هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۷:۴۸ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۶ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۵۴ چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۷
از تالار اسرار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 272
آفلاین
دانگ دستشو گذاشت رو دهن سالی و لبخند ملیحی به موذمال زد قافل از اینکه سالازار در حال تغییر شکل بود!
در ظرف پنج ثانیه سالازار تغییر شکل داده و نیشش رو توی دستای دانگ فرو کرد! دانگ که همینطور مبهوت مازا شده بود اول متوجه نشد تا اینک دید مازا دوتا شده! لبخنده دیگری هم زد دید موذمال شد چهارتا دیگه از خوشحالی داشت بال در میاورد؛ وقتی موذمال به هشت رسید بیچاره دانگ ذوغ مرگ شد و تعادل خودشو از دست داد و سالی رو ول کرد!
در همین لحظه سالی با چرخشی ناگهانی لبیک گویان ناپدید شد!

جمعیا ساحره ها : + موذمال :

=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
داخلی عدس 3 دقیقه بعد
ونوس با دیدن این صحنه چوب دستیشو تکونی داد ناگهان صدای آژیر گوش خراشی بلند شد!

و همه ساحره ها به سمت انبار مهمات عدسی رفتند!
مادربزرگه جلوی در وایساده بود و همه ساحره ها دونه دونه رد میشدن و یه عدس انداز دستی بر میداشتن و یه جلیقه ضد آسلام آستین حلقه ای دو تیکه!


-=-=-=-=-
همان موقع خارجی پشت خطوط دشمن فرضی کنار حاجی!

تق!
حاجی : آخ چی بود چچی شد اینجا که پشت جبهه است ! چه خبره!این صدای نیش نیش و فیس فیس از کجا میاد!
سالی در حالی که روی زمین فتاد بود و یکی از دندوناش سرجاش نبود!(ظاهرا دندون طلای سالی بوده؛ دانگه دیگه به سریوس رحم نکرد چه برسه سالی) ا با صدای گرفته , سرد و زیری به حاجی گفت
سالی: هـــآآآجــــــــــــــی!
و بیهوش شد!
حاجی با دیدن سالی از جیبش یه بوق دو متری در آورد و محکم توش فوت کرد!
بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــووووق

با شیندن صدای بوق تمام نیروهای نوشابه ای عقب نشینی کردن و یک عدد بروم کوپتر امداد!(BroomCopter)
اومد و سالی رو به بیمارستان نظامی عمو حاج انتقال داد!
سپس حاجی از یه منبر متحرک که براش آورده بودند بالا رفت و فریاد زد
آُسلآمیوس آن لیمیتد آسلامیوس
-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
داخلی عدس ! همه ساحره ها سنگر گرفته بودن و آماده درگیری با نیرو های نوشابه ای بودن!
ناگهان نور سفید و زیادی (اولین نشانه انفجار هسته ای) همه جا رو پر میکنه موذمال که از همه جلو تر بوده سنگر میگره و فریاد میزنه
موذمال : آسلامیوس زدددددددددددددن!
با شنیدن این جمله همه ساحره سنگر میگیرن که یهو موج بزرگی از آسلام بهمرا نوای کتاب آسلامی! اونها رو در بر میگیره !
صدای قژ و قژ ی عجیبی از ستون ها ی مرکز فرماندهی عدسی بلند میشه و از سقف کمی گچ به پایین میریزه
و . . . . .
بـــــــــــــــــــــــــــوم!


نمایشنا


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۶:۲۳ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵

