هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۵:۱۴ پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد و مرگخوارا به قصر مالفوی نقل مکان کردن.لرد داره قصر رو مطابق سلیقه خودش تغییر میده.
لوسیوس مالفوی اتاقی داره که درش همیشه قفله و کسی نمیدونه توی اون اتاق چه خبره.این اتاق توجه لرد رو جلب میکنه و تصمیم میگیره اونجا رو تبدیل به اتاق خواب خودش بکنه.دستور میده بازش کنن.ولی در به هیچ عنوان باز نمیشه.
لرد به بلاتریکس دستور میده مراقب لوسیوس و فک و فامیلش باشه که فرار نکنن.و به بقیه دستور میده خونه رو بگردن.ولی لوسیوس از فرصت استفاده میکنه و از خونه خارج میشه.
لوسیوس به دروغ ادعا کرد کارتی رو که در باهاش باز میشه اشتباها برای وزیر فرستاده.و الان برای اینکه دستش رو نشه مجبوره واقعا کارتی برای وزیر بفرسته.
لرد ایوان, فلور, پادما و آیلین رو برای انجام تحقیقات به وزارتخونه فرستاده.

_______________________

-بلا؟
-جانم؟!
-بلاتریکس؟
-بفرمایید ارباب!
-لوسیوس کجاست؟
-همین چند ثانیه پیش جلوی چشمم بودا...کت بسته!
-پرسش ارباب درباره چند ثانیه پیش نبود بلا....درباره زمان حال بود.الان کجاست؟
-ارباب, اینطور که از شواهد برمیاد...در رفت!

لینی از فرصت استفاده کرد و در حالیکه بقیه را هل میداد و کنار میزد خودش را به لرد رساند.
-ارباب این بلا همینجوریه.همیشه حواسش پرته.دیروزم فراموش کرد واکس فلس نجینی رو بهش بزنه.اگه دقت بفرمایید متوجه میشین که امروز نجینی مثل روزای قبل برق نمیزنه.

نجینی که ظاهرا بهش برخورده بود سعی کرد برق بزند...ولی موفق نشد.مروپی که اخمهایش در هم رفته بود ضربدری جلوی اسم بلاتریکس زد.
بلاتریکس در انتظار مجازات بود ولی ظاهرا در آن لحظه قفل در بیشتر از هر چیزی برای لرد سیاه جالب شده بود.
-وسایلشونو گشتین؟چیزی پیدا شد که به درد ارباب بخوره؟

لودو بگمن کیسه بزرگی را کشان کشان داخل راهرو برد و در مقابل پای لرد سیاه خالی کرد.خیلی زود تپه ای از کارت ها و کلید ها جلوی مرگخواران ایجاد شد.

-همش همین بود ارباب...ارباب؟...ارباب کجا رفتین؟

با تکان خوردن قسمتی از کوه , لودو وحشتزده دریافت که لرد سیاه کجا رفته است!به سرعت روی تپه کلیدی پرید و سرگرم کندن شد.
-ارباب طاقت بیارین.الان نجاتتون میدم.ارباب جان روفوس اینجوری نمیرین.خیلی شرم آوره.ارباب دستتونو بدین به من.

لودو به سختی دستش را داخل قسمتی که فکر میکرد لرد در آنجا مدفون شده فرو کرد...ولی بلافاصله با فریاد بلندی آن را عقب کشید!
-آآآآآخ...ارباب...از شما بعیده!حیف دندونای سفید و صدفیتون نیست که جاش رو دست حقیر و بی مقدار من باقی بمونه؟حالا تشریف بیارین بیرون...بعدا به شکل با ابهت تری مجازاتم میکنین.

با تلاش لودو و مرگخواران, لرد سیاه از تپه خارج شد و بعد از کشیدن مقادیری خط و نشان برای لودو, دستور بعدی را صادرکرد.
-یکی یکی همه کلیدا و کارتا رو امتحان کنین.این کارت ورود به جلسه دراکو رو کی آورده؟این چاقو به چه دردمون میخوره آخه؟
-چاقو نیست اون ارباب..کارده...مگه کارد نمیخواستین؟

به دستور لرد مرگخواران سرگرم امتحان کردن شدند.


یک ساعت بعد!

-هشتصد و بیست و نه...جواب منفی! هشتصد و سی...جواب منفی...هشتصد و سی و یک...منفی!ارباب همشو امتحان کردیم.باز نشد.فقط کارت ورود به جلسه دراکو مونده که اونم لازم نیست امتحان کنیم.

