هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ������ �� �����
پیام زده شده در: ۱۳:۳۷ جمعه ۲ تیر ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
هدویگ و مرلین در حال نوشیدن و صحبت کردن بودن که در میخانه باز شد و جغدی سفید و جیگر و گل و بلبل() وارد اون شد!
فلور و مرلین دست از صحبت کردن برداشتن و به سمت در نگاه کردن.
هدویگ به سمت اونا رفت و کنار مرلین روی صندلی نشست.
هدویگ:سلام!
مرلین:سلام پسرم!
فلور:سلام هدویگ!ببینم چجوریه قضیه؟من و تو الان هم تو بستنی فروشی فلوریان فورتسکیو هستیم هم تو میخانه دیگ سوراخ!
هدویگ:عزیزم جدی نگیر.خیلی پیچیده است!
فلور به فکر فرو رفت و دیگه هیچی نگفت.
فلور::ythinkعجیبه!
لوسیوس از پشت پیشخون به سمت اونا اومد و گفت:
_سلام.چیزی میل دارید؟
هدویگ لحظه ای تفکر کرد و گفت:
_نه.همین الان یه بستنی عصاره جغد شاخدار خوردم!
لوسیوس تعظیم کوتاهی کرد و از اونجا دور شد.
===============
نویسنده:آآآآآآآخ!چرا می زنی؟
لوسیوس:هوی بوقی چرا من باید به تو تعظیم کنم؟تو نباید تو رولت منو کوچیک کنی!
نویسنده:باب این که زدن نداشت!خوب مثل بچه آدم می گفتی منم انجام می دادم!چشم!
===============
هدویگ:لوسیوس این سوسول بازیا چیه؟تعظیم مال قدیماست!الان مشتری که اومد باید یه دونه هم بخوابونی پس کله اش!خیلی دلش بخواد!
لوسیوس به این حالت در اومد ، ، به سرعت به سمت هدویگ اومد و یه دونه خابوند پس کله اش!
هدویگ:باب چرا می زنی؟
لوسیوس:خودت الان گفتی!
===============
نویسنده:بیا خوب شد!؟
لوسیوس:الان خوبه!مرسی!
===============
هدویگ نگاهی به لوسیوس کرد اینطوری:
لوسیوس هم نگاهی به هدویگ کرد اینطوری:
هدویگ:تا با نوک نیومدم تو شیکمت خودت برو به کارت برس!
لوسیوس هنوز به همین حالت بود:
هدویگ:میگم برو!
هدویگ این رو گفت و بلند شد تا با نوک بره تو شیکم لوسیوس!لوسیوس هم کم نیاورد و جا خالی داد!
هدویگ با نوک رفت تو میز پیشخوان و نوکش اون تو گیر کرد!
فلور:یا ریش مرلین!
مرلین:ها؟چی؟ریش منو صدا کردی؟
فلور:آره!اونجا رو نگاه!ببین جغد بیچاره چه بلایی سرش اومد!
مرلین بلند شد و به سمت هدویگ رفت تا کمکش کنه.
.................




Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱:۳۳ جمعه ۲ تیر ۱۳۸۵

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
ویژژژژژژژژژژژژژ
تق!

مرلین و لوسیوس که در حال گپ زدن بودن با تعجب سرشونو برگردندن !
چی دیدن!؟؟
فلور با یک ردای گلبهی وارد شده بود و لبخندی بسیار لطیف گوشه ی لبش نشسته بود

مرلین: فلور همیشه در کافه کجایی بابایی؟
فلور: آه مرلین من همینا هستم میخانه ها بدون تو رنگ و بویی ندارند! البته فکر کنم حالا روحت اینجاست نه؟

لوسیوس تا اینو می شنوه سریع از می خونه در می ره لوسیوس ترسویی دیگه!