پيتر پتي گرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۲۵ جمعه ۲ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۴۵ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۵
از بالاي ديوار آخري!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
يكدفعه در آداس از تو باز شد. چند جادوگر معلوم الحال كه بيرون در وايستاده بودن در حالي كه دستشون روي دماغشون بود كنار رفتن. دارك لرد كه دستش رو جلوي صورتش گرفته بود تا نور خورشيد چشمان نورانيش!! رو اذيت نكنه سعي مي كرد افراد خارج شده رو شناسايي كنه.
- هي كفي! اين كيه با كرام بيرون اومده؟
قفي سرشو جلو آورد و چيزي در گوش حاجي زمزمه كرد.
- پس اينطور!! حالا ديگه يك زز رو بيرون مي فرستن..خب..ساحره..يعني چيزه ببخشيد جادوگر!! پيشنهادتون چيه؟
- قراره با ليلي كيك توت فرنگي بخوريم.. :bigkiss:
يكدفعه كرام آروم با آرنجش به پهلوي پيتر زد.
- آهان..قرار شده كرام بياد دسترسي همتونو بگيره بعد من با ليلي كيك توت فرنگي بخورم.
كرام صورتشو پوشوند تا ادامه ي صحنه رو نبينه...در يك مدت زماني بسيار كوتاه...چند جادوگر معلوم الحال به طرف پيتر و كرام حمله ور شدن...در پس اين تكاپو...صداي خنده هاي حاجي شنيده مي شد...

داخل آداس*
- ميگم مادر جان حالا مطمئني پيتر از پسش بر مياد؟
- بله مادر بزرگ پيتر قهرمانه!!
از فاصله اي نزديك صداهاي مشكوكي از دخترا شنيده شد. دانگ سالي رو نگه داشته بود و سعي مي كرد جلوي نيش نيش گفتنشو بگيره. در همون موقع دوباره صدايي از بيرون شنيده شد..اول صداي لبيك گفتن و بعد يك غرش!! چند رعد و برق توي آسمون بدون ابر! و صداي آرامبخش حاجي فضا رو پر كرد.
- خواهر هاي غير آسلامي!! شرايط تغيير كرد. آسلام هميشه پيروز است!! انرژي هسته اي هميشه حق مسلم ماست! بدانيد و آگاه باشيد كه اگر در مدت 5 دقيقه سالازار رو به ما تحويل نديد پيام آور آسلام!! يگانه ياور دارك لرد..گراپي!! براي نجاتش وارد ميشه!! در ضمن اين زز ي حرام! غير آسلامي در دست ماست!! انرژي هسته اي...نه آسلام هميشه پيروز باد!
- وا..؟ مادر بزرگ..مگه اين حمله از طرف آنتي ساحريالا نبود؟ پس حاجي چي كار مي كنه؟
مادربزرگ: اين فقط يك معني داره!! حاجي هم با آنتي ساحريالا همكار شده!!
باز هم در يك مدت زماني بسيار كوتاه...دانگ خشك شد و از تلاشش براي ساكت كردن سالي دست كشيد...فلور و هلنا غش كردن...
ليلي و آوريل در همون لحظه نگاهي به مازا كردن. مازا هم به مادربزرگه نگاه كرد. مادر بزرگه به دانگ نگاه كرد. دانگ هم به سالي نگاه كرد...
سالي:نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!!! عمليات بي 5؟ نيش..نيــــ
و جلوي دهن سالي گرفته شد. دانگ با خوشحالي دوباره به مازا نگاه كرد.
دانگ:پوقودوژوزوسوهاهاهاها!!


[b][size=large][color=003300][font=Georgia]و ازش پرسيدم كه:خ


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۴:۲۶ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵

املاین ونسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۱ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۱۲ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۷
از نامعلوم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 295
آفلاین
به صورت اسلو مونشن خوانده شود تا منظور را دریابید:

خارجی آداس
3:25 دقیقه و 10 ثانیه

صدای کفتر از بیرون پنجره به گوش میرسید و همراه با آن داد و بیدادهایی از طرف عده ای جادوگر معلوم الحال که در پی راه ورودی برای دخول به آداس بودند به صورت پس زمینه ..
در این بین تکبیرهای گراوپی که به فرمان حاج آقا دارک لرد کبیر خوانده میشد زمین را به لرزه انداخته و جو آسلامیوس فضا را آنچنان بالا برده بود که ملت بیرون دانه به دانه و یکی یکی به دین مبین آسلام گرویده و انرژی سیاه هسته ای را حق مسلم خود میدانستند...
حاجی که به مددهای جادوگران انجمن آنتی ساحریال کاملا به یاد آورده بود که که بود و چه میخواست با دست و حرکاتی موزون و حاجی وارانه این ارکستر عظیم را رهبری کرده و شنلی در پشت سرش به یاد دوران امپراطوری موج میزد و فضا را دارکی مینمود تا بلکه ساحره بترسند و حیا کنند...

