هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- نه ارباب! اون جیمزه یهو!

- ساکت اسکورپیوس! چطور جرئت میکنی به نجینی توهین کنی؟

اسکورپیوس به فکر فرو رفت. او همه کس را هم اصلی شان را دیده بود همه مدل جیمزشان را. به جز نجینی. پس نجینی واقعی کجا بود؟!

اما قبل از آنکه اسکورپیوس بتواند جوابی بیابد صدای خرخری شنیده شد. اسکورپیوس رویش را به سمت منبع صدا برگرداند و لرد را دید که سعی داشت نجینی ای که دور گردنش پیچیده بود و گردنش را فشار میداد را جدا کند.

- ارباب!

توجه همه ی مرگخواران به لرد جلب شد. اما هیچ کس جرئت نداشت کاری انجام دهد. نمیشد نجینی محبوب را کشت. می شد؟ رنگ چهره ی لرد سیاه به بنفش مایل به سیاه گرایید . هیچ کدام از مرگخواران بلد نبودند به زبان مار ها حرف بزنند. به همین دلیل آگوستوس از ته سالن داد کشید:

- نجینی بیا پایین! صاحابت خفه شد!

نجینی هم با نیشخندی () پاسخ داد:

- عمرا بیام پایین!

و اسکورپیوس تازه مطمئن شد که او جیمز است! به سمت مرگخواران برگشت و ماجرا را در چند ثانیه توضیح داد و همه ی مرگخواران با تبر و نیزه و شمشیر و چوبدستی و اینا به نجینی حمله ور شدند تا لباس های برازنده ی لرد را پاره کنند.

درون انباری تاریک و نمور


- هممممممممممم فومممممم فیشمممممممممم

نجینی با دهان و بدن بسته به خود می پیچید...



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۹:۳۴ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
لرد متفکرانه گفت: بیاین جلو ببینم.

مرگخواران عقب رفتند و دو اسنیپ چند قدم از بقیه جلوتر آمدند تا رو در روی لرد قرار گیرند.

- کدومتون سوروسه؟

سوروس 1 سریع گفت: خب معلومه ارباب منم!

سوروس 2 بدون اینکه کسی متوجهش شود، پوزخندی زد و به طبعیت از سوروس 1 گفت: ارباب ارباب! مگه میشه یار وفادارتون رو تشخیص ندین؟

لرد با زیرکی تمام ابتدا نگاهی به سوروس اول و سپس نگاهی به سوروس دوم انداخت. در حین تفرکات عمیق لرد سوروس 1 گفت:

- ارباب، مگه میشه من دوتا بشم؟ من همیشه معجونا مرکب پیچیده مو جای بخصوص قائم میکنم.

با تهدید برگشت و در حالی که به دیگر مرگخواران اشاره میکرد گفت: تقصیر اوناس! ارباب چند بار گفتم نذارین معجونارو در اختیارشون قرار بدم!

دوباره برگشت و رو به لرد ادامه داد: ارباب کی کمه؟ همون شکل من شده.

سوروس 2 که از درون به شدت از هول شدن سوروس 1 لذت میبرد سکوتش را ادامه داد.

سوروس 1، یقه ی سوروس 2 را گرفت و گفت: کدوم مرگخواری؟

سوروس 2، سوروس 1 را از خود دور کرد و گفت: ارباب، اگه بذارین من یه چیزیو از جلو در بردارم بهتون ثابت میکنم که من سوروس اسنیپ اصلی هستم.

مرگخواران کنار رفتند و راه در را برای آن ها بازگذاشتند. سوروس 2 به سمت در رفت و حرکات عجیبی را انجام داد طوری که دیگران کوچک ترین شکی به او نکنند و سپس ...

- بابای!

در یک لحظه در را باز کرد و از آن خارج شد. مرگخواران با قیافه هایی حیران و متعجب به در خیره شده بودند.

