هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۴۰ پنجشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۶

علیرضا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۸ جمعه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۱۷ شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
متعفن - نقطه - افسون - ترک - ناپدید - عاشقانه - دهکده - ربوده - جاده - حلقه

هوا بسیار سرد بود. دهکده نسبت به همیشه خلوت تر بود و مه , زیبایی جاده را از آن ربوده بود.
هری و دوستانش در حالی که از شدت سرما می لرزیدند در کنار جاده منتظر بودند. همان طور که هری به نقطه ای خیره شده بود و عاشقانه صورت جینی را ور انداز می کرد که ناگهان بوی متعفنی را حس کرد.احساس گرمای عجیبی میکرد. تمام دوستانش او را ترک کردند و یکی یکی ناپدیدشدند. حلقه ی دوستانه ای که زده بودند پاره شده بود. او با خود فکر کرد یعنی چه اتفاقی ممکن است افتاده باشد؟

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۹ ۹:۱۱:۰۵


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۴۲ چهارشنبه ۷ شهریور ۱۳۸۶

hossein


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۲ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ یکشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۶
از tehran
گروه:
کاربران عضو
پیام: 6
آفلاین
دو مرد شنل پوش در جاده اي نزديک دهکده اي متروک در حال راه رفتن به سوي نقطه اي بودند که حلقه اي نوراني را چند دقيقه پيش در آن ديده بودند. اين مکان متعفن که حلقه نوراني در آن ديده شده بود همان مکاني است که دوست سوم آنها در آن به وسيله افسون بيهوش کننده ابندا بيهوش و سپس ربوده شده بود.
از آن روز که دوستشان ناپديد شده بود و آنها را ترک کرده بود، هر روز حلقه نوراني ظاهر و ناپديد مي شد و آنها هربار به آنجا مي آمدند تا شايد دوستشان را که عاشقانه او را دوست داشتند بار ديگر ببينند. ولي امروز پيامي را در زير حلقه روي زمين يافتند و از دوباره ديدن دوستشان نا اميد شدند.

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۹ ۸:۵۹:۵۳
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۹ ۹:۰۶:۰۰

به امید مردن هری و زنده ماندن رون و ضربه مغزی شدن هرمیون


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۰۸ چهارشنبه ۷ شهریور ۱۳۸۶



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۵ دوشنبه ۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۱۳ سه شنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از هاگوارتز، بخش ممنوعه کتابخانه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 47
آفلاین
دختر سایه به آرامی در پهنای آسمان به پرواز درآمد و بر فراز جاده ای که در مقابلش گسترده شده بود به سوی شمال رهسپار شد. شنلش در پشت سرش به اهتزاز درآمده بود و باد صورت زیبایش را که در پشت نقابی سیه رنگ پنهان بود نوازش میداد...جاده ی خاکی در مقابلش پیچ می خورد دختر سایه آن را نادیده گرفت و به راهش ادامه داد...جاده ای که اورا به حقایقی فراموش شده مربوط می ساخت، به آن دهکده با فضای متعفن و مه آلودش، باید آنجا را ترک می کرد...و آن حلقه نمی دانست باید با آن چه کار کند.آن را ربوده بودند، در آن دهکده پنهان کرده بودند تا نیروهای اهریمنی اش بیدار نشوند... و حالا که آن را به دست آورده بود می توانست ظرافت جادو ها و افسون هایی را که در آن به کار رفته بود را درک کند. هرچه بود شوم بود...و می دانست که اکنون به او تعلق داشت. دختر سایه به آرامی حلقه را در دستش کرد...

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۹ ۸:۵۱:۴۱

Do not pity the dead, Harry. Pity the living, and above all, those who live without love.

