هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





همون آش و همون كاسه !!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۴ چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۶

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 536
آفلاین
سه مونث بعد از اين حالت ميرن سراغ فرد مجهول و دست و پاش رو ميگيرن ميبرن طبقه‌ي بالا!
چو رو به فرد مجهول: زنت كيه؟
فرد مجهول: من بدون اجازه زنم اسمشو نميارم
ليلي: ما كه هركس نيستيم! اسمه زنت چيه؟!
فرد مجهول: اسمشو كه نميتونم بگم چون ردمو ميگيره(در راستاي هري پاتري شدن رول!) ولي ميتونم كمكتون كنم كه اسمشو حدس بزنين ...
فلور كه خيلي تيز بوده: آخجون بيست سوالي!! ... اول من ميپرسم! هوووم ... تو جيب جا ميشه؟
فرد مجهول: آره !
ليلي: جانداره؟!
فرد مجهول: نه!
چو: شكلاته؟!
فرد مجهول: نه!
فلور: خب پس كليده دره آداسه با همون روبان صورتيه خوشگلش ...
فرد مجهول: آرههههه
چو: اوه فلور ... تو فوق العاده‌اي
ليلي:

ملت بعد از پايكوبي و شادباش و تبريك به فلور، برميگردن سراغ بازيشون!
فلور: ايندفعه من انتخاب ميكنم!
ليلي: وايسا ببينم ... زنه اين يارو كليده دره آداسه؟!
چو: چه سوالايي ميكنيا ... خب معلومه كه نه!
ليلي: يعني اين مارو سره كار گذاشت؟!

يهو فلور و چو و ليلي سرشونو برميگردن به طرف فرد مجهول كه بزنن تو گوشش!
فلور: وا ... كجاست؟!
ليلي: فرااااااااار كرد

ملت بدو بدو ميرن طبقه‌ي پايين!
چو: اينجا چرا تاريكه؟ برق رفته؟!

-خانوما ببخشيد ... دوربين طبقه بالا جا موند!
بعد از رفع شدن نقص فني و مورد ضرب و شتم گرفتنه فرد خاطي، ملت دوباره از طبقه بالا بدو بدو ميان پايين!

همه همينجوري خيره ميشن به ديوار روبه‌رو: "هه هه ... امضا: راجر، هدويگ، كورن، فرد مجهول"

فلور: بهتر كه رفتن ... اين خونه فقط جاي ساحره هاست!
چو: اثاثيه‌مون كو؟ اونارم بردن؟!

**فرداي اون روز***
فلور: اين كاناپه رو بزارين اونجا ...
چو: چرا خودت كار نميكني؟!
فلور: چون من اثاثيه رو خريدم!
ليلي: پوله تو كه نبوده! مال آوريل بوده كه واسه آداس گذاشته بوده
چو: آوريل اينهمه پول از كجا داره؟!
ليلي: يه زماني ميرفته خدمت!!
فلور: من اينچيزا سرم نميشه ... خودتون بايد اينارو جا بدين
چو:


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: همون آش و همون كاسه !!
پیام زده شده در: ۶:۰۹ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
فلور:هوی چو اینجوری منو دید نزن اصلا خوشم نمیادا!
چو:خوشت نیاد به من چه!همش تو دستور میدی اهه!
فلور:بوقی بوق بوق شده بوق زاده!
چو:نزار بهت بگم چه بوقی هستیا!

و دوباره روز از نو روزی از نو!

وسایل با یه مشقت و بدبختی تویه خونه جا میشه!
فلور بعد از کل کل با چو بسیار خسته و این چیزاست!و خودشو میندازه رویه یکی از کاناپه هایه مامانی که بسیار ظریفه و از مخمل قرمزه و بسیار سلطنتی و این چیزاست!(بابا تحویل!)

فلور: ملت کوشون؟هاااااااااااا؟ملت کوشون!این همه به من قول دادن میان آداسو آباد می کنن!منو از تنهایی در میارن!اوهو اوهو اوهو!هیشششششششششششششکی منو دوس نداره!هیشکی نمیخواد شوهرش زز بشه!هیشکی.....!

