هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زمین بازی راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۵:۰۸ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۸

ليسا  تورپين


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۷ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۴ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۹
از زير بارون...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
راونکلاو Vs اسلایترین

يك روز مانده به مسابقه،در ورزشگاه

-لونا...لونا جون من قلقلكم نده!
-ها؟
-ههههه هاه هوووو هيييي! () قلقلك نده جون من و خودت و خودش!

لونا با تعجب سرش رو به طرف ليسا برگردون به طور مسخره اي،در حال خنديدن و وول خوردن بود. يكي از ابروهاش رو بالا ميندازه و مي گه:
-ليسا؟ديوونه شدي تو؟چرا اين كارا رو مي كني؟

ليسا كه حالا روي زمين افتاده و در حال قِل خوردن بود، خنديد و گفت:
-چند بار بببگم... لو... لو... ناااي بوقي!

لونا دست به سينه وايستاد و با عصبانيت گفت:
-هوي ليسا!سرتو بالا بيار ببين من اين جا وايستادم!و تو روبرومي.آخه من كجا دارم تو رو قلقلك مي دم؟!

ليسا به اطاعت از لونا سرش رو بالا آورد ، به لونا نگاه كرد و با شرم زدگي از جاش بلند شد.سپس از پشتِ لونا،ليني و گابريل رو ديد كه در حال نزديك شدن به اونا بودن.لونا هم كه صداي قدم هاشون رو شنيده،به طرفشون برگشت و به ليسا اشاره كرد و گفت:

- اههه ...بچه ها اين ليساي بوقي،توهم فانتزي داره!دو ساعت داره رو زمين قل مي خوره از خنده!

گابر و ليني ،از حرفِ لونا تعجب كردن.اما پس از چند لحظه،متوجه صحت حرف لونا شدن؛چون ليسا رو ديدن كه حركاتِ عجيب و غريبي از خودش در مياره و خودش رو مي خارونه و مي خنده.

ليني با ترس و لرز ، رو به بقيه كرد و گفت:
-نكنه...نكنه شپش داره؟

لونا پس از شنيدن ِ حرف ليني،با تعجب و البته ناراحتي، گفت:
-واييي...شپش!ايييي!

گابر به لونا و ليني اخم كرد و گفت:
-بوقيا!شپش كه تو موئه!

ليني پشت گردنش رو خاروند و گفت:
- خوب شايد...

-سووووووووووووووووووووووووووووووســــــــــــــــــــــــــــــك!ايييييي!

ليني و لونا و گابر با شنيدن واژه ي "سوسك!" دو متر به عقب پرتاب شدن.ليسا رو ديدن كه توي زمين بازي، با تمام سرعتش مي دوئيد و با دستاش لباس و سر و كلش رو مي تكوند و پشت سر هم جيغ مي زد.با شنيدن جيغ هاي مكرر ليسا،آلفرد و بادراد و بقيه ي پسرا كه سوار بر جاروهاشون مشغول تمرين بودن، كنجكاو شدن و تمرينشون رو ديگه ادامه ندادن و به طرف دخترا اومدن.

لونا و ليني و گابر هم به دنبال ليسا كه در حال جيغ كشيدن بود،مي دوئيدن.چهره ي ليسا هنگام جيغ كشيدن،خيلي ديدني بود!

پسرا به دخترا رسيدن.آلفرد با تعجب ازشون پرسيد:
-چرا ليسا اينقدر جيغ مي زنه؟

گابر در حالي كه نفس نفس مي زنه،مي گه:
-هيچي...مث اينكه يه سوسك رفته تو لباسش!
-هه... چه خوف!
-

بالاخره ليسا از دويدن وايستاد و به زمين نگاه كرد و با پاهاش يه چيزي رو له كرد.سپس با خستگي به طرف بقيه اومد.
وقتي بهشون رسيد،عرقِ روي پيشونيش رو با پشت دستش پاك كرد و گفت:
-اوففف...ساري ديگه!سوسكش پروازي بود!

لونا با تعجب پرسيد:
-پروازي؟منظورت بالداره ديه؟

-همون !تو هم هِي گير بده.

پس از اين فاجعه ي خشنگ(!)، همه سر تمرينشون برگشتن.ليسا هم مطمئن بود كه سوسكه رو با پاهاي خودش له كرده و ديگه سوسكي تو لباسش نيست.اما...

روز مسابقه،در زمين بازي


آسمان صاف و هوا عالي به نظر مي رسيد. صداي سوت و تشويق از هر گوشه ي ورزشگاه به گوش مي رسيد.حدوداً نيم ساعت از شروع بازي گذشته بود.سرخگون در دست اسليتريني ها بود و مرتباً بين بازيكنانش جابجا مي شد.

- ايگور كاركاروف سرخگون رو به مورگانا پرتاب مي كنه،مورگانا برق خاصي تو چشماش ديده مي شه(گزارشگر برقه رو هم مي بينه مثلا!) و با سرعت به طرف دروازه ي ريونكلايي ها مي ره.و توپ رو با مهارت خاصي تو دستاش مي چرخونه و نمي ذاره مدافعين سرخگون رو از دستش بگيرن.تمركز مي كنه و آماده ي پرتاب سرخگون به طرف دروازه مي شه ...

-جيـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ !سوووووووووووووووسك!

صدا از طرف ليسا مي اومد.اعضاي ريونكلا با آه و ناله،به ياد روز قبلشون يعني روز تمرين،افتادن...ياد ِ وول خوردن هاي خنده دار ليسا... اما حالا...

-گـــــــــــــــــــــــل!


صداي گزارشگر بود كه گل‌ ِ تيم اسليترين رو اعلام مي كرد. با جيغ كشيدن ليسا همه ي ريوني ها حواسشون پرت شده بود و مورگانا موقعيت خوبي براي گل زدن پيدا كرده بود.آلفرد از اينكه نتونسته بود سرخگون رو بگيره،شديداً عصباني شد و به مدافعا يعني بادراد و كاساندرا گفت:
-هوي بوقيا چرا خوب دفاع نكردين؟

بادراد با ناراحتي فرياد زد:
-همش تقصير ‌ ِ اون سوسك لعنتيه...!اه ...به ما چه!تصویر کوچک شده

-40 بر 20 به نفع اسليتريني ها!

صداي تشويق ِ اسليتريني ها ،ورزشگاه رو فراگرفت و نا اميدي ريوني ها رو افزايش داد.زنوفيليوس خودش رو به سختي و در حالي كه مواظب بود خطايي نكنه، به تره ور و زنوف رسوند.

-اه...حالا چيكار كنيم؟
-اوه ماي مرلين!
-خوب "حالا" چي كار كنيم؟!
-چميدونم...بايد قبول كنيم كه باختيم ديه!
-چــــــــي ميـــــــــــگي!