Albus Dumbledore

هيچ مي داÙ


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۰۵ سه شنبه ۶ شهریور ۱۳۸۶

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
کلمات جدید:
متعفن - نقطه - افسون - ترک - ناپدید - عاشقانه - دهکده - ربوده - جاده - حلقه


بعد از سالها دوری بالاخره به زادگاهش برگشته بود، جایی که از آنجا به نوعی ربوده شده بود. با چیزی شبیه معجون یا افسون، و توسط کسی که ادعا میکرد عاشقانه دوستش دارد.
در اواسط جاده ای قدم برمیداشت که در انتهایش به جنگلی ختم میشد; و درست در پشت آنجا دهکده ای بود که در مرتفعترین نقطه اش، خانه بزرگی قرار داشت. تام ریدل با تمام توان حرکت میکرد. می خواست هر چه زودتر نزد خانواده اش باز گردد و به آنها بگوید که به خواست خود آنجا را ترک نکرده است.





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۹:۲۷ سه شنبه ۶ شهریور ۱۳۸۶

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
ماری فریاد زد : « یه ذره آب بهش بده ! »
لیوان را برداشتم ، چوبدستی ام را مستقیم به سمت آن گرفتم و خواندم : « آگوامنتی
لیوان پر از آب شد.آن را به لبانش که به پوزخند تلخی مزین بود فشردم و گفتم : « بخور ! »
تاریخچه بیماریش را می دانستم و می دانستم این آب برایش مثل نوشدارو مفید است. لیوان را گرفت ، خیس و لغزنده بود و از دستش لیز و خورد و به زمین افتاد و شکست.
فضیه عظیم تر از اینها بود. این دست سرنوشت بود که گریبانش را گرفته بود. او به مرگ محکوم شده بود ، می دانستم وقتی ندارم ! با این حال لیوان دیگری پر آب کردم ، اما قبل از اینکه به او آب بدهم او رفته بود ... محنت انگیز تر از آنکه بتوان تصور کرد ، غمگین ، همچنان با پوزخند تلخی بر لب ...


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۸:۲۰ دوشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۶

ندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۱ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۷:۵۹ سه شنبه ۶ شهریور ۱۳۸۶
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
آگوامنتی - نوشدارو - پوزخند - مستقیم - تاریخچه - قضیه - لغزنده - عظیم - محنت - محکوم

پوزخندي بر لب داشت كه قضيه را براي حرف سخت تر مي كرد . چون او با وجود اين پوزخند نمي توانست به راحتي به او نگاه كند . فرياد زد : آگوامنتي ! - آب از درون چوبدستيش به بيرون پاشيد و روي زمين ريخت و حريف بر روي زمين لغزنده ليز خورد و به زمين اصابت كرد . پوزخندش از لبان ظريفش برداشته شده بود . او مرد ! بله , دوئلي كوچك با عظمت محكوم شدن يك فرد . مردم نوشدارويي آوردند تا او را درمان كنند يا حداقل زنده نگه دارند ولي اثري نداشت .

* بايد بگويم كه منظور از عظمت همان عظيم است . طبق قوانين اين كلمه حساب مي شود *

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۵ ۹:۳۴:۲۲


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۲۹ یکشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۶

FARIBA


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۴ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۲۴ جمعه ۷ مهر ۱۳۹۱
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 64
آفلاین
هرمیون که کتاب (تاریخچه ی) (آگوانتی) را در دست داشت و آن را مطالعه می کرد. ناگهان بر اثر (لغزنده) بودن زمین لیز خورد و افتاد. مالفوی که کمی دورتر بود و او را زیر نظر داشت (پوزخندی) به او زد و رفت.هری که به طرف هرمیون می آمد با (محنت) و (مستقیم) به چشمهای او نگاه می کرد.هری پرسید: (قضیه) چیه؟ چرا اینجا افتادی؟ هرمیون برایش تعریف کرد که چه شده. سپس هرمیون با کمک هری از زمین بلند شد و کتاب (عظیم) جثه تاریخچه ی آگوامنتی و (نوشدارو) را برداشت و هری در راه رسیدن به سالن هرمیون را برای صدمه رسیدن به دو کتاب (محکوم) می کرد.