داخلی آداس
همون زمان

مازا با خشانت هر چه تمام تر دست آن یگانه وب مستر پروانه ای , کرام را فشرده و به زور سعی در فرو کردن دوباره وی به درون لوله بخاری ای داشت که نصف پایینیش ازش بیرون زده بود ..
عمو دانگ با حرکاتی در حدود سرعت نور سعی در رسیدن به ماذمول داشت تا به وی در این عملیات سنگین که نیازمند انرژی ای فرا زمینی بود یاری برساند..
مادربزرگه با یک دست چادر گل گلی صورتیش رو که معلوم نبود در این بین از کجا پیدا شده به دور کمرش محکم میکرد و با دست دیگر میل بافتنی های جاسازی شده در بین موهاش رو در میورد و در همون حال به پیتر دستور میداد که مواظب سالی باشه تا از دستشون فرار نکنه چون احتمالا این معلوم الحالان بیرون در جستجوی جادوگری بودند که زز نبود و در این جمع کسی غیر از سالی این شرایط رو نداشت...
فلور,لیلی ,ریتا و آوریل چوبدستی هاشون رو بیرون کشیده بودند تا آماده حمله ای باشن که تا لحظاتی دیگر صورت میگرفت ..
صدایی لطیف و پروانه وار بر دیگر صداها پیشی گرفت که عاجزانه کمک میخواست ..

داخلی آداس
3:26 دقیقه

-: دست از پا خطا کنی من میدونم و تو ها
-: نه مطمئن باشین مادربزرگ جان..دسترسی همه شون رو برمیدارم , برای من که تنها وب مستر حاضر در این جمع هستم هیچ زحمتی نداره فقط اگر شما لطف کنین و بعد از پایان عملیات اجازه بدین من برم هم شما به این ماره میرسین هم من به هرمیون
-:پیتر عزیزم تو هم باهاش برو که کار بدی نکنه ..بعد که اومدی با هم از همون کیک صورتی ها که من دوست دارم میخوریم
-: همین الآن لیلی جان ..فقط بذار کلاهم رو سرم بذارم

به این ترتیب کرام و پیتر به سوی دری رفتند که از ازدحام جادوگرها در حال شکستن بود
______________
ادامه دارد و هماهنگ شده با پیتر


ویرایش شده توسط لیلی اونز در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۳ ۱۵:۰۴:۴۷

The Death Prophet is coming to U

Enemies of the heir beware


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۴:۱۷ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 536
آفلاین
***ساعت 3:25 دقیقه بعد از ظهر - آداس***

پيتر مشغول شستن ظرفها بود ، سدريك داشت طبقه بالا رو جارو ميكرد و سالي هم داشت براي شما تدارك ميديد.
ونوس در فكر اين بود كه بعد از اينكه كار پيتر تموم شد، چه كاري بهش بگه. مازا صورتحساب خرد و خوراك سالي رو آماده ميكرد. بقيه ساحره هاي تنبل هم در سالن نشسته بودن و خاله بازي ميكردن!

فلور داشت از طبقه بال،ا پايين ميومد كه يكدفعه خودش رو از پله ها پايين انداخت و روي زمين خوابيد!
مازا:فلور چرا همچين ميكني؟
فلور:زود باشين...همتون بخوابين زمين!
به دنبال اين حرف فلور، همه روي زمين ميخوابن. پيتر كه ظرفها رو شسته بود از آشپزخونه ميياد بيرون و فكش ميفته زمين!
-سالي بيا منظره رو ببين!

ونوس: فلور...دخترم...چرا منو با اين كمرم مجبور كردي بخوابم رو زمين؟
فلور:مادربزرگ، من يه صدايي شنيدم! فكر كنم به آداس حمله شده!
آوريل:هه...من فكر كردم ميخواستين دور هم باشين!
ونوس : بچه ها زودتر سنگر بگيرين!
انيتا:آخه ما كه به جايي دسترسي نداريم، من برم زاخي رو صدا كنم بياد بهمون دسترسي بده!