بازيكنان ريون ،حين بازي با هم زياد حرف مي زدن و سعي مي كردن نقشه اي بكشن و بتونن ليسا رو نجات بدن.در اين ميان ليسا هم، دقيقا كارهاي روز قبلي رو تكرار مي كرد.جيغ و خاروندن و خنده و ...!

تمام ورزشگاه از خنده ي تماشاچيان و شعاراي مسخره كننده ي اسليتريني ها پر شده بود و اين موجب برافروخته تر(!) شدن ِ چهره ي خشانت بار راونكلايي ها مي شد.همه تو دلشون ليسا و اون سوسك ِ لعنتي، رو لعن و نفرين مي كردن!

ليني هم كه مي ديد ريون داره هر لحظه به باخت نزديك تر مي شه، با عجله به طرف مادام هوچ رفت،تا بتونه ازش اجازه بگيره كه به جاي ليسا بازي كنه و يا اجازه بده ليسا براي 5 دقيقه پايين بياد و سوسك رو از بدنش بيرون بياره.

-مادام هوچ!مادام...

مادام هوچ كه به حركت هاي ليسا روي جاروش مي خنديد،با بي حوصلگي جواب داد:
-چيه؟

ليني با اضطراب پرسيد:
-ام..ميشه من برم الان به جاي ليسا بازي كنم ؟

مادام هوچ سرش رو برگردوند و گفت:
-نچ!نكنه مي خواي اين نمايش جالب رو خراب كني؟ اجازه نمي دم.
-اما...
-اما نداره!تصویر کوچک شده

ليني با ناراحتي و تاسف سر جايش نشست.بازيكنان اسليتريني هم با استفاده از حواس پرتي و نگراني بازيكناي ريوني،مدام بهشون گل مي زدن.

-100-60 به نفع اسليترين!مثل اينكه ليسا تورپين حواس خيلي ها رو...


نيم ساعت بعد!

ليسا نمي دونست چي كار كنه.متنفر بود از اينكه يك سوسكِ چندش آور،اون هم تو موقعيت خيلي خطرناكي ،تو لباسش باشه و مدام از بدنش بالا و پايين بره و مايه ي آبروريزي ِ گروهش باشه. واقعا در برابر نگاه هاي خشمگين ريونكلايي ها خجالت زده شده بود.مطمئناً بعد از اين بازي،ديگه تو بقيه ي بازيها راش نمي دادن...با اين گندكاري هاش ...

البته ريوني ها از اين خوشحال بودن كه دراكو هنوز اسنيچ رو پيدا نكرده. ليسا هم تو دلش خدا خدا ميكرد كه هر چه زودتر سوسك رو بتونه از لباسش خارج كنه.براي همين با وجود قلقلك شديد ،سعي كرد كه بياد روي زمين ورزشگاه تا كار سوسك رو خلاص كنه.

بنابراين سريع فرود اومد و مقابل چشمان صدها تماشاچي،شروع به گشتن سوسكي كرد كه تو بدنش رفته بود...

-عجيبه...ليسا تورپين بالاخره تونست كنترلشو به دست بياره و حالا هم ...!مالفوي هنوز اسنيچ رو پيدا نكرده و اين موضوع يكم به ريوني ها اميد مي ده...

ليسا احساس كرد كه سوسكي كه تو بدنش وجود داره،خيلي بزرگه و خيلي هم سرعتش بالاست.در ضمن بايد بالدار هم باشه.چون يه بار بالش تو دستش اومده بود.اما خيلي زود از دستش فرار كرد...
نكنه...نكنه اين سوسك نباشه؟سرعت بالا...بالدار بودنش...گردي و كروي بودنش...و پوسته ي سفت داشتن...

ليسا بلافاصله فهميد چيزي كه امروز تو مسابقه داشت اذيتش مي كرد،سوسك يا هر جونور ديگه اي نبوده...بله...اون...اون اسنيچه كه هر كاري مي كرد،نمي تونست جايي براي خارج شدن از بدن و لباس ليسا پيدا كنه!

ليسا هم با اميد و هيجان بيشتري اين دفعه تلاشش رو بيشتر كرد و با يه حركت جانانه، اسنيچ رو گير انداخت و با افتخار بيرون آورد و به همه نشونش داد..تمام تماشاچيان از صندلي هاشون بلند شدن و با تعجب به ليسا و اسنيچي كه تو دستش بود نگاه مي كردن.

-بله!تورپين تونست اسنيچ رو بگيره!تيم ريونكلاو برنده ي اين مسابقه ست.به افتخار ريوني ها!تصویر کوچک شده

با شنيدن اين جمله ،تمام آبي پوشان راونكلايي به تشويق و هورا كشيدن پرداختن.بازيكنان هم با شادي فراوان ،به طرف ليسا رفتن و همديگه رو با خوشحالي بغل كردن و به هم تبريك گفتن.

دقايقي بعد،در رختكن


-جيـــــــــــــــــــــــغ!سوسك!

ملت:


ویرایش شده توسط ليسا تورپين در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۵ ۱۵:۲۱:۳۸
ویرایش شده توسط ليسا تورپين در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۵ ۱۵:۲۷:۱۲

[b][color=0066FF] " تا دنیا دنیاست آبی مال ماست / ما قهرمانیم ج


Re: زمین بازی هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۳:۲۱ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۸

فلورنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۴ جمعه ۱۶ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۰
از قلب هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 63
آفلاین
هافلپاف vs گریفندور
(بازیکن ذخیره)


خوابگاه تیم هافلپاف:

فلورنس: سپتیما.......سپتی....پاشو چی شده؟

سیتیما با صدای جیغ وحشتناکی از خواب پرید در حالیکه عرق سرد از پیشانیش سرازیر بود دستان فلورنس را محکم گرفته بود.

_خواب خیلی بدی دیدم ! ....خیلی بد......فلور من می ترسم!

سپس نگاهی سرشار از نگرانی به اطراف انداخت ...

_پس ریتا و تانکس کجان؟

از دو شب قبل بچه های دو تیم گریفندور و هافلپاف در خوابگاه های مخصوص قرنطینه بودند. فضای ناامن هاگوارتز مسئولین رو مجبور به این اقدام امنیتی کرده بود! در طول یک ماه گذشته، حملات زیادی به اطراف هاگوارتز شده بود، از جمله خرابی بخشی از هاگزمید، کشته شدن مرموز چند نفر از اهالی، آتش گرفتن جنگل ممنوعه در نزدیکی کلاس درس دانش اموزان(که به کمک اعضای محفل این توطئه تا حدودی خنثی شد) و... اما همچنان وزارت سحر و جادو اصرار بر این داشت که همه چیز را انکار کند و آنها را به دلایلی غیر منطقی ربط بدهد.

فلورنس در جواب سپتیما گفت: کاپیتان گریفندور یک جلسه ی اضطراری تشکیل داده و از اعضای هر دو تیم خواسته که حضور داشته باشن !

