هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۲۰:۱۴ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۳

ويكتور كرام old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۳ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۱۲ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۵
از ت متشكرم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 15
آفلاین
اسليترين

ورزشگاه ماراكانا،ريو،برزيل
دقيقه 10
آرژانتين - برزيل


-مسي صاحب توپه،دريبل ميزنه،دريبل ميزنه و هنوز دريبل ميزنه.شوت ميزنه و ... اوت ميشه.

همان لحظه،مقر جادوگران،ريو،برزيل

-اين ديگه چه ورزشيه؟يه توپ و 22 بازيكن و 4 تا داور و 2 تا دروازه.اينم شد ورزش؟

ويكتور كرام اين را گفت و به سمت جعبه توپ هاي كوييديچ رفت.
-جيمز.
-بله ويكتور.
- چند تا جارو بيار بريزيم تو ماراكانا.
-چي كار كنيم؟
-بريزيم تو ماراكانا،بازي رو به هم بريزيم.خودمون يه دست كوييديچ بزنيم.
-ولي اون همه مشنگ اون جاست.اين غير قانونيه.
-الآن هيچ قانوني وجود نداره،وزارتخونه اي وجود نداره،حتي آزكابان هم وجود نداره.

جيمز به سمت انبار رفت.چند تا جارو برداشت و به طبقه اول بازگشت.نويل،باري،گيديون،آليس و هفت،هشت نفر ديگر را صدا زد.نقشه را برايشان توضيح داد.
نويل:اول تيم كشي كنيم.ويكتور كرام و جيمز كاپيتان باشن.
-قبوله.

تيم كرام لباس سياه و تيم جيمز سيريوس پاتر لباس سفيد پوشيده بودند.
ويكتور كرام:فقط من اسنيچو زود نمي گيرم كه بازي جذاب شه.قبوله؟
-باشه.

ماراكانا

صداي طبل هاي سامبا به گوش ميرسيد.به نفع برزيل پنالتي شده بود.
-وينگارديوم لويوسا.
توپ فوتبال به پرواز در آمد و در دست نويل افتاد.
-ولي ما كه دروازه كوييديچ نداريم.

(آقا جون،اين رول منه،داستان هم بايد پيش بره.شيش تا دروازه بياريد.)
چند كارگر برزيلي دروازه ها را مي آورند و زمين آماده ميشود.

تماشاگران ترسيده بودند.چشم هايشان را مي ماليدند و فكر ميكردند خواب مي بينند.ولي بيدار بودند.
-ما اين جاييم تا ورزش خودمونو بهتون نشون بديم.اينم بازيه شما ميكنيد؟

ويليام آپ ست(داور نداشتيم،ويليامو جاش گذاشتيم.)جعبه را باز ميكند و توپهاي كوييديچ به پرواز در مي آيند.

گيديون كوافلو گرفته.پاس ميده به نويل.باري بلاجرو به سمت نويل پرتاب ميكنه.
-نويل اين حركتو از كجا ياد گرفته؟
نويل جا خالي ميده و با يه دست از جاروش آويزون ميشه.
تماشاگران جلوي چشم هايشان را گرفته بودند.اگر كسي از اون ارتفاع پرت شود...مشنگها تا حالا بازي به اين خطرناكي نديده بودند.نويل دوباره روي جارويش مي نشيند.

صداي طبل هاي سامبا دوباره به گوش ميرسد.مثل اينكه تماشاگران از اين بازي خوششان آمده.

جيمز گل ميزنه.10 هيچ.

آليس گل ميزنه،40-60 به نفع تيم سياه.

جيمز كوافلو به ويولت پاس ميده.كنت الاف بلاجر رو تو صورت ويولت مي كوبونه.الاف گردن ويولتو گرفته .
-تو زن مني ويولت.
-نه،تو شوهرم نيستي.
-تو عقد نامه رو امضا كردي.از الآن اسمت ميشه ويولت الاف.فهميدي؟

ديويد بلاجرو ميكوبونه تو صورت الاف و الاف به همراه همسرش،ويولت،از ارتفاع سقوط ميكند.

يك ساعت از بازي گذشته،كرام vs سارا كلن.

سارا اسنيچو ديد.با سرعت به سمت اسنيچ پرواز ميكند ولي اسنيچو گم ميكنه.ويكتور كرام در هوا شيرجه ميره.يه بلاجر به سمتش مياد ولي جا خالي ميده.سارا حريف سر سختي است.كرام متعجب شده ولي بهترين جستجوگر دنيا كجا و يه تازه وارد كجا؟
كرام اسنيچو مي گيره،بازي تموم ميشه.

-از بازي خوشتون اومد؟

پلاكاردي در ميان جمعيت بالا آمد.

نقل قول:
Your game was good,but we love soccer more.


فوتباليستاي مشنگ روحيه ميگيرند و بازي رو ادامه ميدند.

پايان تكليف




پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۸:۴۶ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۳

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
تازه وارد هافلپاف

صدای گزارشگر از فاصله ی 3 کیلومتری ورزشگاه شنیده میشد که فریاد میزد:

-فرصت برای شماره ی 11 هلند.پاس ناموفقی به شماره 9 میده که به مقصد نمیرسه متاسفانه...موقعیت برای شماره 7 آلمان.با تمام سرعت به سمت دروازه حریف می دوه.یک شوت خوب...و مهار عالی دروازه بان که توپ رو برگشت داد.

باری با خودش فکر کرد:مرد,این مشنگا به معنای واقعی کلمه مشنگ هستن.باید با اون توپ چند بار روی سرشون و مخصوصا روی سر گزارشگرشون بکوبن تا عقلشون سر جاش بیاد.