آنيتا از جاش بلند ميشه كه ناگهان شيشه ميشكنه و يه چيز مشكوك از كنار گوشش ميگذره!
مازا ميره و سنگ رو از روي زمين برميداره و كاغذي كه دورش بود رو باز ميكنه و شروع به خوندن ميكنه:
ای اهالی آداس.....منتظر حمله ما باشید......ما برای نجات کرام از اون خراب شده با شما میجنگیم تا آخرین نفس......زمان حمله 3:25 دقیقه......... از طرف رئیس آنتی ساحریال!!

ونوس كلشو ميخارونه و رو به بقيه ميگه : ما کی کرام رو گروگان گرفتیم كه خودمون خبر نداریم؟ نکنه پنهان کاری کردین شیطونا؟ میخواستین بهم کادو تولدم رو زودتر بدین؟

در همين احوالات بود كه از شومينه سالن گرد و خاك بلند ميشه!
-آهاي...من اينجام...كمكم كنيد!
مازا به سمت شومینه میره و ميگه : کرام!! تو اینجا چیکار میکنی؟

همه از روي زمين بلند ميشن و به سمت شومينه ميرن كه از بیرون صدایی به گوش میرسه : شماها محاصره شدید......بهتره بعد از تحویل چوب دستیهاتون گروگان رو آزاد کنید وگرنه بلاي بدي سرتون میاد......چی؟......مقاومت در برابر اف بي آي؟؟.......یعنی ببخشید مقاومت در برابر نیروهای آنتي ساحريون .......حمله!!
(همه نوشابه به دست ميريزن توي آداس!)


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۳:۱۵ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 789
آفلاین
حاجي تلوتلو خوران و همانند مستان آخر شب به سمت در ميره تا نقش چوب لباسي رو به زيبايي و تيميزي تمام ايفا كنه. در لحظه اي ناگهاني و در طي عمل سريعي در آداس به قطر 5 سانت باز ميشه و چيزي شبيه به دست و قرمز كه به شهادت شهود حاضر در صحنه مطمئنا دست نبود داخل مياد و حاجي رو بيرون ميكشه!! (نحوه خارج شدن حاجي از دري كه به قطر 5سانت باز است در ديار باقي توضيح داده ميشود)

حاجي : چي داداش؟ چوب لباسي ميدزدي؟ خجالت نميكشي به چوب لباسي مردم هم نگاه حرام داري؟
-: چوب لباسي چيه حاجي؟ منو نگاه كن....بابا منو نگاه كن دختررو ول كن!! تو حاجي اي!! حاج اقا دارك لرد!!
حاجي :‌حاج اقا دارك لرد.....خيلي آشناس....همون يارو كه هي ميگه اسلام در خطر است.....الانم آسلام در خطره......چه شباهتي داريم ما دوتا!!
-: خوب معلومه...براي اينكه هر دوتون يه نفرين!! يعني خودتي!! يعني اون توئه!!
حاجي : چه تو در توئي شده اين وسط!! مغزم تيترا‍ژ شده ديگه جواب نميده.
-: بيا بريم تا بهت بگم قضيه رو.

***مكان مخوف تجمع جادوگران***
- : من به عنوان رئيس آنتي ساحريال طي يك نقشه كـــــاملا هماهنگ شده ميخوام به آداس حمله كنم!! حاجي دارك لرد عزيز هم به عنوان دوست و همكار و همسنگر ديرينه من، قراره به من كمكهاي بسياري بكنه!! نقشه از اين قراره كه .....
حاجي : يكي از جادوگرا به عنوان طعمه وارد آداس ميشه، ما به بهانه به گروگان گرفته شدن اين دوست عزيزمون به آداس حمله كرده و اون و سالي رو از چنگال اين جماعت خشن و مو بلنده ناخن دسته بيلي نجات ميديم!! كفي جان ادامه بده .
كفي : زمان حمله ساعت 3:25 دقيقه اس و الان ساعت راس 3:15 ميباشد!! تنها مشكل ما اينه كه چه جادوگري طعمه بشه!!