در جلسه:

جیمز سیریوس پاتر: با توجه به وقایع اخیر و خطراتی که علل الخصوص تیم مارو تهدید می کنه لازم دیدم این جلسه رو تشکیل بدم و ..

ابرفورث در حرفش پرید: البته با کلی بد بختی ! از بچه های تیم هافل می خوام... یعنی می خوایم که دهنشونو ببندند و حرفی از این جلسه نزنند... لطفا!! و گرنه خودم حالش...

جیمز گفت: ابر چی میگی؟ ما قبلا با هم صحبت کردیم ..نه؟! گریفندور از قدیم با هافلپاف روابط خوبی داشته و من به اونها اطمینان کامل دارم! ببینید از وقتی اسنیپ مدیر شده و دوباره پای اون زن احمق امبریج به این مدرسه باز شده ما توی دردسر های زیادی افتادیم اصلا حقیقتش طرح قرنطینه بخاطر همین کارها بود

لوپین ادامه داد: یک هفته ی تمام جارو های ما رو توقیف کردند! زمین بازی واسه ی تمرین بهمون نمی دادند. مرتب سر کلاس ها به بچه های تیم گیر می دادند و به بهانه ها ی مختلف ما رو تنبیه می کردند. رفت و امد های ما رو زیر نظر داشتن و ...

پیوز با سوء ظن پرسید: حالا بگید ما چی کار کنیم؟

زاخاریاس: هه هه....حتما می خوان به نفعشون بکشیم کنار!اره؟

جیمز: نه..نه....اصلا! می خوایم یک سری نکات امنیتیو مطرح کنیم که ....ام.. به عبارتی در بازی ممنوعه!

بچه های تیم هافلپاف نگاهی به هم انداختند. آنها معمولا اهل قانون شکنی نبودند!

مک لاگن: بگذار من صریح تر باهاشون صحبت کنم ! اول اینکه باید چوب جادو همراه داشته باشین به دلیل خطرات احتمالی ......اما و اگه هم نداره!دوم اینکه تا جایی که ممکنه از اسیب زدن به همدیگه خود داری کنیم! سوم ..

کینگزلی با طنازی گفت: اینکه دیگه بازی نمیشه رفیق! همه کیفش به همون چماق و بازدارندشه!
لوپین به نشانه ی تاسف سری تکان داد و تانکس با اشاره به او قول داد که بقیه را راضی کند. در همین هنگام در پناهگاهشان که اتاقکی چوبی در زیر جایگاه تماشاچیان بود با شدت باز شد و چهره ی هراسان اوانز و پادمور اشکار شد ...

_ زود باشید... برید... برید... هوچ... مادام هوچ واسه سر کشی به خوابگاه ها داره می یاد ... !


روز مسابقه:

بچه های هر دو تیم چند دقیقه قبل از شروع بازی وارد زمین شدند. جایگاه تماشاچیان بر خلاف معمول مملو از جمعیت نبود زیرا بسیاری از اولیاء جان فرزندان خود را در خطر دیده و آنها را از رفتن به مدرسه منع کرده بودند. در جایگاه اساتید دو چهره ی اشنا به چشم می خورد: کرنلیوس فاج و پرسی ویزلی

گزارشگر: امروز شاهد مسابقه بین دو تیم گریفندور و هافلپاف هستیم. در ابتدا جا داره که به مهمانان عزیز خوش آمد بگیم! وزیر سحر و جادو اقای فاج و منشی ایشان پرسی ویزلی. ظاهرا اقای وزیر با اومدنشون می خوان قبول کنن که همه چیز خیلی هم عادی نیست!

ریتا و تانکس نگاهی به جایگاه انداخته و لبخند زدند. انها از حرف دوستشان لورا مدلی زیاد هم ناراحت نبودند. بعد از رفتن لی جردن لورا مسابقات کوییدیچ را گزارش میکرد ...

فرو رفتن انگشت درازی از سمت مک گونگال در پهلوی لورا باعث شد او حرف خودشو این طوری تغییر بده:

لورا: بله...ا...خوب در هر صورت امیدوارم بهتون خوش بگذره!..اهم....همون طور که می بینید هوا ابریه و تا دقایقی دیگه بازی شروع می شه از تیم گریفندور: ابرفورث دامبلدور، لیلی اوانز، تایبریوس مک لاگن و از هافلپاف: سپتیما ویکتور، نیمفادورا تانکس، ریتا اسکیتر در جایگاه مهاجمان قرار دارند. استر جس پادمور و جیمز سیریوس پاتر از گریف و کینگزلی شکلبوت و زاخاریاس اسمیت از هافل خط دفاع رو تشکیل میدن. دابی و ریموس لوپین هم دو دروازه بان و بالاخره پیوز وپروفسور گرابلی پلانک سرنوشت سازان تیم یعنی همون جستجوگرند.

با رها شدن توپ ها و صدای سوت مادام هوچ چهارده بازیکن به هوا پرتاب شدند ...

_ مهاجمان گریفندور بازی رو پر انرژی شروع می کنند .ابر فورث همچنان پیش می ره و می خواد خودش به تنهایی اولین گل رو بزنه

پیوز: کینگزلی زاخی مواظب باشین! دابی اون کلاهتو یکم بکش بالا تا چشات جلو رو ببینه! ریتا حواست به اوانز باشه!

لورا: پیوز که توی این هوای بارونی به سختی دیده می شه با صدای بلند اعضای تیمشو راهنمایی می کنه! تلاش ابر فورث برای گل زدن با مهارت خاص مدافعان هافل خنثی می شه.حالا سر خگون به تانکس می رسه!

تانکس نگاهی به جایگاه اساتید که کمی بالاتر از جایگاه تماشاچیان و مشرف به مرکز زمین بود انداخت و گفت: اگه می شد سرخگون‌و به جای دروازه ی گریفندور توی مخ فاج می کاشتم!!!!!!!

لورا: تانکس از یک به یک مدافعان جا خالی می ده البته پاتر کمی واسش مزاحمت ایجاد می کنه و اون ناچار می شه سرخگونو به ریتا بسپاره! ریتا پیش می ره ...........اون مهارت فوق العاده ی خودشو به نمایش می گذاره........یک لحظه غفلت دروازه بان و گـــــــــــــــــــــــــــــل

هافلپافی ها هر از گاهی با حملات مشابه گل میزدند ... در این بین گریفندوری ها هم بیکار نبودند و کم کم نتیجه بازی مساوی شد ...

وقت استراحت، رختکن هافلپاف:

پیوز: توی این چند ثانیه ی آخر به نظرم اومد که وضعیت تغییر کرد. گرابلی پلانک هم که خیلی اصرار به پیدا کردن اسنیچ داشت یهو خشکش زدو دستش به سمت رداش رفت.