-باری داری از مسیر منحرف میشی!

باری با سرعت سر جارو را به سمت راست چرخاند که باعث شد چرخش عجیب و نامتقارنی داشته باشد.وقتی کنترل جارو را کاملا بدست گرفت رو به جیمز کرد و در میان باد و بارانی که بشدت می بارید فریاد زد:

-مطمئنی برای جلسه اول خوبه؟
-کاملا!تا چند دقیقه دیگه وارد ورزشگاه میشیم.

دوباره صدای گزارشگر به گوش رسید:

-شماره ی. آلمان27 مدتی پیش با دستمزدی بالا به بایرن پیوست و نمایش خوبی داشت.ببینیم این جا چیکار میکنه...در گوشه ی سمت راست ساندویچی از بازیکن بوجود اومده.3 تکل روی هم باید هم چنین چیزی رو به همراه بیاره!باران هم بشدت می وزه!حالا شوت بلند شماره ی ...

گزارشگر ساکت شد.بنظر متوجه سارا شده بود که با خوشحالی بر بالای استادیوم چرخ میزد.

-و من امیدوارم اون يه حقه از طرف آلمانی ها باشه یا من خل شده باشم!بنظرم یک جارو بالای استادیوم می بینم که می چرخه.

ویولت که به سارا پیوسته بود فریاد زد:

-درست می بینی.البته من با نظر دومت راجع به خل شدنت موافقم!

اندکی گذشت تا اینکه بقیه هم به سارا و ویولت پیوستند و چرخ زنان پایین آمدند.
یکی از بازیکنانی که بنظر از آلمان بود,توپ را از بازیکن هلند قاپید و در دروازه نشاند.طبیعتا هیچکس حتی داور متوجه نشد چون همه به دسته جادوگرا زل زده بودند.
در حالیکه جیمز بلوجر ها و گوی زرین را آزاد میکرد,باری از فرصت استفاده کرد و توپ را از دروازه هلندی ها بیرون آورد و به سر دروازه بانشان کوبید و زمزمه کرد:

-ماموریت اول انجام شد.

جیمز دستور داد:

-همه به خط.بازی رو شروع میکنیم.

با آزاد کردن کوافل بازی کوییدیچ را رسما آغاز کرد.

از نظر باری هیچکدام از جادوگرانی که اینجا بودند, نیاز به کلاس نداشتند.آنها به راحتی روی کرام را زمین میزدند.

ویولت پاس میداد و حمله میکرد,جیمز در نوک حمله حریف بود و مدام با پرتاب هایش اوون کالدوون را کلافه میکرد.گیدیون و نویل در دفاع عالی بودند.سارا وظیفه جستجوگری تیمی داشت که باری در آن بود.تیمی که با رهبری گیدیون هدایت میشد.باری ناچارا در خط حمله بود.با این همه شیرین کاری جرئت گل زدن را نداشت.
بالاخره نوبت تیم گیدیون شد.یک پاس به ویولت و گل...
وقتی که توپ به باری رسید,به طور تقریبی 14 دقیقه از شروع بازی می‌گذشت.
باری یک پاس به ویولت داد و ویولت پرتاب کرد.توپ به دست الا برخورد کرد و به سمت باری آمد.
باری تعلل نکرد.توپ را برداشت و سریعا پرتاب کرد و...گل شد.
برای لحظه ای گزارشگر فریاد گل را سر داد ولی وقتی دید کسی او را همراهی نمی کند ساکت شد.
احتمالا مشنگ ها فکر میکردند این یک نمایش است چون باری چند نفری را دید که با لبخند به بازی زل زده بودند.
-------------
-گرفتم.گوی زرین رو گرفتم.
آسپ با خوشحالی چرخی زد و گوی زرین درون مشتش را به همه نشان داد.نتیجه 170 به 290 به نفع تیم جیمز بود.
جیمز با نیشخندی گفت:

-ما بردیم...ولی مهم برد و باخت نبود.مهم...

به مشنگ هایی که بعضی هایشان دهانشان از تعجب باز بود دست تکان داد و گفت:

-این بود که وزارت الان پدرمونو در میاره پس با تمام سرعت به هاگوارتز...ام...چیه نویل؟
-میتونیم با این برد پز بدیم؟
-نه...و نه باری.اون کاپ جام جهانی مشنگ هارو هم با خودمون نمی بریم.

باری با ناراحتی جام را در سکو گذاشت و به بقیه ملحق شد تا به هاگوارتز برگردند.


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۷:۳۷ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۳

