هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
دفتر رئيس بخش

رئيس بخش يه کم به ريموس نگاه کرد، بعد از جاش پريد و در حالي که بازوش رو محکم گرفته بود، اونو به زور دنبال سره خودش به سمت اتاق 666 کشيد!

ريموس: اقا! اقاي محترم اخه چرا اينجوري ميکنين؟ طرز رفتار شما اصلا درست نيست! من ميخواستم در مورده موضوع مهمي با شما صحبت کنم!
رئيس بخش: والا بچه اينقدر پرو نديده بوديم که خودش راه بيفته بياد دفتره رئيس!

ريموس که همون لحظه چشمش افتاد به شماره اتاقش گفت:
- راستي شما ميدونستيد که 666 در واقع نشان دهنده تعداد سياره ها در واحد زمان به توان دو در لگاريتم سه در مبناي هشت هس؟
- !!
- ببينيد اقاي رئيس، من اومده بودم دفتر شما که...

رئيس بخش درحالي که ريموس رو به زور روي تختش مي نشوند يکي از پرستارا رو صدا زد و به ريموس گفت:
- ببين پسرم! الان خانوم پرستار مياد خب؟ هر کار داشتي به اون بگو باشه؟ اينا الان تو طبقه پايين تا دوباره خودشون مودي رو نفرستن قبرستون ول کن نيستن!
- باشه

خانه ريدل

شوفت( صداي برخورد دست ولدمورت با ميز)

- يعني چي که مودي زندست؟

صداي فرياد لرد سياه، پنجره هاي خونه اربابي ريدل را به لرزه در اورد...لرد سياه نيم ساعت پيش با يکي از مرگخوارانش به اتاقش رفته بود و از اون موقع تا حالا، صداي فريادهاي لرد، اخ و اوخ هاي مرگخوار و طلسم هاي کروشيو لحظه اي قطع نشده بود

- پس شماها اون موقع اونجا چه غلطي ميکردين؟؟؟

بقيه مرگخوارا همه تو سالن خونه ريدل نشسته بوندند و با دلواپسي به همديگه نگاه ميکردند! بليز که با حالتي عصبي جلو بقيه مرگخوارا، طول و عرض سالن رو قدم ميزد زير لب گفت:

- باز دوباره دردسر شروع شد!

سنت مانگو

رز به زور راه خودشو از بين جمعيت باز کرد و به سمت اسپ رفت و گفت:

- البوس گل پسرم تنهاست ها! بيا بريم پيشش
- جون من بيا بريم يه امضا از مودي بگيريم...الان اينا ميکشنش بعد ضرر ميکنيم ها
-
- اهم...ميريم پيش ريموس!

رز و اسپ در حالي که به زور از بين ملت رد ميشدند به سمت پله ها رفتن تا به اتاق ريموس برن!

ريموس در حالي که روي تختش نشسته بود، داشت براي خودش مسئله هاي فيزيک حل ميکرد. رز با عجله وارده اتاق شد و به سمت تخت پسرش رفت...البوس هم در حالي که با محبت به زن و پسرش خيره شده بود، به طرف پنجره اتاق رفت تا کمي لاي ان را باز بزارد

اسپ: اِاِاِاِ...رز ببين! عجب ادمايي هستن ها! نيم ساعت نشده که سر و کله اين مودي پيدا شده خبرنگارا ريختن سنت مانگو! چه همه هم هستن...اوووووو....چه خبره؟ نگاه کن! همشون هم سياه تنشون کردن! بيا ببين رز

رز به سمت پنجره اتاق رفت و از ان به بيرون نگاه کرد:
- اِ راست ميگي...چه زود اومـ...اسپ اينا مرگخواران!!!


