هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۲ دوشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۰

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۰ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۱:۰۱ شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 304
آفلاین
» اوه چه خانوم باشخصیتی!!!؟؟؟ »

این صدای آرام دامبل بود که به گوش می رسید.

بلاتریکس: «نه. ایول. خوبه. مثل اینکه کلا حافظه اش رو از دست داده ! »

ایوان: «بلا ! ولش کن این ریشی رو ! بیا بریم دنبال ارباب ! »

آنتونین: «آره بریم ! بریم دنبال ارباب ! اما قبلش بذار این ریشی رو به دیار باقی بفرستیم ! »

آنتونین چوبدستی اش را از داخل ردای مشکی اش بیرون کشید و به سمت دامبلدور گرفته بود که با چهره ای کودکانه روی آوار نشسته بود. اما پیش از خروج اخگر از نوک چوبدستی آنتونین، بلاتریکس روی چوبدستی آنتونین دنده عقب گرفت و افسونش را در پیکر خود پذیرفت و آنرا به آغوش کشید. به ثانیه ای قلب بلاتریکس از دهانش آویزان شد که به مدد خاصیت کشسانی رگ و مویرگ های پیرامونش، دوباره مثل کش به سمت حلقش پرتاب شد.

بلا: «خنگ ! ما نیاز داریم به این ریشی ! وجود ریشی نورانیه و اصلا ضد گلوله و ضد طلسم داره. برمیگرده طلسم به سمت خودمون. ما باید این رو تربیت کنیم. از خودمون بشه. مخصوصا الان که دیگه آی.کیوش هم پریده ! »

ایوان رو به مرگخواران کرد و گفت:

«جمع کنید ! میریم هنگتون. ارباب هرجا باشه خودش برمیگرده. فعلا متقاضی جدید مرگخواری داریم ! »

و مرگخواران در حالیکه دور دامبلدور حلقه زده بودند، یکی پس از دیگر به همراه دامبلدور به سوی دهکده لیتل هنگتون و خانه ریدل آپارات کردند...


فرسخ ها دورتر – خانه شماره 12 گریمولد

لرد ولدمورت کبیر که دیگر حافظه ای براش نمانده بود، اما همچنان ذاتی خشن داشت، با صورتی گل انداخته و لبی آغشته به رژ لب و کلاه بوقی دامبلدوری و شنلی قرمز و کلا صورتی نورانی و آسمانی روی مبلی در پذیرایی خانه گریمولد نشسته بود. محفلی ها همه با انواع سپر و لباس های ضد افسون و دیوارهای کوانتومی و هسته ای، به فاصله چند متر از او با وحشت گارد گرفته بودند.

جیمز: «سلام ولدک. تو هستی تک ! من جیمز جیغول هستم. به من احترام بذار. من پروف توئم. جیغ ! »

لرد: «سلام ! من هم ملا هستم ! »

جیمز: «چند لا ؟ »

لرد: «مو لا ! کمربند مشکی قرآن دارم ! »

جیمز: «خب. چرت و پرت نگو ولدک. من مدیر مدرسه محفل هستم. استاد درس مقابله با موجودات چنشدناک و اهریمنی خانه گریمولد. بریم سر جلسه اول کلاس مون. درس های سنگینی هست که باید بگذرونی ! آماده ای ؟ جیغ ! »

لرد: «»

جیمز جیغ گوشخراشی کشید که به دنبال آن شیشه بطری که روی میز مقابل لرد بود، خرد و تکه تکه شد و لشگری از سوسک های سیاه و بالدار در پذیرایی خانه به حرکت و پرواز در آمدند.

جیمز: «خب ولدک ! یک سفید اصیل در این وضعیت، یکی یکی سوسک هارو بازداشت می کنه و بعدش همه رو می بره در یک جنگلی به دامن طبیعت برمیگردونه. زود باش اینکارو بکن ولدک ! »

لرد در حالیکه صورت مهربان و خجسته اش را حفظ کرده بود، به اندازه یک ثانیه چشمانش سرخ شد و ده ها گلوله آتش از چوبدستی خارج شد و به اطراف رفت و سوسک ها را به خاکستر تبدیل کرد !

جیمز: «جیغ ! نه ولدک ! افسون های خطرناک بده. جیغ ! بی تربیت ! الان جریمه ات می کنم. ئه. ئم. ئه. سیریوس. سیریوس. با توئم. بیا گوش ولدک رو بکش یه دونه. جیغ ! »

صدای سیریوس از درون خاک گلدانی به گوش می رسید که می گفت:
«چرا خودت گوششو نمیکشی جیغول ؟! »


آنسوی ماجرا (سوی اصلی) - خانه ریدل ها
....



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۰:۲۶ یکشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۰

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو


سوژه شماره 3 مورد پسند واقع شد!!

------

اندر احوالات محفلیان !

آهنگی که بی شباهت به مارش عزا نبود بر فضا حاکم بود! محفلی های غیور در حالی که عینک آفتابی بر چشم داشتند و رداهای مشکی بر تن داشتند با تیپی کاملا صاحب عزاهانه! خانه گریمولد را به جزیزه ی خراب شده ! ترک کردند!

چند لحظه بعد، به جزیره میلتون که اکنون به تلی خاک تبدیل شده بود رسیدند!
سیریوس بلافاصله گوشی 1100 ش رو از جیب رداش درمیاره و یک اس ام اس رایگان برای فنگ میفرسته و منتظر میشه!!!

فنگ سگ باوفای محفل با استفاده از سرویس نمای دوستای خودش را به منطقه مورد نظر رساند و واق واق کنان به وسیله پوزه بند جادوگریابش وارد عمل شد و دیگر محفلی ها نیز در یک حرکت انقلابی آستینهایشان را بالا زده و انها نیز وارد عمل شدند!!!

-واق واااااق وووق واااق !
جیمز سریعا خودش رو به فنگ میرسونه که سرش رو زیر تخته ای چوبی فرو کرده بود و در حال کشیدن پارچه ای سبز رنگ بود!
جیمز به محض نزدیک شدن یویو از دستش رها میشه و بعد از کشیدن جــــــــــــــــــــیغ بنفشی، فریاد میزنه :
- جای دامبل، ولدی کچلو پیدا کردیم! برق کله شو از یه متری دیدم!!


و آما مرگخواران ...