سیتیما با نگرانی پرسید: اگه جدی جدی اتفاقی بیفته ... ؟

پیوز: اسپراوت تو به جای من برو..!کینگزلی و تانکس ضمن بازی حواستون به سایر بچه های تیم باشه! بقیه هم آمادگی دفاع از خودشونو داشته باشن..! خطر جدیه!

در زمین مسابقه:

بچه های هافلپاف با نگرانی رختکن رو ترک کرده و وارد زمین شدند. در این میان گریفندور هم به نوعی احساس خطر خودشو با تعویض اوانز با گودریک گریفندور اعلام می کنه.

لورا: اینبار هم بازی با حمله ی گریفندور اغاز می شه. مک لاگن با همراهی گودریک پیش می ره!...دو مهاجم قوی از گریف........هنوز نتونستن خط دفاعی هافل رو بشکنن!

ریتا که در غیاب پیوز کاپیتان بود فریاد زد: زاخی کینگزلی! امیدمون به شماست ! قول می دم یک عکس خفن از جفتتون رو صفحه ی اول پیام امروز باشه!

زاخاریاس: راست می گی؟ پس داشته باش حرکتو!

زاخاریاس اسمیت در حالیکه چماقش رو در هوا می چرخونه بازدارنده رو به سمت گودریک می فرسته !توپ با حرکات مارپیچی خطر ناکی جلو می ره! سرخگونو از چنگ گودریک در نمی اره اما.............

( صدای سوت و جیغ مادام هوچ )

ضربه زاخاریاس گودریک را از جارویش به زمین گلی انداخته بود. مادام هوچ به نفع گریفندور خطا گرفت ...

لورا: مادام هوچ همچنان با بازیکنان هر دو تیم در گیره! مک لاگن اسمیتو با چماق خودش تهدید می کنه! وای خدای من!!!!!!!!!

صدای جیغ وحشتناکی از سمت سیتیما ویکتور توجه همه رو به بالا و سمت چپ زمین جایی که دو جستجوگر تیم قرار داشتند جلب می کرد. دو... سه... ده ها... دیوانه ساز به انجا هجوم آورده بودند! دیوانه ساز ! ان هم در هاگوارتز و در میان بازی کوییدیچ ؟!؟! اسپراورت چوب جادوی خودشو از رداش در آورد و سعی کرد که گرابلی رو که به طور ناگهانی با دیوانه ساز ها مواجه شده بود نجات بده. اما بعد از لحظاتی متوجه شد که خیلی دیر شده و گرابلی از جاروش به سمت زمین پرت شد ...

هوای ورزشگاه به طور غیر عادی سرد و تاریک شده بود و سایه هایی سیاه در هوا شناور بودند. سیلی عظیم از دانش اموزان از جایگاه ها به سمت در های خروجی سرازیر بودند ولی درها بسته بود !!!!!! آنها تصمیم به قتل عام دانش اموزانشان داشتند !

همه ی اساتید حتی اسنیپ به کمک دانش اموزان و بازیکنان وحشت زده امده بودند اما خبری از فاج ویزلی و امبریج نبود. تمام بازیکنان دو تیم که مجهز به چوب جادو بودند در حال دور کردن ان موجودات نفرت انگیز بودند! نور های خیره کننده و درخشان در سرتاسر زمین می تاختند.

کینگزلی در حالی که از کنار یک پاترونوس به شکل گرگ میگذشت سعی میکرد زاخاریاس بیهوش را با خود حمل کند و مک لاگن نیز در حالی که پائین می آمد یک نفر را روی جاروی خودش داشت.

اسلاگهورن فریاد زد: تایبریوس چی کار می کنی ؟ فرار کن !!!!

کینگزلی: پروفسور ! ما احتیاج به تعداد زیادی جارو داریم تا بتونیم بچه ها رو از طریق پنجره های قلعه در بالا وارد درمانگاه و خوابگاه ها بکنیم!

او نگاهی به دو جسم بی جانی که بر روی جارو هایشان بود انداخت و گفت: چند تا از بازیکنا! خواهش می کنم....اونا بیهوشند ........ممکنه بمیرند

اسلاگهورن و فلیت ویک شروع به احضار جارو ها کردند! در همین حین اعضای محفل از راه رسیدند و هاگرید که تعدادی از دانش اموزان مجروح را در بغل داشت به سمت جنگل ممنوعه رفت. شاید انجا فعلا از هاگوارتز امن تر بود!
پس از مدتی نقابداران سیاه و دیوانه ساز ها دست از نبرد کشیدند. تنها چیزی که بر جای ماند زمینی از بازیکنان و دانش اموزان مرده و بیهوش بود .

سرنوشت بازی گریفندور و هافلپاف ، اینبار به جای اسنیچ طلایی ، با پاترونوس های نقره ای مشخص شده بود ...


*FLORENCE*~~~~~ ~~~~~
Any Thing Is Possible If you Just Believe That تصویر کوچک شده


Re: زمین بازی گریفیندور
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
هو121

هافلپاف و گریفیندور


باران تندی میبارید.
همه دانش آموزان، با چهره های منتظر، پشت شیشه های قلعه ایستاده و منتظر بند آمدن بارش بودند.آنروز، روز مهمی برای همه بود، روز نخستین بازی دو گروه هافلپاف و گریفیندور.
در این بین، بازیکنان دو تیم، در اتاق ضروریات گرد هم آمده بودند تا مذاکراتی انجام دهند.

پیوز : بیبین آبر، بخوای شالتاق بازی در بیاری ما همون اول گوی زرین رو میگیریم حالتو میکنیم تو قوطیا!
آبرفورث دستی به ریشش کشید و گفت : اع؟خوب؟دیگه چی؟
روح که به شدت از جواب آبرفورث آزرده شده بود، سکوت کرد. استرجس هیچ نمیگفت و سخت در فکر فرو رفته بود.
ریتا : استر، هوووووووی، اسوووووو کجایی؟
مرد بلند قامت، سری تکان داد سکوتش را ادامه داد.

در همین حین،در با شدت باز شد.لحظه ای بعد، پیکر ریز نقش دختری موطلایی در آستانه آن پدیدار گشت.لونا لاوگود با جدیت تمام گفت : بلند شید، بارون بند اومده، باید بریم سر بازی.
اعضای هر دو تیم با بی رمقی، جاروهایشان را برداشتند و به سمت زمین بازی کوییدیچ حرکت کردند.