فلور کنار مرلین می شینه و مرلین هنوز هاج و واج خودشو نگاه می کنه و همینطور به اطرافش نگاه می کنه و غیب شده یکباره ی لوسیوس تعجب می کنه

فلور دامن لباس رو صاف می کنه و سرشو به طرف مرلین می گیره

فلور: ببینم تو ....تو.....تو...! تو روحی روح تو این روزا سرگردانه بین دستان دو نفر گیر کرده در حال کشمکشن! راه زیادی در پیش داری

مرلین:
اینارو از کجا می دونی؟؟

فلور: دزیره بهم گفته اون خوب می دونه آینده چی می شه!

مرلین: خب چه بلایی سر من می یاد؟

فلور یکم فکر می کنه: هنوز هیچی دیده نمی شه همه چیز به دست همیشه تو سرزمین بستگی داره!

مرلین: فلور مشکوک می زنی اینارو از کجا می یاری؟؟

فلور: من یک مدت با ذزیره است می پرنم خب یاد می گیرم دیگه

مرلین: خب بعدش!

فلور: بعدی نداره می گم دیده نمی شه هی دوتا نوشیدنی چینی بیار شنیدم قیمت مواد چینی ارزون تره!

مرلین: از کی تا حالا تو اقتصادی بودی؟

فلور:

و نوشیدنی چینی روی میز ظاهر می شه و فلور و مرلین در حال نوشیدن می شن


ویرایش شده توسط فلور دلاكور در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲ ۱:۴۵:۴۸

دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ پنجشنبه ۱ تیر ۱۳۸۵

لوسیوس مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۵۴ دوشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۱
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 807
آفلاین
لوسیوس به طرف پیر رفت و گفت یا پیر اگر مرلینی بگو گره بزرگی هست که فقط به دست لرزان تو باز میشه:

پیر که حالا از تمیزی میخانه و ترمیم شدن سوراخ اون خوشحال بود گفت فرزندم منم مرلین کبیر مرحوم چنان بر فرقد زنم شمشیر سیاه کش که مادر به سر قبرت بنوشنم چه میگویی؟ مادر به خطا!


لوسیوس چیزی از قلم نداختی؟ جان آفتابت حالا این بار کوتاه بیا
!


مرلین که حالا از جو گرفتگی کمی خارج شده بود گفت دیگ رو سوراخ ترش کردم هورا ببین حالا اینجا چه کاسبی را بندازم.... پسر بیا این رو بخور ببین چطوره قراره چون آب جوی کره‌ای گرون شده آب جوی چینی بفروشیم بخور دیگه !

لوسویس :pint: نام نام نوم هوووم.... پسر توپ توپ شدم.


مرلین مثل پیر های قزوینی لوسیوس بغل کرد... :bigkiss: ماچ مام ...
لوسیوس که جدا از مرلین با اون ریش سفیدش که تا زیره نافش بود متعجب شده بود حرفی برای گفتن نداشت...


مرلین به طرف در ورودی میخانه رفت در باز کرد یک ورد عجیب دیگر خواند: البته پیری هست آلزایمر هزار تا درد دیگه ورد رو یادش رفت یه کتاب از تو رداش در آورد ورد با زور پیدا کرد بعد خوند ولکامیوس

نا گاه یه تابلوی بزرگ خوش آمد گویی ظاهر شد اون رو دم درب وردی کوبید اومد داخل

لوسیوس که تازه فهمیده بود چه خبره: پسر ما پولدار میشیم...