لیلی دستشو زده زیر چونه اش و داره به فلور نگاه می کنه!

فلور: اون از راجر که من رو با صدتا زن دیگه عوض کرد اینم از ساحره ها !هیشششششششکی منو دوس نداره!(یهو أتیشی می شه! انگار یه چیزی یادش امده!)رااااااااااااااااااجر!بوقی بوق بوق!تو دسترس نبودی؟هااااااااا؟ من أخر طلاقمو ازت میگیرم!

لیلی یه دست تخمه در اورده داره تخمه میشکونه!و فلور رو نگاه می کنه!

چو:مجرم ها امدن!!!!!!!!!
فلور: میکشمت!

****************************************
اهم اهم من خوشحالم اینجا راه افتاد مرسی از اینکه امدین و راهش انداختین!کلی دوستون دارم!منتظر حضور ساحره ها و جادوگرا هستم!یه تشکر ویژه هم از ادی و هدویگ دارم مرسی مرسی!

راجر:هووو نپر بغل این دوتا اهه!
فلور:بشینم بینم با!بیال بیشتر می پرم!این برایه ادی این برایه هدویگ اینم برایه دوتاشون!
راجر: دیگه دوستم نداری!

آخه کی با کارت 100 دقیقه میتونه فعالیت کنه ها؟


ویرایش شده توسط فلور دلاكور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۵ ۶:۲۰:۴۰

دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۲:۲۵ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
صدای بوق یک پیکان گوجه ای از بیرون از خانه شنیده می شد. چو یواش یواش به پنجره نزدیک شد تا بتونه خوب بیرون رو ببینه! آروم آروم پرده رو کمی کنار زد و چه دید؟ یک تپه آجاسی که رو پشت پیکان داشتن از سر و کول هم بالا می رفتن! ناگهان...
_ آبجی چو...اینقد خجالتی نباش...چرا اون پشت قایم شدی...بیا بیرون ببینمت...یه مذاکره ای هم با هم داشته باشیم!
هدی در حالی که دست گردن راجر انداخته بود با لهجه چاله میدونی خود این جملات را گفت!
چو :
لیلی از توی خونه فریاد زد :
_ ما با شما هیچ مذاکره ای هم نداریم! اصلا ببینم اومدید اینجا چه کار؟ هان؟ زود باشید راتونو بکشید و به سلامت!
ادی از توی وانت سرشو بلند کرد و گفت :
_ نه دیگه نمی شه... ما بوی وسایل تازه به مشاممون خورده! یا اونا رو با مذاکره بهمون می دید یا اینکه خودمون زحمتشو می کشیم!
فلور هم داد زد :
_ راجر اگه بدستم برسی می دونم باهات چی کار کنم! زود باش بیا اینجا... وگرنه...وگرنه می دونی که چی می شه!
راجر فورا بند و بساطشو از توی وانت جمع کرد و گفت :
_ خب بچه ها ما که رفتنی شدیم... خیلی بهتون زحمت دادم! فعلا...
_ کجا بابا؟ بشین ببینیم... اون ساحره هه یه حرفی می زنه اینم زرتی گوش می ده!
هدی ، راجر رو با گفتن این جملات می شونه سرجاش و می گه :
_ خب رفقا...مثل اینکه باید خودمون دست به کار بشیم... قول می دم سلیقه این خانمها خیلی خوب باشه! بپرید پایین تا....
_ ببینم هدی ارزشی ، این پیکان رو از کدوم بدبختی دزدیدی؟
هدی برگشت تا جواب دندان شکنی به ساحره ای که این جمله را گفت بدهد که....
عده ای از آداسی ها رو به رویش ایستاده بودند و سارا دست به سینه همین جمله قبلی را به زبان آورد!
هدی همان طور که قدم به قدم به پیکان نزدیک می شد گفت :
_ خب می دونید چیه؟ من خیلی گرسنمه...می گم بچه ها چطوره بریم یه ناهاری بزنیم و بعد برگردیم!
و چند ثانیه ای نگذشته بود که اثری از آجاسی ها دیده نمی شد!
سارا ، ویولت، آماندا و چهار پنج تا ساحره ی دیگه وارد آداس شدند! جشنی در راه بود...



Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۲:۳۵ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶

كورن اسميت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۷ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۶ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
از کوچه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 352
آفلاین
ملت ساحره با خوشحالی وارد خونه(دفتر؟خونه؟کاخ؟) می شن.

فلور و چو و لیلی به استقبال ساحره های تازه وارد میرن و با خوشحالی ازشون احوال پرسی می کنن

فلور:وایییی سارا می دونستم میای واییییی الک...

الکسا میاد فلورو بغل کنه که فلور جا خالی میده و الک با پوز رو کف چوبی میوفته.

فلور نگاه چپ چپی به الک می ندازه و سراغ نفر بعدی میره.
-واییی....

چو از جمعیت جدا میشه و به طرف دیگه ی اتاق میره
ویولت که از رفتن ناگهانی چو جا خورده بود مسئله رو با بقیه در میون میزاره.

چو:اینجا یه صداهایی میاد!

ملت:صدای چی؟

چو:صدای پنج تا پا و پشم هاش که داره خش خش می کنه

ملت:مــــــــــــــــک؟

چو:نه!!!

-------------------
طبقه ی بالا!

هدویگ در حالی که پرواز کنان دسته جارو هایی رو حمل می کرد و روی زمین می کشید با صدای خیلی آرومی شروع به صحبت می کنه:راجو مطمئنی این نقشه جواب میده؟

راجر هم در حالی که یک پنج پایه!!!(چه چیزی تو مایه های همون چهار پایه با یه پایه بیشتر!!!) با فاصله ی زمانی مشخصی به زمین می کوبید جواب میده:آره بابا!عمرا شک کنن!چو فکر می کنه مک اومده!میاد بالا که ببینه چه خبره میریزیم سرش!بقیه ی ساحره ها هم همراهش میان!در همین لحظه ادی و بقیه میریزن توی طبقه ی اول و اونجا رو تصرف می کنن ما هم از پنجره می پریم پایین!

هدی:مثل اینکه دارن میان!یه صدا هایی میاد!

در همین لحظه حواس راجر به گوشه ای از اتاق پرت میشه
راجر:اِ اِ اِ اِ!نگاه کن یه پوست تخمه رو جا گذاشتم!

راجر به سمت پوست تخمه میره و کلا همه چیزو فراموش می کنه.
هدی هم دستپاچه میشه و سریع از پنجره پرواز میکنه و میره بیرون!

راجر انگار که طلا پیدا کرده باشه پوست تخمه رو بلند میکنه و بالا میگیره.

شترق....!!!

-اون یکی فرار کرد!

-بعدا خدمت اونم میرسیم!فعلا بیاین دست و پای اینو ببندیم!

الک:ای وای نکنه کشته باشینش!

الک بدو بدو به سمت راجر میره و دستشو میبره سمت دست راجر که نبضشو بگیره!!!

فلور پنج پایه ی جلوی راجر رو بلند می کنه و محکم می کوبه تو سر الک!

ملت:

ناگهان صدای ادی از طبقه ی پایین به گوش می رسه:ما طبقه ی پایین رو تصرف کردیم!سریع تر خودتونو تسلیم کنید!وگرنه مجبور میشیم خودمون وارد عمل بشیم!