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۷ ۱۸:۴۲:۵۵

... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۷:۰۹ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
خلاصه سوژه:

رز ویزلی، همسر آلبوس سوروس پاتر، یک بچه به دنیا میره. بعد از آسیبی که به مغز ریموس (نام نوزاد!) وارد میشه پزشکان سنت مانگو معتقدن که اون بچه در آینده رفتارهای نا به هنجاری از خودش نشون میده ولی با تعویض مغزی که انجام میشه و گذاشتن مغز آلبرت انیشتین به جای مغز آسیب دیده ی ریموس، مشکل رفع میشه و ریموس تبدیل به یک نابغه میشه. یازده سال بعد به هاگوارتز میره و در اونجا در حال بازی هست که میفته زمین و دوباره مغزش آسیب می بینه. اونو به سنت مانگو منتقل می کنن و تحت درمان قرار میگیره. در همین حال آلستور مودی که سال ها پیش مرده از ناکجاآباد پیداش میشه و به سنت مانگو میاد و باعث تعجب همه میشه. ملت در حال گرفتن امضا و دادن شیرینی به مودی هستن که ریموس به هوش میاد و می بینه هیچکس تو اتاقش نیست. بلند میشه و به سمت دفتر رییس بخش میره...

---

دفتر رییس بخش!

تق تق تق !

-کیستی؟
-بیمار اورژانسی اتاق 666!

یک لحظه سکوت برقرار میشه و ناگهان درب دفتر باز میشه.
رییس بخش: آقای پاتر!
ریموس: میتونم بیام داخل؟

طبقه پایین!

-آقا ول کن ردا رو! من مودی نیستم!
-خودتی! این مودیه! مودی چشم باباقوری! هوررررررا!
-این چشمم تقلبیه! بیا اصلا واسه خودت!
و چشمشو در میاره و میده دست طرف. اونم از ترس چشم رو از پنجره پرت می کنه بیرون!

-ولی تو خود مودی هستی!
بقیه ملت: موووووووووودی!

مودی در حالی که تو دلش به آسپ بد و بیراه میگه و جملاتی نظیر چه غلطی کردیم زنده شدیم و اینا دوباره میگه:
-من مودی نیستم! اون پرستاره میدونه! از اون بپرسید من یک بیمار روانی هستم!
-نــــــــــــــه! جناب مودی به خودتون نگید روانی! آهاااااااا .... اینم پای چوبیتون! شما مودی هستید!

مودی پای چوبیش رو هم در میاره و میده دست طرف! اونم شروع می کنه چک کردن و بعد از چند لحظه میگه:
-اورجیناله!
ملت: موووووووووودی!

خارج از سنت مانگو!

چشم مودی چرخش وار به سمت زمین در حال سقوطه و تلپ میفته جلوی پای یک عابر. عابر که بر حسب اتفاق (!) یک علامت شوم رو ساعدشه با تعجب چشم رو برمیداره:
-ها؟ این چیه؟ چه آشناست! شبیه چشم آلستور مودیه! نه مثل اینکه واقعا چشم مودیه! مودی ... مودی ... مودی!

چشم رو در جیبش میزاره و با صدای پاقی غیب میشه. آخرین صدایی که از اون به گوش میرسه فقط یک جمله‌ست:
-ارباب، مودی زند‌ست!




Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۷:۴۷ شنبه ۳ اسفند ۱۳۸۷

بتی بریسویت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۶ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ شنبه ۱ فروردین ۱۳۸۸
از یه جای دنج
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 101
آفلاین
-اینجا که نمیشه!بیاین بیرون براتون توضیح بدم ...


مودی سرش رو برگردوند و اومد که از در بیرون بره...و یهو به یه نفر برخورد کرد . عقب رفت و با عصبانیت گفت:
-مگه کوری مرتیکه بو....ماااااااااااع!
آسپ چند لحظه با چشم های از حدقه در آمده به او خیره شد . دهان مدی باز مانده بود . رز پشت سر آسپ وارد راهرو شد و با دیدن مودی او هم همانجا خشکش زد .
رز:
-
آسپ:
-
مودی:
-
ناگهان آسپ و رز بدون اخطار قبلی شروع به جیغ زدن کردن و یه گله پرستار و شفادهنده از اتاق ها و بخش ها ریختن توی راهرو !
-روووووووووووووح!
-نههههههههههههههههه!منو نخور!!!
- روح مودییییییییییی!
-کمـــــــــــــــــــــــــــــک!