اوون کالدون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۸ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ چهارشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 96
آفلاین
اوون خیلی مشتاق بود که قراره بره و بازی تیم منفور آلمان رو خراب کنه!
وقتی که اوون به همراه شاگردان هاگوارتز و پرفسور پاتر سوار بر جارو هاشون وارد ورزشگاه ماراکانا در شهر ریو شدن،اوون ناگهان خشکش زد...
_چی میبینم؟!سلطان دانیله ده روسی؟!آقا بوفون؟!مهندس پیرلو؟!سوپر ماریو؟!نه این نمیتونه حقیقت داشته باشه!اون شخصی که بازوبند کاپیتانی رو بسته ایل کاپیتانو فرانچسکو توتی هست؟!
اما داستان چی بود؟!مگه قرار نبودهلند وآلمان با هم بازی کنن؟!پس چرا ایتالیا تو زمینه؟!
اوون ناگهان چشمش به پراندلی افتاد و به سرعت با جارو به سمت نیمکت ایتالیا و پراندلی پرواز کرد...
پراندلی وقتی چشمش به اوون که سوار چوب جارو شده بود افتاد،خشکش زد و فکش به زمین اصابت کرد و کف بود که همینطور شر شر از دهن این بدبخت میریخت!
اوون گفت:پراندلی!داستان چیه؟شما اینجا چیکار میکنید؟هلند کو؟!
پراندلی با من من گفت:راگاتزه سولواتره سولو میتونده!!!!
اوون با حیرت گفت:نمنه؟!چی میگی؟!فارسی صحبت کن!
پراندلی با هزار زحمتی که بود به اوون فهموند که فقط ایتالیایی بلده.
اوون با خودش فکر کرد و گفت:حالا چه جوری ایتالیایی یاد بگریم؟!
یکدفعه ای چراغی بالای سرش روشن شد!چوب دستیش رو در اورد و گفت:عجی مجی ایتالیانو زبانو یادگرفتجی!
ناگهان اشعه ای از نوک چوب دستی بیرون اومد وخورد به کله اوون!
اوون حس کرد که ایتالیایی بلده...
رو کرد به پراندلی و گفت:میفهمی چی میگم؟
پراندلی جواب داد:آره!
اوون سرش رو خاروند و گفت:عه!!!من ایتالیایی یاد گرفتم یا تو فارسی یاد گرفتی؟!مهم نیست!بگو ببینم اینجا چیکار میکنید؟!
پراندلی جواب داد:راستش من به اشتباهم که دعوت نکرد توتی بود پی بردم به همین دلیل توتی رو دعوت کردم و توتی باعث شد ما به فینال برسیم!
اوون پیش خودش گفت که اگه کیروش هم علی کریمی رو دعوت میکرد ایران از گروه صعود میکرد!
یکدفعه ای پرفسور پاتر و بقیه شاگردان هاگوارتز زارت پریدن وسط زمین باعث رعب و وحشت ماگل ها شدن!
یکی از تماشگر ها با ترس فریاد میزد:من گفتم تو فوتبال از جادوگر استفاده میکنن،هیچکی باور نمیکرد!بیا!ایناها!!!
البته عده دیگری از تماشاگر ها خیلی ریلکس نشسته بودن و فکر میکردن این یک نمایشه که قسمتی
از افتتاحیه رو نشون میده!اکثرشون گوشی هاشون رو درآورده بودن و داشتن فیلم میگرفتن!بعضی ها هم داشتن سلفی میگرفتن!!!
اما اوون دچار سردگمی شده بود.از یک طرف کوییدیچ که بازی مورد علاقه اون بود و از طرف دیگه فینال فوتبال بین ایتالیا و آلمان هیمشه بازنده از ایتالیا!
یکهو یه چراغ دیگه بالای سر اوون روشن شد و اوون فریاد زد:یافتم یافتم!البته لباس تنش بود!
اوون به سرعت به سمت توتی پرواز کرد و گفت:سلام حضرت توتی!میخواستم یه چند تا چیز بهتون بگم...
توتی دستی بر سر اوون کشید گفت:بگو عزیزم!بگو...
اوون گفت:اولا میخواستم تشکر کنم ازت که وفاداری رو به انتها رسوندی و از همه چیز گذشتی و تیمت رو،تیم آس رم رو هیچوقت ترک نکردی...
توتی با نگاهی مهربانه گفت:وظیفه ام بود!
اوون گفت:دوما میخوام بگم که خوف نکن!ما یکسری جادوگریم اومدیم یه دست کوییدیچ بزنیم بریم!
توتی پرسید:کوییدیچ چیه؟!
اوون کامل به توتی توضیح داد که داستان چیه و توتی هم در پایان گفت:چه جالب...ببینم من هم میتونم بازی کنم؟!
اوون گفت :چرا که نه!تو و دنیل میتونین بازی کنین!
اوون به سمت پرفسور پاتر پرواز کرد و گفت:پرفسور!بیا تیم کشی کنیم!من و توتی و ده روسی شما همه!
پرفسور پاتر گفت:اما اونا مشنگن!نمیتونن بازی کنن!
اوون با عصبانیت گفت:پرفسور احترام خودت رو نگه دار!مشنگ چیه؟!این دوتا عشقن!
پرفسور پاتر گفت :هر جور میلته!اما اگه باختی شام مهمون تو!
اوون:اوکی!اما اگه شما باختین یه 30 امتیاز به هافلپاف باید بدین!
پرفسور پاتر قبول کرد...
اوون به سمت دنیل و توتی برگشت و گفت:خوب این دوتا جارو رو بگیرین!من دروازه بان وای میسم!دنیل تو دفاع و توتی تو هم حمله...
حلقه اتحاد تیم سه نفره توتی،اوون و دنیل که بیشتر شبیه مثلث شده بودتا حلقه شکل گرفت و اونها فریاد زدن:فورزا روما!روما ا چمپیونه!!!
بازی شروع شد...تیم سه نفره هی گل میزد،گل نمیخورد،گل میزد،گل نمیخورد،میزد،نمیخورد...بلاخره تیمی که توتی رو داره نمیبازه که!
سرانجام بازی با نتیجه شونصد بر هیچ به سود تیم سه نفره به پایان رسید و تیم جادوگران ماراکانا رو با سر افکندگی ترک کرد اما اوون اونجا موند تا شاهد پیروزی دوباره ایتالیا بر آلمان باشه و قهرمانی ایتالیا رو از نزدیک ببینه...



