کیو.سی.ارزشی
پست دوم:
- ممد!
- بله قربان!
- اینا رو بررسی کن!
- امم.. همهش.. همهشونو قربان؟!
- من چی گفتم ممد؟
- من.. قربان..
- میخوای برت گردونم به رولهایی که در اون ها بارها و بارها توسط ارباب و یارانشون آوادا و کروشیو میخوردی؟
ممد در آن اتاق سرد و تاریک و دود گرفته [ الکی مثلاً فضا خیلی خفنه!
] برای لحظاتی به عقب بازگشت..
فلشبکنقل قول:
همین لحظه لرد آوادایی زد که کلیهی مرگخواران از جلوی آن جا خالی داده و ممد در انتها، آن را به آغوش کشید و پر پر شد.
نقل قول:
بلا در را با لگدی باز کرد و در کذایی، پس از برخورد با کورممد، از پهنا در حلق نورممد فرو رفت.
- رودووولــــــــــــــــف!!
نقل قول:
- خب حالا این معجون رو روی کی امتحان کنیم؟
هکتور این را گفت و گروه مرگخواران قبل از این که کسی از بین خودشان در این سوژه تلف شود، یقهی ممدی را گرفته، به داخل تاپیک کشیده و معجون مذکور را در حلقش ریختاندند.
پایان فلشبک- پس من رفتم سراغ همهی خاطرات دامبلدور!
و در کسری از ثانیه، ممد به سمت افق رفت و چون محو شوندگان در آنجا ازدحام کرده بودند، تغییر جهت داد و در عمود محو گشت..!
کمی آنسوتر - در عمودممد متفکرانه به شیشهها نگاه میکرد.
- هممم.. باید نسبت به بقیه خاطراتش تر و تازه تر باشه.
شاید این یکی..
دست دراز کرد و مایع درخشان را در قدح اندیشهی پیش رویش ریخت، با امید ِ این که..
فیــــــــــــــشت!!فلشبک- تولّه بلاجر ِ دو رگهی تسترال! دارم میگم شاید با برگشتنت بتونی کاری کنی که روح های کم تری ناقص و عليل بشن و خونواده های کم تری از هم بپاشند!
- اصنم به نظرم هدف ارزشمندی نیست! اروا خاک ِ ننه بابام منو برنگردون پیش ِ اسمشو نبر! ممد به حالت
داشت به صحنهی پیش رویش مینگریست. هری پاتر، چهارچنگولی یکی از ستونهای ایستگاه کینگزکراس را در آغوش کشیده و حاضر نبود از آن جدا شود، و دامبلدور با حالتی کاملاً مادر سیریوسانه، داشت پایش را میکشید تا برش گرداند.
- بوق به گور ننه بابات که تو رو گذاشتن بیخ ریش من و رفتن صفا سیتی! ول کن اون لامصبو! ده ول کن مادرسیریوس بت میگم!
- نـــــــــــــه!! نــــــــــــه!! من از اسمشو نبر میترسم! من پسر برگزیده نیستم! -
این آخری، روح ِ ناقص ولدمورت بود که مدتها پیش، دست از عر زدن کشیده و به همان حالت ِ فوقالذکر، کشمکش دامبلدور و هری پاتر را نظاره میکرد.
- آم.. فک کنم اشتباه اومدم.
هووووشــــــــــــــــــــــت!! لحظاتی پس از ناپدید شدن ممد، در ایستگاه کینگز کراس:
-
دامبلدور موفق شد هری پاتر را به دنیا برگرداند.
- هوف.
مادرسیریوس ِ ..
توام عر بزنی میزنم تو دهنتا! روح علیل ولدمورت که داشت آماده میشد از حالت ِ
به حالت ِ
ارتقاء یابد، مجدداً به حالت ِ
درآمد.
پایان فلشبکممد مایع نقرهای داخل قدح را بیرون پاشید [ هیچکس هرگز نباید چنین صحنهای را میدید!
] و سپس به صورت اتفاقی، شیشهی دیگری را انتخاب کرد.
فیــــــــــــــشت!!فلشبکهری به سمت دامبلدور برگشت و در حالی که از فرق سر تا نوک پایش میلرزید، گفت:
- بگذارین برم بیرون.
دامبلدور فقط گفت:
- نه.
چند لحظه به یکدیگر خیره ماندند. سپس هری دوباره گفت:
- بگذارین برم بیرون.
دامبلدور نیز تکرار کرد:
- نه.
- اگه نگذارین.. اگه منو اینجا نگه دارین.. اگه اجازه ندین..
- گرفتی نصف وسایل منو ترکوندی! دیگه میخوای چیکار کنی؟! بگیر بشین سر جات بذار حرفمو بزنم تا سرتو نکوبیدم به تابلوی آرماندو دیپت!