سوروس 2 نفس عمیقی کشید و گفت: آه ارباب، دیدین گفتم خودم بودم؟ اما اون کی بود؟ مگه ما کامل نیستیم؟

همان موقع نجینی از لای در خزید و به سمت لرد آمد. لرد نجینی را نوازشی کرد و گفت:

- مگه نگفتم نمیخواد به خودت زحمت بدی تا اینجا بیای؟ ( البته اینو به زبون ماری گفت!)

مار هیچ گونه واکنشی نشان نداد و تنها دور گردن لرد پیچید. اسکورپیوس با نگاهی عجیب به او خیره شده بود. چطور میتوانست به لرد بگوید که ممکن است او خود جیمز باشد؟


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۹ ۱۰:۰۷:۰۹



Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۷ شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
[spoiler=]ارباب جونم جسارتاً اسکورپیوس بچه ی آستوریا و دراکوِ نه نارسیسا و لوسیوس.پس دعوا هم بین ما بوده نه اونا.ببخشید فضولی کردمـــا.[/spoiler]

لرد سیاه در میان صف منظم مرگخواران حرکت کرد و به تک تک آنها چشم دوخت.اما متوجه اشتباهش شد: همه ی مرگخواران آنجا حضور نداشنتد،پنج نفر از مرگخوارها غایب بودند.
-اسکور...آنتونین، بلا،دراکو، رز و آستوریا کجان؟

اسکورپیوس بعد از چند لحظه کمک گرفتن از سلول های خاکستری مغذش،پاسخ داد:
-ارباب...رز مشغول تنبیه شدنه، مامان و بابا داشتن میومدن اینجا ولی جلوی سرسرا دعواشون شد و مشغول جیغ و داد کردن شدن()،بلا دنبال مأموریت شماس و آنتونین هم اصولا باید پیش اون باشه ولی من چند دقیقه پیش دیدمش.

ولی باز هم هیچ تغییری در چهره ی هیچ یک از مرگخوار ها رخ نداد؛لرد به فکر فرو رفت.
-برو دنبالشون.اونا رو هم بیار.

اسکورپیوس تعظیمی کرد و از اتاق خارج شد و پس از چند دقیقه با غایبین بازگشت.
-ارباب متاسفم که دیر کردیم...متاسفانه ورودمون به وزارت خونه کمی با مشکل رو به رو شد و... .

لرد با اشاره ی دست آنتونین را ساکت کرد و به افراد تازه وارد به اتاق،چشم دوخت.اسکورپیوس به جای پنج نفر با شش نفر بازگشته بود:
رز،آنتونین،آستوریا،دراکو،بلاو...سوروس.
-سوروس؟

دو سوروس،یکی از میان تازه واردین و دیگری از میان صف مرگخواران پاسخ دادند:
-بله ارباب؟


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۸ ۲۱:۴۷:۴۵



Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۱:۲۱ شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لوسیوس و نارسیسا دائما با هم دعوا میکنن.اسکوریپیوس از این وضع ناراحته و پیش لردسیاه میره و درخواست میکنه که فکری برای این وضعیت بکنه.لرد درخواست اسکورپیوس رو قبول میکنه به شرطی که اسکورپیوس براش جاسوسی کنه.یعنی بره بین مرگخوارا و ببینه اونا چه نظری درباره لرد دارن و کلا چه کارایی انجام میدن.
اسکورپیوس شروع به جاسوسی میکنه ولی همه مرگخوارا به طرز عجیبی از وضع نامناسب خودشون راضی هستن.بالاخره اسکورپیوس نجینی رو پشت درخت پیدا میکنه که سرگرم فحش دادن به لرده.اسکورپیوس از اینکه نجینی داره به زبون آدما حرف میزنه متعجب میشه و برای فهمیدن اصل ماجرا شروع به تعقیب اون میکنه و متوجه میشه که این جیمزه که وارد خانه ریدل شده و تبدیل به نجینی و بقیه مرگخوارا میشه که از کارشون سردربیاره.
______________

اسکورپیوس بعد از به هوش آمدن از جا بلند شد و دوان دوان خود را به دفتر لرد رساند. بدون در زدن وارد اتاق لرد سیاه شد و بلافاصله کروشیو را دریافت کرد و روی زمین پهن شد.
-ارباب خواهش میکنم...خبرای مهمی دارم!