لرد سیاه کلافه و ناامید شروع به قدم زدن کرد.مرگخواران که سعی میکردند در مسیر قدم های لرد قرار نگیرند با عجله به این طرف و آن طرف میدویدند و به در و دیوار برخورد میکردند.لودو بی هدف کارت دراکو را از روی زمین برداشت و جلوی دستگیره در گرفت...و درکمال ناباوری نور سبز رنگی از کارت خارج و به در برخورد کرد.در با صدای خفیفی باز شد.لودو از باز شدن در بسیار متعجب شده بود.ولی با دیدن صحنه ای که در پشت در قرار داشت معنی واقعی تعجب را درک کرد!
-ایوان؟فلور؟پادما؟آیلین؟...شماها این تو چیکار میکنین؟مگه ارباب شما رو برای تحقیق به وزارتخونه نفرستاده بود؟

فلور که هنوز نفهمیده بود آن در چطور ناگهان وسط اتاق ظاهر شده است جواب داد:
-آره...و ما الان سرگرم همین کاریم.ولی شما تو وزارتخونه چیکار میکنین؟





پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲:۰۵ سه شنبه ۱ بهمن ۱۳۹۲

گریفیندور، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۵۳:۳۲
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
ناظر انجمن
پیام: 735
آفلاین
لوسیوس به بلاتریکس خیره شده بود و با حرکت او سرش را مثل پاندول ساعت تکان میداد. بعد از اینکه لوسیوس کاملا از تک تک نورون های مغزش استفاده کرد و تک تک سلول های خاکستری ـش رو نابود کرد، فکری به ذهنش رسید.
- بلاتریکس، میشه ازت یه سوالی بپرسم؟

- اگه کمتر از دو ثانیه طول میکشه جواب دادن بهش، بپرس.

لوسیوس در حالیکه مدت زمان لازم برای جواب دادن بلا را حساب میکرد، گفت:
- تو و نارسیسا چه رابطه ای دارین با هم؟

- خواهریم! یک ثانیه ت گذشت!

- و نارسیسا با من چه رابطه ای داره؟

- مگه قراره رابطه ای داشته باشه بوقی؟ ینی چی؟

-

- خب زنته.

- پس من و تو هم فامیل میشیم و ارباب گفته که چهار چشمی مراقب من و فامیلام باشی! تو الان داری از دستور ارباب سرپیچی میکنی.

چشمان بلاتریکس در تلاش برای پردازش حرفی که لوسیوس گفته بود و حس خیانتی که بهش دست داده بود، به صورت :hyp: در آمد.
- خب پس یعنی چیکار باید بکنم؟

- باید خودتو هم زیر نظر بگیری و همینطور چون این مدت اصلا خودتو زیر نظر نگرفتی، باید مدام به خودت نگاه کنی.

- ساکت شو مالفوی! من واقعا نمیدونم چرا خواهرم با تو ازدواج کرده. به جای این چرت و پرتا به نقشه ی من گوش کن.

-

- من خودمو هم زیر نظر میگیرم و همونطور که ارباب ( ) گفتن، چهار چشمی به خودم نگاه میکنم و برای اینکه این سرپیچی ـم جبران بشه، چند وقتی فقط به خودم نگاه میکنم. من حتی از یه ریونی هم باهوشم!

-

بلاتریکس در تلاش برای نگاه کردن به تک تک اجزای سازنده ش، همه ی چهار تا چشمش به صورت کج و معوج درمیان ولی بعد از مدتی با توجه به قلق گیری درست، خوب میتونه خودشو زیر نظر بگیره در این حین آوازی برای خودش زمزمه میکنه:
- به به؛ چه سری؛ چه وز ِ مویی، چه ناخن های سیاهی...

لوسیوس که موقعیت رو مناسب میبینه، بدون توجه به اینکه بلاتریکس کم کم داشت عاشق خودش میشد، چشمکی به بقیه ی اعضای خانواده ش میندازه و با چاقویی که همیشه تو جیبشه، طناب هاشو می بره و از در مخفی عمارت بیرون میره...




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۹:۱۳ شنبه ۲۸ دی ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
- چرا اینجوری نگاه میکنی؟

لینی با تعجبی آمیخته با ترس اینو رو به دافنه میپرسه که برق خاصی تو چشماشه و لباش به شدت در تلاشه که بالا بپره و خنده ی شیطانی سر بده.