چند دقیقه بعد تمام محفلی ها و کار آگاه ها و مرگخوار ها و وزارتی ها با خبردار شدن از زنده بودن مودی خودشون رو به سنت مانگو می رسونن تا با امضا و دسته گل و شوکولات و این جور چیز ها ازش استقبال کنن .

در همان حال ، اتاق ریموس:
ریموس که به هوش اومده -درواقع خودش رو به هوش میاره . چون اصلا از هوش نرفته بود -خیلی راحت و شاد روی تخت دراز کشیده و آب پرتقال می خوره. هیچ هم خبر نداره که بیرون اتاقش چه خبره . حتی نمی دونه که توی مغزش چی می گذره .
داخل مغز ریموس:
-دلنگ...دینگ...چخخخخخ....بنــــگ....تیک تیک ....کوکو!کوکو!...شترق!
فرمول های ریاضی ،فیزیک و شیمی توی مخ ریموس این ور و اون ور میرن و ریموس که خیال می کنه خل شده ؛چون هی کلمه های خیشتان خیشتانی میان توی ذهنش و کلا از زبان آلمانی سر در نمیاره و علاقه ای هم به فیزیک نداره. پس حتما یه جای مخش ایراد پیدا کرده-استدلال رو دارید!- بنابراین پرستار رو صدا می کنه . هیچ کس جوابش رو نمیده چون همه به طبقه پایین ریختن که ببینن چه خبره . ریموس که میبینه هیچ کس نیست که به وضعیتش رسیدگی کنه از تخت می پره پایین و به سمت دفتر رییس بخش راه می افته....


میشه نقدش کنین؟


ویرایش شده توسط بتی بریسویت در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۳ ۱۸:۲۸:۴۲
ویرایش شده توسط بتی بریسویت در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۳ ۱۸:۴۸:۵۸

[b]دامبلدوØ


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۰:۳۲ سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۷

الستور مودیold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۶ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 55
آفلاین
مودی اروم میاد تو و همه جا رو نیگا می کنه...از اخرین باری که اومده بود اینجا کلی می گذشت..ولی نه اون قدری که ببینه پاتر نوه دار شده!
مودی که شدیدا دچار چالش شده بوده،سریعا خودشو پیش روانشناس بیمارستان رسوند...
شفادهنده: خوب مشکل چیه؟
مودی: من دچار چالش شخصیتی شدم...من وقتی از جاروم حدود 3 سال پیش افتادم پایین، پاتر هنوز 17 سالش بود....ولی الان که برگشتم اینجا..نوه اش اینجاس!
شفادهنده:خوب ببینید،این مشکل دقیقا از وقتی شروع شد که توی قسمت آزکابان، پاتر به عقب برگشت...اون چون جنبه ی این کارا رو نداشت...تبدیل به دو شخصیت شد...یکی از شخصیت ها همونیه که شما می شناسیتش...و یکی از اون ها...اون یکی جنبه ی شخصیتشه...که اینقدر عقب رفت تا به صفر رسید و از اون ور به پیری...و حالا هم داره همین روند معکوس رو طی می کنه!
مودی که چالشش بیشتر شده بود رو کرد به خواننده ها و گفت: من چون دلیل منطقی دیگه ای نمی بینم...این استدلال رو قبول میکنم! :grin:
بعد هم از شفادهنده به خاطر شفاف سازیش تشکر کرد و برای نوه ی پاتر ارزوی سلامتی کرد و از سنت مانگو رفت بیرون!
ملت هم مودی رو هو کردند که مگه مجبوری بیای همه جا خودتو بندازی وسط! (هو با چماق)
مودی هم سرشو میاره تو می گه: خوب اره دیگه!تازه از مرگ برگشتم...ذوق دارم!!


می دونید با چه کسی طرف هستید؟!
اپتیموس پرایم!
مودی-تریلی!
Leader Prime!


