی ازشون استفاده کنه. به جای طناب! به جای نخ...ازشون لباس بدوزه و باهاشون معجون و غذا درست کنه. فقط بیش از حد تکرارش نکنین که ملت زده نشن.


کل رول شما رو می شه در یک خط خلاصه کرد. مرگخوارا تصمیم می گیرن معجون رو همه با هم بخورن. داستان در یک پست باید همینقدر پیش بره. البته اگه دلیل یا هدف خاصی از نوشتن نداریم. باید اونقدر پیش بره که بشه در یک خط خلاصه کرد. این یعنی نویسنده از همه سوژه هایی که وجود دارن استفاده کنه. الان شما از خیلی از شخصیت ها استفاده کردین. صرفا برای خوردت یک معجون! عکس العمل هاشون رو نوشتین. این یعنی استفاده از سوژه ها. کارتون خوب بود.

_______________________

بررسی پست شماره 41 گلخانه تاریک، فیلیوس فلیت ویک


نقل قول:
-کروشیو تو آل ما هنوز فرمان نوشیدن نداده بودیم...کروشیو عجول ها!
این چپ و راست کروشیو زدن تاثیر طلسم رو کم می کنه...و البته که منظورم تاثیر کلامیشه! کروشیو طلسم قدرتمندیه...اینجوری تو موقعیت های کوچیک و بی اهمیت نباید ازش استفاده کنین. و بعدش چی شده؟ :
نقل قول:
همه به جایشان برگشتند.
تاثیر این طلسم برگردوندن ملت به سرجاشون نیست...شکنجه اس. وقتی اجراش می کنین باید تاثیرش رو هم توضیح بدین.


شخصیت هاتون خیلی خوب بود. دیالوگ ها و عکس العمل های لردتون مناسب و بجا بودن. این که آرسینوس به معجون و اثرش شک کرده بود خوب بود.
برای پررنگ کردن شخصیت هاتون روی ویژگی هاشون تاکید کنین. شکلک ویبره یکی از ویژگی های شخصیت هکتوره. حالتش عوض نمی شه. همه جمله ها رو با همین شکلک می گه! دیالوگ معجون ضد شک خیلی خوب بود! همینطور دیالوگ و شکلک سیوروس:
نقل قول:
-این دم آخری ۶۰۰امتیاز از گریفندور کم میشه.



نقل قول:
ناگهان در همه مرگخواران تغییرات عجیبی رخ داد. بیشتر از هرکس تغییرات فلیت ویک به چشم می آمد.ناگهان فیلیوس بلند و بلندتر شد! تا اینکه قدش از همه اهالی خانه ریدل نیز بلندتر شد.

تغییر فیلیوس عالی بود. خوشحال شدنش و این که با قدش بقیه رو دست می نداخت...در حالی که قبلا همیشه ادعا می کرد از قدش کاملا راضیه. خیلی خوب بود...ولی ظاهرا نقشه های شما برای فیلیوس تموم نشده بود:
نقل قول:
ناگهان فیلیوس کوتاه و کوتاه تر شد! حتی از قبل هم کوتاه تر شد.انقدر کوتاه شد تا سرانجام به اندازه سوسک رسید!
خواننده رو غافلگیر کردین. احتمالا خواننده انتظار داشت تنها اتفاقی که برای فیلیوس میفته همون قد بلند شدن باشه.


نقل قول:
یکی از مرگخواران خواست فیلیوس را زیر پایش له کند! اما فیلیوس سر به بیابان گذاشت و فرار کرد.آخرین صدایی که از فیلیوس شنیده شد ظاهرا با صدایی ریز و سوسکی این بود:
-من خیلیم قدم مناسبه شماها دیلاقین!
دیالوگ خیلی خوب بود...ولی فیلیوس رو چرا از سوژه خارج کردین؟ شخصیت خوب و بدرد بخوری بود. می تونست بمونه و هی بلند و کوتاه بشه. این سوژه خیلی خوبی بود. ممکنه کسی دیگه یادش نیفته که برش گردونه و فیلیوس با اون وضعیتش فراموش بشه...حیفه!


نقل قول:
با رفتن فیلیوس فلیت ویک بار دیگر مرگخواران به مشکلاتشان فکر کردند، مشکلاتی که به خاطر لردسیاه با آن مواجه شده بودن...مشکلاتی عجیب!

شما فقط درباره فیلیوس نوشتین...اشاره نکردین که چه اتفاقی برای بقیه افتاده. این کارتون خیلی خوب و درست بود. قسمت جالب ماجرا رو برای دیگران نگه داشتین. همین کارتون باعث می شه خواننده ها تشویق به ادامه دادن بشن. کار خیلی درستی انجام دادین.