دود ناشی از به بوق رفتن تی وی بینی آنتونین رو تیره کرده بود! وی با حسرت دستی به مانیتورش میکشه و نجوا میکنه:
- هعی ! چه شبایی که باهات فیلم های " سآآآنسور" ندیدم!!!
ایوان که منطقی تر از بقیه بود، و همچنان از ترس شنیدن خبر درحالت ویبره قرار داشت سریعا به سمت اتاقش میره و درون ساکش وسایل شخصی خودش رو ازجمله ، شامپو ! شامپو مولتی مدیا! شامپو مولتی سرور! شامپو یا رایحه ایفای نقش و در آخر شامپو بچه قورباغه ای داروگر رو داخل ساکش میذاره و جلو در وای میسته!
بلا چشم غره ای نثارش کرد و در حالی که آرزو داشت بابت تاخیرش وی را به کف حموم تبدیل کند، غیب شد!

سی دقیقه بعد!!!
- بگردید تنبل ها !!! ارباب منتظر تا خادمانش به کمکش برن! ... هی آنتونین سمت ساحل رو بگرد، احتمالا مای لرد داشته حموم آفتاب میگرفته !
آنتونین با عصبانیت دندانهایش را به هم سایید و به هرچه سر راهش بود لگد میزد که ناگهان صدای " آخ " ی توجه اش را جلب کرد!
لبخند کریهی بر چهره اش ظاهر شد، با صداب بلند فریاد زد:
هعی بجه ها! ببینید چی پیدا کردم! یه ریش دراز که برای برنزه کردن پوستش اینجا اومده !!!
بلا از اینکه توانسته بود دامبلدور را تنها گیر بیاورد جیغی از سر شادی کشید و با صدای خش داری گفت:
- بهترین راه اینه مغزش رو سشتشو بدیم تا به ما ملحق شه! وجود لرد سیاه و دامبل پیروزی ما رو برای همیشه قطعی میکنه!!

- اوه چه خانوم باشخصیتی!!!؟؟؟
این صدای آرام دامبل بود که به گوش میرسید...





Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۷ شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
سوژه جدید


خانه 12 گریمولد:

جیمز رو به روی قاب عکس دامبلدور نشسته است و یویویش را مدام به آن میکوباند.

- طبق خبرهای بدست رسیده، امروز زلزله ای عظیم در یکی از ایالت های جنوب غربی کشور رخ داده است ...

جیمز با ناراحتی دست از کوباندن یویو به چشم و دماغ و دهان دامبلدور برداشت و گفت:

- آه عمو، الان با ریش کی بازی کنم؟ یعنی کجایین؟ جزیره میلتون بتون خوش میگذره؟ آه !

- نقطه ی اصلی وقوع این حادثه از جزیره میلتون بوده است که ناحیه های اطراف را نیز تحت تاثیر خود قرار داده است ...

جیمز که به وضوح این تیکه ی اخبار را شنیده بود، با دستپاچگی فریاد زد:

- تدی تدی ! جیغ ! تدی !

خانه ریدل:

ایوان و آنتونین، بلا را محکم گرفته بودند تا مانع خارج شدن طلسم کروشیو دیگری از چوبدستی او شوند.

بلا با عصبانیت گفت: ولم کنین! ارباب نیس! من دلتنگم! بذارین با چار تا کروشیو خودمو آروم کنم!

- گزارش ها حالی از آن است که کلیه ی خانه های این منطقه، فرو ریخته و کل جزیره با خاک یکسان شده است.

بلا با شنیدن صدای اخبار فریاد زد: یکی این تلویزیونه لعنتی رو خاموش کنه!

- نیروهای ویژه برای کمک به زلزله زدگان، به سرعت وارد عمل شدند و راهی جزیره ی میلتون شدند. آن ها امیدوارند این زلزله، موجب کشته شدن آمار زیادی از مردم عزیز کشورمان نشـ... دوشومب !

همان موقع به سختی آنتونین را از خودش جدا کرد و گلدانی که دم دستش بود را برداشت و مستقیم به سمت تلویزیون پرتاب کرد و تلویزیون جان به جان آفرین تسلیم نمود.

ایوان با ترس گفت: احیانا در مورد جزیره ای که ارباب رفته بودن حرف نمیزد؟

و هر سه با وحشت به تلویزیون سوخته خیره شدند.

--------------------------------------

دامبلدور و لرد تصادفا هردو در جزیره ی میلتون هستن و زلزله ای عظیم در این جزیره رخ میده که اونو با خاک یکسان میکنه. حالا سوژه به انتخاب شما یکی از این سه مورده:
1. لرد حافظه شو از دست میده و محفل سعی در کشوندن لرد به طرف روشنایی داره!
2. دامبلدور حافظه شو از دست میده و مرگخوارا سعی در کشوندن دامبلدور به طرف سیاهی دارن!
3. لرد و دامبلدور هردو حافظه شون رو از دست میدن و مرگخوارا و محفلیا سعی دارن هردو رو به سمت گروه خودشون جذب کنن.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱ ۱۵:۲۸:۵۱
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱ ۱۵:۳۱:۲۹



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۳:۲۴ شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۰

وزیر دیگر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۲:۱۷ شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۲
از اینور رفت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 367
آفلاین
- یه خبر داغ دارم یه خبر داغ دارم..عاشقت شدم من خیلی زیاد.. یه خب داغ دارم..یه خب داغ دارم..

دارک لرد همونطور که به تدی میخ شده به دیوار با خشانت نیگاه می کرد شاهد مرگخوار آوازه خوانی بود که سرخوشانه لی لی کنان وارد اتاق شد..

- ارباب جونم یه خبر داغ دارم.. یه خبر داغ دارم.. مژدگونیشو بدید اول!

هممم؟ نگفتم مرگخوار کی بود؟ اصن تابلوئه گفتن نمی خواد.. مگه چندتا مرگخوار سرخوش داریم؟ هین دوتا؟ نه باب یکی..لاوگودا کلا همشون همینجورین!

چشمای قرمز پرابهت دارک لرد چند لحظه رو پشمای گوسفندی که به منزله ی مو روی سر زنوف بودن نگاه کرد. لرد سیاه پیش خودش داشت بررسی می کرد که بهتره زنوفو بده تسترال بخوره یا نجینی رو بکنه تو دماغش.. ولی خب یه زنوف مرده از اینم به درد نخورتر می شد..

- پاداشت محفوظه زنوف.. بنال!