تابلوی تکچهرهی آرماندو دیپت گفت:
- واقعاً که!دامبلدور رو به تابلوها کرد و گفت:
- برام مهم نیست که شما چی میگین! سپس ماه نمایی را برداشت تا داخل بخاری دیواری بیندازد که هری سرفهای کرد:
- ام.. هرطور راحتین پروفسور.. ولی اون دیالوگ من بود.. امم.. این ماهنما رو هم من یه صفحه قبل پرت کردم تو بخاری دیواری به هر حال.
دامبلدور لحظهای مکث کرد:
- اوه. جداً؟
ممد حتی توانایی واکنش نشان دادن هم نداشت. همانطور که پاهایش را روی زمین میکشید و زیر لب چیزهایی در ارتباط با عوام فریبی و "زندگی آلبوس دامبلدور: دروغها و نیرنگها" میگفت، از خاطره به بیرون
هووووووشــــــــــت! شد.
پایان فلشبکممد خسته بود. ممد غمگین بود. ممد افسرده بود. ممد میتوانست برود در اینستاگرام عکسهای خفن با تهریش و عینک آفتابی و نگاه به افق بگذارد تا دخترها زیر پستش همدیگر را بکشند. ولی ممد وجدان داشت. ممد وظیفهشناسی داشت. ممد شرف ِ آریایی داشت. ممد برای اولین بار در زندگانی پوچ و بی معنا و بی مصرفش، یک نقش مهم در سوژهای به عهده گرفته بود!
- این یکی.. آخریه که امتحان میکنم..
نفس عمیقی کشید و خاطرهای را که امیدوار بود خاطرهی کذایی باشد، توی قدح خالی کرد.
فقط.. حواسش نبود که خاطرهی قبلی را دور بریزد..!
فیــــــــــــــشت!!فلشبکرختکن تیم ِ تراختور سازی!
ممد موفق شده بود!!
ممد در پوست ِ خود نمیگنجید!!
- لطفاً اسنیچو با دست بگیر هری. دفعهی پیش که گوی رو قورت دادی مجبور شدیم مُلیّن به خوردت بدیم تا گوی رو ازت بکشیم بیرون.
ممد متوجه شد علاوه بر خودش، سایر اعضای تیم هم با یادآوری این که به کمک بیزاکودیل و چندین قرص مسهل، توانسته بودند بردشان را ثابت کنند، به شکل
در آمدهاند. فلورانسو سخت در تلاش بود تا بازیکن جستجوگرش را قانع کند که به استفاده از روشهای معمولتری رو بیاورد. مدتها بود که از تلاش برای فهماندن ِ "تو حتی جستجوگر تیم هم نیستی آخه!
" دست کشیده بود.
هری البته به نظر معذب نمیآمد.
- من پسر برگزیدهام.
من با همه دنیا فرق دارم.
پیش به سوی زمین!
دامبلدور سرفهای کرد.
همه به سمت او چرخیدند.
لبخند پروفسورانهای روی لبهای او نقش بسته بود.
حتماً قصد داشت سخنرانی حکیمانهای ارائه دهد.
- شايد با برگشتنت، بتونی کاری کنی که روح های کم تری ناقص و عليل بشن و خونواده های کم تری از هم بپاشند. اگر اين به نظرت هدف ارزشمنديه پس فعلا با هم خداحافظی ميکنيم!
-
-
-
از واکنشهای اعضای تیم چنین برمیآمد که این میلیونُمین بار است که این جملات را میشنوند.
سیسرون همانطور که دامبلدور را دنبال خودش میکشاند، رو به آنتونین گفت:
- چرا چنین کلماتی یاوه را زیاده از حد میگویندندی؟
شیرفرهاد دخالت کرد:
- ها ای با چماق وزنم تو مغزش؟
و آنتونین شیرفرهاد را کشان کشان از صحنه دور کرد تا فلورانسو آه کشان جواب سیسرون را بدهد:
- از وقتی جملهشو بالای بزرگراه هاگزمید به هاگوارتز زدن، جوگیر شده. فک میکنه خفنترین جملهی قرنو گفته و هی تکرارش میکنه.
ویزززز... خشششش... خرچ خرچ..تصویر پیش روی ممد، مثل آن که رویش پارازیت انداخته باشند، لحظاتی خط روی خط شد و بعد، چیزی جایگزین قبلی شد.
دامبلدور گفت:
- تا وقتی من حرفهامو نزدهم نمیشه بری!
- فکر میکنین.. فکر میکنین من میخوام.. عه.. پروفسور این شکلکه دیگه چیه؟
پیرمرد برای لحظاتی از حالت خواهرسیریوسیش در آمد:
- قشنگه؟ این یکی خواهرسیریوسه، چند درجه از اون یکی ملایمتره.