- دافـ... نــــع!

دافنه لینی رو میگیره و بی توجه به داد و فریادای اون سعی میکنه از تو سوراخ در ردش کنه و بفرستدش اونور دیوار.

- ول کن باو ... رد نمیشم ... تو چرا نمیفهمی؟ ... دهه ... ول کن!

دافنه با نا امیدی، دست از تلاش برمیداره و لینی رو که آش و لاش شده یه گوشه پرت میکنه.

- پیکسی به درد نخور!

لینی:

رز دافنه رو کنار میزنه و رو به روی در می ایسته. نفس عمیقی میکشه و شروع به باد کردن خودش میکنه.

- اوه گوشاتونو بگیرین!

و رز خودشو خالی میکنه و با تمام وجود سر در جیغ میزنه.

- جــــــــــــــــــــیـــــــــــــــــــــــــــــغ!

لودو که محکم با دستاش گوشاشو گرفته بود، بعد از اتمام جیغ رز نفس راحتی میکشه و میگه:

- آخه کی تا حالا در با جیغ باز شده که الان دومین بارش باشه نابغه؟

- اگه راه بهتری بلدی انجام بده خب!

لودو بشکنی میزنه و همون موقع صدای قام قام بولدوزری به گوش میرسه که انتهای راهرو نمایان شده.

- ایده رو داشته باش!

رز از جلوی در کنار میره و بولدوزر و لودر دوتایی به سمت در حمله ور میشن و ... دوشومب!

- اوپس ... از سنگم سفت تره لعنتی.

یه طرف دیگه - نزد بلا اینا:

لوسیوس از شدت استرس در حال لرزیدن بود و دنبال راه چاره ای برای گریختن و فرستادن کارتی به وزارتخونه میگشت. بلا هم با خونسردی تمام و دست به سینه جلوی اونا وایساده بود و چوبدستی به دست مانع کوچیک ترین حرکتی از سمت اونا میشد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲۸ ۲۰:۰۳:۴۷



پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۸:۰۸ شنبه ۲۸ دی ۱۳۹۲

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 297
آفلاین
- خب لوسیوس برو کارتشو بیار دیگه.

این رو بلاتریکس که حقیقتاً به شکل ِ در اومده بود به لوسیوس گفت و موجب رد و بدل شدن بسیاری از حرف‌های بی‌تربیتی بین خودش و نارسیسا شد که البته مستحضرید با زبون ایما و اشاره این حرفا رد و بدل شدن چون خواهران بلک به خودشون اجازه‌ی جسارت به بارگاه ِ مقدس و ملکوتی ارباب رو نمی‌دن. حالا این که دقیقاً چطور یه مشت حرف بی‌تربیتی رو به شکل ایما و اشاره منتقل کردن، مسئله‌ایست که پس از گذر قرن‌ها، همچنان در هاله‌ای از ابهام قرار داره!

حالا خلاصه قبل از این که لُرد از پشت مونیتور کروشیوی نثار نگارنده کنن که چرو شخصیت نویسنده‌ت چهارنعل دوییده بود تو حلق ِ خواننده‌، مرگخوارا و لُرد اجمعین برمی‌گردن سمت ِ لوسیوس که مادر بگرید، فشاری که به این بنده‌ی مرلین در این دقایق وارد می‌شد، به هرمیون اون موقع که هری از روی کتاب معجون‌سازی بانو پرنس تقلب می‌کرد، وارد نشد!

لوسیون... چیز... لوسیوس:
- ارباب این کارت چیزه... این کارتش... سیسی... کارتش چی شده بود؟ آها... ارباب جونم براتون بگه که این کارتش رو اشتباهی جای کارت تبریک کریسمس فرستادیم برای دایی‌تون!

مورفین که با شنیدن اسم خودش، " چیز " از سرش پریده بود، گفت:
- شرا دروغ می‌گی لاکردار؟! من که تو کریشمش داشتم تو آژکابان با دوماد بشکن و بالا بنداژ باژی می‌کردم!

لوسیوس که مثل هیپوگریف تو جالیز ِ هاگرید گیر کرده بود، سریع گفت:
- آره دیگه. همین. کارت هم رفته وزارتخونه احتمالاً الان یا دست ِ وزغه، یا دست گرگه. کلاً ارباب شما رو به مرلین بیخیال ِ این در شید!!