پیشرفتتون خیلی خوب بود. من شاهد بودم که از کجا به کجا رسیدین. به شما با همون قدتون افتخار می کنیم!

____________________

بررسی پست شماره 214 آموزشگاه ریدل ها، ریگولوس بلک:


ریگولوس...می کشیمت! برای چی ده تا لینک گذاشتی جلوی ما! ما بیماری "حتی اگه بدونی توش چیه رو هر لینکی کلیک کنی" داریم!


رول شما خیلی طولانیه! سعی کنین کوتاه تر بنویسین. ولی فقط سعی کنین. اگه نمی شه زیاد هم مهم نیست. فقط تعدادی از خواننده ها رو از دست می دین. مثلا اگه تو انجمنم نباشه یا دلیل خاصی نداشته باشه خودم ترجیح نمی دم رولی با این طول رو بخونم. می رم سراغ سوژه های دیگه. دو تا رول کوتاه ممکنه از این طولانی تر بشه...ولی تاثیر یک رول طولانی منفی تره.
توضیحات داخل پرانتزتون زیاد نیستن...ولی تاثیر منفی روی خواننده می ذارن. یه جور عدم اعتماد به نفس رو می رسونن. تا جایی که ممکنه از اینجور توضیحات خودداری کنین.


این قضیه واحد دو، واحد پنج رو من متوجه نشدم...تو پست هاگرید هم بود.


نقل قول:
پروفسور جیگ با همان تعجب همیشگی توی چشمانش و فهم و شعور بیش از حد و آزار دهنده اش که با باقی کسانی که در کنارشان قرار میگرفت همخوانی نداشت، به لرد خیره شد.

جمله طولانیه. غیر قابل فهم نیست...ولی طولانیه. درست مثل خود رول که قابل خوندنه ولی طولانیه! اگه کوتاه تر می شد بهتر می شد. جمله های طولانی می تونن به دو قسمت تقسیم بشن.


نقل قول:
_چیه آرسینوس؟! مگه نگفتیم برید گم شید از اتاق ما بیرون؟

لرد احتمالا تو هیچ شرایطی به این شکل حرف نمی زنه...لرد کلا شخصیت خونسردی بود. ولی این صحنه جالب بود:
نقل قول:
لرد با شنیدن این حرف برای لحظه ای سرخ و سفید شد. لرد با شنیدن این حرف کبود شد. لرد با شنیدن این حرف خشک شد. لرد با شنیدن این حرف نفس عمیقی کشید و بالاخره موفق شد بر خودش مسلط شود.

مخصوصا تکرار اسم "لرد" و تاکیدی که روی این کلمه بوده!


نقل قول:
البته قرار بود حداقل کمی نگران باشد، اما از قصد نگران نبود که به ما یاد بدهد هر چه نویسنده گفت را باور نکنیم.

این قسمت خیلی خوب بود.


جستجوی ریگولوس برای پیدا کردن دانش آموز خوب بود...می تونست به جاهای عجیب غریب تر و غیر عادی تری هم بره. اینجوری خیلی بهتر می شد خواننده رو جذب کرد. جاهایی که برای پیدا کردن دانش آموز مسخره و دور از ذهن به نظر برسه. حالت بر عکسش هم می تونست جالب باشه...این که ریگولوس برای پیدا کردن دانش آموز به منبعش مراجعه می کرد...یعنی هاگوارتز! و البته سوژه نباید به اون سمت کشیده می شد. چون این قسمت یه سوژه کاملا فرعیه و باید کمرنگ بمونه. یعنی اگه می رفت هاگوارتز هم خیلی زود باید بر می گشت.


نقل قول:
_اعلامیه... اعلامیه ی دوتا دونه دانش آموز پدرسگ لعنت شده...
عصبانیت و کلافگی ریگولوس به خوبی مشخصه.


نقل قول:
_ام... ببخشید شما؟!
_باید رد شم... من مرد روزای سختم...
_یعنی چه...
_ که میرسه به شبای بدتر...
_...!!
_من همون واحد پنجم... واحد پنجم...
_

ده ثانیه بعد-حیاط پشتی خانه ریدل

_
هوووم...پست با همون قسمتی تموم شده که من چیزی ازش نفهمیدم!
نمی دونم واقعا مبهمه یا من متوجه نشدم. ولی به پستای قبلی هم نگاهی انداختم و باز متوجه نشدم. این یعنی خطر! یعنی خیلیای دیگه هم ممکنه گیج بشن. مثلا من احتمالا این پست رو ادامه نمی دادم. چون نفهمیدم آخرش چی شده. امیدوارم بقیه متوجه بشن.