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۸:۵۹ سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۷

فرانك  لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۳ دوشنبه ۹ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۴۶ شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۸
از ریش مرلین آویزون نشو!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 79
آفلاین
آسپ در حالی که داشت پیام امروز میخواند متوجه صدای تق تقی از آشپزخانه شد.
- خانم این صدای چیه؟
- جغد اومده.
- خوب چرا پنجره رو باز نمیکنی بیاد تو؟
- دستم بنده، خودت بیا.
- اومدم.

آسپ وارد آشپزخانه شد و رز را دید که از جایی که دست هایش باید میبودند 2 عدد بند درآمده بود!
- وا خدا مرگم بده چرا اینجوری شدی خانم؟
- گفتم که دستم بنده
- من فکر کردک دستت بنده، نگو دستت بنده! از کجا طلسمشو درآوردی؟
- تو کتاب مامانم بود، "تغییر شکل حرفه ای بدن".
- جلّ الخالق این مامانت بیکاره؟ از کجا این طلسما رو درمیاره؟
- به مامان من میگی بیکار؟ الان میرم خونه ی مامانم اینا
- غلط کردم خانم، بابا این جغد بیچاره خودشو کشت اون وقت ما داریم بحث الکی میکنیم.

آسپ پنجره را باز کرد و جغد که از بس به پنجره نک زده بود بیحال شده بود وارد آشپزخانه شد.

آسپ که داشت نامه را از پای جغد باز میکرد گفت : از طرف هاگوارتزه. چه زود پسر گلم برامون نامه داده.
- بده من باز کنم. نا سلامتی من مامانشم.

رز همین که نامهرا خواند جیغ کشید و دودستی برسر خودش کوبید
- خاک به سرم گل پسرم از دستم رفت
- چی شده خانم بده ببینم اون نامه رو جون به لبم کردی

- وای که بیچاره شدیم. باید بریم سنت مانگو ... عجله کن.

چند لحظه بعد - سنت مانگو

- خانم گل پسرمو کجا بردن؟
- اسم بیمارتون چیه خانم؟
- ریموس پاتر.
- طبقه ی 6 - راهروی 66 - اتاق 666
- بدو آسپ

آسپ و رز دوان دوان به سوی آسانسور رفتند.

چند لحظه بعد - طبقه ی 6 راهروی 66 - اتاق 666

رز و آسپ بالای سر ریموس بی هوش ایستاده بودند و منتظر بودند تا شفا دهنده بیاید و در باره ی وضع ریمو توضیح دهد.

رز مو های ریموس را نوازش میکرد.
ناگهان شفادهنده با عجله وارد شد و گفت : آقا و خانم پاتر شمایید
- بله
- بله، بچم چش شده؟
- متاسفم خانم. باید بهتون بگم که ...
- بگید چی؟
....


من رفتم.

خیلی زوق زده نشید چون از دستم راحت نشدید، شناسه ی جدید من : نیمفادورا تانکس.


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۰:۰۱ دوشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۷

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
رز در حالی كه بهت زده به نظر می رسيد رو به آسپ كرد وگفت:
-بدو، بايد بريم پيش شفا دهنده!
آسپ و رز با عجله وارد اتاق فیمرامیوسوموراتومالیوتراپی شدند. بعد از آن همه انتظار آيا می شد شفادهنده سر بريده شده ی كودكشان را به آنها تحويل دهد؟ دكتر لبخند زنان سمت رز آمد و به او گفت:
-خانم پاتر، بايد به شما تبريك بگم. پسرتون صحيح و سالمه!
رز بهت زده آسپ را نگاه كرد. مگر ريتا همين چند لحظه پيش نگفته بود سر پسرشان را بريده اند؟ شفا دهنده ادامه داد:
-من به ريتا گفته بودم يكم شما رو دست بندازه. اگه واقعا نگرانتون كردم بايد منو ببخشيد خانم پاتر.
رز گفت:
-چون بچه ام رو بهم برگندوندين واقعا ممنونم. اما هنوز هم ناراحتم كه چرا مغز گلگلومات ابله بايد تو سرش باشه. بچه ی ما بدون مغز باز از گلگلومات بيش تر می فهميد!
شفادهنده گفت:
-مثل اينكه هنوز كسی به شما توضيح نداده! من نمی خواستم مغز گلگلومات رو تو سرش بگذارم! تاخير دوماهه ی من سر اين عمل فقط به خاطر پيدا كردن يه مغز مناسب بود. مغزی كه شايسته ی پسرتون باشه. من مغز پروفسور انيشتن دانشمند ماگل ولی خبره ی آلمانی رو تو سرش گذاشتم!!!
رز:
آسپ:
رون و هری در حالی كه خوشحال بودند كه نوه ی شان سالم است به سمت دكتر رفتند و بچه را از او گرفتند. هری جينی را صدا كرد:
-بدو بيا نوه ی ما سالمه!