جادوگران


Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۵

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۲:۲۰:۵۴ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
لوسيوس مالفوي طومار بلند و طويلي در دست گرفته و مشغول خواندن است.
- بله! همونطور كه ميگفتم همه ما بايد متحد بشيم و از حق مسلم خودمون كه همانا سوراخ كردن اين ديگه دفاع كنيم! همگي باهم بگيم: ديگ سوراخ شود همه عالم رسوا شود!
لوسيوس كه به آخر طومار رسيده بود دوباره سر آن را به دست گرفت و مشغول شد!
- اينقدر اين متن رو ميخونم تا بالاخره يه نفر پيداش بشه به سخنراني من گوش بده!
----
ديگ سوراخ مثل هميشه پر از گرد و خاك و كثافت و كودهاي طبيعي و بوي گند جسد الاغ پرنده مرده تام كه از دستشويي وسط راهرو در فضا پراكنده ميشد بود. ميز و صندلي ها غيرقابل استفاده مي نمود و راه رفتن روي آن همه خاك حتي براي بزرگترين جادوگرها نيز غيرممكن مينمود. پيشخوان صورتي رنگ پريده كه همواره پر از شيشه هاي دلفريب الكحلول بود حالا خانه و مهد فرهنگ و تمدن حشرات موذي شده بود. تنها جلوه گر آنجا لوستر عظيم و بزرگي بود كه چهار سال پيش يكي از پولدارترين جادوگران قرن به اين ميخانه هديه كرده بود و نورش هيچگاه خاموشي نميافت. اين لوستر كه با يك فيل هندي برابري ميكند بارها مورد بازرسي و ايرادهاي وزارت سحر و جادو قرار گرفته بود اما تام با پارتي بازي (از نوع جشن هاي اكس و مكس) توانسته بود سر ماموران را شيره بمالد و آن را سرجايش نگاه دارد. بسياري از مردم خوشحال بودند كه وزارت حداقل اين يك مورد را از آنان تلكه نكرد!!
هرچند با همه زيباييش حالا كاملا فراموش شده و متروك باقي مانده بود. لوستر زيبايي را ميگويم كه بهشت عنكبوت هاي ياغي شده.
-----
همانطور كه لوسيوس مشغول خواندن بود متوجه سروصداي عجيبي در اطراف خود شد.
---
افكار لوسيوس:
زلزله شده؟‌ اين چه سر و صداييه؟ اي بابا! نكنه گله آپاچي ها حمله كردن؟؟ :root2:
----
بومبا بومبا گوبس گوبس بومبا بومبا گوبس گوبس بومبا بومبا گوبس گوبس!
صدا محو شد و جاي خود را با بادي سهمگين داد كه يك باره تمام فضا را پر از گرد و خاك كرد.
فووووووووووو و.... وووووو......
لوسيوس چوبش را بيرون كشيد و درحاليكه طومار عزيزش را در جيب ميچپاند از ميخانه خارج شد.
بعد از چند ثانيه باد و طوفان پايان پذيرفت.
بسياري از گرد و غباري كه وجود داشت حالا از بين رفته بود و تنها مشكل حشرات و موجوداتي بودند كه خودنمايي ميكردند.

رعد و برقي زد و باران درون ميخانه شروع به گرفتن گرفت!!!
(به علت منفي بودن از درآوردن صداي باران معذوريم )
دقايقي نگذشت كه باران با ميزان پي هاش بالاي خود تمام ميخانه را شست و رٌفت. ديگر اثري از هيچ موجود موذي يا كثافتي وجود نداشت.
فقط مانده بود خر پرنده مرده كه همچنان بوپراكني ميكرد.
پيرمردي در وسط ميخانه ظاهر شد و بي وقفه شروع به ورد خواندن كرد: هاهوا هاهوا بوژا بوژا هاهوا!
خر پرنده مرده با سرعت زنده و از توالت بيرون آمد و از پنجره شكسته بيرون جست و رفت. تمامي تار عنكبوت ها از بين رفته بود و ميخانه درست مثل روز اول تميز و مرتب شده بود.


هرگز نمی‌توانی از کسی که تو را رقیب خود نمی‌داند ببری


Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۵

لوسیوس مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۵۴ دوشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۱
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 807
آفلاین
خطر سوراخ تر شدن دیگ سوراخ!

مدت ها بود که اتفاق مهمی نیفتاده بود و دنیا منظر یه اتفاق وجهی بودن مثل: بازگشت ولدرمورت...یا مردن اون....یا مردن هری.... یا بازگشت شارازاس ایبالیوس فرزند تاریکی... یا یه فاجعه بزرگ تر مثل گرون شدن آب جوی کره‌ای یا کُره‌ای !