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۵:۵۲ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۳

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
جلسه ی اول

- کی میخواد کوییدیچ یاد بگیــــــــره؟
کلاس: مــــــــــــــــن!
- کی میخواد وارد تیم گروهش شـــــــه؟
کلاس: مــــــــــــــــن!
- کی میخواد خفن شه؟ وارد لیگ شه؟ بهترین بازیکن کوییدیچ شه؟
کلاس: مــــــــــــــــن!

جیمز بادی به غبغبش انداخت، سینه را جلو داد و گفت: شروع می کنیم!
سوار جاروهاتون شین و بپرین بالا. میدونم که بلدین. گذشت اون زمانی که مادام هوچ میگفت بگین آپ و ملت همونم بلد نبودن! الان روی جارو یه ژانگولرایی میاین که ویکتور کرام هم کف میکنه!

دوربین چرخید و ویکتور کرام اسلیترینی را نشان داد که بعد از مشاهده ی رقص بندری ویولت روی جارویش، گوشه ی محوطه فرود آمده بود و زمین چمن را کف پاشی می کرد.

جیمز سوار بر جارویش به آرامی بین ردیف های شاگردانش پرواز می کرد و ایراد می گرفت:
صاف بشین نویل! اعتماد به نفس داشته باش! ... سارا، اسمت خیلی شاخه قدرشو بدون!...ویکی دم جاروی ویولت رو ول کن!..ویولت هر چی گفتی خودتی!.. باری! از رو دوش گیدیون بیا پایین!

گیدیون: مرسی پروفسور..باری رو از رو دوش من ورداشتین اصن!
جیمز: مخلصات!

جیمز سیریوس پاتر چرخی زد و روبروی صف دانش آموزان ایستاد:
خیلی خب، همه تون می دونین که الان که ما اینجا رو هواییم، تو برزیل روی زمین جام جهانی کوییدیچ مشنگی به اسم فوتبال در جریانه! بازیشون خیلی کسل کننده س. یه توپه و بیست و دوتا آدم گنده دنبالش میدوئن! اگه به ماندانگاس نگین، میخوایم با هم بریم اردو!

تکلیف : یک رول بنویسید که تو اون با جیمز و همکلاسی هاتون سوار جارو وارد فینال جام جهانی فوتبال 2014 (ترجیحا آلمان - هلند! آلمانم قهرمان شه! ) میشین و توپ فوتبال رو از مشنگا می گیرین و توی همون زمین بهشون نشون میدین کوییدیچ یعنی چی! (30 امتیاز)

من تمام سی امتیاز رو به همین یدونه تکلیف میدم و به همین دلیل هم یه کار پخته و خوب میخوام ازتون. به گریفندوری ها خصوصی گفتم، به بقیه تونم اینجا میگم: روی پست هاتون وقت بذارید! عجله نکنید برای اولین شرکت کننده بودن.

فاکتورهایی که برام مهمه:

1. اهمیتی که به کاراکتر های فرضی همکلاسیتون می دین. رولتون نباید فقط در مورد خودتون باشه. من میخوام با هم برای بازی های کوییدیچ آماده شیم پس باید تمرین کنید که تیمی بنویسید، منظورم از تیمی نوشتن این نیست که با بقیه هماهنگ باشید، صرفا میخوام توی رولتون، بقیه رو هم ببینید. به بقیه هم پاس بدید و اجازه بدید بقیه هم ایفای نقش کنن!

2. تصور کنید فینال جام جهانی فوتباله، یهو یه مشت جادوگر سوار جارو میریزن تو زمین و بازی رو میگیرن دستشون. عکس العمل بازیکن ها و تماشاچی های مشنگ رو نشون بدین.

3. حرکات اکشن بازیکن ها که خودتون و همکلاسی هاتونین فراموش نشه. کوییدیچه و پریدن هاش و پروازای زیگ زاگش و ایستادن رو جارو!

4. این بازی به هر حال یه پایانی داره، خلاقیت فراموش نشه.

موفق باشید!



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۰:۳۶ یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۳

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۵:۵۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
از مرگ برگشتم! :|
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
درود

کلاس پرواز و کوییدیچ در این ترم توسط پروفسور جیمز سیریوس پاتر در تاریخ های زیر تدریس خواهد شد:

نقل قول:
دوشنبه، 16 تیر، پرواز و کوییدیچ (جیمز سیریوس پاتر)
دوشنبه، 30 تیر، پرواز و کوییدیچ (جیمز سیریوس پاتر)
دوشنبه، 13 مرداد، پرواز و کوییدیچ (جیمز سیریوس پاتر)
دوشنبه، 27 مرداد، پرواز و کوییدیچ (جیمز سیریوس پاتر)
دوشنبه، 10 شهریور، پرواز و کوییدیچ (جیمز سیریوس پاتر)
دوشنبه، 24 شهریور، پرواز و کوییدیچ (جیمز سیریوس پاتر)



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۳:۳۲ پنجشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
1. کاری که گفتم رو انجام بدین و در یک رول شرح بدین! (30 نمره)

- نفر بعدی ... دوشیزه وارنر!

لینی با شنیدن اسمش ناگهان به خودش میاد و اوج فاجعه ی ماجرایی که چند دقیقه دیگه باید تجربه کنه رو به خوبی حس میکنه.

همینطور که قلبش به شدت تند تند میزنه جلو میره و لبه ی برج وایمیسه. به سختی آب دهنشو قورت میده و آماده ی پرتاب شدن جاروش توسط گودریک میشه. گودریک بهش نزدیک میشه و درحالیکه جارو رو معلق در هوا گرفته و چیزی نمونده تا رهاش کنه فریاد میزنه:

- با شماره سه شروع میکنی ... یک ... دو ...