ویرایش شده توسط كورن اسميت در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۵ ۱۳:۱۳:۲۸

[b][size=medium][color=336600][font=Arial]ما همگی اعتقاد داریم که باید خدا را کشف کرد.دریغا که نمی دانیم هم چنان که در انتظار او به سر می بریم ، به کدام درگاه


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
ملت آداسی با وحشت به هم نگاه میکنن و بعد چو ، در حالی که در جو خوابی که دیشب دیده بود قرار گرفته بود گفت : هوی فلور ! توی اون کمد چند تا آر پی جی و نارنجک هست ! برو ورشون دار که وقت نبرده !
فلور : چرا من برم ؟ مگه خودت پا نداری ؟

چو یه لحظه فکر کرد که برای تسریع در کار بهتره خودش به سمت کمد بره و سلاح ها رو بیاره ولی به این فکر کرد که اگه بره از فلور کم آورده ، رو به راجر که با طناب بسته شده بود کرد و گفت : هوی ! تو چرا دراز کشیدی رو زمین ؟ باید بیگاری بکشی ! یالا بلند شو برو اون تفنگا رو از تو کمد بیار ! ...مگه کری ؟
راجر که دهنش با دستمالی کثیف بسته شده بود فقط موفق به گفتن کلماتی از قبیل : "ام...ممم...هوووم...مههه "
شد .

چو آماده شد تا راجر رو خفه کنه ولی الکسا نکته ای بسیار مهم رو بهش یاد آور شد : چو جون ، اون بیچاره دست و پاش بسته س !
چو به راجر چشم غره رفت و بعد شروع کرد به باز کردن طناب ها .
بعد از چند لحظه راجر در حالی که مچ دست هایش را می مالید به چو نگا ه کرد که در حال جر و بحث با فلور بود .
چو : چرا تو اون طنابا رو باز نکردی ؟
فلور : خب این چند علت داره...یک ، من خیلی خفنم ! دو ، تو خودت داشتی طنابا رو باز می کرد دیگه من گفتم مزاحمت نشم ، سه ! تو همیشه از من پایین تر بودی ، از بچگی تا حالا پس تو باید زحمت طنابا رو میکشیدی ...
چو دهنشو باز کرد تا به فلور جواب بده که صدای سارا اونا رو از جا پروند :
جیــــــــــــــــــــغ ! ....راجر داره فرار می کنه !
سارا به سمت راجر دوید ولی راجر با یک ضربه آبدولچگی اونو از به گوشه ای پرت کرد و بعد در حالی که احساس آزادی شدیدی می کرد از پنجره بیرون پرید .


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۵ ۱۴:۰۰:۱۴
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۵ ۱۴:۰۵:۵۷



ادي جورابشور !!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۷ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 536
آفلاین
ملت آداسي همچنان در حال تجهيز كردن خودشونن و ادي همچنان از پايين غاره ميزنه كه آهاي تسليم شيد!


***پشت صحنه***
ادي كه به خاطر شيرموزاي فراوان، حنجرش حساس بوده يه بلندگو ظاهر ميكنه و از تو اون ادامه ميده كه آهاي ملت تسليم شد!
كوييرل هم داشته از اونجا رد ميشده يكي ميزنه تو سر ادي و بلندگو رو ازش ميگيره! بعد هم يه طلسمه نميدونم چي چي روي حنجره ادي اجرا ميكنه تا صداش بلند شه!!
كوييرل: آخه چرا شماها هري پاتري نيستيد؟!


***طبقه بالا***
-يك ... دو ... سه ...
ملت با صداي قبيله هاي قبل از كشف آمريكا ميريزن پايين!
ادي هم كه سرگرم داد زدنش بوده متوجه اين صدا نميشه!

خلاصه،‌ سرتون رو درد نيارم! ملت ميريزن و همه‌ي سلاحها اعم از آرپيجي و نارنجك و اين بندوبساطا رو به سمت ادي نشونه ميرن!
ادي: اكسپاليرموس !!
يك عدد تفنگ سرپر متعلق به قبل از انقلاب و اينا(!!) از دست يكي جدا ميشه و مياد تو دسته ادي!
-كوييرل به تو افتخار ميكنه ... تو هميشه رولات هري پاتري بودن

ادي: من چند بار بايد بهتون بگم اينجا در دسته ماست! يالا تسليم شيد ...
ملت آداسي:
ادي: بچه ها بريزيد ...