خلاصه اون روز که بعد از خیلی وقت که اتفاقی مهمی نیافتده بود یهترین زمان بود برای یک فاجعه یا یک رویداد مهم بود... بله دیگ سوراخ امروز حسابی سوراخ می شه.

و اینک آغاز تابستان دیگر و اوغات بسیار با شکوه و جادویی در دنیای جادوی ما.

از همین جا اعلام میکنم همه کودکان مادران پدران خواهران برادران و همه عموم جادوگر برای تابستان حتی با شکوه تر پارسال زنگ تابستان را به صدا در آورند... و همه دوستان خود را برای شرکت در تمام دنیای جادوی دعوت کنند حتی آنان که نیستن اما یادشان هست.

از دیاگون تا لندن از محفل تا ریدل را در تابستان آراسته میکنیم تا میزبان هزاران جادوگر اهل دل باشد همه گلگی هارا کنار میگذاریم... همه دنیای جادوی خود را شاد و فعال میکنیم مکان مرده را زنده میکنیم آب جو کره‌ای را ارزان میکنیم...

اما در این تابستان با بالا رفتن سطح تردد جادگران احتمال سوراخ تر شدن لایه ازون ببخشید دیگ سوراخ است . پس بهینه مصرف کنید.


باز آمد تابستان فعال شو.............. بوق کرنا بزنید که آمد تابستان

اینم یه عکس دسته جمعی از همه گردانندگان سایت.


جادوگران


یک روز تفریحی در دیگ سوراخ!
پیام زده شده در: ۱:۵۷ جمعه ۳۰ دی ۱۳۸۴

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
مکان: داخلی- روز

کافه شلوغه و هرکسی به کاری مشغوله. در یک طرف زوجی جوان و خوشبخت در حال کتک کاری هستن!

دختره: خیلی بوق دوغی! تازه خیلیم کشک و ماست و پنیری! خیلیم...
پسره: خوب باب فهمیدم! من خیلی گلم!

دختره: تو غلط میکنی گلی! گلی کیه ها ؟! هوس زیرزمین آداس به سرت زده؟؟؟؟ تو نوفهمی هیچی؟ بوق بوق زاده بوق بوقی بوقولی؟!

پسره: ای بابل!! گیری کردیما! خسته شدم از دستت!!! فکر کردی من بازم برات ظرف میشورم؟! فکر کردی بازم نازتو میکشم!؟ فکر کردی...


مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد!!!!
no resonse to pesareh!!!



طرف دیگه آتشفشانی به نام عله! فوران میکنه و آب سماوری که روش قرار داره رو گرم میکنه!

عله: نمید! هووی نمید بگم چی بشی! هووی نمید سیم سرورمو کجا گذاشتی!!! بذار پیداش کنم!!! من میدونم و تو!!! فکر کردی من نمیتونم!؟ بذار!!!

صدای آخ بلندی میاد که به گوش هیچکس نمیرسه!!! و ما پاترو میبینیم که که در اثر ضربه نوک انگشت بزرگه پای دو دختر آستکباری به نامهای نمید و چو مواد مذاب بیرون میده!!!( بچه تو چیکار داری از کجا اخه...!!!)



و اینطرف ما سوراخی میبینیم که دو فرد معلوم الحال به نامهای جاشم(مونث) و جاسم توش گیر کردن!!


جاشم: من تورو میکشم!!! تقصیر تو بود گفتی گیلدی رو تعقیب کنیم!!!

جاسم: به من چه!! میخواستی نیای!!! مگه من گفتم گیلدی رو تعقیب کنی؟؟؟

جاشم:

در این بین گیلدی در حال دادن تنفس به حدود صد و خورده ای دختر به طور همزمان هست!! سیصد تایی هم دور و بر غش کردن!!!

جاسمو یهو نگاه گیلدی میبره!!!

جاسم: ااااا....جاشم نیگا کن!!! عجب صحنه باحالی!!!