همه در تلاشن كه پشت همديگه قايم بشن تا حاجي و ققي بهشون ديد نداشته باشن.....كرام كه به دليل اختلالات روان پريشي حاد در دنياي ديگه بود نفر اول اين صف 200 نفره اس.
حاجي :‌احسنت بر تو اي جوان برنا!! اي وبمستر پروانه اي!! اي نور چشم جادوگران!! ما از تو به عنوان طعمه استفاده ميكنيم.
كرام تازه در جمع حضور پيدا ميكنه و به محض گرفتن قضيه پا به فرار ميذاره كه با حركت آكروباتيكي از سوي گراپ داخل گوني قرار ميگيره.
ققي : جادوگرا...به فرمان من....حركت!!
_______________________________________________
ادامه دارد.....هماهنگ شده با ادي!!


[size=small]جادوگران برای همÙ


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۰:۰۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵

ونوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹
از کاخ المپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 385
آفلاین
حاجی وقتی داشتی تو آداس پست می زدی می دونستی اینجا چسب داره بیای باید بمونی؟
همین سالی رو که می بینی می خواست از زیر نوشتن در بره بالاخره بعد از یه ماه با تهدید و رشوه درست شد!
خلاصه...من اعلام جنگتو به عنوان عیدی قبول دارم! ( به شرطی که حال نوشتن طنزم برگرده!)
***********************
داخلی آداس_ ادامه ی داستان!
مادربزرگه: هوووووووووووو مار منو کجا می بری! مگه این که از رو جنازه ی من رد شی!
حاجی دست سالیو گرفته و بدون توجه داره به زور از در آداس می کشدش بیرون...
مادربزرگه که عصبانی شده عصاشو بلند می کنه....
بنگ!
سالی و حاجی هر جفتشون رو زمین ولو می شند!

حاجی: اوخ سرم! من کیم؟!
سالی: من یکی بودم!
ونوس: شما زز ی اعظم بودید!
سالی: زذ!
ونوس : حالا ایناش مهم نیست!
حاجی: منم زز ی اصغرم؟!
ونوس: نچ شما چوب لباسی دم در بودید باید برید جلوی در بایستید!

حاجی مثل بچه های حرف گوش کن به سمت در می ره و سالی هم یه دستمال گردگیری برمی داره و می ره سراغ شغل شریف زز(زذ)گیش!


******************
برو بچ من فردا دارم می رم مسافرت تا هشتم نیستم!
مواظب مار من باشید کسی ( مخصوصا حاجی!) ندزدتش!
دوستتون دارم
عیدیاتون طلبتون
برمی گردم




Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۵:۳۱ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
تق!

-ظاهر!
سالی: ببخشید خانم من عجله دارم!لبیک لبیک! بگیر که امدم!
-بایست بینم جات! برا من حرفایه جدید می زنی!!!!!!!! مامان بزرگ ونوس کجایی که سالی در رفت!!!!!!!!!!!آی هوار ای داد ای بی داد!

تق!

سالی: عجب مامان بزرگ سریع و فرز هستیا اصلا به سنت نمی خوره ها!
مادربزرگه: می خوره یا نمی خوره کجا با این عجله بزار ماهم بیام!
سالی: عرضم به خدمتتون من تو راهم مادبزرگه لطفا مزاحم نشید که داره کم کم دیرم می شه از قافله عقب می مونم!
مادربزرگه: که اینطور! فلور/ریتا/آوریل/مازمولا/میلی سنت/هلنا بچه ها جمع شید ببینم ایشون می خواد چی کار کنه!

نلگهان دور سالازار پر از ساحره هایه خوشگل و خوش تیبپ و ناناش می شه!

عمو دانگ هم آسته آسته تو راهه و هن هن کنان خودشو وسط ساحره ها جا می ده!

سالی: آقا غلط کردم!

مادربزگه: پس بفرما تو که دست شویی و کاشی ها منتظرتن!

و این چنین شد که معلوم نشد حاجی چی شد! ولی سالی زز شد!