لُرد که کم کم داشت به این فکر می‌کرد که روزی که لوسیون رو تأیید کرد، دقیقاً داشت به چی فکر می‌کرد ( ) یکی از اون نقشه‌های استراتژیکش رو گذاشت وسط:
- دافنه، رز، لودو، پیکسی. شما اینجا می‌مونید سعی می‌کنید این در رو باز کنید. ایوان، فلور، پادما، آیلین. شما می‌رید وزارتخونه تا رد مرسولات وزیر رو بگیرید و ببینید اگر!! ( ) کارتی فرستاده شده، کجاست. از اونجا که یاران ما همه دروغگو و بی‌وجدان و کثیف هستند، سایرین خونه رو زیر و رو می‌کنند و هر شیء‌ی شبیه به کلید، کارت، دربازکن و قص‌علی‌هذا رو به محضر ما میارن.

و لوسیوس به این نتیجه رسید باید به سرعت نور، کارتی، ولو جعلی، به وزارتخونه بفرسته اگر جونش رو دوست داره!

- ضمناً، بلاتریکس! شما چهار چشمی، حالا دو تا چشم باقی مونده رو از هرجا که خواستید، بیارید! چهارچشمی! لوسیوس و نارسیسا و وابستگانشون رو می‌پایید.



دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۳:۴۱ چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-لوسیوس؟تو الان تو خونت دری ساختی که در مقابل طلسم های مخوف ارباب مقاومت کنه؟

جواب دادن به سوالات لرد هر لحظه برای لوسیوس سخت تر میشد.
-نخیر ارباب!

-نخیر؟پس این چیه؟مقاومت کرد دیگه.باز نشد!
-خب...بله ارباب!
-بله و بلا!شما بیجا کردی همچین در گستاخی ساختی.یکی بیاد این درو باز کنه.

انواع پاچه خوار و خودشیرین مرگخواران به سرعت بطرف در حمله ور شدند.ایوان باریک ترین استخوان هایش را لای در انداخت و سعی کرد به زور آنرا باز کند.رز دو دستی چارچوب در را گرفت و شروع به لرزش کرد.لودو تانکش را با صدای مهیبی روشن و بطرف در هدایت کرد...نارسیسا حرکت حاصی انجام نداد ولی به این موضوع فکر کرد که لودو چطور تانک را وارد خانه کرده.مورفین با هدف سست کردن اراده در، کمی "چیز" به در تعارف کرد...ولی دریغ از یک تکان!
در ثابت و استوار سر جای خود ایستاده بود.

لرد سیاه رو به لوسیوس کرد.
-ار روش های جادویی منصرف شدیم.کلیدشو بده!

صدایی که بی شباهت به صدای الادورا نبود از لای جمعیت به گوش رسید:
-ارباب، اینا باکلاسن.دراشون با کارت باز میشه.

-یعنی ما بیکلاسیم؟

صدا قبل از اینکه هویتش تعیین شود خاموش شد...ولی بعد ها لینی قسم یاد میکرد که خود الادورا بوده است!

لرد سیاه که کم کم داشت متوجه میشد ابهتش زیر سوال رفته از خشمناک ترین تن صدایش استفاده کرد.
-کارت یا کلید!ما نمیدونیم.اصلا از خیر اتاق لوسیوس گذشتیم.الان اراده ارباب در این راستا قرار گرفته که اینجا اتاقش باشه.سریع یکی برامون بازش کنه.ابهت ما اجازه نمیده با یک در فکستنی دست به یقه بشیم.




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۹ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
‏[‏نویسنده پس از مدت ها به آغوش گرم جامعه جادوگری بازمیگرده!]

لوسیوس برای دریافت کمک های غیبی، الهی، مرلینی ، جامعه هلال احمر، مردمی یا حتی تقلب مشنگی (ننگ بر او باد!:‏]‏ ) به دور و برش نگاه میکنه. از این طرف نارسیسا که با وجد و شعف منتظره ارباب در رو باز کنه و سر از کار شوورش در بیاره. از سوی دیگه دراکو که چشماش از فضولی داره از کاسه در میاد. از پشت سر هم اسکورپیوس در حالی که شستش رو می مکه...استغفر مرلین، نذارین ادامه بدم :‏‏|‏ خلاصه همچی کانون گرم خانواده محاصره ش کرده بود که شومینه پروفسور تریلانی گوید دریغا! لوسیوس دور سیصد و شصت درجه کله ش رو به دور اتاق تموم میکنه و چشماش دوباره به چهره نورانی و جذاب ارباب :"> برخورد میکنه که منتظر جوابه.