- آخ چه قده دردناک بود!

لینی با شنیدن آه و ناله ی نفر قبلیش بیش از پیش میترسه و با وحشت سرشو جلو میبره و پایین برجو نگاه میکنه.

گودریک چشم غره ای به دانش آموزی که آخ و اوخ کرده بود میره و دوباره به سمت لینی برمیگرده و میگه: سـه!

و سریعا جارو رو رها میکنه و لینی که شوکه شده، با عجله میاد یه قدم به جلو برداره که پایین بپره که پاش لیز میخوره و ناخودآگاه سر میخوره و از برج به پایین پرتاب میشه.

میون داد و هوار و جیغ هایی که از دهنش خارج میشه، تمام تلاششو میکنه تا حداقل بتونه سقوط کردنش رو کنترل کنه و بالاخره وقتی که موفق به کنترل اعصابش میشه، همینطور که داره سقوط میکنه به جارویی نگاه میکنه که پایین تر از خودشه و با مخ رو به زمین در حرکته.

لینی سعی میکنه یکم خودشو جلوتر بندازه و دستاشو به جارو نزدیک تر میکنه و همینطوری بی هوا دستاشو اینور اونور تکون میده بلکه به جارو برسه و بتونه اونو بگیره.

- جاروی لعنتی ... د وایسا ... بیا اینور ... نه اونور ... دهه!

همینطور غرولندکنان به دست و پا زدن تو هوا ادامه میده و جارو هم با بی رحمی تمام طوری سقوط میکنه که تا به اون لحظه حتی یک بارم لینی نتونست لمسش کنه.

با دیدن انتهای برج و نمایان شدن چمن سبز و رنگ پریده ی زمین، عرق سردی رو پیشونیش میشینه و حرکات دست و پاش سریع تر از قبل میشه و تمرکز بیشتری برا گرفتن جارو از خودش نشون میده.

بالاخره درحالیکه چند متر بیشتر تا انتهای راه نمونده بود، دست لینی به جارو برخورد میکنه و محکم اونو میگیره و میتونه طوری کنترلش کنه که به جای حرکت به سوی زمین، رو به جلو حرکت کنه. لینی همینطور که با دستاش از جارو آویزون شده و رو به جلو میره، سعی میکنه خودشو بالا بکشه و درست حسابی روی جارو بشینه.

درست در لحظه ای که میتونه رو جارو بشینه صدای گودریکو میشنوه که ویراژی میده و خودشو به پشتش میرسونه. لینی با وحشت سرعتشو بیشتر میکنه و تلاش میکنه با حرکات زیکزاکی(زیگزاگی؟) ای که از خودش نشون میده نذاره طلسمای گودریک بهش برخورد کنه.

- چپ چپ چپ چپ ... راست راست راست ... ایران ایرن وطن ماست

لینی با صدای بلند جهتی که میخواد به سمتش بره رو فریاد میزنه تا گودریک گول بخوره و به جاش خودش در جهت مخالف اونی که فریاد زده حرکت می کنه. اما خیلی سریع متوجه میشه که بیخودی گودریکو تسترال فرض کرده بود و اون باهوش تر از این حرفاس.

بنابراین در اولین حرکت با طلسم قلقلکی(!) که گودریک فرستاده بود مواجه میشه و یکراست با شکم تو طلسم فرو میره و شروع میکنه به خندیدن تا جایی که دیگه چیزی نمونده بود کنترلشو از دست بده و از رو جارو بیفته. اما خوشبختانه گودریک طلسمو خنثی میکنه و به جاش اشعه های رنگی دیگه ای رو به سمتش میفرسته.

لینی دست از گول زدن گودریک برمیداره و به سرعت از طلسما جا خالی میده و برجو نشونه میره. با وجود اینکه در راه چند تا طلسم دیگه رو نوش جان میکنه و احساس میکنه همه جاش در اثر طلسم بارون شدن درد میکنه، بالاخره به برج میرسه و همراه با جارو و با مخ به سیل عظیم دانش آموزان برخورد میکنه و چند نفری رو نقش زمین میکنه.

- آخ جون تموم شد!

لینی بدون توجه به غر غرای سایر دانش آموزا کله شو میندازه پایین و سریعا به جمع کسایی که کارشون تموم شده بود می پیونده و ... یه نفس عمیق میکشه!




پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۵:۵۹ چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۲