- ارباب.. ارباب.. وزیر اومده!
- وزیر اومده؟ خو اومده..هرکول که نیومده.. ژانگولرتر از اونم زیاد داریم! برو گمشو مرتیکه مو پشمی! کروشیو!

در این حین بلا انواع شونه های شکنجه، مته ها، چکش ها و هر جک و جونور و آت آشغالی رو که پیدا می کرد حواله ی تدی می کرد..

- خیلی خوبه بلا..عالیه.. همم.. حق این وزیر تقلبی رو بذار کف دستش..حالا دیگه وزیر ارباب رو می دزده توله گرگه زشت؟!.. همم وزیر ارباب؟ برگشت؟ چه جوری؟

فلش بک
وزیر کنار یه جن خاکی.. یه جن خونگی مرده و فضله ی هیپوگریف(!) توی انبار خونه ی گریمولد زندونیه..حرف جن خاکی رو که نمی فهمه جادو هم بلد نیس راه فرارم کلا تعطیله بیخیالش! و وزیر گرانقدر بریتانیا، فخر ملکه و سلطنت اینجا توی این زندون خاک گرفته، روی جعبه های خرت و پرت مالی نشسته و کاری هم غیر از یه قل دو قل بازی کردن نداره..!

- هیییعع ..گیسوی سپید ملکه!
- شوووپااق!

دوتا موجوده عجیبا غریبا با مقادیری سم بر روی دو پا به ترتیب روی سر دو تا جن فلک زده ظاهر شدن..

- خخخ ههه عع خخعهع خحغغعهه!
- به گیسوی ملکه قسم زبونتون اینقد سخ بود که من هیچ وخ یاد نگرفتمش! به جا این حرفا منو از اینجا ببرید بیرون!

صدای پایی از پشت در انبار به گوش رسید و دوتا موجود سُم دار پشت در کمین کردن که مهمون ناخونده رو غافلگیر کنن. صدای پا پشت در متوقف شد و کلید توی قفل چرخید در ناله کرد و باز شد و هیکل مرد شیکی نمایان شد که بلافاصله نقش زمین شد!

- عع! این که لودویک بگمنه! خاک بر سرتون.. کشتینش..برش دارید بریم از اینجا!
پایان این فلش بک


شروع این فلش بک
- هری کجایی؟ هرری عزیزم! ..هررری! باز سر منو دور دیدی رفتی پیش چوچانگ!؟ خودم می کشمت مرتیکه بوقی!

جینی با پس زمینه ی جیغ خانم بلک وسط خونه ی گریمولد جیغ جیغ می کرد.. مالی ویزلی خواست این وسط دخالت کنه و با نیروی عظیم چوبش هر دو نفرو با هم خفه کنه که ناگهان مث بادکنک ترکید!

- پلقت!
-
- کثافتا... بادکنک زاده ها.. ترکیده ها.. پاچیده ها!
- یه مشکلی وجود داره! هممم.. شاید غذا زیاد خورده بود..همم؟! (باهوششونه..دامبلدوره!:د)
پایان کل فلش بکا

توی خونه ی ریدل در محضر ارباب تاریکی.. لرد سیاه بهتره..بله.. می گفتم.. وزیر دیگر به همراه دوتا موجود سم دار شاخ دار دمدار! به علاوه جنازه ی بگمن در مقابل صندلی ای که دارک لرد روش جلوس فرمودن، وایستادن.

- اینا دیگه چه جونورایین ادی؟!
- مای هیت اینا جن واقعین.. ملکه مون وقتی فهمید تو هچل افتادم اینارو فرستاد کمکم! البته کمک زیادی به لودوی بدبخت نکردن!

- لودو بره به دفتر دامبلدور.. اصن مهم نی.. اوجا چه خبر بود؟
- خبرا تموم شد دارک لرد.. هری مفقود شده.. تدی دستگیر شده.. هیپوگریف هاگرید سیریوس بلک رو قورت داده و متواری شده.. دامبلدور و گلرت برای سالروز جشن چیز..امم.. همون چیز.. رفتن سانفرانسیسکو یهو و همم.. یه چن نفری هم ترکیدن.. چن نفری رو هم پرسیوال دامبلدور شخصا ترکوند و کلا کسی باقی نمونده قربان!

- این که نشد پایان ادی! بهتره پایان اینجوری باشه:

در افکار لرد سیاه
محفلی ها از اونور کوچه داد می زنن یا مرلین یا مرلین! و همینجوری هیپوگریفی به خونه ریدل حمله می کنن.. دارک لرد درو باز می کنه و با چوبی برافراشته به مقابله ی محفلی ها میره!

ریش دامبلدور رو می کشه.. یویوی جیمزو زیر پاش خرد می کنه می زنه زیر گوش سیریوس و نجینی رو تو حلق ویکتور کرام می ندازه.. گلرتم وحشت زده پا به فرار می ذاره و ارباب لبخند ملیح می زنن!

پایان افکار لرد

- دارک لرد سر نجینی رو نوازش می کنه و به وزیر می گه: اینجوری بهتر نشد ادی؟
- صد در صد مای هیت!

ناگهان جنازه ی لودو نعره می زنه و دو سه متری به هوا می پره: "چییِ؟ هررری؟ من؟ کیی؟ شیب؟ سقف؟ من عمرا هری بشم! "

The End


ویرایش شده توسط وزیر ِ دیگر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱ ۱۳:۲۷:۱۶

یک روز جادوگر به سراغ جادوی واقعی می رود!

به یاد اغتشاشگران خوف:

تصویر کوچک شده


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۸:۱۲ شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۰

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
بلاتریکس با چشمایی که از خشم میدرخشید از پشت صندلی لرد حرکت کرد و درحالی که خیره خیره به موهای رنگارنگ گرگینه جوان و لرزانی که رو به رویش ایستاده بود نگاه میکرد چوب دستیشو با فریاد کروشیو تکان داد و نور سرخی به سینه تد برخورد کرد و به شدت به دیوار کنار شومینه خورد .