-اهم...خب راستش این قفله کلیدش گم شده!

-کروشیو لوسیوس! ننگ بر تو لوسیوس!! مرگخوار اصیل زاده ما نمیتونه زیر سایه ارباب یه قفل ساده مشنگی رو باز کنه؟!

لوسیوس که از درد نفسش بند اومده به زور جواب میده:
-نه ارباب این یه قفل معمولی نیست!! این قفل هیچ جوره باز نمیشه!!

نارسیسا دهنش رو باز میکنه که بگه " اما تو که هر شب جمعه میری سراغ این دره..." که با دیدن نگاه درمانده-غضبناک-دردکشیده-عاشقانه لوسیوس ( یکی از دلایلی که سی سی بله رو به این پسر داد، همین مهارتش تو نگاه های چند کاره بودش...!)زبون به دندون میگیره .

لرد سیاه با ابهت خاصی به طرف در میره. به لوسیوس اشاره میکنه تا جلو تر بره و با دقت نگاه کنه. آستین رداش رو با حرکتی از دست چوبدستی دار کنار می زنه و روی قفل متمرکز میشه.
-آلوهومورا!

قفل با صدای تلق تلق بلندی به لرزش در میاد و نورانی میشه! لرد سیاه پس از خاموش شدن نور جادوی هیبت انگیزشون:"> پیروزمندانه دست به قفل می برن و....
.
.
.
.
قفل باز نمیشه!
لرد :‏|‏
لوسیوس:‏|‏
دراکو:‏|‏
قفل :‏|‏


ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۱۶ ۱۹:۳۷:۱۴
ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۱۶ ۱۹:۵۴:۲۳



پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۶:۴۲ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
سوژه جدید


برخلاف همیشه، اینبار پاتوق تمام مرگخواران از خانه ریدل به قصر خانواده مالفوی تغییر پیدا کرده، چون تو سوژه ی قبلی این قصر به ارباب لرد ولدمورت کبیر اهدا شد و ایشونم تصمیم گرفتن با کلیه ی متعلقاتشون به اونجا نقل مکان کنن.

لرد درحالیکه راهروهارو طی میکرد و در حال ایراد گرفتن از خونه و اعمال سلیقه ی شخصی خودش تو چیدمان اونجا بود، با خانواده ی مالفوی ها سخن میگفت.

- اتاق تو کجاست لوسیوس؟

لوسیوس با اندوه عمیقی نگاهی به همسرش میندازه و میپرسه: چطور مگه ارباب؟

لرد متوقف میشه، چند لحظه ای سکوت برقرار میشه و لوسیوس به سختی آب گلوی خودشو قورت میده. لرد برمیگرده و رو به لوسیوس میگه:

- چیزی پرسیدی لوسیوس؟ کسی به خودش جرات داده از ما سوالی بپرسه؟ سوال در جواب سوال ارباب؟

لوسیوس دستاشو به حالت تدافعی ای بالا میاره و میگه: نه نه ارباب اشتباه شد. بفرمایین از این طرف ...

لوسیوس راهروی اون طرفی رو اشاره میکنه. لرد نگاهشو از لوسیوس برمیداره و به همون سمت حرکت میکنه.

- مسلما زیباترین و بزرگ ترین اتاق این قصر متعلق به تو که بزرگ خاندانت هستی بوده، درست نمیگم لوسیوس؟

لوسیوس دهنشو باز میکنه تا جوابی بده که لرد مانع اون میشه.

- میخواستی به خودت جرات بدی و صحت حرفای مارو تایید یا رد کنی؟

لوسیوس که نمیدونه باید چه جوابی بده با نمایان شدن در اتاقش، سعی میکنه بحثو عوض کنه.

- بفرمایین ارباب اونجا اتاق منـ...

- بود! الان دیگه متعلق به اربابه.

لوسیوس ساکت میشه و آه کشان همراه خانواده ش به دنبال لرد راه میفته که برای بررسی اتاق به سمتش رفته، اما اتاق دیگه ای که قفل مشنگی بزرگ بش وصله، توجهشو جلب میکنه.