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
1. کاری که گفتم رو انجام بدین و در یک رول شرح بدین! (30 نمره)
گیدیون با ترس لب خود را گزید و به صف دانش آموزان نگاه کرد که خود را از برج به پاییت پرتاب می کردند.
همین طور که نوبت او نزدیک تر می شد استرس گیدیون هم بیش تر می شد.
وقتی نوبتش رسید جارویش را به استاد گودریک داد و به لبه برج رفت.
از بالای آن پایین را نگاه کرد.
ناگهان سرش گیج رفت. اما سریع به خودش مسلط شد. نفس عمیقی کشید و خودش را به پایین پرتاب کرد. سرمای عجیبی بدن گیدیون را فرا گرفت. نمی دانست به خاطر هوای سرد است یا استرس. صدایط باد در گوشش می پیچید.
استاد گودریک جارو را ول کرد. گیدیون می ترسید قبل از آنکه جارو به او برسد خودش تبدیل به مربا شود وقتی جارو به وی رسید بلافاصله سوار آن شد و درست قبل از آنکه به زمین برخورد کند ، اوج گرفت.
هنوز از این شوک خارج نشده بود که طلسمی به او برخورد کرد و گیدیون را تقریبا از جارو واژگون کرد. :worry:
او در حالی که از جارو آویزان بود به سرعت خود را بر روی جارو نشاند و قبل از آنکه طلسم بعدی مجددا" به او برخورد کند جا خالی داد.
_ جاخالی خوبی بود.
گودریک این را گفت سپس حرکت کرد و در همان حال به شلیک طلسم پرداخت.
طلسم دیگری از کنار گوش او گذشت. سرعت طلسم ها آن قدر زیاد بود که گیدیون به سختی آن ها را مهار می کرد. بعضی اوقات وی مجبور می شد همزمان چندین طلسم را با هم جاخالی می داد. پروفسور که از او پرسید:
_ کلاس خصوصی می روی؟
_ آره مدرسان شریف می روم.
_ مدرسان شریف؟
گودریک با شنیدن این حرف سرعت اجرای طلسمش را بالا تر برد.
_ استاد شما با مدرسان شریف چه پدر کشتگی دارید؟
_ مشکل من فقط با آگهی های آن است. الان دارم عصبانیتم را ازش سر شما خالی می کنم.
_
_
تمام آسمان از طلسم های پروفسور پر شده بود.
گیدیون که دیگر نایی برایش باقی نمانده بود دیگر به زور از سر راه طلسم ها کنار می رفت.
هر زمانی که می خواست به استراحت بپردازد پروفسور با طلسم هایش او را از اینکار باز می داشت.
_ پروفسور رحم کنید.
پروفسور به حرف او گوش نداد و به فرستادن طلسم ادامه داد.
گیدیون پس از مهار آخرین طلسم به سرعت به سوی برج رفت. بعد از آنکه به برج رسید بلافاصله از روی جارو به برج پرید. زمانی که به زمین رسید دانش آموزان دور او را گرفتند.
_ چه طور بود؟ سخت بود یا آسان؟
گیدیون با نفس نفس گفت:
_ خ.......یییییییی.......ل......ی......س.....خ......ت
سپس با گفتن این جمله روی زمین ولو شد.


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ سه شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۲

آليس لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۷ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳
از پسش برمیام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 266
آفلاین
1. کاری که گفتم رو انجام بدین و در یک رول شرح بدین! (30 نمره)

مثل همیشه با بی قراری به صف طویل دانش آموزان که به نوبت خودشونو پرتاپ میکردنو با دست و پای شکسته برمی گشتند، خیره شده بود ولی فکرش یه جایی غیر از کلاس پرواز، در پرواز بود.

- نوبت توئه آلیس!

از پرواز ذهنیش بیرون اومد و به پرواز واقعی برگشت. جاروشو از رو زمین برداشت و به دست گودریک داد. به سمت لبه ی برج رفت و با دو سه سانتی متر فاصله واستاد. نفس عمیقی کشید و سرشو یکم خم کرد. مغزش سوت کشید و دو سه قدم عقب اومد. یکم از ارتفاع می ترسید. اگه جارو رو نمی گرفت چی؟ :worry:

کمی این پا و اون پا کرد و زیرلبی غر زد:
- زمان ما که از این کارای خطرناک نبود. مربی های این دوره زمونه اصلا جون ما واسشون اهمیت نداره!

نفسشو تو سینش حبس کرد و خودشو بغل کرد و بدون هیچ درنگی پرید. دو سه متر بعد از سقوط به ذهنش زد که واسه دیدن و گرفتن جارو باید چشماشو وا کنه، پس فوری چشماشو وا کرد و دور و برشو جستجو کرد. خبری از جارو نبود. چپ، راست، بالا، پایین و حتی وسط!

سرشو برد بالا و جاروشو تو دست پروفسور دید. گودریک حواسش پرت شده بود و با پاش به زمین ضربه می زد. ( به علت فاصله ی زیاد هنوز تا زمین فاصله هس!) خون تو بدنش منجمد شد و جیغ کشید:
- پروفسور! جارو!

گودریک تکونی خورد و بی اختیار جارو رو رها کرد و جارو درست روی مغز آلیس فرود اومد. آلیس قبل از این که جارو از دیدرسش خارج بشه، با هزار مکافات روی جارو سوار شد و به سرعت از برج دور شد. مرلین مرلین می کرد که گودریک باز محو زمین و سنگ های خوشرنگش شده باشه و دنبالش نیاد اما....

طلسم های رنگاورنگ دور و ورشو گرفتند و بارش سیل آسای طلسم ها شروع به باریدن کرد. دوسه تا از طلسم ها از بیخ گوشش رد شدند و معلوم نشد کدوم طلسم روی گردنشو خراش داد.
سرعت بیشتری به جارو داد و پاهاشو مثل شنای قورباغه حرکت می داد و اصلا حواسش نبود که این کارش هیچ ربطی به سرعتش نداره!

جارو رو چرخوند و سرشو عمود بر زمین گرفت و با زاویه نود درجه مثل پرتویی که زاویه ی تابشش با بازتابش مساویه و برابر با صفره و بتا برابر با نود درجه است، هوارو شکاف داد. قصد داشت زودتر به برج برگرده تا کمتر نیاز به سنت مانگو پیدا کنه! ولی حقش کارساز نشد و گودریک نقششو فهمید.