جاشم: تو منونیگا کن :chomagh:

جاسم همچنان محو صحنه هست!!( گیلدی نه ها!!! دخترا!!)

دیشوا!!!

لحظه ای بعد:

جاسم و گیلدی: :bigkiss:





این بود وقایع آستکباری یک روز در دیگ سوراخ!


[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


دیگ سوراخ(آباد شدن به خاطر فلور و چو)
پیام زده شده در: ۱۷:۲۳ سه شنبه ۳ آبان ۱۳۸۴

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
دیگ سوراخ؟ یا سوراخ دیگ؟ یا دیگ سوراخ سوراخ؟

و بازهم فردای آن روز که یک روز دلنشین با هوای پاییزی بود و برگ درختان آرام آرام با هر نسیمی به هوا بلند می شد

من و چو در حال گذر از میخانه ی دیگ سوراخ بودیم که من پیشنهاد دادم بریم ببینیم تو چه خبره!
به همراه چو وارد میخانه شدیم
همه جا برق می زد و برق میزها و لوازم نقره ایی اونجا چشم آدمو کور می کردم
من: اوه اوه نگاه کن اینجارو عجب روشنایی عجیبه که اینجا هیچکی نیست
و چو در چشمانش خنده ی شیطانی می کرد
من: فکر نمی کنی زیادی اینجا خلوته؟
چو: نه من احساس نمی کنم!

غیژژژژژژژژژژژژژ
دیش دانگ دونگ دینگ
همه تو کافه ظاهر می شن و جا برای سوزن انداختن هم نیست!
فلور و چو همونطور مات و متحیر دور و برشونو نگاه می کنن و شروع می کنن به جیغ کشیدم اونم چه جیغی از نوع بنفشش!

یکدفعه همه روشونو به فلور و چو می کنن
ملت: هوراااااااااااااااااااااااا
فلور و چو: ها
همه می ریزن رو سر فلور و چو اونم برای چی! برای امضا
پسربچه ای 10 ساله به زور خودشو به فلور می رسونه و می گه: شما تو زیبایی همتا نداری یک امضا می دی؟
فلور:

چند قدم اونطرف تر چو در حال امضا دادن!
چو با صدای بلند داد می کشه: عجب مشهور شدن حالی می ده این یعنی زندگی این یعنی زندگی یک وزیر هوراااااااااااااااا
فلورم که می بینه به خاطر زیبایی مشهور شده با چو هم صدا می شه :هوراااااااااااااااااااااااا
ملت هم اونا رو همراهی می کنن و می گن: بیب بیب هوراااااااااااا
و استنلی لیوان شکن به افتخار فلور و چو و آباد شدن دیگ سوراخ سوراخ لیوانه رو به دیوار می زنه و می شکونه و ملت هم همه باهم لیوانهاشونو می زنن به در و دیوار و آواز شادی سر می دن از اون به بعد این رسمی می شه برای شادی در سوراخ دیگ!

دو روز بعد در کنار میخانه کنار دکه ی روزنامه فروشی جادویی روی برد روزنامه فروشی در روزنامه ی پیام امروز عکسی بزرگ از فلور و چو خودنمایی می کنه
فلور ر که می خنده و موهاشو رو درست می کنه و چو در حال چشمک زدنه و بوس فرستادن
در زیر عکس نوشته ای چشمهارو خیره می کنه

فلور برنده ی تندیس زیباترین دختر و چو برنده ی تندیس زیباترین لبخند مجله ی زیباترینها

چند پسر در حال غش و ضعف کردن !


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ شنبه ۳۰ مهر ۱۳۸۴

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
شترق پترق خررق!!!!خرررررررررر...پففففففففففف.....پق...جيكس!

-كله خر بلند شو....

خور....پفففف.....

-بلند شو...

پيييققققق.....عرووووور....

-دِ لامصب بهت ميگم بلند شو!

استنلي از خواب ميپره...از صندلي كله معلق ميشه ميفته زمين!