بعد از اينكه ادي به دور و برش نگاه ميكنه، ميبينه كه خودش تنهاست! بعد يكمي فكر ميكنه و يهو با يه حركت سريع تفنگ سرپر رو ميگيره و با ميله شروع ميكنه به تميز كردنه لوله‌ش! يه گلوله ميندازه توش و سرش رو مياره بالا و نشونه ميگيره:
ملت آداسي:

ادي: نه ... منو نكشيد
فلور: كتك كه خوردي ميري واسه بقيه تعريف ميكني، اونا هم ياد ميگيرن ديگه از اينكارا نكنن !!
ادي: نه ... من ميتونم جوراباتونو بشورم ... نه


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۷:۰۶ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
بیرون خانه...

یک نیسان گاوی که بصورت دنده عقب به طرف در خانه در حرکت است!

- بيا بيا بيا بيا.....هُب! همينجا خوبه! دستي رو بكش، قربونت!

حالا داخل خانه، طبقه بالا...

راجر، هدویگ، مک، ادی و همینطور بقیه کسانی که سوار پیکان گوجه ای آجاسی ها بودند، دستانشان از پشت به هم بسته شده بود و بصورت دایره ای نشسته بودند.

ساحره ها همه با چشم هایی سرخ از عصبانیت (تو مایه های چشمای ولدی! ) به آنها چشم دوخته بودند و فقط صدای قدم زدن لیلی به دور اسرا بگوش می رسید.

- لیلی! پوتیناتو کجا خریدی! خیلی باحاله، منم می خوام!

- اهم! چو! من صد دفعه بهت نگفتم وقتی من حس خفانت می گیرم، پارازیت ننداز! اَه! اصلا" عمرا" بگم کجا خریدم!

- اوهوی اوهوی اینو نیگاه! تو واسه من ادعای خفانت می کنی!؟ به من می گن سارا خفنز!

در آن هنگام جنگ و دوئل، دو مفهوم دور از انتظار نبودند!

داخل خانه، طبقه همکف...

- ها، قربونت! این آواژوره رو هم ببر! تمومه دیگه!؟ چیزی که نمونده؟ ها؟

- نه دواش! همشو بار زدیم! مقصد!؟

- ها! ببین اینا رو می بری کوچه دیاگون، یه مغازه وا شده به اسم آواتارسازی لیلی و لارتن. بعد کنار مغازه یه کوچه بن بسته! اسمش هم هست کوچه چیورون! انتهای کوچه یه انباره که یه بوق بزنی درشو وا می کنن! همونجا تحویل می دی بارو!

- باوش دواش! ولی خودمونیم، موهاتو رنگ نکن، خیلی خزه!

- موهای من مادرزادی اینجوریه!


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۵ ۱۷:۳۷:۳۹

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۲۳:۴۱ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 571
آفلاین
با اجازه از اساتيد ارجمند ازونجايي كه هم اكنون فرصت پست زدن ندارم اين تو ضيحات رو براي نفر بعد ارائه مي دارم:

اول اينكه چارلي عزيز وقتي اهالي آجاس بالا دستگير هستن چطور مي تونن از طبقه ي پائين به آداسي ها شبيخون بزنن؟!
اگه شما هم مثل سينيستراي عزيز متوجه پست بوقي لارتن نشديد من براتون ترجمه مي كنم!

پرفسور سينيسترا: اين پست لارتن توي اداسو خوندي!؟
ليلي اوانز: آره
پرفسور سينيسترا: چه ربطي داشت!؟
پرفسور سينيسترا:
ليلي اوانز: ربط داشت اما چارلي يه جور ديگه ادامه داده
پرفسور سينيسترا:
ليلي اوانز:ببين چارلي اومده اونايي كه دستگير شدنو آورده توي رول
پرفسور سينيسترا:الان لارتن اونايي که دستگير شدنو برده اون مغازهه که چي؟
ليلي اوانز:اونا رو كه نبرده مغازه!
ليي اوانز:الان لارتن
ليي اوانز: از غفلت اونا سوء استفاده كرده
ليي اوانز: آداسي ها و آجاسي ها بالا هستن
ليي اوانز:خودش اومده وسايلو بار زده
ليي اوانز:ببره واسه خودش
پرفسور سينيسترا: پس باکي داره صحبت مي کنه؟!
پرفسور سينيسترا: با همکار دزدش!؟
ليلي اوانز:نه با راننده ي وانت آي كيو!!