يازده سال بعد:

بابا، بابا، نگاه كن يه جغد داره مياد.آسپ در حالی كه سرش توی پيام امروز بود به پسرش گفت:
-برو ببين چی آورده.ريموس برو ببين ديگه!
ريموس فرزند رز و آلبوس سوروس پاتر بود.يازده سال پيش در سنت ماگو متولد شده بود.مو های سياهی داشت و چشمانش آبی رنگ بود:
-بابا اينجا نوشته:
«جناب آقای ريموس آلبوس سوروس پاتر عزيز، بايد به شما بگوييم شما به عنوان دانش آموز مدرسه ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز پذيرفته شده ايد. شما بايد اين وسايل را تهيه كنيد:
1-چگونه جادوی سياه را مهار كنيم؟«جلد اول»نوشته ی هری جيمز پاتر
2- كتاب با گياهان دوست شويم.«برای مبتدی ها»نوشته ی نويل لانگ باتم.
3- تاريخ جادوگری- نوشته ی باتيلدا بگشات...»


در هاگوارتز:


-خيلی خوشحالم تو گريفندور افتادم.
-منم همينطور ريموس!
-می دونستی E برابره با m ضربدر c به توان دو؟!

مدتی بعد:


ريموس داشت با دوستانش بازی می كرد كه بر زمين افتاد و از ناحيه ی سر آسيب ديد. مديريت مدرسه با ترس و لرز او را به سنت ماگو فرستاد...


ویرایش شده توسط كينگزلی شكلبوت در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۸ ۱۱:۳۵:۴۲


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۲:۱۳ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۷

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
رز و آسپ:
-بگو جون تو!!
-این درسته!متاسفانه بچه ی شما قسمت های شنوایی،بویایی،چشایی،لامسه و...از بین رفته!
-بیشیم بینیم باب...
رز هم بلافاصله غش کرد!
-ای باب...!کم بدبختی داشتیم،اینم شده قوز بالا قوز!بلند شو باب...بچه زنده س!
-و یه چیزی باید بهتون بگم که بچه تون رو باید به سالن فیمرامیوسوموراتومالیوتراپی ببریم؟
-من که گیج شدم ولی باشه!هر جا می خواین اونو ببرین!ولی زن من یادتون نره!آهای!می شنوی؟
دو دقیقه بعد:
آسپ با قیافه ای گریان(تقریبا این شکلی: بالای سر رز نشست و گفت:
-ببخشید رزی جون!منو ببخش!(چه قدر رومانتیک!!!!!) من جواب بابا تو چی بدم!کله مو می کنه!!
دو هفته بعد:
آسپ:عجب بیمارستان بوقی یه!!14 روزه بچه مو دادم دست این شفادهنده های مزخرف!
در همین حال صدایی عمیق از دور دورا اومد!!
-بدبخت شدم رفت!بابات اومد!!
-کجا می ری آلبوس؟!
رون با تمام سرعت خودشو داشت به آسپ می رسوند!
از اون جایی که اون کاپیتان تیم کویدیچ هافله،همیشه چوب جاروشو با خودش داره!!!
-ما که رفتیم!!
-دخترم!!دخترم خوبی؟!این پسره باهات چی کار کرده؟!
این مال هرمیون بود ها!!!
-از هری بعیده این طوری بچه بزرگ کنه!!!
دو ماه بعد:
رون:
-آخرش هم نتونستم نوه مو ببینم!شانس رو می بینی؟!!
-ناراحت نباش عزیزم!درست می شه!!
چند دقیقه بعد:
-بابا نخواستیم نوه داشته باشیم!از خیرش گذشتیم!!
هرمیون: نمی خوای تمومش کنی؟!!نگاه کن...
یهو یه بچه ی خوشگل از اونجا زد بیرون!!
-سلام نوه ی گلم!!خوفی؟!
-به پسر من چی کار داری بی حیا؟!
اینم صدای ریتا بود!
رون:
-معذرت می خوام!!!شما یه بچه ی دیگه ندیدین؟
-منظورت همون بچه ایه که توی اتاق فیمرامیوسوموراتومالیوتراپی سرش رو بریدن؟!!
رون و هرمیون:
-بریدن سرشو؟
-آره دیگه!!
-خوب تو از کجا می دونی؟
-ببخشیدا!سوژه مال منه ها!!!!!!!