حاجی: من کلا اینو قبول ندارم!
فلور: آخر اول همینه سالی از آداس بیرون برو نیست!
حاجی: ای ساحره خوشگله ... وردار برو مشکله......عدس مثل کاه گله.....جای گراپی ......
فلور: مادربزرگه ببین من چقدر گناه دارم!


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۳:۵۱ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵

دارک لرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۱ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱:۳۷ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
از پیش دافای ارزشی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 821
آفلاین
حاجی با ریش مبدل در حال پخش کردن اعلامیه‌های عمو حاج(امو هاج به زبان جهانی دومبولیسم!) در سطح شهر هستش.
حاجی: عجب کار خسته کننده‌ای! امیدوارم از خمس و ذکات و سهم حاجی آسلام اقلاً یه ویلایی چیزی گیر منه قانع و فروتن بیاد!
تخ تخ تخ تخ تخ... صدای چکش زدن اعلامیه
ونوس: مثل این‌که در می‌زنن سالازار برو درو باز من!
سالازار: من چرا؟! آها مادبزرگ یادم اومد من زز اعظم بودم! ... ای بابا اومدم چقدر در می‌زنی... مگه اژدهات تو یخچاله... چقده عجله داری!
سالازار در رو باز می‌کنه و در همین لحظه حاجی آخرین چکش رو مي‌خواسته برای محکم کاری نهایی بزنه!

حاجی: هووووووووم!
دارانگ!
سالازار: آخ چشم..... من.... من کجام.....
حاجی: هوووووووم؟
سالازار: تو کی هستی اینجا کجاست؟.... من آدمم؟
حاجی: نه والا!
سالازار:‌ داره یادم میاد.... ها.... هاااااااااجی!!!!!!!!!!!!!؟‌ تویی؟!
حاجی: برادر چقد بی‌جنبه‌بازی! یه کم کمتر علامت تعجب بزن!!!!!!!!!!!!!!!!
سالازاره: آره؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
حاجی: نخیر جانم من حاجی نیستم شما اشتباه گرفتی... من یه بنده‌ی خدا هستم در راه آسلام دارم این اعلامیه‌های ارزشی رو می‌زنم به در!
سالازار: منو نشناختی؟ منم نیش نیش!
حاجی: نیش نیش؟! برادر بیا با هم صمیمی بشیم! :bigkiss:
سالازار: حاجی جان بسه دیگه داره راز و نیاز میشه!
حاجی:‌ عجب برادر منو از کجا شناختی! منکه ریشم رو بنفش رنگ کرده بودم!
سالازار: ما اینیم! حالا حاجی جان اعلامیه چیه بذا ببینم!..... عمو حاج؟ چی چیس؟ ها؟.... هوووووم.... هیننن...... مااااااااااااااااااااااااااااا!!!!!!!! هاجی می‌دونی این‌جا در کجاست؟
حاجی: نه جانم اگه مي‌دونستم که حاجی نمی‌شدم!
سالازاره: عقده... ا ببخشید! دفاع از حقوق ساحره‌ها... ستاد فرماندهی کل آداس!
صدای ونوس: سالی جی کار می‌کنی؟ بیا تمام روز وقت نداریم! بیا زمینا رو تی بکش!
سالازار اتوماتیک حرکت می‌کنه به سمت داخل
حاجی: آسلامیووس( و یک عدد مهر ورمی‌داره و پرت می‌کنه اونور خیابون!)
سالازار: لبیک لبیک! بگیر منو که اومدم! هوووووووووشت!
-----
و بدین ترتیب نیش نیش از بند عاداس رهانیده شد! این‌که سر حاجی چه بلایی اومد و آیا مبارزه‌ای در دفتر عادس در گرفت رو خلاصش رو فردا شب مي‌ذاریم و وسط تابستون پخش می‌کنیم!


!ASLAMIOUS Baby!