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۵ ۹:۳۳:۲۵


Hi EveryBody


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۲۶ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶

دابیold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۳ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۱۰ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۷
از مطبخ!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 18
آفلاین
قلبش تند تند ميزد...
به دنبال چيزي مي گشت كه محكوميت دهشتناكش را خنثی سازد...ديگر نمي خواست علامت جمجمه و مار بر بازويش بماند.
با چشمان نافذش مستقيم به تاريخچه حيوانات عظيم الجثه آگوامنتي خيره شده بود.
ناگهان صدايي همانند شكسته شدن چوب خشك از پشت سرش پديدار شد...وي با شتاب خودش رو عقب كشيد.
هيبتي سياه پوش در آستانه در ظاهر شده بود.پوزخندي وحشيانه بر لبانش نقش بسته بوده بود.
_ نميتوني خيانت كني!اين قضيه هيچ فرقي با خيانت هاي ديگر به لرد سياه نخواهد نداشت!و همينطور نتيجه اش...
و سپس نوري سبز رنگ به سينه مرد برخورد كرد و مرد وحشت زده با بدنی خشک و مرده دمر بر روي زمين افتاد.

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط آل پاچينو در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۳ ۲۲:۳۲:۵۵
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۵ ۹:۳۱:۱۶


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۴۳ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
به حبس در آزکابان محکوم شده بود و این محنت عظیمی بود در مقابل کاری که هرگز انجام نداده بود. به جرم مرگخوار بودن اسیر شده بود اما او مطمئن بود که هرگز تا به حال چیزی جز یک کمک راننده نبوده.
کمی در تاریخچه زندگیش جستجو کرد. کودکیش را بیاد آورد و زمانی را که پدرش مستقیم در چشمانش خیره شده بود و به او گفته بود حتما روزی وزیر سحر و جادو خواهد شد. استن شانپایک پوزخندی زد و در دل گفت شاید اسکریمجور این قضیه را فهمیده و فکر میکند که من قرار است جایش را تصاحب کنم.





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۴۶ جمعه ۲ شهریور ۱۳۸۶



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۰ پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۲۷ سه شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۷
از برج گریفیندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
مالفوی انجا بود، چشمان خاکستری بیروحش اینبار به جای اینکه مثل همیشه با نفرت (مستقیم) در چشمان هری زل زده باشند، با (محنت) به جایی پشت دیوارهای قلعه دوخته شده بودند. هری، عاجز از بیان احساساتش، یا حتی عاجز از اینکه بداند واقعا به او چه احساسی دارد قدم پیش گذاشت... دیدن چهره ی مالفوی، خالی از (پوزخند) یا نفرت و سرشار از بدبختی و بیچارگی مثل طلسم (اگوامنتی)، آتش نفرت، خشم و کینه های چند ساله را در هری خاموش کرد. هری روی زمین (لغزنده) قدم برداشت... با صدایی که انگار از داخل لوله درمیامد، شروع کرد:"مالفوی، من متاسفم... مادرت، میدونی ، اونقدر قوی نبود که دوام بیاره...ما نتونستیم..." اما قبل از اینکه حرف هری تمام شود، مالفوی با فریادی از روی مبل پایین افتاد... و با اندک رمقی که در جانش بود شروع به گریه و فریاد کرد. هری با بیچارگی کنار او روی زمین نشست ، غم مالفوی (عظیم تر) از ان بود که هری دلداری برای ان داشته باشد:"نه!دراکو، خواهش میکنم... مادرت.، لااقل درد نکشید. من متاسف..." مالفوی وحشیانه او را کنار زد و به طرف بطری معجون ها را رفت، و قبل از اینکه هری بخواهد کاری کند، او نصف بطری زهر را نوشیده بود... "نه!" هری با وحشت به طرف او دوید و قبل از اینکه تمام بطری را بنوشد او را روی زمین انداخت، به قفسه ی (نوشداروها) چنگ زد و یکی از انها را در دهان مالفوی خالی کرد..ر)

تایید نشد !!!بیشتر از 10 خط هستش(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۵ ۹:۲۸:۰۸


به افتخار هری پاتر، پسری که زنده ماند!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.