- اون در چیه لوسیوس؟

لوسیوس رد نگاه لردو دنبال میکنه و با رسیدن به اتاق اسرار آمیزش که همیشه درش قفل بوده، بیش از پیش لرزه بر اندامش جاری میشه.

- اون اتاق منظورتونه ارباب؟

لوسیوس همزمان با گفتن این جمله، اتاق دیگه ای که پشت لرد قرار داره رو نشون میده. لرد تکونی به چوبدستیش میده و سر لوسیوس رو به سمت اتاق مورد نظر خودش میچرخونه و میگه:

- این در لوسیوس ... پشت این در چیه؟ اون علامتای مسخره ی روش چه معنایی دارن؟

نارسیسا و دراکو و آستوریا و اسکورپیوس، که تا به اون روز نتونسته بودن پرده از اسرار نهفته تو اون اتاق بردارن، برخلاف تمام این مدت چهره ای مشتاق به خودشون میگیرن و به لوسیوس خیره میشن. هیچ وقت لوسیوس به اونا اجازه ی ورود به اونجارو نداده بود ...

اما لوسیوس به شدت نگران و مضطرب به نظر میرسه!




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۴ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۹۲

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 297
آفلاین

مرگخوار بوق‌ممد ِ از جان ِ خود سیرشده‌ای گفت:
- خب می‌شه دو دُنگ به نام ِ هرکدوم از برنـ...

- آواداکداورا. هنوز متوجه نشدید که در حضور یگانه مصداق ِ بارز ِ نبوغ ِ تاریخ، کسی نباید ایده‌ای بده؟ داشتیم می‌گفتیم. در نتیجه، الان دو دُنگ از قصر مالفوی به هر نفر می‌رسه.

مع‌الأسف نارسیسا در همین لحظه، غش کرد و شکلک ِ ِ بلا، به دیوار خورد، برگشت توی صورت ِ بلا. بلا جا خالی داد و در نهایت شکلک، جلوی لُرد آروم گرفت.

مرگخوارا اجمعین:
لینی، فلور، روح ِ نارسیسای حاضر در لیست: :hungry1:
بلاتریکس:
لُرد در کمال ِ آرامش:

بلاتریکس که در حین ِ جویدن ناخن‌ها تقریباً به آرنجش رسیده بود گفت: سرورم اجازه بدید توضیح بدم!

- شما برای ما زبون در آوردید بلاتریکس؟
- سالازار زبون منو از بیخ ببره مای لرد. اشتباهی شده!
- الان گفتید که ما اشتباه کردیم؟!
- سالازار منو بُکُش!
- کیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!
- نـــــــــــــــــــه، سالی با تو نبودم...
- اومدم بکشیَمت! کیــــــــــــه!

بلاتریکس و سالازار، با فریادهای " کیــــــــــــــــــــه! " و " اربــــــاب! " از کادر خارج می‌شن. مروپی، بلاتریکس رو از لیستی خط می‌زنه و اونو تحویل ِ لُرد می‌ده. لُرد که نسبت به هرگونه لیستی هیستریک شده، با تلاشی وافر و درخور تحسین برای حفظ خونسردی‌ و متانتش می‌گه:
- مادر الان... اوه. لیست ِ برنده‌ها هستند؟ بذارید ببینیم. بلاتریکس که خط خورد. هوگو که نیست... پس... هوم... اینطوری... بله! برنده‌ی قصر مالفوی‌ها، آمانداست.

پیش از این که آماندا وارد مراحل جشن و پیروزی بشه، لرد سیاه سرش رو از روی لیست بالا میاره:
- خب آماندا. می‌خواید با جایزه‌تون چی‌کار کنید؟

نحوه‌ی نگاه لرد ولدمورت، جای سؤالی باقی نذاشته بود. آماندا به سختی آب دهنشو قورت می‌ده و می‌گه:
- سرورم، مایلم تقدیمش کنم به شُما.

- اوه. به نظرمون یه نفر دیگه هم به لیستمون اضافه شد.
لینی، فلور، روح ِ نارسیسا و بلاتریکس از پُشت ِ صحنه و حتی خود ِ لُرد:


× پایان سوژه ×



دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۰:۲۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
پارازیت وسط کودتا!

=================

لرد برای اولین بار در مقابل این حرکات مهربانانه ی بلا، لبخندی تحویلش میده. البته نه لبخند معمولی و عاشقانه، بلکه همون لبخند شیطانی همیشگی.