دقایقی بعد، رختکن گریفیندور


استرجس در حالی که درون لباسش گیر کرده بود به سختی گفت : گـ...رابلی،تـ...و باید فقط تو فکر گرفتن گوی باشی، حالیته؟عهههه این لامصبم اعصاب مارو ریخت بهم. فهمیدی گرابلی؟
ویلهمنا نگاه معصومانه ای کرد و گفت : آره باب، فهمیدم.
کاپیتان که کماکان از مشکلی که با لباس داشت، فارغ نشده بود، اینبار جیمز را هدف رفت و گفت : آهای پسر، عههههه اینم که گیر کرد باز! با تو ام،یادت نره فقط بازدارنده هارو میزنی به بچه های هافل.فـــــــــــهمیـــــــدی؟
جیمز : بله بله،فهمیدم


استرجس بالاخره از چنگ لباس بیرون آمد و بدون گفتن حرفی، از رختکن خارج شد.به دنبال او، بازیکنان تیم گریفیندور نیز به سوی زمین بازی به راه افتادند.باران بند آمده بود، بوی نمی که به مشام همه حاضرین میخورد، لذت و جلوه خاصی به بازی بخشیده بود.سکو ها، مملو از تماشاچیان قرمز پوش و آبی پوش بودند.
داور مسابقه خانم هوچ، کوافل را در دست داشت و مشغول صحبت با پیوز، کاپیتان تیم هافلپاف بود.وقتی استرجس به وسط زمین رسید، هوچ با هر دو دست داد و اندکی در مورد قوانین بازی برایشان سخن گفت.بعد هم به سرعت در سوتش دمید و سرخگون را به هوا پرتاب کرد.


بالاخره بازی آغاز شد.بازی سخت و سرنوشت ساز، نخستین بازی این ترم برای هر دو گروه، برد یا باخت میتوانست تاثیر بسزایی بر روند آتی گروه ها داشته باشد.صدای گزارشگر مسابقه کم کم شنیده میشد.
- بله، بسم المرلیــــــن والمسلمین والمسلمـــات().با دیدار دو تیم هاااااافلپاف و گریـــفندور در خدمت شما...هستــــیم.لازم به معرفی نیست، میریم سراغ بازی، لیلی اوانز، سرخگون رو در دست داره، خودش داره پیشروی میکنه، از اونطرف، اسکیتر سر راهش سبز میشه.و... بـــــــله لیلی پاس داد به آآآآبرفورث.خودش جلو میره، در افسانه ها اومده هرکسی که ریشش از 20 سانت بلند تر باشه، در هوا تعادل نداره!درسته آبرفورث؟


فریاد گزارشگر را نمیشنید، فقط به سه سوراخ دروازه هافل میاندیشید.یکی از بازدارنده ها را با مهارت رد کرد اما...
همین که چشمش به دومی افتاد، با ضربه چوب کینگزلی، با سرعت فزاینده ای به صورتش برخورد کرد.لحظه ای چشمانش سیاهی رفت، هیچ چیز نمیدید.
- خـــــــــوب، اوه اوه اونجا شاهد برخورد یک بازدارنده با صورت آبرفورث بودیم.فک نمیکنم مشکلی پیش بیاد، این خونواده زیاد از بز ها لگد خوردن، مشکل خاصی نخواهند داشت


جریان گرم خون را روی صورتش حس میکرد.به آرامی از روی جارو به پایین سقوط کرد.استرجس با دیدن این صحنه فریاد زد : به کارتون ادامه بدین، گرابلی بیشتر بگرد.شانسی ندار...
هنوز حرف استرجس تمام نشده بود که بازدارنده دوم، به پشت سرش اصابت کرد.او نیز بی معطلی از روی جارو سقوط کرد.
فضای عجیبی بود، روحیه شان را باخته بودند.هنوز چند دقیقه ای بیشتر از بازی نگذشته بود.
- بــــله در میان بهت گریفندوری ها،هافل5 گل میزنه.دروازه بان گریفیندور اصلا تو باغ نیست، هوووی ریموس لوپین، گویا در فکر گرگینه صورتی رنگیه که در گذشته با هم روابط عاطفی داشتند.



هوا کم کم داشت بارانی میشد، جیمز که زود تر از همه خود را یافته بود با ضربه ای محکم، یکی از بازدارنده ها را به پشت زاخاریاس کوبید.به سرعت به دنبال دومین باز دارنده رفت و فریاد زنان گفت : جســـــــــی!برو سمت دروازه...
بازدارنده دوم را یافت و ضربه جانانه دیگری به آن زد اما...
بی فایده بود، سوت پایان بازی نواخته شده بود.پسر کوچک نمیدانست چه کسی پیروز میدان است.به سرعت فرود آمد و بالای سر آبر و استر رفت.
- بلــــه!در یک حرکت باور نکردنی، ویلهمنا گرابلی پلنک گوی زرین رو میگره و بازی باخته گریفیندور رو تبدیل به یک برد شیرین میکنه.

استر که به هوش آمده بود، پرسید : چی شد؟چند چند باختیم؟اختلافمون بیشتر از 100تا بود؟وای چه آبرو ریزی شد.
جیمز ضربه ای به بازوی کاپیتانش زد و گفت : بــــوقی،ما بردیم!


seems it never ends... the magic of the wizards :)


زمین بازی گریفیندور
پیام زده شده در: ۱۸:۳۳ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۸

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهــــــو !




عصر بود. (به جون خودم ). ورزشگاه پر از جمعیت بود. نیمه شمالی ورزشگاه با نمادها و پرچم های قرمز رنگ گریفیندور آرایش هماهنگ یافته بود و نیمه جنوبی هم با پرچم های زرد و نماد گورکنی که گور خود را کنده بود ! هوای آسمان به دو قسمت تقسیم شده بود؛ بطوریکه در نیمه ی شمالی که زمین گریفیندور بود هوا آفتابی تا قسمتی ابری به همراه نسیم خنک در ارتفاعات با رگبار پراکنده( ) و در نیمه جنوبی کولاک بود و برف می بارید. هواداران تیم هافلپاف عملا روی نیمکت هایشان یخ بسته بودند و در تلاش بودند تا با آتش، "پلک های یخ بسته شان" رو باز کنند تا بازی رو نظاره نمایند.

درب رختکن های دو تیم گشوده شد و بازیکنان دو تیم سوار بر جاروهایشان به بالای میدان بازی پرواز کردند و در جاهای خودشان معلق و مستقر ماندند. داور بازی، مادام هوچ به میان دو خط مهاجمین دوتیم پرواز کرد و مشغول شمردن بازیکنان دو تیم شد و بعد از چند دقیقه مکث و استفاده از چرتکه در سوت خود دمید اما صدای سوتی شنیده نمی شد. بارها اینکار را انجام داد و در آخر بعد از صد بار آزمایش به نفس زدن افتاد. جیمز سیریوس پاتر از پشت سه مهاجم گریف به جلو پرواز کرد و با صدای کودکانه و التماس کنان به مادام هوچ گفت:

- مادام ! مادام ! دوست دارین من اینکارو انجام بدم؟ تو رو خدا ! به من اجازه بدین !