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۰:۲۹ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۸۵

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۶ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۵۴ چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۷
از تالار اسرار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 272
آفلاین
مادربزرگه :نقل قول:
سر ها به سمت میز بر می گرده!
ونوس نود و چهارمین دستمالشو رو زمین پرت می کنه و به سمت میز می دوه!
: سالی سالی حالت خوبه؟
سالازار در حالی که سرشو گرفته از جاش بلند میشه: من...اینجا کجاست؟


مگان یکم اونطرف تر از انباری!
سالازار : آخ سرم چقدر درد میکنه! اینجا کجاست! اسم من چی بود ؟
مادربزرگه : وا سالی ؟
سالازار : اسم من سالیه :poser:
مادربزرگه یه فکری با خودش میکنه و باز باخودش میگه : الان بهترین وقته که این سالازار رو زذ اش بکنم! باید یه اسم ذز ای بهش بدم!بذار فکر کنم هومک
اسم بدردش نمیخوره بهش لقب میدم! بعد بر میگرده رو به سالی و میگه
مادربزرگه : اه بیا اینجا مادر من اسمتو یادم رفته ولی لقبت زن ذلیل اعظم بوده!
سالازار : زن ذلیل ؟ من ؟ لقبم ؟ بعد یه نگاهی به خودش میندازه و با تعجب میگه
سالازار : نـــــــه!
مادربزرگه در حالی که عصا شو انداخت دور گردن سالی و به سمت در (آداس) حرکت میکرد گفت
مادر بزرگه : چرااااااا! خودشه!
سالازار در حالی که تلو تلو خوران مجبور به حرکت پشت سر مادر بزرگه شده بود باز گفت
سالازار :نــــه!
=-=-=-=-=-=-=-=-=-
داخلی آداس :
میلی سنت داره با یه مجسمه یخی ور میره یکم اونطرفتر ریتا داد میزنه ایول سالازار سین چهارم پیدا شد!
مادربزرگه در حالی که سالازار تغییر شکل داده رو از عصاش جدا میکرد اونو به دست ریتا داد و گفت فعلا بذارش تو هفت سین تا بعد از سال تحویل ببینیم چی میشه!!

-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=--
عزیزان این پست هرچند جدید خورده ولی در گذشته اتفاق افتاده یعنی تقریبا همزمان با موقعی که ریتا داشت هفت سین میچید!(البته هفت جیم هم بد نیست جیم اول میشه جواد جیم دوم میشه جوراب و الی آخر! )
خوش باشین و موفق و سال خوبی رو برای همه زن ذلیل نشدگان عزیز آرزو میکنم!
یکی بیاد زیر این عدسی رو خاموش کنه سوخت!


نمایشنا


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۵:۲۱ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۴

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۰۳ جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۱۴ سه شنبه ۷ دی ۱۳۸۹
از هر جايي كه به فكرتون مي رسه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 63
آفلاین
سفره ي هفت سين آداس
-------------------------------------------------------------------