لرد شکنجه را متوقف کرد.
-بگو...

اسکورپیوس دفترچه اش را که تحت تاثیر شکنجه کج و کوله شده بود در آورد و شروع به خواندن کرد.
-ارباب یک مورد ناسزا...دو مورد توهین، هشت مورد فحش غلیظ و از همه مهمتر...یک مورد جاسوس!

لرد سیاه با شنیدن مورد آخر دست از مطالعه پرونده ای که روی میزش بود براشت.
-جاسوس؟بین مرگخوارا؟کشتیش؟

اسکورپیوس که از توجه لرد به وجد آمده بود ادامه داد.
-نه ارباب....مرگخوار نیست.همون فسقلیه...همون محفلی یویو دار...جیمز.نمیدونم چطوری وارد اینجا شده.تغییر شکل میده.شکل نجینی و رز و آنتونین شد.خیلی خطرناکه!
لرد سیاه پرونده را بست...از جایش بلند شد و قدم زنان به اسکورپیوس رسید.درست در مقابل او متوقف شد.
-مرگخوارا رو احضار کن...باید بفهمیم کدومشون خودشون نیستن.باید اون فسقلی رو پیدا کنیم و حسابشو برسیم.

چند دقیقه بعد همه مرگخواران بی کم و کاست در مقابل لرد سیاه حاضر شده بودند.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۸ ۱۱:۳۱:۳۳



Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۳:۲۴ پنجشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
اینبار ضربه ای همانند پتک بر سر اسکورپیوس روانه شد و اینبار هوشیارانه تر برای یافتن نجینی به حرکت درآمد.

به سرعت به سمت ساختمان رفت که رز جلویش ظاهر شد.

- نجینی رو ندیدی؟

- چرا دیدم.

اسکورپیوس بی توجه به رز از کنارش رد شد و خواست وارد خانه شود که متوجه چیز عجیبی شد.

افکار اسکور: " مگه رز توی آشپزخونه بدون جادو ظرف نمیشست؟ امکان نداره به این سرعت کارشو تموم کرده باشه و به اینجا رسیده باشه. "

بنابراین به سمت رز که هم چنان به دیوار تکیه داده بود برگشت.

- شستن ظرفا بدون جادو تموم شد؟

رز با قیافه ای حیرت زده گفت: یعنی شما هم؟

افکار اسکورپیوس با شنیدن این حرف کاملا به هم ریخت و رشته ی آن از دستش در رفت. همه چیز به نظر مشکوک می آمد.

در حالی که زیر چشمی به رز خیره شده بود، به سمت در خانه رفت تا وارد آن شود. بعد از ورود به خانه، آهسته در را آن قدر بست تا روزنه ای برای دیدن بیرون برایش باقی بماند.

- هوووم اینا هم مشنگی ظرف میشورن پس.

لبخندی شیطانی زد و دوباره گفت: چه قدر کیف میده! ممنون پانویس کتاب عمو !

در مقابل چشمان حیرت زده ی اسکور، رز تغییر چهره داده بود و بعد از تبدیل شدن به جیمز، این را بیان کرده بود. جیمز دستی به چانه اش کشید و از خودش پرسید:

- حالا نوبت کیه؟

جیمز بشکنی زد و در یک چشم به هم زدن تبدیل به آنتونین شد و به سمت پشت خانه حرکت کرد.