مادام هوچ با تعجب گفت: خب بزن سوتت رو ! یعنی اینقدر بلنده صداش ؟!

جیمز: جیــــــــــــــــــــــــــغ !

برف های انباشته شده روی نیمکت های نیمه جنوبی ورزشگاه به پایین سقوط کردند و بهمن عظیمی شکل گرفت و تا زیر پای بازیکنان و لبه ی برج ها و نیمکت های تماشاگران بالا آمد.

توپ های بازی بعد از چند ثانیه مکث از صندوقچه دفن شده ی زیر برف ها به بالا پرتاب شد و بازی شروع شد. صدای گزارشگر بازی آقای "عادل هری پاتری پور" از درون بلندگوهای ورزشگاه شنیده می شد:

" اینجا بازی گریف و هافل شروع میشه ! اسنیچ رو مشاهده کردید که بعد از دو متر بالا اومدن دوباره درون 20 متر برف فرو رفت. اوه خدای من ! دو جستجوگر با جاروهاشون به درون برف ها شیرجه میرن. از اون پایین، زیر برف ها صدای انفجار شنیده میشه ! در این بالا کوافل در دست مهاجمین گریفیندوره ! اما راه ها بسته است. از پشت سر سه مهاجم گریف دو عدد بلاجر شلیک میشه، واووو ! جا خالی میدن مهاجمین هافل ! اوه ! اما آخر سر میخوره به کینگزلی شکلبوت، مدافع هافلپاف ! وای وای ! تو صورتش ! اینطور که معلومه سر حاله و چیزیش نیست و فقط گوشواره اش تکان خورده و از پلک چشمش آویزون شده. بله یک پلک واره ! اوه، توجه هافلی ها پرت شد و گریفی ها حالا ضد حمله میزنن. آبر بز باز کوافل رو به لیلی اوانز پاس میده. لیلی از سد سه مهاجم هافل به سرعت میگذره ! واووو ! یک بزغاله از طرف عمو آبر بز بازبه سمت زاخار اسمیت، دیگر مدافع هافل پرتاب میشه. لیلی اوانز حالا تک به تک به دروازه بان هافله ! یک جن خونگی آزاد یعنی دابی ! خب اوانز شیشه لاک ناخنش رو به دابی میده و اونو دوباره آزاد میکنه و رسما دروازه رو هم آزاد میکنه. گل ! گل برای گریفیندور ! "

در این لحظه تصاویر در آغوش گرفته شدن لیلی اوانز توسط گریفی ها در بیلبود ورزشگاه نمایش داده میشه. ناگهان ورزشگاه با صدای جیغ لیلی در سکوت فرو میره. ملت به لیلی خیره شده بودند که روی جارویش همچنان معلقش دراز کشیده و ناله میکند. جیمز به مناسبت این جیغ مادر بزرگش میخواست کل کل کند و جیغ بلند تری بکشد که استرجس دستش را درون حلق جیمز فرو کرد. کادر پزشکی به داخل میدان پرواز کردند و پیرامون لیلی اوانز حلقه زدند.


نیم ساعت بعد



هوا کم کم رو به تاریکی میرفت و از عصر دلپذیر دیگر خبری نبود. ورزشگاه در سکوت فرو رفته بود و همگی چشم به بیلبورد دوخته بودند تا ببینند نوزاد لیلی اوانز پسره یا دختر؟! در این موقعیت، فرد و جرج ویزلی مشغول فروش ساندویچ ژامبون ققنوس دامبل در بین تماشاگران بودند و در قلعه هاگوارتز دامبل برای ققنوس گم شده اش که اکنون درون شیکم ملت بود و بعدا در مرلینگاه، اشک می ریخت و سوگواری میکرد. در این لحظه کادر پزشکی نوزاد پسری را به دور پارچه ای قرمز پیچید و بالا گرفت تا همگان ببینند و درس عبرت گیرند. استرجس با شادمانی دستش را بعد از نیم ساعت از درون حلق جیمز بیرون کشید و گفت:

- می بینی جیمز ! این نینی کوشولو بابای توئه ! یعنی هنوز کله زخمی نشده ! قراره بشه اون یه آـشفشانه و با سیم سرور دشمنانش رو دار میزنه ! اون سرور من میشه و زوپس رو توسعه میده !

جیمز: چه فرخنده ! بین زمان گذشته و آینده هم گم شدیم ! بابایی من از من کوچیک تره ! من می تونم سرش جیغ بکشم ! جـیـــــــغ !

با اشاره ی استرجس جسیکا پاتر به جای مامانش آماده ی ورود به زمین میشه. از رو نیمکت ذخیره ها بلند میشه. شوهرش اینیگو ایماگو داره تنش رو مساژ میده و جلوی دهن جسیکا یک عدد Ice Pack گرفته. جسیکا دمپایی خرگوشی اش رو در میاره و پا توی چکمه اش میکنه و سوار بر جاروی کابین دارش میشه و روی صندلی پشتی جارویش، شوهرش رو سوار میکنه.

عادل هری پاتری پور گزارش میکنه:

" خب، تعویض برای گریف. ننه لیلی میره بیرون و دخترش جسیکا پاتر با همراهی شوهرش وارد میدان میشه. البته بدون شک کابین جاروی جسیکا پاتر زیر شلیک بلاجرها تبدیل به آهن پاره میشه. اینجا هافلپافی ها بعد از گلی که خوردن بازی رو شروع میکنن... "

تانکس در حالیکه در یک دستش کوافل را داشت ، درون دست دیگرش اسپری مو مشاهده میشه که به محض پرواز کردن به سمت عمو آبر آنرا با صدای "فیـــشـــش" درون دهان عمو آبر خالی کرد و با شادمانی مسیرش را باز کرد. در کنارش ریتا پرواز میکرد و طلب کوافل میکرد. پروفسور ویکتور هم در جلو، روی دروازه ی گریفیندور و پشت سر ریموس لوپین در موقعیت آفساید نشسته بود و تخمه میشکوند و دائما می گفت: رسیدین اینجا خبرم کنین تا توی برگشت کوافل رو گلش کنم !

تانکس مسیر صاف را به آرامی پرواز میکرد و دائما به موهای بفنش و صورتی اش اسپری میزد. در این حین با جسیکا و شوهرش اینیگو رو به رو شد. از اونجایی که جارویشان کابین دار بود، تانکس به ناچار با دقت توسط اسپری، دایره ای روی شیشه ی جلویی کابین نقاشی کرد و سریعا کنار رفت. یک عدد بلاجر توسط زاخار اسمیت پرتاب شد و شیشه جلویی ماشین(کابین ) رو پایین آورد. ولی به لطف یزدان پاک و مستجاب شدن دعاها و اذکار جسیکا و شوهرش اینیگو، تنها به اندازه ی دایره ی نقاشی شده، شیشه فرو ریخت و سوراخی ایجاد شد. در همین حین اینیگو به یاد آورد که مدتی در جزایر گمشده به ماهیگیری اشتغال داشت. از این رو از درون سوراخ قلاب ماهیگیری را به بیرون هدایت کرد و کوافل را از از میان دستان تانکس قاپید و به داخل ماشین(کابین) هدایت نمود.