لرد با آرامش اشاره ای به بلا کرد و بلا با چرخشی که دامن رداشو در هوا تکان داد کنار لرد زانو زد :

" سرورم ! اجازه بدید شخصا شنکجه اش کنمو از زیر زبونش حرف بکشم . آخرین روشها رو اجرا میکنم ! از درآوردن تارهای صوتی و گره زدنشون به موهام گرفته تا کشیدن دندونا و فرو کردن تیغهای ماهیایی که تو انبار داریم . کافیه بخواید تا همه بیست تا ناخونشو یه جا براتون بکشمو تک تک استخوناشو به صد تکه تبدیل کنم . "

لرد چهره هیجان زده و خشمگین بلاتریکسو از نظر گذروندو گفت :

" اون در دستان ماست بلا . فکر میکنی میتونه بیشتر از این جلو ارباب مقاوت کنه ؟ من همین حالاشم دارم مغز سفید و احمقانه اونو میبینم ! "

- پس حداقل بذارید کمی تنبیهش کنم . فقط در حد کشیدن ناخونای پا و جا به جا کردن معده و لوزالمعده ؟

- همینطوریشم وقت کمه بلا ! تو میخوای من بمیرم و ندونم دقیقا کی و چطوری قراره بمیرم ؟! ولی باشه میتونی وقتی داره اعتراف میکنه براش خاطرات خوبی ایجاد کنی . تو مرگخوار وفادار منی . شاید وقتشه که کمی بهت بها بدم . میتونی دندوناشو توی دهنش خورد کنی و موهاشو دونه دونه بکنی . فک کنم بدت نمیاد از هدیه من بلاخره استفاده کنی .

- بله سرورم .

- به ژان خودم که نیشت در ژهانی لرد . لرد لارژی هستی اشن . حلالژاده ای دیگه . شه میشه کرد .


سالن جلسات مرگخواران

ریگولوس طبق معمول از لوستر بالای میز آویزونه . بلاتریکس تدو مثه پشه به دیوار زنجیر کرده و لینی سطلی زیر دهن تد گرفته تا اعترافاتشو جمع آوری کنه . لرد کم کم حوصله اش سر میرفت و مدام به ساعت شنی ای که روی میز گذاشته بود نگاه میکرد :

پس از دقایقی آخرین اعترافاتو هم از تد گرفته و آنتونین بدو بدو و هن هن کنان سطلو پیش لرد برد .

- ارباب . اینم اعترافات . مطمئن باشین که اینا اعترافاتن . قسم میخورم . پروفسور روزیه هم شاهدن که اینا اعترافاتن . روزیه ؟ روزی ؟ روز ؟ یوهو ؟

لرد که منتظر تلنگری بود تا آرامششو کنار بذاره سطلو که برخلاف انتظار سرشار از محتویات معده تد بود روی سر آنتونین پرت کرد . با حرکتی سریعو محو خودشو به تد رسوند و نگاه سریعی به چشماش انداختو تمام تصاویری که لازم داشت جلوی چشمش زنده شد .


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱ ۹:۰۰:۰۸

?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۰:۱۳ جمعه ۳۱ تیر ۱۳۹۰

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از لرد سیاه اطاعت میکنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 388
آفلاین
مورفین با تعجب به وزیر و قیافه ی خشمگین لرد نگاه می کرد

- که به من دروغ میگی هان؟ بهت یاد دادن ذهنتو عوض کنی؟ حالا بهت حالی میکنم



- آهای! های مورفین با توام. بیدار شو!

- چی.. چی چیه؟ ارباب به خدا من هیچ خبری نداشتم. اونا گفتن.

- چی میگی چرت و پرت بلغور میکنی بابا؟ صدای خر خرت کل راهرو رو برداشته بود. ارباب گفته بری و به مرگخوارا کامل نقاط ضعف مرگخوارا رو بگی.

مورفین از خوشحالی آهی کشید. اما هنوز نمیتوانست کاملا مطمئن باشد. ممکن بود محفلی ها به او دروغ گفته باشند. باید خود را آماده می کرد. در خواب ذهنش بهتر از همیشه کار می کرد و هیچ وقت خواب هایش را از یاد نمی برد.

به خوابی که دیده بود فکر کرد و با خود گفت : آره میتونم به لرد بگم که تد، تد تانکس هست! اگرم اون نبود میگم لابد گمراهم کردن. با اطلاعاتی که درباره ی چوبدستی ها بهش دادم، اگه بهشون این نفرین شده بودن رو هم اضافه کنم اونوقت حتما منو میبخشه تازه میتونم درباره ی خطر بودن ریموس و تد تو گرگینه ها هم بهش بگم... ولی باید ببینم این حجامت که این وزیر میگه چی هست؟ میگه ماگلا استفاده میکنن ازش! فکر کنم چیز خوبی باشه.

لبخندی زد و به سمت اتاق مرگخواران حرکت کرد! د

در اتاق لرد

لرد به وزیر نگاه می کرد و در نتیجه هر لحظه عرقی که بر پیشانی وزیر می نشست شباهت بیشتری به سیل پیدا می کرد!

سرانجام با سختی تکانی خورد و من و من کنان گفت : ارباب، ببخشید، کاری داشتید؟

- بنظرت کاریت نداشتم صدات میکردم؟

لرد نگاهش را از او برداشت. نتوانسته بود با آرامش به ذهنش نفوذ کند. ذهنش بسته بود و همین نشان میداد که او حداقل وزیر دیگر نیست!

به سختی جلوی عصبانیتش را گرفت و سپس با تکان چوبدستیش یک لیوان ظاهر کرد.

- بیا، فکر کنم تشنت باشه، نه؟

لرد لیوان را که به طور خودکار پر شده بود به سمت وزیر دیگر گرفت. وزیر دیگر طبق عادت لیوان را بی درنگ از لرد گرفت. نباید میگذاشت که لرد به او شک کند. نگاهی به لرد انداخت و سپس لیوان را نوشید.

ناگهان احساس کرد دنیا در برابرش تیره وتار شد، معجون حتی از معجون مرکب پیچیده هم بدمزه تر بود. احساس کرد بدنش دارد فشرده می شود.

- به به، تد ریموس لوپین!


ویرایش شده توسط زنوفيليوس لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۳۱ ۰:۲۷:۲۸
ویرایش شده توسط زنوفيليوس لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۳۱ ۰:۳۵:۴۹


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۸:۲۲ پنجشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۰

پرسیوال دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۱ چهارشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۹:۵۱ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از این همه ریش خسته شدم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 317
آفلاین
خانه ی ریدل- اتاق لرد
لرد سیاه از روی کاناپه ی اختصاصی اش بلند شد و با گام های بلندی به سمت قفسه ی معجون های ویژه اش رفت.با چوبدستی اش به قفل قفسه اشاره ای کرد و دربها باز شدند.
لرد در میان دریای معجون های مختلف درون قفسه به دنبال معجون راستی نبود ؛ دنبال سم هم نبود،دنبال یک معجون به غایت بدمزه بود که هرگونه تبدیل شدگی و تغایر شخصیت را باطل کرده و شخص را به حالت اول بر میگرداند.البته این معجون در صورتی که شخص اصلی مورد نظر،کسی نباشد که خود را تغییر شکل داده عمل نخواهد کرد

بالاخره شیشه ی کوچک آن معجون در لا به لای انگشتان بلند و سفید لرد گرفتار شد.