اسکور که قدرت تحمل این همه شگفتی را نداشت همانجا بیهوش شد و بر روی زمین افتاد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۱۲ ۱۳:۴۴:۵۳



Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۰:۳۰ پنجشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۰

وزیر دیگر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۲:۱۷ شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۲
از اینور رفت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 367
آفلاین
- کچل نفهم خبیث! بدقیافه ی شرور! بدقواره ی خودخواه! کثافت!

اسکی مالفوی که تا به حال یه گل از صدتا گل شادی و خوشحالی و امید و نشاط و تندرستی این جور چیزهای خوب خوب در وجودش نشکفته بود با رسیدن به مراد ناگهان صدگل در وجودش شکفته شد و کلن گلستانی شد برای خودش بچه!

چار چنگولی پرید وسط بوته های خار و گونی که در بیابان خرم و زیبای حیاط ریدلها روییده بودن و به انتظار ناسزاجات بیشتری از طرف شخصی که هنوز ندیده بود نشست! دفترچه و قلم پرشم به سرعت درآورد و مشغول یادداشت برداشتن شد: " کچل نفهم خبیص! بدغیافه شورور! بدقوره خودخاه! کسافط!"

بعد از این شخص پشت درخت ( البته یه زمانی درخت بود الان به جای چوب لباسی می شد ازش استفاده کرد!) و اسکی با هم ادامه دادن: "فاقدالدماغ المنحوس! هیپوگریف بی شعور! تسترال بلاجرزاده!.."

بچه مالفوی بیچاره هنوز برای این همه ذوق یک جا خیلی کوچیک بود و به خوبی نمی تونست درک کنه که اینا فقط یه نمایشنامه ست و نباید تو نقشش زیادی غرق شه.. چن بار از ذوق زیادی سکته زد و پس افتاد و ملت از پشت و جلوی صحنه نوبتی تنفس مصنوعی بهش دادن تا به زندگی برگرده و بعد همه برگشتن سر کارشون.

اسکی یه لیست پروپیمون از انواع فوشها نوشته بود و چندتاشونم که سوادش نمی کشید بنویسه رو با خط هیروگلیف نوشته بود!

و حالا بعد از این همه مدت و کلی دیکته نوشتن (که صد البته صفرم نمی گرفت از اون دیکته! ) حالا دیگه وقتش بود که طرف از پشت درخت بپره بیرون و نشون بده که چه آدم با جیگری بوده که اسمش در تاریخ جادوگری توسط پروف بینز ثبت بشه! ولی اون آدم نبود.. نجینی خزون خزون(!) از پشت درخت اومد بیرون یه نگاه به مالفوی کوچیک انداخت و گفت : " چطوری عوضی؟! " و رفت!

اسکی هم وقتو تلف نکرد از وسط بوته ها پرید بیرون و جست و خیز کنان و ملق زنان به سمت ساختمون راه افتاد اما وسط دویدن و جست و خیز یه چیزی تلپی خورد تو سرش!
اونم مثل شما اول دنبال اون چیز گشت ولی اون فقط یه حقیقتی بود که خورد تو مغزش

- صب کن ببینم.. نجینی که به زبون آدما حرف نمی زنه!
- همم... مهم نیس که.. شاید رفته کانون زبان یاد گرفته!
- چرند نگو کم عقل! از پسر اون کله زخمی یاد بگیر! یه یویو گرفته دستش کلی ماجرا جویی کرده! برو یه کم دنبال حادثه! برو بذا معروف شی اینجوری ارزشی نباش بدو برو دنبال نجینی ببین چه کاسه ای زیر نیم کاسه ست!


یک روز جادوگر به سراغ جادوی واقعی می رود!

به یاد اغتشاشگران خوف:

تصویر کوچک شده


Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۰:۱۲ چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۰:۴۲ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
اسکورپیوس ناامید از ایوان از او دست کشید و به پیشنهادش عمل کرد و سراغ رز رفت.

او رز را درحالی که روی کرسی رو به ظرفشویی ایستاده بود و ظرف ها را میشست یافت.