اما... در همین هنگام ریتا اسکیتر از جناح راست میدان جلوی جسیکا ظاهر شد. جسی هر چقدر بوق زد، نور بالا داد، ریتا کنار نرفت که نرفت. جسیکا از آینه عقب را نگاه کرد. محکم زد تو دنده عقب و موقعیت دفاع که استر و جیمز بودند را کنار زد، سپس تخته گاز کرد و رفت طرف راست میدان. از این طرف شکلبوت و زاخار ظاهر شدند. به ناچار جسیکا و شوهرش اینیگو، کمربندهایشان را بستند و دنده زمینی گرفتند و با جارو به درون برف ها فرو رفتند. اما کوافل روی برف ها مانده بود که ریتا اسکیتر زودتر از جسی آنرا گرفت.

نیمه ی جاروی کابین دار بیرون مانده بود و جسیکا پشت فرمون دائما گاز میداد تا رها شود. اینیگو به همراه استر و تایبروس مک لاگن و عمو آبر جارو رو هل میدادند تا از برف ها بیرون بیاید. در موقعیت دفاع گریفیندور، تنها جیمز مانده بود که:

{ جیغ های پشت سر هم جهت دفع بلا و رهایی از حمله هافل }

از اونجایی که ریتا و تانکس توی گوششون هندز فری بود متوجه جیغ های جیمز نشدند و با پاسکاری به راحتی از کنار جیمز عبور کردند. در این حین پرفسور ویکتور از روی حلقه ی دروازه ها بلند شد و تخمه شکستن رو رها کرد. ریتا کوافل رو برای تانکس انداخت. تانکس به چشمان شوهرش، ریموس لوپین که در مقابل سه حلقه ی دروازه ایستاده بود خیره شد، سپس جیغ کوتاهی کشید و کوافل را دوباره برای ریتا انداخت و گفت:

- من هیچ وقت به شوهرم گل نمیزنم ! من میرم دفاع !

سپس به سمت نیمه جنوبی ورزشگاه پرواز کرد. در این حین حرکت جسورانه اش روی بیلبورد ورزشگاه نمایش داده شد و تماشاگران گریفی تشویقش میکردند. ریتا اسکیتر با عصبانیت کوافل را با کله اش به سمت سه حلقه پرتاب کرد. ریموس لوپین تبدیل به گرگ کامل شد و با دندان هایش کوافل را به میان آرواره اش هدایت نمود و مشغول جویدن آن شد. ولی از روی غفلت تکه ای از آن را تف کرد. ریتا دستکش هایش را درون دستانش کرد و آن تکه از کوافل را روی هوا قاپید و فورا برای پروفسور ویکتور پاس داد و ویکی هم آن را از درون حلقه وسط دروازه عبور داد.

گریفی های ورزشگاه با تعجب به مادام هوچ نگاه میکردند که تکه دو میلی متری کوافل رو به عنوان کوافل پذیرفته بود و گل برای هافل رو اعلام کرده بود !

مادام هوچ: یک تکه هم یک تکه است دیگه ! 10- 10 مساوی !

ریتا اسکیتر عینکش را صاف نمود و با قلم پرش شروع به گرفت مصاحبه از خودش کرد. (در مورد پاس گلی که داد )

هری که تازه متولد شده بود و هنوز عله نشده بود و هنوز هم کله اش زخمی نشده بود، با سیم سرور گریفی ها را شلاق میزد و راهکارهای دفاعی پیشنهاد میکرد. البته مترجم زبان کودک ایشون جناب پاترنگر(چلنگر ) نیز برای گریفی ها ترجمه میکرد سخنان گوهربار ایشون رو !



سرنوشت اسنیچ در زیر برف ها


از آنجا که پروفسور گرابلی پلنک مدت زیادی در هاگوارتز به جای هگر مراقبت از موجودات جادویی درس میداد، انواع وروجک های شیطانی را دائما به روح پیوز نشان میداد که او را سکته بده. اما از اونجایی که پیوز یک روح بود، با این چیزا سکته نمیکرد و خودش ملت رو سکته میداد.



یک مذاکره ی دوستانه


اسنیچ در زیر غار یخی، یخ بسته بود و پیوز جاشو میدونست اما چون روح بود نمی تونست چیزی رو برداره یا تکون بده. از این رو به واسطه نیاز داشت. گرابلی پلنک میزی به همراه دو صندلی در غار یخی ظاهر کرد و به پا مذاکره با پیوز نشست.

گرابلی: ببین پیاز جان ! نه چیزه ! پیوز جان !!! تو چاره ای نداری جز تسلیم کردن اسنیچ به من ! تو یک روحی ! جسم نیستی پسرم ! راهی نداری ! با این واقعیت کنار بیا ! تو به درد کوییدیچ نمیخوری !

پیوز با گریه و هق هق گفت:

- میدونم پرفسور ! اینجا آخر خطه ! من سالهاست که مرده ام !

گرابلی: آفرین ! قبول کن که به رحمت خدا رفتی ! من همیشه برای شادی روحت دعا میکنم پیوز عزیز !

پیوز: میدونی، خیلی سخته پروفسور ! من یک روحم ! روحی که ناظر انجمنه ! ناظری که حتی نمیتونه روی پاسخ به این عنوان کلیک کنه یا عناوین رو حذف کنه یا قفل کنه چون نمی تونم کلیک کنم روی کمه هاش ! نمی تونم حتی روی دکمه ی ورود به شناسه ام کلیک کنم !

گرابلی: درک میکنم ! یک ناظر بی مصرفی ! همیشه بقیه برات روی دکمه های کلیک میکنن. خب از تو بدترش سر بارون خون آلوده که وبمستره ! اون که حتی بلاک هم نمی تونه کنه اعضا رو ! ملت راحت فحشش میدن !

پیوز:

گرابلی: اشک نریز بوقی ! بگو کجاست اسنیچ طلایی من ؟!

پیوز: فنگ رد میشد اومد یه چند تا پارس کرد و بعدش اسنیچ یخ زده رو قورتش داد.

در این حین گرابلی پلنک با شادمانی سگ سیاه و چاق هگرید را در آغوش گرفت. فنگ هم یخ بسته بود. گرابلی سوار بر جارو و به سمت بالای برف ها پرواز کرد تا بعد از کالبد شکافی فنگ، اسنیچ را از درون معده ی سگ سیاه بیرون بکشد. پیوز هم از نظارت بی مصرف استعفا داد و سر به بیایان گذاشت.