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۷ ۲۲:۲۳:۵۱

[b][color=000066]Catch me in my Mer


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ سه شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۷

بتی بریسویت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۶ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ شنبه ۱ فروردین ۱۳۸۸
از یه جای دنج
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 101
آفلاین
-به من هیچ ربطی نداره!اگه تو پلیور منو نمی کشیدی...
-تو که نمی تونی غلط کردی بچه رو از من گرفتی...
رز و آسپ هوار هوار می کردند و بچه را از دست هم می کشیدند . شفادهنده مسنی از بخش نوزادان ناهنجار بیرون آمد و به آن دو نگاه کرد . خانم پاتر حرفش را برید و با خشونت پای بچه را از دست آسپ بیرون کشید و نگاه قهر آلودی به او انداخت .
-خانم و آقای پاتر؟
-بله؟
-این هم همون بچه ناهنجاره؟
-بله .
-من بیلس هستم . می خوام یه بار دیگه این بچه رو معاینه کنم .
-چرا؟
-این احتمال رو می دم که....در حین معاینه براتون توضیح میدم . از این طرف .

چند دقیقه بعد،دفتر بیلس
شفادهنده سرش را بالا آورد و لحظاتی به آن دو خیره شد . سپس از کنار تخت معاینه کنار رفت تا رز بچه را بردارد و خودش پشت میزش نشست . وقتی رز نشست گفت:
-مورد جالبیه . تعجب می کنم که چجوری تا حالا زنده مونده . باید بگم شما با دعوا و جیغ و دادتون نصف دیگه مخ این بچه رو پوکوندین !
رز به سمت آلسو برگشت تا دوباره جیغ و داد را از سر بگیرد . بیلس که خطر را حس کرده بود به سرعت دنباله حرفش را گرفت و ادامه داد:
-راه حلی وجود داره .
زن و شوهر به او خیره شدند . تا چند ثانیه کش دار ، هیچ کس هیچ چیزی نمی گفت . بالاخره آسپ سکوت را شکست:
-چه راه حلی؟
بیلس از پشت عینکش نگاه حسابگرانه ای به او انداخت . انگار داشت سبک سنگین می کرد که به او بگوید یا نه یا چقدرش را بگوید . سرانجام جواب داد:
-می تونیم از مغز پیوندی استفاده کنیم . در واقع،الان یکی آماده داریم .
رز دهانش را باز کرد تا مخالفت کند اما دیگر دیر شده بود . بیلس به سمت در رفت و چند دقیقه بعد با دو پرستار به اتاق برگشت . آن ها محفظه ای شیشه ای را با خود حمل می کردند که درون آن مغز بزرگی قرار داشت . محفظه روی میز گذاشته شد تا عبارت روی آن رو به روی رز و آسپ قرار گیرد :
-متعلق به بیمار 134458،آقای گلگومات.



Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ چهارشنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۷

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
سوژه جدید

صدای گریه ی کودکی در بیمارستان سنت مانگو طنین انداز شد، مرد جوانی که تا دقایقی پیش در طول راهرو بیمارستان قدم میزد، اکنون با بیقراری پشت در اتاق عمل ایستاده بود و با دلهره دستش را روی علامت "ورود ممنوع" میکشید. بعد از گذشت دقایقی درهای اتاق عمل گشوده شد و شفادهنده ی جوانی، در حالی که کلاه سفیدی روی سرش گذاشته بود و یک تخته شاسی هم در دستش داشت از ان بیرون امد؛ نگاهی به مرد جوان انداخت و پرسید:

-شما همراه خانم پاتر هستین؟

مرد دستی به موهایش کشید و جواب داد:« بله من همسرشون هستم. »

شفادهنده لبخند شیرینی زد و در حالی که از او دور میشد گفت:« تبریک میگم بهتون، شما صاحب یک پسر شدین! »

مرد به دنبال شفادهنده دوید و پرسید:« حال خودش چطوره؟»

-هر دو سالم هستن، تا چند دقیقه دیگه خانومتون به بخش منتقل میشه

مرد نفس عمیقی از روی رضایت کشید و روی یکی از صندلی ها نشست...درهای اتاق عمل برای بار دوم گشوده شد و چندین شفادهنده در حالی که تخت چرخ داری را هل میدادند از ان خارج شدند، روی تخت زن بیحالی دراز کشیده بود، به محض اینکه چشمش به مرد افتاد دستش را به زحمت بالا اورد و برای او تکان داد. بعد از هوش رفت.

روز بعد

-وای چقدر گوگولیه! شبیه باباش شده!
-وا بچم...کجا شبیه تو شده؟!

اقا و خانم پاتر توی یکی از بخش های بیمارستان سنت مانگو بودند، نوزاد کوچک و زیبایی در بغل زن جوان که روی تخت دراز کشیده بود، قرار داشت و به ارامی شستش را میمکید.

-رز بیا براش اسم بزاریم، اسم عموش و پدربزرگ خدا بیاورزم چطوره؟ اسمشو بزاریم جیمز
-نه دیگه اگه اون جوریه که باید اسم عمو خدا بیامرز من رو بزاریم روش؛ فرد.
-نه نه اصلا نمیخواد...اسم مرده بزاریم رو بچه شگون نداره! ولش کن...چیز کن، اممم...اصلا بده به من بچمو، من بغلش نکردم!
-لازم نکرده، تو یاد نداره؛ بچه از دستت میوفته نفله میشه!
-نه بابا بلدم...بدش من...به مرلین حواسم هست! نمیندازمش، بده من.

زن جوان به ارامی و با نگاهی نگران بچه را بلند کرد و به دست پدرش داد.

مرد در حالی که داشت ذوق مرگ میشد بچه را از مادرش گرفت و به خودش چسباند! صدای خرخر های ضعیفی از بچه به گوش میرسید. زن با عصبانیت روی تختش جا به جا شد و گفت:

-اسپ، بچه ده ساله که نیست اونجوری به خودت چسبوندیش! بیارش پایین الان بچم خفه میشه! درست بگیرش...اه اصلا بدش من.

مرد با دستپاچگی بچه را از خودش دور کرد و گفت:« نه نه درست میگیرمش...الان خوبه؟ »

زن روی تختش نیم خیز شد و با فریاد گفت:

-بابا اونجوری دستتو گرفتی زیر گردنش که مهره هاش در میره...بدش من

مرد بچه را از دسترس زن دور کرد و به طرف دیگر تخت رفت در حالی که نوزاد را روی دو دست به بالای سرش میبرد تا دست زن به او نرسد، رز دستش را بلند کرد تا بچه را بگیرد اما نتوانست، اسپ در حالی که میخندید خودش را کنار کشید، زن با بدخلقی پلیور مرد را به سمت خودش کشید تا به او نزدیک تر شود که ناگهان...

دوفشت

رز:
اسپ:
بچه:...