يه نكته ي ديگه هم به چارلي: من كجا كفش پاشنه بلند پام بود؟ اگه دقت كرده باشي من با پوتين سربازي و لباس نظامي اومدم تو آداس!


راجر:
هوووم یه نکته‌ای هم من بگم!
اولا من تو پست قبل از لارتن در حال پرواز از پنجره بودم! چطوری منو گرفتن؟ لطفا دقت کنین!
دوم! در کجای تاریخ جادوگران نوشته شده من آجاسی هستم؟
سوم! کی همه‌ی وسایلا رو با کامیون آورد اینجا؟

لطفا پست‌ها رو قبلش بخونین، ببینین شخصیتا هرکدوم می‌خوان چی کار کنن


ویرایش شده توسط [fa]راجر دیویس[/fa][en]Roger Davies[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۶ ۱:۲۲:۱۶



Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۷:۰۰ جمعه ۲۶ مرداد ۱۳۸۶

كورن اسميت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۷ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۶ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
از کوچه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 352
آفلاین
من گفتم خلاصه رو بنویسم تا یه مقدار ادامه ی کار واسه کسایی که تازه وارد تاپیک شدن راحت تر بشه!

[spoiler=خلاصه ی ماجرا]خلاصه ی هدویگ رو بخونید اون کامل تره
آداس با کمک چو و فلور دوباره باز شد!چو و فلور با وجود اختلافاتی که با هم داشتن با کمک گرفتن از راجر و هدویگ دفتر رو مرتب و آماده کردن اما با ورود مامور شهرداری اتفاقای عجیبی رخ داد!
لیلی هم وارد ماجرا شد و بخاطر رفتارش با هدویگ و راجر مشکلاتی رو به وجود آورد!
راجر و هدویگ در حالی که از دست ساحره ها شاکی شده بودن به آبدارخانه می رن تا صحبت های خصوصیی رو داشته باشن.
و این در حالی بود که فلور و چو و لیلی حرف های اونا رو میشنیدن.
فلور با یک نفس آتشین راجر رو از پا در میاره و این فرصتی برای فرار بقیه میشه!
عاقبت این فرار حمله ی آجاسی ها به آداس بود!
راجر نیز با مخ زنی های فراوان هدویگ و مشکلاتی که با فلور داشت با آجاسی ها همراه شده بود.
اما این حمله با ورود آداسی های تازه وارد ناموفق می مونه و آجاسی ها فرار می کنن.
اما آجاسی ها دست بردار نیستن!اونا با نقشه های خودشون قصد حمله دوباره به آداسی ها رو دارن و اینبار از کلک مک استفاده می کنن!اما با وجود هوش چو نا کام می مونن!
راجر و هدویگ از پنجره فرار می کنن اما آداسی ها متوجه قضیه می شن و نقشه ی آجاسی ها رو به هم میریزن و همه شون رو دستگیر می کنن!
لارتن و رفیقش هم که به خیال خودش می تونه از این فرصت استفاده و کنه و با رفیقش همه چیزو کش بره دستگیر میشه.
اما آداسی ها شدیدا دچار اختلاف شدن و در طبقه ی بالا در حال مبارزه با هم هستن!
نکات قابل توجه این نمایشنامه اختلاف فلور و الک بر سر راجر هست!و از اون طرف چو و فلور هم مشکلاتی با هم دارن!
و حالا ادامه ماجرا!!!
[/spoiler]

--------------------------
ادامه :

شتررررق...

ادی یه پس گردنی محکم به لارتن زد!