لرد لیوان آبی ظاهر کرد و سه قطره از آن معجون درون آن آب ریخت و در همان لحظه وزیر دیگر وارد شد.
- ارباب پایدار باشند....امری داشتین خدمت این چاکر کمترین؟

لرد به آرامی و با حالتی که میشد حدس زد شبیه به مهربانی باشد گفت:
- مرگخوار وفادارم ....لرد از تمام این تمنیات دنیا خسته شده، غم ها و فشار های بزرگی بر من وارد شده،من دنبال کسی بودم مورد اطمینان کامل که با هم نوشیدنی بنوشیم و برای مدتی از غم ها فارغ بشیم.

و لیوان آب و معجون را به دست او داد و خود نیز جامی از آب برای خود ظاهر کرد.

وزیر دیگر که همیشه در برابر امر اربابش بدون هیچ سوال و پرسشی مطیع بود لیوان یا همان جامش را بالا آورد و با قاطعیت گفت:
- به سلامتی لرد سیاه...قوی ترین جادوگر دنیا

و لرد هم جامش را بالا آورد و تقه ای به جام وزیر زد و گفت:
- به سلامتی

و هردو جام هایشان را لاجرعه سر کشیدند.

اما ...

وزیر دیگر تکانی خورد و چشمهایش را بست ،صورتش به رنگ سیاه درآمد و دوباره سفید شد ،سرفه ای کرد و چشمانش را گشود.وزیر هیچ تغییری نکرد و این یعنی....!

لرد سر جای خود بی حرکت ماند.فکر های ترسناکی در ذهن لرد جان گرفتند.رز وابستگی خونی با اعضای محفل داشت، زنوفیلیوس مدتی عضو محفل بود و دختر او هم از دوستان محفلی ها بود. جدایی از تمام اینها پس آن خاطره در ذهن مورفین چه بود؟چرا وزیر تغییری نکرد؟پس جاسوس کیست؟

و تد تانکس وزیر با بو کردن آن لیوان فهمید که ولدمورت به وجود او شک برده، سپس از لرد حیرت زده رخصت خواست و به سوی شومینه ی اتاقش روان شد تا هرچه سریعتر به دامبلدور خبر دهد.

آزمایشگاه محفل

آرکوس الیواندر در امتداد سالن آزمایشگاه قدم میزد و با خود حرف میزد.
- چطوری یه روز مونده به عملیات اینو به آلبوس بگم؟ اون منو تیکه تیکه می کنه؟اشکال کار من کجا بود؟چه کار کنم مرلینا!

و از این گونه حرفها دائم بر زبان الیواندر جاری بود تا اینکه عزم خود را جزم کرد تا قضیه ی اشکال در چوبدستی ها را به دامبلدور بگوید.

الیواندر به سمت محل تمرین ،شتابان به راه افتاد.

آلبوس با چهره ای مصمم در حال نظارت مستقیم بر تمرین محفلیان بود که الیواندر آرام دستش را بر روی شانه ش گذاشت.
- آلبوس ،یه چند لحظه میشه وقتتو به من بدی؟

آلبوس با شادمانی پاسخ داد:
- البته آرکوس عزیزم....بریم تو دفتر کار من.

و هر دو پیرمرد به سمت دفتر کار شخصی دامبلدور در طبقه ی سوم ساختمان رفتند.

در اتاق دامبلدور

- تو مطمئنی آرکوس؟ چی شد آخه؟

- آره آلبوس....داشتم کتابخونه مو تمیز می کردم که چشمم به یه کتاب درباره ی ترکیبات مغز چوبدستی افتاد،وقتی خوندمش دیدم ترکیب این چوبدستی ها نفرین شده س و سعی کردم امتحانش کنم.هومنوم ری وه لیو رو اجرا کردم با تمرکز فراوون اما قدرتش برعکس عمل کرد و بجای این که تو دیوار ها ودرها نفوذ کنه اون ها رو از درون تخریب کرد.آلبوس من واقعا نمی دونم چه کار باید کرد!

دامبلدور با چهره ای هراسان و با صدایی لرزان گفت:
- این یعنی.....یعنی.....ما هیچ نقطه ی قوتی نسبت به مرگخوارا نداریم!

اما نگاه الیواندر بر روی تابلوی خالی پرسیوال افتاد و برق شعف در چشمانش درخشید.
- آلبوس....بابات.....بابات حتما میدونه باید چه کار کرد!

دامبلدور بلادرنگ به سمت تابلوی خالی پدرش رفت و سرش را درون تابلو کرد و صدا زد:
- بابا....بیا اینور تو اتاق من کار واجب باهات دارم.....بابا....خواهش می کنم!

لحظاتی بعد پرسیوال دامبلدور درون قابش ظاهر شد .

- بابا فکر میکنم همه ی حرفامون رو شنیدی....البته خودت که قضیه ی چوبدس.........
بقیه ی حرفش در صدای فریاد ترسناک پدرش گم شد.

- زهر مار پسره ی احمق...هنوز بعد از این همه وقت نمیدونی ترکیب بعضی مواد جادویی با هم خطرناکه؟مرتیکه دیوونه مگر من هزاران بار تو گوشت زمزمه نکردم از جمله حیوونایی که تمام وجودشون نفرین شده س ،باسیلیسکه؟ من واقعا نمیدونم تو به کدوم ماها وا رفتی؟ بابابزرگت هی میگفت مواظب این پسره ی بی کله باش ها! من گوش نکردم...آبروی هرچی دامبلدوره بردی با این مخ ملاج مرخص!

الیواندر در میان تمام این غصه ها با دیدن این دعوای پدر و
پسری با تمام توان از خندیدن جلوگیری میکرد.