ویزززز... خشششش... خرچ خرچ..تصویر پارازیتی، پیش از آن که ممد دست به گیسوان پرپشت خود برده و تک تکشان را بکند، به صحنهی قبلی بازگشت. گرچه، به نظر میرسید خاطرهی پیشین هم اندکی جلو رفته است.
- حالا بازیکنان کیو.سی ارزشی رو میبینیم که دارن از زمین بلند میشن! لازمه این مسئله رو بگم که از حراست ورزشگاه تذکر دادن زدن هرگونه آوادا برای چک کردن خواص زخم کلهی جیمز سیریوس پاتر ممنوعه! آقای لوپین هم به طرفدارای دوشیزه ویزلی شبهای ماه کامل رو یادآوری کردن.. و این کاربره مهمانه که داره دور افتخار میزنه!..
در میان گزارش پر هیجان ِ گزارشگر، ممد به طرز عجیبی میان زمین و هوا به سر میبرد. با جارو یا بدون جارو، او در خاطرهی دامبلدوری بود که داشت پرواز میکرد!
ممد متوجه نکتهی عجیبی شد.
نصف ردای دامبلدور، متعلق به تیم تراختور سازی و نصف دیگرش، ردای داوری بود!
اینجا اتفاقات عجیبی داشت رخ میداد!
جیمز مانند تیر از کمان در رفته، به سمت دامبلدور هجوم برد:
- این غیر قانونیه!
- گـــــــــــــــل!! عجب گـــــــــلی به ثمر میرسونه این تد ریموس لوپین! گـــــــــــل!! - چی غیر قانونیه فرزند روشنایی؟
- تو غیر قانونی هستی! داور که نمیتونه عضو یکی از تیما باشه! - پسرم، شما اون پونزده گالیونی که بدهکاری رو به من پرداخت کردی؟
- گــــــــــل سوم تیم کیو.سی ارزشی! چه میکنن مهاجمان ِ این تیم! جیمز مات و مبهوت سرجایش باقی ماند.
دامبلدور سرفهای کرد و به سمت زمین بازی برگشت. در سوتش دمید.
- چطور وقتی هنوز بازی شروع نشده، امتیاز تیم کیو.سی سی باشه؟ از اول لطفاً.
جیغ جیمز در آمد:
- مادرسیریوسِ..
- پنالتی به نفع تیم تراختور سازی! توهین به بازیکن حریف؟!
تدی میتوانست در روشنایی روز به گرگ تبدیل شود:
- پنالتی؟! برای چی؟! داره با تو حرف میزنه!
دامبلدور لبخند دامبلدورانهای زد:
- آه.. در این صورت عزیزان من.. به علت توهین به داور اخراج میشه. کدوم رو انتخاب میکنید؟
ویزززز... خشششش... خرچ خرچ..دوباره پارازیت؟! چطوری امکان داشت با این خاطرههای در هم گره خورده، بفهمد چه اتفاقی در این بازی کذایی افتاده است؟!
هری فریاد کشید:
- پس اگه اینجوره، من- نمیخوام - انسان - باشم! آنگاه دستش را دراز کرد و یکی از ابزارهای ظریف نقرهای را از روی میز پایه بلند که در کنارش بود برداشت و به آن سوی اتاق پرتاب کرد.
- حالا کی گفته هستی؟!
-
ممد قبل از این که بتواند تشخیص دهد کدام یک از تابلوهای روی دیوار این را بر زبان آورده و بوقیدهاند به تمام بیانات ِ دامبلدور و حس و حال صحنه، دوباره تصویر پیش رویش خط خطی و ویز ویزی گردید.
ویزززز... خشششش... خرچ خرچ..این بار تصویر پیش روی ممد، فضای بیکران ِ برفکی و سفیدی بود. گرچه، صداهای خاطرهی دومی به شکل واضح در آنجا میپیچید.
صدای جیغهای مادرسیریوس:
- بی اصل و نسبا! دورگههای خون لجنی! جنهای خانگی!
- مادر سیریوس به دابی توهین نکرد! دابی جن آزاده! دابی خوب!
- داره دروازهبانمونو مث ِ کیک ِ دورسلیا میترکونه! - خانهی گریمولد جزو اموال محفل نیست؟
به نظر میرسه قراردادتون به کلی غیر قانونی باشه پسرم.
ممد دیگر نتوانست تحمل کند.
فیــــــــــــــشت!!پایان فلشبکمأمور با وجدان وزارتخانه روی پاهایش جلوی قدح اندیشه فرود آمد.
آلبوس پرسیوال ولفریک بریان (
) دامبلدور، باید برای ادای توضیحاتی در دادگاه ویزنگاموت حضور مییافت!