روز بعد

شفادهنده بداخلاقی، در حالی که چیزی شبیه گوشی پزشکی مشنگ هارو روی سر نوزاد روی تخت میکشید، نگاهی به زن و مرد نگرانی که جلویش ایستاده بودند انداخت و با تاسف سرش را تکان داد و به سمت میزش رفت

زن جوان با دستپاچگی به سمت تخت رفت تا بچه را از روی ان بردارد و در همان حال مرد از شفادهنده پرسید:« چطوره؟ »

شفادهنده عینکش را روی بینیش سر داد و گفت:

-اقای پاتر این بچه وقتی یک روزه بوده از ارتفاع دو متری پرت شده رو زمین...حالش خیلی بده...یعنی باید بگم که...اممم...نصف مغز این نوزاد از بین رفته! احتمالش میره که در اینده نزدیک رفتارهای ناهنجاری ازش سر بزنه!!


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۲۷ ۱۷:۲۹:۰۴

... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ دوشنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۷

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
وزیر فریاد کشید: بابا یکی اینو از من دور کنه! سیناپس و نود 32 دیگه چی هست؟ این روان شناس بوقی از کجا اومده؟!

کورمک همچنان در حال حرف زدن: ... و باعث میشه هورمون های ترشح شده از غده فوقانی سیناپس ها باعث بهبود یافتن بدنت بشه؟ از قیافت مشخصه که نفهمیدی. بزار دوباره بگم!

آسپ: کمـــــــــک!

در همون لحظه ریتا که حس نینجا و دنیس به صورت مختلط تو بدنش فوران می کنه میپره هوا و جفت پا میره تو دهن کورمک!

بوم!

در اتاق باز میشه و سی تا محافظ و نگهبان مثل گله تسترال رم کرده میریزن داخل! بعد از اینکه از سالم بودن وزیر مطمئن میشن یقه ریتا و کورمک رو میگیرن و با کروشیو به سمت بیرون هدایت می کنند اون بدبخت بیچاره های مفلوک بینوای بوقی رو!

ریتا: آسپ! وزیر! داوشی! من خواهرتم... نزار منو ببرند. من خواهرتم. اون بودجه سالیانه باید به من... یعنی چیز... وقتی این مامان جینی بوقیت داشت با عله زوپس رو میساخت من بزرگت می کردم و شیر بهت میدادم. عهه!
آُسپ: چقدر هم تلخ بود!

راهروی طبقه چهارم سنت مانگو

ریتا در حالی که رو کول یکی از مامورین سوار شده یکی میزنه تو سرش و میگه: ببین گندبک! من خواهر وزیرم... حق نداری اینجوری منو ببری! اون الان بهش فراموشی دست داده نمیفهمه! حالیش نیست! حالا اون بچست نمیفهمه توی گندبک دیگه چرا؟

مامور بیمارستان:

ریتا: گندبک! بوفالو!

-لا جادوگرا الا مرلین! حیف که حق نداریم با بیمارها برخورد خشن بکنیم وگرنه... حداقل احترام این جادوگران سالخورده رو نگهدار.

و به مردی عصا به دست و ساحره کنارش اشاره کرد که زمزمه کنان به سمت اتاق آسپ حرکت می کردند.
-ببین بلاتریکس من از این وضعیت متنفرم. این جینی فرم بدنش خیلی ناجوره! حالا وارد جزئیات نمیشم!

بلاتریکس آهی کشید و گفت: کروشیو تو سرت بلیز! واسه منم سخته! چه تو بدن عله باشم چه گلابی ولی یکم دیگه تحمل کنی هم تو وزیر میشی هم من بودجه سالیانه رو میگیرم! آه...

کورمک و ریتا به همراه گروه نگهبانان از کنار عله و جینی قلابی رد شدند و هیچکدام از آنها قادر به شنیدن صدای آرام بلیز و بلا نبود جز یک نفر... ریتا اسکیتر، استاد استراق سمع!


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۹ ۲۱:۰۷:۰۲








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.