مازمولا و مادربزرگه ، ميلي سنت رو به داخل ميبرن . ميلي جلو ميره و ساختمان آداس رو يك نگاه مي اندازه و به طرف شومينه ميره و روي صندلي مادربزرگه ميشينيه . و آب از موهاش مي چكه ( مثل اينكه يخش داره آب ميشه )
مازامولا و مادربزرگه به ميلي نگاه مي كنن و هي پشت سر هم لبخند مليح ميزنن .
- مادر بزرگهههههههه ، مادر بزرگههههههه
مادربزرگه به بالا ي پله ها نگاهي مي ندازه و دوباره اينجوري به ميلي نگاه مي كنه : و به طرف پله ها ميره .
---------------------------------------
مادربزرگه همينطور كه ميل با فتنيش رو از تو موهاش كه گوجه فرنگي درستش كرده بود بيرون مياره ، در اتاق رو باز مي كنه .
مادربزرگه :
فلور :
ريتا : :oops:
فلور : مادربزرگه ببين اين ريتا هي ميخواد سفره هفت سين بچينه من هي بهش ميگم بايد مادربزرگه بچينه گوش نمي كنه .
مادربزرگه : خب بچينه ، هفت سين بچينه ، هفت جيم بچينه . اين همه من چيدم يه بارم ريتا بچينه .
ريتا : :lol2:
فلور :
--------------------------------------
ريتا به طرف كمد قهوه اي رنگ كنار ديوار ميره ... و مثل هميشه سفره صورتي رنگ مادربزرگ رو بر ميداره و به طبقه ي پايين ميره
همينطور كه از پله ها پايين ميره چشمش به ميلي ميفته ...
--------------------------------------
ريتا همينطور گرم صحبت با ميليه و مادربزرگه سعي مي كنه كه سفره رو از روي لوستر پايين بياره .
مازا هم دمپايي ابريهاش رو هي ميندازه به طرف لوستر و . : شترق
سفره روي سر مادربزرگ ميفته و مادربزرگه از پشت ميفته روي صندليش كه كنار شومينه س و ميلي از روي صندلي جا خالي ميده و ميخوره به ريتا و ريتا هم نزديكه بيفته تو شومينه كه نميفته
---------------------------------------
ريتا سفره رو روي ميز كنار شومينه مينذاره ، آينه و شمعدون مادر بزرگ رو هم روش مي گذاره و به طرف آشپزخونه در طبقه پايين ميره ...
و به اين نتيجه مي رسه كه هنوز نمي دونه چي بايد سر سفره بگذاره . به طرف بالا ميره ، مادر بزرگ روي صندليش خوابيده و كنار دستش يه ظرف شيشه اي با در صورتي قرار داره ... ريتا كه كنجكاو شده تو اون شيشه چيه به طرفش ميره و ذوق مي كنه
چند دقيقه بعد سمعك مادر بزرگه اولين چيزيه كه روي سفره قرار ميگيره .
-----------------------------------
تق ، تق ، تق
فلور با شوق و ذوق به طرف در ميره ... سدريك ديگوري همين كه پاش رو داخل خونه مي گذاره يك گلوله ي سفيد محكم ميخوره به كله ش و مثل يك مجسمه ي يخي كه گل دستشه رو به روي فلور واي ميسته .
ريتاهمينطور كه چو بدستيش رو توي دستش مي چرخونه به طرف فلور ميادش كه همينطور دهنش باز مونده .
ريتا : فلور حتما خيلي خوش حال ميشي كه يكي از سين هاي سفره مون سدريك باشه و سدريك رو روي ميز مي گذراه .
فلور :
----------------------------------
كم كم سفره هفت سين داشت آماده مي شد . عصر اونروز مادر بزرگه يه مار سبز كه دور خودش پيچيده بود رو آورد و به ريتا داد و گفت اين سالي رو هم مثل هر سال سر سفره بذار .
ليلي چند تا سيم سرور سبز آورد و همينطور كه اونا رو به ريتا ميداد گفت : اينا رو توي اين آكوستيك كردمشون كه بذاري سر سفره مدله سبزه ي اين ماگلا .
ريتا :
-------------------------------------
ريتا به سفره نگاه كرد و سين ها رو شمرد : سمعك و سالازار و سدريك و سيم سرور اينا كه چها تاست .
به طرف عيدي كه برا مادر بزرگ خريده بود كه از طرف همه بهش بده رفتش يه چادر سبز با گل هاي درشت صورتي ، چادر توي يه جعبه گذاشت و روش نوشت : سور پرايز و برد و سر سفره گذاشت .
-----------------------------------
مازا از در وارد شد و يه عمو ماندانگاس بر عكس تو دستش بود . رو به ريتا كرد و گفت : اين ساگ ناد نامه بذارش سر سفره .
ريتا با خوش حالي ساگ ناد نام رو گرفت و سر سفره گذاشت .
----------------------------------
تا شب هرچي ريتا فكر كردش كه هفتمين سين چي باشه به فكر نرسيد آخرسر يه آه افسرده كشيد و تبديل به سوسك شد و سر سفره نشست .
---------------------------------
اينم از سفره هفت سين آداس : 1 - سمعك ، 2- سدريك ، 3- سالازار ، 4 - سوسك ، 5- ساگ ناد نام ، 6- سور پرايز 7 - سيم سرور


_________________________________
ببخشيد اگه سفره هفت سين آداس زشت شدش .
ببخشيدم زياد شد
سال خوبي داشته باشين


ريتا اسكيتر خبر نگار سابق و ويژه ي نشريه ي وزين پيام امروز در همه جا نزديك شماست
------------------------------------------







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.