آلیس که درمانده شده بود، جاروشو نگه داشت و همین یه لحظه غفلت، موجب شد یکی از طلسم ها به زانوش برخورد کنه. جیغی کشید و بی اختیار دستشو روی پاش گذاشت. در همین حین، سرشو بلند کرد و گودریکو دید که با چهره ای که آثاری از نگرانی داشت، بهش خیره شده بود. فکری به سرش زد و لبخندی روی لبش نقش بست. شروع به داد زدن کرد ولی موفق به اشک ریختن نشد!

گودریک به سمتش پرواز کرد و وقتی به اندازه کافی بهش نزدیک شد، آلیس از جاش کنده شد. با سرعت تمام و قلبی که داشت از دهنش بیرون میومد، به سمت برج پرواز کرد. جرئت نکرد برگرده و پشت سرشو نگاه کنه.

وقتی به برج رسید، از جارو پایین پرید و توی بغل لینی فرود اومد.

- چی شده؟؟

آلیس خودشو از تو بغل لینی بیرون کشید و به آسمون مهربون که استادی نامهربون توش درحال پرواز بود و خشم از سر و روش می بارید، نگاه کرد. نفس نفس زنون گفت:

- هیچی! فقط اگه نفر بعدی تویی، مواظب خودت باش!

آلیس سکندری خوران و با نفسی بندآمده به سمت پله های برج دوید و منتظر امتیازشم نموند. بعدا از لینی می پرسید.



تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۲۲:۴۰ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین
جلسه پنجم - ترم زمستان 92



هوا تاریک و بی ابر بود. اسمان پر ستاره شده بود. ستاره هایی که با نگاه کردن به آنها ، در خود محو می شدند. گویی بیننده را به داخل خود می کشیدند و او را از این سرزمین نامهربان دور می کردند.

کلاس پرواز و کوییدیچ دیروز به علت نیامدن استاد تعطیل شده بود و اکنون نیز مدیریت اعلام کرده بود که کلاس در یکی از برج ها برگزار خواهد شد. همه ی دانش آموزان با شگفتی و تعجب در حال بالا رفتن از پله های مارپیچ بودند.

زمانی که به برج رسیدند ، گودریک را دیدند که در لبه ی برج ایستاده و به منظره زل زده است. دستانش را در پشت خود گره کرده بود و انقدر در شرف سقوط بود که یک باد آرام می توانست او را پایین بیاندازد.

دانش آموزان که له و لورده ی این حرکات خفن استاد شده بودند ، جارو های خود را ول کرده و در زمین ولو شده بودند. در همین هنگام نسیمی بهاری وزید و گودریک خیلی آرام افتاد.

تمام دانش آموزان: « استاد »

همه ی دانش آموزان به لبه ی برج رفتند و پایین را نگاه کردند. در همین هنگام نیز لینی و آلیس که بیشتر از همه نگران شده بودند ، خودشان را از پشت بر روی دانش آموزان انداختند که باعث انداخته شدن چند دانش آموزان شدند.

در همین صدای گودریک از پشت سر دانش آموزان امد که می گفت: « سلام دوستان! »

همه ی دانش آموزان برگشتند و گودریک را در حالی که جاروی پروازش را در دست داشت ، دیدند.

دانش آموزان: « »

گودریک ادامه داد: « متاسفم! فکر نمی کردم این نمایش من باعث مرگ چند دانش آموز بشه! ولی نگران نباشین ، اونا تحت بیمه ی مدرسه بودن و دوباره زنده میشن! خب می ریم سراغ درس! در جلسه های قبل تمام کوییدیچ رو یاد گرفتیم! البته پسر های بی عرضه که چیزی یاد نگرفتن ولی دخترا بد نبودن! اکنون نوبت این رسیده که کمی از بازی خارج شویم و ببینیم که پرواز در حقیقت چه کمکی به ما می کند؟! »

دانش آموزان بی سر و صدا داشتند به گودریک گوش می کردند. گودریک ادامه داد: « خب بچه ها! امروز یاد خواهید گرفت که چگونه با جاروی خود برای کارهایی غیر از کوییدیچ استفاده کنید ، همانگونه که همین چند دقیقه پیش جون منو نجات داد. »

گودریک کمی نزدیک دانش آموزان شد و با صدایی ترسناک تر گفت: « به صف بشین! هر کودومتون جاروش رو در هوا پرت می کنه و مثل من خودش رو از برج به پایین میندازه! جارو تحت طلسم من ، به کنار شما میاد ولی گرفتنش سخت خواهد بود. بهتره بگیرینش وگرنه دست و پا شکسته برمی گردید! اگر موفق شدین ، مرحله ی دوم شروع میشه! من دنبالتون میام به عنوان یه دشمن! طلسم های خطرناکی به طرفتون می فرستم و شما باید از دست من فرار کنید و در نهایت به همین برج برگردید! »


تکالیف:

1. کاری که گفتم رو انجام بدین و در یک رول شرح بدین! (30 نمره)


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۲

آليس لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۷ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳
از پسش برمیام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 266
آفلاین
- بابا هیچ پسری تو این کلاس نیس! ما با کی بازی کنیم؟ با هوا؟

- برین خجالت بکشین!

- واقعا که یعنی پسرا کوییدیچ بلد نیستن؟

- والا، فردام هی بلوف میزنن که آی ما بِلیم، جیمبلیم؟

دخترها در گوشه ای جمع شده بودند و سر پسرها جیغ می زدند. گودریک محو صحبت با مهمان های محترمش بود و اصلا حواسش به بازی که قرار بود بچه ها بکنند، نبود.

آلبوس آب دهانش را قورت داد و تمام جرئتش را جمع کرد و گفت:
- عمه، حداقل فرصت بدین ماها حرف بزنیم!