-ها....خوب بيد...حالا پاشو !

استنلي عين هيپنوتيزم شده ها پاميشه !

-برو كلتو بكوب به ديوار!

شترق!

-ها...برو بيشين پشت پيشخوان ليوانا رو بساب!

-هاااا؟

-ها! گفتم پاشو برو بساب!

-ها؟ باشه!
شترق! ديش دريم ديم ديش دريم!


فرداي آنروز:

ميخانه ديگ سوراخ...با مديريت استنلي ليوان شكن در خدمت شماست!


[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴ شنبه ۲ مهر ۱۳۸۴

لوییس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۴ جمعه ۱ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ جمعه ۲۲ آذر ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 15
آفلاین
فووووووفوووووووشیییییوووووووفوووووو (?آقا گیر ندید صدای باده؟)
گرد و خاکهای نشسته بر میزهای چوبین هر لحظه با هر وزش باد با تشعشعات ذره به ذره اکسیژن و نیتروژن برخورد و در محیط پراکنده می شدند.

دیری دیریدید... ونگ ونگ ونگ.... دیری دیریدید... ونگ ونگ ونگ...

قیژژژژژژژ
در میخانه پاتیل درزدار سوراخ شده بسیار آرام گشوده شد. گرد و غبار روی زمین با شدت بیشتری به هوا برخاست و پس از چندین ثانیه مردی چهارشانه، پالتوی پوستی بلند و کفش های مخصوص (به علاوه مقداری چرخهای نوک تیز در پشت کفش) از گرد و غبار بیرون آمد.

» کِسی اینجا نی؟
پس از گفتن این جمله به سمت میزی رفت که صندلی اش به طرز عجیبی به زیرش رفته بود و از آن طرف برگشته بود.
» راست و ریستیوس بابا!
صندلی تمیز و محکم بر سر جایش قرار گرفت و میز کاملا از گرد و غبار پاک شد.
چلیک!
مرد چهارشانه فندک نقره ای اش را روشن کرد و به سیگار درون دهانش برد.
» آهای... اینجا صاب ندره؟
بومب!
تکه چوب بزرگی از سقف کنده شد و بر میز افتاد.

» اینجا چی چی نوشته؟ چی؟ سیگار نکشید؟ اینو نیگا! من جلو بابامم سیگار میکشم..
و پک عمیقی به سیگارش زد و اجازه داد تا دود غلیظ سیگار با گرد و خاک همراه شود. سپس نوشیدنی لیمویی مخصوصی برای خودش ظاهر کرد و پایش را روی میز گذاشت.
» ما که رفتیم...
کلاهش را روی صورتش گذارده و به خواب رفت...

=========

به من می گن استنلی کله خر! حالیته؟ بینم کسی جرئت داره پاشو بذاره اینجا تا یه فشنگ حرومش کنم؟




Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۲۰:۴۳ سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۸۴

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
شارزاس و دراکو بعد از کشته شدن زن و بچه تصمیم گرفتن برگردن و خبر پیروز رو به لرد سیاه بدن !
دراکو نگاهی به میخانه کرد و دید بیش از سی نفر روی زمین ولو شدن و بی حرکت موندن و خون هم بر در و دیوارها پاشیده بود و عده ای بی دست و پا در حال عذاب کشیدن بودن !
شارزاس : بريم بچه ها !!
لارا : خوب حالا باید حساب کار دست اون احمقها بشه که باید به لرد بپیوندن وگرنه جزاشون همینه !
دراکو : بهتره بريم ! لرد منتظر خوشحالیه ! راستی یادم رفت !
بعد یه علامت شوم ظاهر کرد و بالای در میخانه علامت ظاهر شد که ماری از دهنش استخون بیرون میومد !
دراکو و بقیه اونجا رو ترک کردن و بعد از ساعتی افرادی برای کمک رسیدن اما دیگه دیر شده بود .
خشم لرد همه رو در برگرفته بود و هیچ چاره ای نبود !

درود بر لرد ولدمورت



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.