خلاصه:
لرد و مرگخوارا به قصر مالفوی نقل مکان کردن.لرد داره قصر رو مطابق سلیقه خودش تغییر میده.
لوسیوس مالفوی اتاقی داره که درش همیشه قفله و کسی نمیدونه توی اون اتاق چه خبره.این اتاق توجه لرد رو جلب میکنه و تصمیم میگیره اونجا رو تبدیل به اتاق خواب خودش بکنه.دستور میده بازش کنن.ولی در به هیچ عنوان باز نمیشه.
لرد به بلاتریکس دستور میده مراقب لوسیوس و فک و فامیلش باشه که فرار نکنن.و به بقیه دستور میده خونه رو بگردن.ولی لوسیوس از فرصت استفاده میکنه و از خونه خارج میشه.
لوسیوس به دروغ ادعا کرد کارتی رو که در باهاش باز میشه اشتباها برای وزیر فرستاده.و الان برای اینکه دستش رو نشه مجبوره واقعا کارتی برای وزیر بفرسته.
لرد ایوان, فلور, پادما و آیلین رو برای انجام تحقیقات به وزارتخونه فرستاده.
_______________________
-بلا؟
-جانم؟!
-بلاتریکس؟
-بفرمایید ارباب!
-لوسیوس کجاست؟
-همین چند ثانیه پیش جلوی چشمم بودا...کت بسته!
-پرسش ارباب درباره چند ثانیه پیش نبود بلا....درباره زمان حال بود.الان کجاست؟
-ارباب, اینطور که از شواهد برمیاد...در رفت!
لینی از فرصت استفاده کرد و در حالیکه بقیه را هل میداد و کنار میزد خودش را به لرد رساند.
-ارباب این بلا همینجوریه.همیشه حواسش پرته.دیروزم فراموش کرد واکس فلس نجینی رو بهش بزنه.اگه دقت بفرمایید متوجه میشین که امروز نجینی مثل روزای قبل برق نمیزنه.
نجینی که ظاهرا بهش برخورده بود سعی کرد برق بزند...ولی موفق نشد.مروپی که اخمهایش در هم رفته بود ضربدری جلوی اسم بلاتریکس زد.
بلاتریکس در انتظار مجازات بود ولی ظاهرا در آن لحظه قفل در بیشتر از هر چیزی برای لرد سیاه جالب شده بود.
-وسایلشونو گشتین؟چیزی پیدا شد که به درد ارباب بخوره؟
لودو بگمن کیسه بزرگی را کشان کشان داخل راهرو برد و در مقابل پای لرد سیاه خالی کرد.خیلی زود تپه ای از کارت ها و کلید ها جلوی مرگخواران ایجاد شد.
-همش همین بود ارباب...ارباب؟...ارباب کجا رفتین؟
با تکان خوردن قسمتی از کوه , لودو وحشتزده دریافت که لرد سیاه کجا رفته است!به سرعت روی تپه کلیدی پرید و سرگرم کندن شد.
-ارباب طاقت بیارین.الان نجاتتون میدم.ارباب جان روفوس اینجوری نمیرین.خیلی شرم آوره.ارباب دستتونو بدین به من.
لودو به سختی دستش را داخل قسمتی که فکر میکرد لرد در آنجا مدفون شده فرو کرد...ولی بلافاصله با فریاد بلندی آن را عقب کشید!
-آآآآآخ...ارباب...از شما بعیده!حیف دندونای سفید و صدفیتون نیست که جاش رو دست حقیر و بی مقدار من باقی بمونه؟حالا تشریف بیارین بیرون...بعدا به شکل با ابهت تری مجازاتم میکنین.
با تلاش لودو و مرگخواران, لرد سیاه از تپه خارج شد و بعد از کشیدن مقادیری خط و نشان برای لودو, دستور بعدی را صادرکرد.
-یکی یکی همه کلیدا و کارتا رو امتحان کنین.این کارت ورود به جلسه دراکو رو کی آورده؟این چاقو به چه دردمون میخوره آخه؟
-چاقو نیست اون ارباب..کارده...مگه کارد نمیخواستین؟
به دستور لرد مرگخواران سرگرم امتحان کردن شدند.
یک ساعت بعد!-هشتصد و بیست و نه...جواب منفی! هشتصد و سی...جواب منفی...هشتصد و سی و یک...منفی!ارباب همشو امتحان کردیم.باز نشد.فقط کارت ورود به جلسه دراکو مونده که اونم لازم نیست امتحان کنیم.
لرد سیاه کلافه و ناامید شروع به قدم زدن کرد.مرگخواران که سعی میکردند در مسیر قدم های لرد قرار نگیرند با عجله به این طرف و آن طرف میدویدند و به در و دیوار برخورد میکردند.لودو بی هدف کارت دراکو را از روی زمین برداشت و جلوی دستگیره در گرفت...و درکمال ناباوری نور سبز رنگی از کارت خارج و به در برخورد کرد.در با صدای خفیفی باز شد.لودو از باز شدن در بسیار متعجب شده بود.ولی با دیدن صحنه ای که در پشت در قرار داشت معنی واقعی تعجب را درک کرد!
-ایوان؟فلور؟پادما؟آیلین؟...شماها این تو چیکار میکنین؟مگه ارباب شما رو برای تحقیق به وزارتخونه نفرستاده بود؟
فلور که هنوز نفهمیده بود آن در چطور ناگهان وسط اتاق ظاهر شده است جواب داد:
-آره...و ما الان سرگرم همین کاریم.ولی شما تو وزارتخونه چیکار میکنین؟