آلبوس با صدای گرفته و محزونی گفت:
- ولی بابا....یعنی چی منو گذاشتی سینه ی دیوار هی داری مشت میزنی تو صورتم؟خو بهم واضح بگو الان چیکار کنم آبروم نره؟

قیافه ی ترسناک و پر ابهت پرسیوال از درون تابلو با صدای بسیار مشخص دندان قروچه سعی کرد بگوید:
- من آرومم....من آ...رومم...آروم....آلبوس جان چوبدستی هایی که درست کردی به محض اجرای طلسم انفجار،خودش منفجر میشه و تلفات میذاره رو دستت! تنها یک راه برای تثبیت قدرت نفرین شده ی اون چوبدستی هات داری!

آلبوس با صدایی آرام و لحن تمنا به پدرش گفت:
- بابا غلط کردم...بابا گل خوردم...بابا دیگه حواسمو جمع می کنم....بابا تو رو به ارواح خاک مامان کندرا قسم بهم بگو چی کار باید بکنم....بابا آبروم میره!

پرسیوال که با این همه خواهش و تمنای عاجزانه،سرخی صورتش از شدت کیف حتی از درون تابلو پیدا بود با شعف وصف ناپذیری گفت:
- چاره ت اینه که چوبدستی ها رو سه ساعت تو خون دشمنت و پیاز و زعفرون بخوابونی!

آلبوس با قیافه ای در هم رفته گفت:
- مسخره م میکنی بابا؟ دیوار کوتاهتر از من آلبوس پیدا نکردی؟

پرسیوال با صدای بلندی از درون تابلو فریاد زد:
- بوق پدر....مگه من با تو یه الف بچه شوخی دارم؟....میخوای گوش کن نمیخوای نکن.

و دوباره در امتداد راهروی درون قابش به حرکت در آمد و از نظر ها نا پدید شد

کنار راه پله-محلی که جیمز با جادوی مورفین بیهوش شده بود

خرچال ،جغد کوچک رون از آزاد شدنش از قفس بسیار خوشحال بود و در فضای ساختمان با شادمانی پرواز می کرد .
ناگهان به گلدانی پر از آب بر روی میز کنار راه پله خورد و تمام آب آن روی صورت کوچک جیمز بیهوش ریخت.
جیمز سرفه ای کرد و از جای خود بلند شد و با خود گفت:
-چرا من این جا خوابیده بودم؟خو حتما خوابم میومده دیگه!
و با این تفکر بچگانه به سمت اتاق پدربزرگش آرتور ویزلی حرکت کرد تا سهمیه ی روزانه ی آبنباتش را از او بگیرد.
جیمز پس از مدتی از اتاق پدر بزرگش رفت و شادان و با جیب هایی پر از آب نبات توت فرنگی، شتابان وارد اتاق مطالعه ی دامبلدور شد و...:

- عمو دامبل .....بابابزرگ آرتور گفت که بیام بهت بگم من و ریموس و استرجس داریم میریم برا حجامت و میخوایم ببینیم تو هم که از آخرین بارت خیلی گذشته نمیای یه حالی....

در آن لحظه صدای شالاپ شالاپی از جانب صورت جیمز به گوش رسید و گردوخاکی به هوا برخاست.

بعد از خوابیدن گردوخاک و سرفه های متعدد معلوم شد که صداها مربوط به بوسه های آلبوس از لپ های گل انداخته ی جیمز و گردوخاک مربوط به تکان خوردن لباس دامبلدور بوده است.

جیمز با صدای دورگه و خس خسی گفت:
- عمو هنوز از موقعی که از غار اصحاب کهف اومدی بیرون لباساتو عوض نکردی؟

دامبلدور که از شدت خوشحالی گوشش به این حرفها بدهکار نبود گفت:
- الهی قربونت برم جیمزک خوشگلم.

شادی از چهره های دامبلدور و الیواندر می بارید.

آنها میتوانستند مبارزه را عقب انداخته و با استفاده از جاسوسشان لرد را ترغیب به حجامت یا اهدای خون کنند و خون او را بدزدند.

حیرت فزاینده ای در چهره ی جیمز جان گرفت.

فلش بک
اتاق مطالعه ی دامبلدور


ریموس با نگرانی آشکاری گفت:
- ولی آلبوس درسته گرگینه س ولی هنوز با اخلاق اونا آشنایی نداره!

تدی لوپین با چهره ای آزرده پاسخ داد:
- ولی بابا پس کی میخوای بهم اعتماد کنی؟من نوزده سالمه و میتونم وظایفی رو که بهم محول میشه رو کامل انجام بدم.

ریموس لوپین با چهره ای که محبت پدرانه در آن موج میزد گفت:
- تدی...عزیزم....من همیشه باورت داشتم...ولی خودت فکر کن هیچ بابایی بچه شو نمیفرسته تو دهن شیر! من دوستت دارم عزیزم....تو تموم وجود منی!

دامبلدور به حرف آمد و با لحنی محکم گفت:
-ریموس این جنگ برای ما مقدسه و لازمه کسایی درش شرکت کنن که کاملا از طرفین آشنایی کامل داشته باشن
و من به خاطر این که پسرت هیچ کدوم از مرگخوارا رو نمیشناسه و نمیدونه اونها چه کارهایی میتونن بکنن به جای خودت به عنوان جاسوس به انجمن گرگینه ها میفرستمش و تو باید در این نبرد ما رو یاری کنی!
تدی تو باید لحظه به لحظه از فعالیت ها و رفتار های گرگینه ها چه حامی ما و چه حامی ولدمورت برامون خبر بیاری...تجربه نشون داده که اون ها هیچ وقت به عهد و پیمانشون پایدار نبودن!

تدی لوپین با غرور و اقتدار چشم در چشمان آبی دامبلدور دوخت و آمادگی کامل خودش را ابراز کرد و به سمت انجمن گرگینه ها رهسپار شد.

در چهره ی ریموس،نگرانی و وحشت موج می زد.

پایان فلش بک


ویرایش شده توسط پرسیوال دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۳۰ ۱۹:۲۱:۳۵
ویرایش شده توسط پرسیوال دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۳۰ ۱۹:۲۵:۵۳
ویرایش شده توسط پرسیوال دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۳۰ ۲۳:۲۷:۵۴
ویرایش شده توسط پرسیوال دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۳۰ ۲۳:۳۱:۰۳
ویرایش شده توسط پرسیوال دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۳۱ ۰:۱۱:۵۱

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۷:۵۳ پنجشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- ... خلاشه... اونا میخوان تا فردا اینژا حمله کنن.