-آخه ما به هم بسته شدیم چطوری می تونیم بهشون حمله کنیم؟تازه خوبه خودتم به این نتیجه رسیدی که اگه بخوایم این کار و بکنیم چه بلایی سرمون میاد!

لارتن:ای بابا!حالا گیر نده!هنوز که چیزی نشده!

ادی سرشو به سمت تشت بر می گردونه و به شستن جوراب ها ادامه میده.

(اون حمله ی آجاسی ها که در پست قبل اتفاق افتاده بود در واقع نقشه ی لارتن بود که داشت واسه ادی تعریف می کرد!)

------------------------

در حیاط آداس هدی و راجر در حال بگو مگو بودن!

- تو منو اغفال کردی!زنمو ازم گرفتی!عشقمو ازم گرفتی!تو به زندگی من حسودی می کردی!تازه دست و پامم شکستی!

- اِ!خب تو پرواز بلد نیستی مجبوری از پنجره بپری؟تازه استخوناتو هم جوش داد اونوقت دو قورت و نیمت هم باقیه؟

راجر میاد شروع به صحبت بکنه که ناگهان فریاد های هدویگ ساکتش می کنه.

-بیاید اینجا!ساحره ها ما رو گروگان گرفتن و ازمون بیگاری می کشن...

طرف صحبت هدویگ همون مامور شهرداریه بود که حالا داشت به خونه های دیگه سر می زد و اصلا به هدویگ توجه نداشت!

ویژژژژژ...دنگ

یه جسم آهنی (از همونا که تو کارتون پلنگ صورتی هست! ) میوفته رو هدویگ و با زمین یکیش می کنه.

فلور که دم پنجره ایستاده بود فریاد میزنه:راجوووووووو

اما قبل از اینکه راجر فرصت حرف زدن داشته باشه فلور از کنار پنجره پرت میشه و الک جاشو می گیره!

-راجووووووووو

راجو باز هم می خواد جواب بده که اینبار چو جای الکو می گیره!

- یالا راجو بیا بالا هدی رو هم با خودت بیا کلی کار داریم!بعضیا اینجارو به گند کشیدن!

صدای جیغی از توی اتاق شینده میشه و چو به داخل اتاق کشیده میشه!

راجو که احساس زذ شدیدی بهش دست داده بود شنیسل(!!!) هدویگ رو بر می داره و با خودش به سمت آداس می بره!

در حالی که یه فرد مجهول الحال با ریش های بلند خودش از پشت پرچین ها نگاهش می کنه و ژو ها ها ها های بلندی رو سر می ده!!!

----------------------------
امیدوارم فهمیده باشین طرف کیه!


ویرایش شده توسط كورن اسميت در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۶ ۸:۱۱:۱۵
ویرایش شده توسط كورن اسميت در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۶ ۹:۰۲:۳۳
ویرایش شده توسط كورن اسميت در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۶ ۱۳:۲۲:۴۶
ویرایش شده توسط كورن اسميت در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۶ ۱۳:۳۷:۳۱

[b][size=medium][color=336600][font=Arial]ما همگی اعتقاد داریم که باید خدا را کشف کرد.دریغا که نمی دانیم هم چنان که در انتظار او به سر می بریم ، به کدام درگاه