گوشه ی لب بلا هم بالا میره و در مقابل همین کارو انجام میده و لبخند شیطانی ای میزنه. کلا ابراز احساسات در عالم مرگخواریت این شکلیه. ... نه نه! مثل اینکه اشتباه شده. در ورای این لبخندای شیطانی، نکته ی شومی نهفته!

چند ثانیه ای به همین منوال سپری میشه، اما سرانجام لبخند از لب لرد محو و به همین ترتیب مال بلا هم ناپدید میشه.

لرد پتو رو تحویل بلا میده و به جمعیتی که همچنان درگیر همون شیشه هستن نگاه میکنه. وضعیت اسفناکی برقراره. لب مرگخوارا جلوتر از هرکدوم از عضوای دیگه ی بدنشون به سمت شیشه حمله ور شده و سعی در نوشیدن آب درونش دارن.

پس کاملا طبیعیه لبه ی شیشه هم با دهن تعداد زیادی از مرگخوارا مزین بشه و هرکس تنها بتونه قلپی رو بنوشه و یه مقداریش هم در اثر کشمش بیرون بریزه.

بلا و لرد:

لرد نیم نگاه اربابانه ای به بلا میندازه و دوباره سرشو به سمت جماعت درگیر برمیگردونه. با فریاد بلند لرد، همه همونطور و در همون حالتی که هستن متوقف میشن.

- برنده ی این مرحله مشخص شد!

بلا یه قدم به جلو برمیداره و همزمان لرد اعلام میکنه: بلاتریکس لسترنج برنده ی مرحله ی سومه!

صدای پچ پچی بین مرگخوارا بوجود میاد و این وسط شیشه آب هم میفته و کلهمش رو زمین میریزه. این همه تلاش اونا بی نتیجه بود و بلا که هیچ حرکتی در راستای نوشیدن آب درون شیشه نکرده بود برنده اعلام شد.

لرد برای رفع ابهام توضیح میده: گفتم آب استخرو در راه ارباب بخورین. اما شما در راه برنده شدن، ارباب رو لگد مال کردین ...

در این لحظه لرد نگاه خوفناکی که باعث ایجاد لرزه بر تن تک تک مرگخوارا میشه میندازه و سپس ادامه میده: ولی بلا باز هم حرکتی در راه ارباب انجام داد ... پس برنده س!

هیاهویی بین مرگخوارا بوجود میاد و این وسط صدای مرگخوارممدی به گوش میرسه که میگه:

- برنده دور اول هوگو، دور دوم آماندا و سوم بلا. تکلیف خونه چی میشه این وسط؟

این سوالی بود که لحظه ای بعد در ذهن تک تک مرگخوارا شکل گرفت!




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۵:۰۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
حالا بلاتریکس خودشو بزن و کی نزن! با ناراحتی به ارباب خوشگلش که زیر استخوان ها، حیوان- آدم ها، مورچه ها و خیانتکاران که یک جورهایی زیر مجموعه مرگخوار ها بودند؛ له شده بود نگاه می کرد.

ایوان، اولین نفری بود که بطری آب رو بدست آورد. می خواست درش رو باز کنه که یک دفعه ذهن ـ مبارک ِ وجود نداشته اش فهمید که دستش گم شده.

ایوان غرغری کرد و قبل از این که اتفاق دیگه ای بیفته؛ داداش آنتونین دالاهوف که کمرش به یک طناب درختی مدل تارزانی بسته شده بود؛ پرواز کنان بطری رو گرفت.

اما همون موقع، یک جغد بدجنس بی مروت از آسمون اومد و سر کچل آنتونین رو نوک زد. نوک زدن هدویگ ِ جغد همانا و افتادن بطری همانا!

مرگخوار ها که از لرد دور شده بودن و نصفشون هم رفته وبدن دستکش بیس بال بیارن (!) به آسمون نگاه می کردن که هر لحظه، بطری رو بگیرن.

وقتی بطری دست ِ لینی وارنر افتاد؛ لرد لبخند ملیحی زد و گفت:
- کم کم دارد خوشمان می آید از این بازی ماگل وار فریزبی!
- لبخند ِ ملیح ِ تو!

لرد برگشت و به بلاتریکس که به آرامی پتویی روی دوشش می گذاشت؛ نگاه کرد.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.