اسکورپیوس با تعجب از رز پرسید: چرا با جادو اینکارو نمیکنی رز؟

رز که با صدای اسکورپیوس آواز خواندن را ترک کرده بود پاسخ داد: اوه منو ترسوندی! راستش نجینی منو عصبانی کرد و من بهش گفتم دراز ِ بدقواره و ارباب شنید و منو تنبیه کرد!

برقی شیطانی در چشمان اسکورپیوس نمایان شد.

شاید رز دلش بخواد چند تا فحش به ارباب بده!

- چه قدر ارباب بیرحمه!

رز بلافاصله حالت تهاجمی به خود گرفت و فریاد زد: خب معلومه که ارباب بیرحمن! اصلا اربابی که بی رحم نباشه که ارباب نیست! تو چه انتظاری از ارباب داری؟ دلت میخواد مثل دامبلدور مهربون باشه؟ آره؟

اسکورپیوس که هنوز امید خود را از دست نداده بود تند گفت: نه منظورم اینه که میتونست یه تنبیه دیگه ای برات در نظر بگیره! کارایی که مشنگا انجام میدن خیلی کسل کننده س!

- بسه دیگه اسکور! ازینجا برو! ارباب خودش بهتر میدونه باید چه تنبیهی رو به مرگخواراش بده!

- خیله خب!

اسکورپیوس عقب عقب از آشپزخانه بیرون رفت و راهش را به طرف حیاط خانه ی ریدل کج کرد بلکه آنجا کسی را پیدا کند.

اسکورپیوس پشت درخت ها صدایی کسی را میشنید که ناسزا میگفت؛ با امیدواری به انجا نزدیک شد...شاید کسی از دست لرد شاکی بود و انجا، بین درخت ها خشمش را خالی میکرد ...


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۱:۵۹ چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
لرد سیاه به چشمان وحشتزده اسکورپیوس خیره شد.
-باید برای من جاسوسی کنی.

اسکورپیوس بدون مکث پاسخ داد:
-چشم...این که کاری نداره.همین الان شروع میکنم.شما فقط بگین چی میخوایین بدونین.اسرار وزارتخونه؟رمز ورود به محفل؟راههای مخفی ورود به هاگوارتز؟

لرد سیاه سرش را تکان داد و با حرکت دست اسکورپیوس را ساکت کرد.
-نه...همه اینا رو ارباب میدونه.چیزی که من ازت میخوام همینجاست...دور و برخودمون.میخوام بدونم بین مرگخوارا چی میگذره.چه نظری درباره ارباب و ارتش قدرتمندش دارن.میخوام از همه کارایی که میکنن مطلع بشم.اگه تا فردا گزارش درست و به درد بخوری به ارباب بدی کاری میکنم که پدر و مادرت دیگه جرات دعوا کردن با همو پیدا نکنن.

اسکورپیوس به فکر فرو رفت.جاسوسی در میان دوستانش کار ساده ای نبود.ولی از وفاداری همه آنها به لرد اطمینان کامل داشت.برای همین با کمی تردید پیشنهاد لرد سیاه را پذیرفت.


نیم ساعت بعد:


اسکورپیوس درحالیکه قلم پر و دفتر بزرگی را در دست گرفته بود در حال دویدن به دنبال ایوان بود.ایوان کلافه و ناراحت بطرف اسکورپیوس برگشت.
-چی میخوای بابا؟دست از سرم بردار...چند دفعه باید بگم؟من هیچ مشکلی با ارباب و ارتش و اینجا و نجینی و حتی تسترالها ندارم.خیلیم خوشحالم....برو از رز بپرس...شاید اون مشکلی داشته باشه.




Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۹:۰۷ پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
- ارباب ازتون خواهش میکنم که در این مورد کمکم کنید.