بلا که تمام حرف های مورفین را یادداشت کرده بود گفت:

- خب چوبدستی ها چی؟

- آهان! اونا هم نقاط قوتشون اینه که بچه بچه بچه ی همین بلا اگه یه شاله ش باشه اونا دست بگیره عین خود لرد میتونه کار کنه! خیلی قوین! در ضمن اگه خیلی بهشون فشار بیار طلشم رو برعکش اجرا میکنن. ینی اگه یه طلشم مهم مث انفجار اجرا کنن خودشون منفجر میشن!

لرد که از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید ، شروع به بالا و پایین پریدن کرد اما با به یاد آوردن موضوع دیگری از حرکت ایستاد.

- در مورد وزیر دیگر مطمئنی؟

- آره دایی ژون! شد در شد! ژهنشو بخونین.

بلا متوجه بد تر شدن طرز صحبت مورفین شد.

- اوه اوه! انگار حالت خیلی خرابه! چقدر وقته بهت جنس نرسیده؟ بیا اینو بگیر.

- مرشی! دشتت درش!

مورفین رفت و لرد که دیگر از پیروزی مرگخواران مطمئن شده بود. واقعا خوشحال بود.

- بلا. به وزیر دیگر بگو بیاد بالا.

محفل


- به! این جیمز و مورفین باز رفتن با هم بازی. چقدر با هم خوبن. الهی!

- آره خیلی خوبن با هم! چقدر خوب شد که مورفین اومد. چند وقتیه جیغ نمیکشه!

دامبلدور سرش را تکان داد.

- بهتره دیگه بریم سر تمرینمون. آخریشه. فردا وقت حمله س. از فردا دیگه مرگخواری وجود نخواهد داشت!

دامبلدور بی خبر از نقطه ضعف بزرگ چوبدستی ها ، این حرف را زد و به سمت حیاط راه افتاد.


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۳۰ ۱۸:۰۵:۵۸


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ پنجشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
بلافاصله صدای دنگ دنگی شنیده شد و توجه همه را به ساعت دامبلدور جلب کرد. دامبلدور گلویش را صاف کرد و سریع از اتاق خارج شد.مورفین که چوبدستی های جادویی را در اختیار نداشت، در نبود دامبلدور فرصت را غنیمت شمرد و سریعا به سمت ریموس رفت.

- پش پشرت کجاش؟ مدتیه ندیدمش!

ریموس که سخت تمرکز کرده بود و با چشمان تیز کرده اش در حال بررسی چوبدستی اش بود بدون هیچ فکری گفت: وزیر ِ دیگر شد رفت خانه ریدل.

سپس بدون توجه به قیافه ی حیرت زده ی مورفین به سمت دیگری از اتاق رفت. مورفین آب دهانش را قورت داد و اینبار به سمت ویکتور رفت.

- هی پشر! یه لحظه اون چوبدشتیتو میدی؟

ویکتور که در حال تکان دادن چوبدستیش بود، با شنیدن این حرف متوقف شد، لحظه ای به صورت مورفین خیره شد و بعد چوبدستی را با تردید به سمت او گرفت.

مورفین با مغز پر شده اش از اطلاعات چوبدستی، سریعا شروع به لمس چوبدستی و انجام چندین ورد و حرکات عجیب کرد و چند دقیقه بعد، درست زمانی که دامبلدور وارد اتاق شد، چوبدستی را به ویکتور پس داد و دوباره سرجای اولش برگشت.

برقی عجیب در چشمان مورفین نمایان بود، او تمام نقاط قوت و ضعف چوبدستی را فهمیده بود!

دقایقی بعد:

مورفین به شدت با خودش درگیر بود. از طرفی از خیانت دوباره به لرد میترسید و از طرف دیگر از ترک محفل! پس از مدت ها کشمکش و کلنجار رفتن، بالاخره مورفین پیوستن به لرد را ترجیح داد. او به یاد آورد که زمانی که همه فکر میکردند لرد شکست خورده و برای همیشه نابود شده است، دوباره بازگشت و قدرتش را پس گرفت. درست است که دامبلدور ارتباط او با لرد را قطع کرده بود، اما مانع آپارات کردن او که نشده بود! پس تصمیم نهاییش را گرفت و به سمت دامبلدور رفت.

- آلبوش، میشه من چند لحظه ای برم دشتشویی؟ ضروریه!

آلبوس نگاهی به چهره ی لرزان و این پا و آن پا کردن مورفین انداخت و با بیخیالی گفت: باشه میتونی با جیمز بری.

سپس اشاره ای به جیمز کرد و جیمز به سرعت خودش را به آن دو رساند و همراه مورفین به سمت دستشویی رفت.

- استیوپفای!

بلافاصله بعد از دور شدن آن ها از محل تمرین محفلی ها، مورفین جیمز را بیهوش کرد. مورفین با شگفتی نگاهی به پیکر بی جان جیمز انداخت و گفت: چطوری این وردو درشت گفتم؟

اما او فرصتی برای فکر کردن به این موضوع نداشت، حالا وقتش بود تا نزد لرد برود.

خانه ریدل:

بعد از جمع شدن مرگخواران دور هم و گرفتن تصمیمات متفاوت در مورد جنگ، لرد همراه بلا به اتاقش برگشت و با خشم فریاد زد: پس این مورفین کجاس؟ یه حس غریبی بهم میگه زمان جنگ نزدیکه! خیلی نزدیک! نزدیک و نزدیک تر! هر لحظه نزدیک تر از لحظه ی قبل!

بلا با قیافه ای گرفته گفت: ارباب باید امیدوار باشیم که مورفین بهمون پشت نکنه. من کلی رو مغزش کردم! حتی تلفظ درست کلی وردو تو مغزش جا دادم! فقط باید برگرده.

بلا با ناامیدی از پنجره ی اتاق لرد به بیرون خیره شد. اما بعد تمام نا امیدیش در یک چشم به هم زدن از بین رفت و تبدیل به لبخندی شیرین شد و گفت: اربااااااااااب! مورفین همین الان تو حیاط آپارات کرد!

بلا با اشاره ی لرد با عجله از اتاق خارج شد تا سریع تر دنبال مورفین رود و او را به اتاق لرد بیاورد. سه دقیقه بعد، مورفین و بلا، نفس نفس زنان وارد اتاق لرد شدند.

لرد بدون معطلی پرسید: چی گیرت اومد؟

مورفین پاسخ داد: اربـ ... اب ... تد ... ی ... اون ... وزیر دیگـ ... ره!