_____________________

نقل قول:
ارباب... وینکی احساس کرد نباید در موقعیت های بد پست زد. مثلا با موبایل. چون این روی نوشته ی وینکی تاثیر گذاشت. آیا وینکی درست فکر کرد؟

با موبایل سخته واقعا. آدمو خسته می کنه...و آدمی که خسته بشه نه طنزش میاد نه جدیش! ولی وینکی جن روزها و شرایط سخته. از پس هر کاری بر میاد.


بررسی پست شماره 406 زندگی به سبک سیاه، وینکی:


نقل قول:
آملیا بر روی صندلیش جابجا شد. چانه اش را خاراند و به فکر فرو رفت. اما این بار خیلی زود به خاطر آورد که آرسینوس می تواند به ذهنش وارد شود و فکرش را بخواند. بنابراین سریعا مسیر فکرش را تغییر داد و به منظره ی جنگل های هیمالیا فکر کرد.

-هیمالیا جنگل داره؟
-چه میدونم.
-چرا اون سنجابه شاخ داره؟
-چه میدونم.
-
وینکی فوق العاده اس. وینکی به سوژه احتیاج نداره. همین سوژه ذهن خوانی رو بهش بدین و ببینین چطور تا اخر پست به همون قشنگی می نویسه. طنز شما واقعا خنده داره...خیلی از طنزا باعث می شن خواننده لبخند بزنه. حس خوبی به خواننده می دن...خیلی هم باارزشن...ولی طنز شما خلاقانه و خنده داره. می خندونه!


نقل قول:
آرسینوس خیلی زود به حالت پوکرفیس در آمد. ولی وقتی نگاهی به خط بالایی انداخت با کمال تعجب متوجه شد که هنوز در حالت باقی مانده بود. پس سریعا دست به منو شد و اسمایلی مذکور را از صفحه ی زوپس پاک کرد. بعد هم برگشت سر ادامه ی بازجوییش.

این قسمت بد نبود...ولی به خوبی بالایی نبود. در حالت عادی احتمالا جالب بود! ولی اینجا مثل این شده که یه غذای فوق العاده بدیم به یکی...بعد ازش بخواییم به غذای صرفا خوشمزه(و نه فوق العاده) رو بچشه. در حالت عادی خوشش میومد...ولی بعد از اون غذا تاثیر اصلیشو نمی ذاره.


نقل قول:
شهرداری که رفتیم یقه ی ما رو گرفتن که شما می خواین از پروانه ها که موجودات بی آزاری هستن استفاده ی ابزاری کنید.

خلاقانه و خنده دار بود! بقیه این پاراگراف آدمو یاد آقای همساده می ندازه!


نقل قول:
-... هیچی دیگه. بعد به زور به جای پروانه ساختمان، یه شترمرغ ساختمان به ما دادن. بعد دوباره رفتیم که سازمانو راه بندازیم. شترمرغه رو که تحویل دادیم قبول نکردن. گفتن فقط پروانه رو قبول میکنن. این شد که اومدیم تو این مهمونی تا پروانه ساختمان بگیریم. الان من پروانه مو میخوام. پروانه مو بدین من برم.

خب این خیلی مسخره اس!
چیزی که باید همه یاد بگیرن اینه که طنزای قوی و پست های خوب از همین نکته های "مسخره" در میان. گاهی بهتره منطق رو بذارن کنار.
فقط یک نکته وجود داره و اونم درباره "شترمرغه"...اینجور وقتا طنز وقتی تاثیر بیشتری می ذاره که چیزی که جایگزین می کنیم شباهتی به اولی داشته باشه. شترمرغ و پروانه نه از نظر واژه ای شبیه هستن و نه ظاهری. به نظر من اگه چیزی انتخاب می شد که یکی از این شباهت ها رو به پروانه داشت تاثیر بیشتری می ذاشت. در مورد شباهت ظاهری از هر حشره ای می شد استفاده کرد و در مورد شباهت واژه ای مثلا از ملخ یا پروانه هواپیما! بعدم برای موضوع"استفاده ابزاری از موجودات" می شد برگشت سراغ همون قضیه پروانه گرفتن.


کل رول شما یک سری نکات بی اهمیت و مضحک درباره پروانه و آملیاست. این که همیشه تکرار می کنم اهمیتی به سوژه ندین و روی سوژه تمرکز نکنین یعنی همین. از نکته های ریز استفاده کنین. نکته های بی اهمیت.


وینکی جن بسیار خوب و مستحق اضافه حقوق بود.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.