چهره ی اسکورپیوس در میان تشعشع شعله های برخاسته از شومینه ، روشن شده بود و لرد درست مقابل او با ابهت بر روی مبلی نشسته بود. لرد که در حال چکاپ چوبدستیش برای اطمینان از سالم بودنش بود گفت:

- دلیلی برای تلف کردن وقتم نمیبینم. این مشکل توئه.

اسکورپیوس با اصرار گفت: اما ارباب اونا مرگخوارای شما هستن!

- این تغییری در موضوع بوجود نمیاره. مشکلات خانوادگی مرگخوارا به من ربطی نداره ، اصن به نظر من مرگخوارا نباید ازدواج کنن!

اسکورپیوس که قصد کوتاه آمدن از حرفش را نداشت پرسید: اتحاد بین مرگخوارا برای شما مهمه؟

لرد که از لحن صحبت کردن اسکورپیوس اصلا خوشش نیامده بود گفت: هیچ کس حق سوال پرسیدن از ارباب رو نداره.

اسکورپیوس آهی کشید و گفت: ارباب بیشتر بودن جمعیت مرگخوارا به نفع شماس و گروه شمارو بزرگ تر میکنه. اینم دلیل برای کمک کردن بهم.

- چی؟ این چه ربطی داره؟ اونا چه در حالت آشتی و چه در حالت قهر مرگخواران من هستن.

- بله ولی اگه مشکلاتشون زیاد شه اون قدر فکرشون آشفته میشه که نمیتونن وظایف مرگخواریشون رو درست انجام بدن. ارباب من فقط ازتون میخوام که یه فکری به حال وضعیت کار بابام کنین. چون شما باهوش ترین جادوگر حال حاضرین و هرکاری از دستتون بر میاد از شما کمک خواستم.

لرد اینبار با قاطعیت گفت: اگه کاری که ازت میخوام رو برام بدرسی انجام بدی ، بهت کمک میکنم.

اسکورپیوس که امیدی تازه پیدا کرده بود با هیجان و در عین حال با ترس گفت: ارباب هرچی شما بگین.

و منتظر ماند تا لرد چیزی که از او میخواست را بیان کند.




Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۴ پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
سوژه ی جدید

- این چه وضعیه؟؟ صبح ساعت 5 صبح میری سر کار 11 شب میای!! اصلا نمیگی که خونه زندگی داری؟ پسرت همش میگه بابا، بابا.. اما تو اصلا نمیدونی اون کلاس چندمه!

-البته که میدونم عزیزم..
- کلاس چندمه؟
- اممم... دوم دبستان؟
- نخیر!! اول راهنمایی!!
-

مردی با موهای طلایی روشن و چشم های قهوه ای جلوی در ایستاده بود. تیزی چانه اش حالت خاصی به صورتش داده بود. هیچ وقت بحثی به این بزرگی با همسرش نداشته بود. پسری نه چندان کوچک، در حالی که خرس عروسکی اش را در دست گرفته بود() و لباس خواب اشرافی اش کمی برایش بزرگ بود،از پله ها پایین آمد. به این دعوا ها عادت کرده بود. دعوا هایی که معمولا وقتی پدر از سر کار می آمد رخ میداد. دعوا هایی که تماشایشان گاه برای اسکورپیوس تفریح بود و گاه موجب ترسش میشد. این جدی ترین دعوای پدر و مادرش بود. اسکورپیوس روی پله ها نشست و به دعوا خیره شد. مادر دست هایش را به سرعت تکان میداد. پدر که تا کنون در حال معذرت خواهی بود، ناسزایی به زبان آورد و قاب عکسی را برداشت تا به زمین بزند و بشکند اما با دیدن چهره ی نارحت اما مصمم اسکورپیوس دستش خشک شد.اسکورپیوس بلند شد و ار پله ها بالا رفت. به اتاقش رسید.
آه بلندی کشید و موهایش را به هم ریخت.

لب پنجره اش در مقابل وزش ملایم باد نشست. باید کاری میکرد. تصمیم خود را گرفته بود.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!











شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.