بلا که نفسش برگشته بود سریعا ترجمه کرد: میگه تدی وزیر دیگره!

لرد چینی به صورتش داد و گفت: کروشیو بلا! خودم فهمیدم!

لرد برای اطمینان از راست بودن حرف مورفین، به ذهن او نفوذ کرد و بعد از دیدن صحنه ای که مورفین با ریموس صحبت میکرد، پوزخندی زد و گفت: این به نفع ماست!

بلا با حیرت پرسید: چی؟ ارباب اون مارو به بازی گرفت! اون کل مرگخوارارو داره آموزش میده! اون همه چیو میدونه!

لرد با آرامش گفت: میتونیم بهش اطلاعات غلط بدیم و در نتیجه اونم اطلاعات غلط به محفل بده. این طوری پیروزی از آن ماست!

بلا که منظور لرد را دریافته بود، با یادآوری ماجرای چوبدستی ها پرسید: چوبدستی ها چی شد؟

مورفین بادی به غبغب انداخت و آماده ی توضیح دادن یافته هاش کرد!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۳۰ ۱۶:۱۹:۱۰
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۳۰ ۱۶:۳۵:۳۲
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۳۰ ۱۷:۰۲:۵۲



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۰

هری جیمز پاتر old09


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۷ یکشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۸:۵۶ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۱
از بردن نام ولدمورت لذت میبرم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 113
آفلاین
محفلی ها رفتند تا آماده ی آخرین تمرین قبل از نبردشان بشوند اما جیمز سریع خودش را به دامبلدور که به سمت سالن تمریناتشان میرفت رساند.
- عمو یادت رفت عمو مورف رو امتحان کنی؟
- نه جیمز! خودم حواسم هست.


یک ربع بعد - سالن تمرینات


محفلی ها به ترتیب جلو می آمدند و چوبدستیشان را از آلبوس تحویل میگرفتند. وقتی نوبت نفر آخر که مورفین بود آلبوس گفت: صبر کن مورفین جان! تو با من بیا توی اتاقم که کارت دارم. سیریوس تو تمرینات اولیه رو شروع کن تا من بیام!

مورفین که جا خورده بود سعی کرد به روی خودش نیاورد و خیلی عادی دنبال آلبوس برود امادامبلدور از همان لحظه خواندن ذهن مورفین را شروع کرده بود...

بالاخره مورفین و دامبلدور به اتاق دامبلدور رسیدند. دامبلدور بعد از ورود مورفین با حرکت کوچک چوبدستی جدیدش در را قفل کرد و پشت میزش نشست و به مورفین خیره شد.
مورفین که سعی میکرد نگاهش را از آلبوس بدزدد گفت: شیه آلبوس چرا این جوری به من زل زدی؟ من یه سری شایعات راجع بهت شنیده بودم ولی ظاهرا راشت میگفتن!

- خودتو به اون راه نزن مورفین! تو خجالت نمیکشی؟

- خجالت؟ واشه چی؟

- ما این همه به تو محبت کردیم مورفین! ما تو رو بین خودمون راه دادیم، ما تو رو ترکت دادیم، ما به تو اعتماد کردیم، این بود جوابش؟ ما رو به ولدمورت فروختی؟

- آلبوش به مرلین من مقشر نیشَّم ... تو که خودت میشناشیش ... اون ژهنمو خوند ... اون منو وادار کرد ... به من بدبخت رحم کن ... همه فقط اژ من شوء اشتفاده میکنن ... این مه وقته ترک کردم ولی هنوژ تو رول همه شین رو میگم شین ... همه میخوان اژ من برای پیروژی خودشون اشتفاده کنن ... هیشکی منو دوش نداره

- خودتو به موش مردگی نزن، چند بار فریبت رو خوردیم کافیه. دو راه بیشتر نداری. یا به دائیت وفادار میمونی و اون وقت منم نمیزارم از این جا خارج بشی، یا به ما وفادار میمونی که در اون صورت اول رابطت رو با ولدمورت قطع میکنم و بعدشم به تو از اون چوبدستی ها نمیدم که دیگه فکر خیانت به سرت نزنه

- خوب معلومه ... من به شما وفادار میمونم آلبوش جون!

- خوبه!

دامبلدور چوبدستیش را به سمت مورفین گرفت تا رابطه ولدمورت را با او قطع کند و از خروجش جلوگیری کنید.


خانه ریدل

- چرا رابطه من با مورفین برقرار نمیشه؟ حتما سریغ رفته به اون پشمک گفته که رابطمونو قطع کنه! مار تو آستینم پروروندم ... کاش اول زمان جنگ رو هم از تو کلش میکشیدم بیرون بعد میفرستادمش ... چرا اینقدر هول شدم؟
- ارباب کاش از تو ذهنش میکشیدین بیرون که وزیر خائنه یا نه!
- کروشیو! یک بار دیگه کسی راجع به خائن بودن وزیر صحبت کنه میکشمش! ارباب ذهن وزیرو خونده و کاملا بهش مطمئنه. الان به جای تفرقه باید واقعا سعی کنیم آماده ی جنگ بشیم، باید مواضع دفاعیمون رو تقویت کنیم. سریعا همه توی سالن جمع بشید.


گریمولد - سالن تمرینات


خوب دوستان من! میرسیم به آخرین و مهم ترین چیزی که باید راج به چوبدستیای جدیدتون یاد بگیرید. من این چوبدستیارو از جنگی که هری موقع بازگشت ولدمورت باهاش انجام داد الهام گرفتم ... در واقع با ترکیبات خاصی که در این چوبدستی موجوده شما میتونید کاری کنید که چوبدستی مرگخوارها قفل کنه، البته در اون جنگ بین هری و ولدمورت چوبدستی هر دو طرف قفل میکرد اما این بار این چوبدستی ها قفل نمیکنن. فقط کافیه همزمان با یکی از طلسم هایی که دشمن به سمتتون میفرسته شما هم یک طلسم بفرستین! اونوقت چوبدستی حریفتون قفل میکنه و تا چند دقیقه شروع به تاثیر برعکس آخرین طلسم های اجرا شده میکنه. حالا این کار رو تمرین میکنیم و بعد همه چند ساعتی قبل از شروع حمله استراحت میکنیم! دو به دو روبروی هم قرار بگیرید!


ولدمورت یک قاتل سریالی کله پوک بیش نیست!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.