جسیکا دستش را به کمرش زد و گفت:
- لازم نکرده، اگه راست میگین برین دو سه تا پسر پیدا کنین، بیارین. حداقل یه نمره ای بگیریم.

اوری و فلیت و آلبوس با شنیدن این حرف از دهان جسی، بدو بدو به سمت مدرسه دویدند تا سه چهار نفرو پیدا کنن. اما تافتی برعکس آن ها، دست هایش را در جیبش کرد و قدم زنان و سوت زنان به سمت پشت مدرسه رفت.

دخترها پوفی کردند و در وسط زمین نشستند. لینی نگاهی به حلقه ای که تشکیل شده بود، انداخت و زمزمه کرد:
-هاها، ذخیرم داریم تازه!

رز جیغ زد:
- چی گفتی؟ به آلبوس فحش دادی؟

پیش از به راه افتادن دعوایی جنجالی، پسرها رسیدند و سه نفر دیگر را نیز با خود آورده بودند. دخترها بدون معطلی بلند شدند و بدون حرف به سمت جاروهایشان رفتند و سر پست هایشان ایستادند.

فلیت ویک به هماهنگی دخترها نگاه کرد و رو به پسرها کرد و گفت:
- پسران من، نگران نباشید! ما پیروزیم.

آلبوس و اوری و فلیت و تافتی و سه مجهول الهویه سوار جاروهایشان شدند و بعد از شش ساعت سرگردانی بخاطر پست هاشون، موفق به جایگذاری خودشون شدند.

فلور پروانه ای را که دور سرش می چرخید، را در جیبش گذاشت و جیغ زد:
- شروع کنیم بالاخره یا نه؟

فلیت فریادزنان گفت:
- اره، اره.
توپا توسط افرادی بیکار رها شدند و بالاخره بازی رسما شروع شد.

آسپ که قبلا اولتیماتوم گرفته بود زودتر اسنیچو بگیره و از جاستین شدنشون جلوگیری کنه، در گوشه ای از زمین، اطرافشو لیزر می کرد و چشمش فقط به جاروی فلور بود.
لینی کوافلو گرفته بود و بعد از شش هفت متر به جسیکا پاسش داد و جسیکا با یه حرکت فلیت ویکو جا گذاشت. دوتا از مجهولا داشتن به سمتش می اومدن که جسیکا کوافلو با یه حرکت موجی به آلیس پاس داد ولی کوافل قبل از رسیدن به آلیس توسط دستی گرفته شد. سه مهاجم به دستی شش متری نگاه کردند که مثل نردبون تو هوا تکون می خورد و کوافل مابین انگشتاش بود.

صدای قهقه ای شنیده شد و همه ی سرها به سمت تافتی برگشت. دوزاریا به جای خودشون منتقل شدند. کار کار تافتی بود.

آلیس با عصبانیت جیغ زد:
- این تقلبه!
تافتی نوک جاروشو چرخوند و گفت:
- نخیر! مجید خاصیتش اینه! ژنش اینجوریه! دست درازه!

دخترها با درماندگی به هم نگاه کردند و شونه هاشونو بالا انداختند.
بازی ادامه پیدا کرد و فرد مجهولی که دیگه مجهول نبود، گل اولو زد. پسرها روحیه ی از دست رفتشونو پیدا کردند و با اشتیاق بیشتری به حفاظت از شخصیتشون پرداختند. رز چماقشو روی دوشش انداخت و به سمت مجید پرواز کرد. آسپ با دیدن این حرکت رز زنگ هشدارش فعال شد ولی قبل از به گوش رسیدنش، مجید داغون شده بود.

دخترها جیغی کشیدند و اشتیاق و روحیه ها باز جابه جا شدند. طی گزارشات رسیده روحیه بیشتر طرف دخترا بود، چون مجهول دوم مثل اینکه فقط یه چلمنگ بود. یه گل به خودشون زد و سه دفعم به مهاجمای دخترا پاس داد. فلیت نفس نفس میزد و کارش شده بود، جبران خرابکاریای مجهول دوم. تافتی روی یکی از دروازه ها نشسته بود و تخمه می خورد.

آسپ با درماندگی به این صفحه ی برهم روزگار نگاه کرد و دست تقدیر را دبد. آسپ به وضعیت بد هم تیمیاش نگاه کرد و آهی کشید و همزمان که دهنش برای آه باز مونده بود، جیغ زد:
- اسنیچ!

فلور با جیغ آسپ به خودش اومد و به اطرافش نگاه کرد. با خودش گفت: من که چیزی نمیبینم! ولی واسه اینکه کم نیاره دنبال آسپ پرواز کرد.

آسپ واسه خودش گزارش می کرد:
- حالا پسر عله ی کبیر، میره که اسنیچو بگیره. اسنیچی که از همون اولم ارث اونا بود و فقط دستای اونا شایستگیه در دست داشتنِ این گوی لطیفو داره. آلبوس چشاشو بسته بود و تو خواب و رویا، خودشو می دید که هزاران اسنیچ زیر پاهاشن. فریادی یا درست تر بگم، فریادهایی اونو از خواب و رویاش بیرون کشید.

دخترها دستاشونو به هم داده بودن و می چرخیدن. :yoho:
هرمیون که از اول جزو تماشاچیا بود، چوبدستیشو بالا برد و نوشته ای را به اهتزاز درآورد. فلیت، تافتی و آسپ به نوشته که با سه رنگ زرد، قرمز و آبی تزئین شده بود و فلور با گوی زرین و هلگا با کوافل دورش می چرخید، نگاه کردند.

three justins





تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.