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۲:۰۹ جمعه ۲۶ مرداد ۱۳۸۶

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
خلاصه ی کورن با پستی که زد نیاز به ویرایش داره :
[spoiler=کلیک نکنید ... مطلب ِفوق ِ بی ناموسی، درجه : منهدم لازم!]
آداس با کمک چو و فلور دوباره باز شد!چو و فلور با وجود اختلافاتی که با هم داشتن با کمک گرفتن از راجر و هدویگ دفتر رو مرتب و آماده کردن اما با ورود مامور شهرداری اتفاقای عجیبی رخ داد!
لیلی هم وارد ماجرا شد و بخاطر رفتارش با هدویگ و راجر مشکلاتی رو به وجود آورد!
راجر و هدویگ در حالی که از دست ساحره ها شاکی شده بودن به آبدارخانه می رن تا صحبت های خصوصیی رو داشته باشن.
و این در حالی بود که فلور و چو و لیلی حرف های اونا رو میشنیدن.
فردی مجهول الحال زنگ در رو می زنه و با سر کار گذاشتن ساحره ها به کمک هدی و راجر و کورن اسمیت وسایل خونه رو می دزده.
آداسیا دوباره وسایلی برای خونه می خرن و با اومدن آجاسی ها به اونجا معلوم می شه دفعه ی قبل هم وسایل رو اونها بردن و ایندفعه هم می خوان دوباره اونا رو ببرن که نقششون با اومدن سارا و دوستان! شکست می خوره.
استقبال خوبی از اونها می شه که در اون میان رابطه ی بد الکسا و فلور بر سر راجر نکته ی کلیدیه!
از اینجا به بعد نقشه ایه که لارتن برای ادی تعریف می کنه :
هدی و راجر با شبیه سازی مک بون! از طبقه ی بالا وارد می شن و با مشغول کردن ساحره ها باقی آجاسی ها(فقط ادی!!) از طبقه ی پایین وارد ساختمون می شن و اونجا رو می گیرن.
ولی هدی و راجر دستگیر می شن و ساحره ها هم با تجهیزات خفن ِ غیر هری پاتری! به طبقه ی پایین میان و ادی ِ بی دفاع رو هم به اسارت می گیرن. بعد از تمام ِ این اتفاقات لارتن به طبقه ی پایین که خالی بود میاد و تمام اساسیه رو می دزده و می بره. ولی اونم می گیرن!(ژانگولره دیگه!)

ادی با این نقشه مخالفت می کنه و می گه که ایراد داره.
در ساختمون آداس هدی و راجر توی حیاط هستن و ساحره ها در طبقه ی بالا مشغول دعوا هستن. هدی به دلیل تلاش بری نجات ِ خودشون با زمین یکی می شه!!!!(چیزی به سمتش پرت می شه که لهش می کنه) و راجر هم با تحریک حس زذ و پاچه خواری از جانب ِ ساحره ها خودش و هدی رو به طبقه ی بالا می بره.
سرژ از بیرون ِ ساختمون ناظر ِ این اتفاقاته و خنده ای بلندتر از فریاد ِ سرژ! سر می ده...
[/spoiler]

راجر هدی ِ داغون که شبیه یه تیکه مقوا بود رو به عنوان ِ حسن ِ نیت از زیر در می ده تو و بعد چون پارچه سفید نداشت یه تیکه از چیزشو! می کنه پرچم می کنه و با ترس و لرز درو وا می کنه و داخل اتاق می شه.
راجر به فلور که شونه ی الک رو گاز گرفته و به چو موهای فلورو گره می زنه و به الک که شصتشو تا دم ِ زانو! تو چشم ِ چو فرو می کنه سلام می کنه و هدی رو برمیداره و یه گوشه می شینه.

سارا و باقی دوستان هم نقشی ندارن و تو آشپزخونه مشغول سبزی پاک کردنن!

راجر به هدی نگاه می کنه. پرهای روی بدن ِ هدی حالت ِ خاصی می گیرن و شبیه یه نوشته می شن :
منو باد کن!
راجر با چشمای گرد شده هدی رو نگاه می کنه و می گه :
-چه جوری؟!
پرهای هدی دوباره تغییر شکل می دن.
به سختی!

راجر به سختی شروع می کنه به باد کردن ِ هدویگ!!! که صدای سارا از آشپزخونه شنیده می شه .
سارا : فلووووووووور ... سبزیا پاک شد ... اما قابلمه نداریم ... یه دونه از قابلمه هایی که تو اون اتاقه می دی؟!
چند ثانیه بعد سارا که جوابی نمی شنوه می گه :
- خودم میام برمیدارم!
راجر هول می شه و باد هدی رو خالی می کنه!! و خودش و هدی رو می چپونه تو کمد و توی یه قابلمه ی گنده قایم می شه!!!!


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۶ ۱۲:۱۸:۰۸








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.