Re: زمین بازی هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۱:۵۸ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۸

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
هافلپاف vs 'گریفیندور



دامب! (افکت به صدا در آمدن زنگ ساعت تالار هافلپاف!)

ملت با عجله بیدار شده و تند تند به سمت کمد خود حرکت کردند.پیوز که از ساعت 3 بیدار بود،وسایل اعضای تیم را برایشان پرتاب می کرد.در همین حال من همچنان خواب بودم و داشتم آبر را کنار بز هایش می دیدم.بعد از دقایقی،پیوز طی یک صحنه ی اکشن مرا از خواب بیدار کرده و وسایلم را برایم پرت کرد.

-هوی!...بوقی مگه کرم داری؟

-اولا زر اضافه نزن...دوما تا دو دقیقه ی دیگه باید بریم تمرین کنیم.

نگاهی به ساعتم کردم و با حالت درماندگی درون چشمان پیوز زل زدم.

-بوقی الان که ساعت پنجه!...چهار ساعت دیگه بازی شروع میشه!

پیوز در حالی که چشم غره میرفت دستور رفتن داد. منم عین زالو () چسبیده بودم به تختم و میخواستم بخوابم.

-یا میای یا با همین چماق کینگزلی می زنم تو سرت!

-عمرا!

چند مین بعد

هوا بارانی بود و قطره های باران مثل تیر روی سر ما فرود می آمدند.پیوز بعد از تمرین کوتاهی همه ی بازیکنان را یک جا جمع کرده و شروع کرده بود به سخنرانی های بی سر و ته همیشگی اش! بعضی از بچه ها در عالم هپروت بودند و بعضی ها هم با دقت به حرف های کسل کننده ی پیوز گوش می دادند. سرانجام بعد از دقایقی نشستن، جارو هایمان را برداشتیم و با لباس های خیس به دنبال پیوز راه افتادیم ...


درون رختکن


دلم مثل سیر و سرکه می جوشید و قلبم با سرعت نور پشت سر هم می زد. سخنرانی های آرام بخش پیوز (البته به قول خودش آرام بخش!) انگار مثل نمک روی زخمم می پاشیدند. او داشت موقعیت هر کداممان را توضیح می داد و برایمان وظایفی می گذاشت، گرچه یک کلمه از حرف هایش را نفهمیدم!(شرط می بندم خودش هم نفهمید چی گفت! )

دقایقی بعد

داور مسابقه وارد رختکن ما شد و گفت که بازی تا دو دقیقه ی دیگر شروع می شود. همه جای بدنم می لرزیدند و دندان هایم کلیک وار به هم میخوردند. نگاهی به دیگر بازیکنان انداختم؛ انگار وضع بقیه چندان بهتر از من نبود !

بلاخره وارد زمین شدیم. ورزشگاه مملو از تماشاگر کوییدیچ، یک دست قرمز شده بود و تنها قسمت کوچکی از ورزشگاه به رنگ زرد بود. گله ای از بز ها هم در ورزشگاه به خاطر آبرفورث حاضر شده بودند و مثل دیگر تماشاچی ها،تیم مورد علاقه ی خود را تشویق می کردند.() از همان جا می توانستم بازیکنان تیم گریفیندور را ببینم. همه ی بازیکنان آنها پشت سر استرجس پادمور حرکت می کردند.غوغای عجیبی در ورزشگاه شکل گرفته بود.

همان طور که راه می رفتم،صدای له شدن علف ها را زیر پایم حس می کردم. تقریبا اثری از آن استرس اولیه نبود و حالم بهتر شده بود ولی همان موقع رعد و برقی ناگهانی زد و من مثل یک موش سر جای خودم لرزیدم! صدای خنده ی بعضی تماشاگران نزدیکتر را می توانستم بشنوم.از خودم خجالت می کشیدم...

بعد از مراسم های تکراری دست دادن و باز کردن جعبه ی توپ ها و ... ، همه سوار جارو ها شدیم و من هم به سمت پست خودم رفتم. حس عجیبی مثل حمل کردن یک وزنه صد کیلویی روی کمرم ، آزارم میداد ...

بازی شروع و صدای لی جردن در تمام ورزشگاه پخش شد...

بله...اولین بازی کویدیچ امسال بین تیم های هافلپاف و گریفیندور شروع میشه. بازیکنان سر جای خودشون هستن و آماده هستن تا یه بازی زیبا رو ازشون شاهد باشیم. کاپیتان های دو تیم، زریانوس پیوز و استرجس پادمور طی چند مرحله بلاخره موفق میشن با هم دست بدن...

بازی رو باید گریفی ها شروع می کردند. تایبریوس کوافل را گرفته و با سرعت به سمت جلو حرکت می کرد. همه ی ما خودمان را آماده کرده بودیم تا توپ را از او بگیریم. تایبر چرخی زد و از ریتا رد شد. از سپتیما هم به همین شکل گذشت و توپ را به آبرفورث پاس داد. به محض این که توپ به دست آبرفورث رسید، صدای بز ها تمام فضای ورزشگاه را پر کرد. آبر هم با دستش علامت 2 را به بز ها نشان داد و سپس به سمت جلو حرکت کرد. تمام شهامتم را به کار گرفتم و به سمت آبرفورث شیرجه رفتم. وی نیشخندی زد و توپ را از بالای سر من رد کرد. کینگزلی بلافاصله بلاجری را به سمت او فرستاد. آبر با آرامش خاصی توپ را به لیلی اوانز سپرد.

همه ی ما در زمین خودمان بودیم و به شدت دفاع می کردیم. نیمفادورا با شهامت جلو رفته و توپ را از لیلی گرفت سپس به سپتیما پاس داد. سپتیما که از هیجان کمی دست و پایش را گم کرده بود، توپ را به ارامی جلو برد و در فاصله ی ده متری دروازه، توپ را به سمت آن شوت کرد؛ توپ پس از برخورد با چماق جیمز،به سر ریموس برخورد کرد و از حلقه ی دروازه رد شد! سپتیما که همچنان بهت زده به دروازه نگاه می کرد،به آرامی برگشت و ریتا او را در آغوش گرفت. گریفی ها که به شدت از این حرکت شوکه شده بودند، طلبکارانه به ریموس نگاه می کردند.

همچنان تحت تاثیر جو بودیم که نفهمیدیم چه طور تایبیروس به زمین ما رسید. بعد از کمی خوش و بش به خودمان آمدیم و متوجه شدیم تایبیروس ضربه ای را به سمت دروازه ی ما شلیک کرده است. دابی با نوک انگشتانش، توپ را به سمت بالا هدایت کرد و در نتیجه توپ به بیرون رفت. طولی نکشید که بازیکنی به سرعت از کنار ما رد شد؛ او کسی نبود جز پروفسور گرابلی پلنک! گوی زرین مثل برق و باد به این طرف و آن طرف حرکت می کرد و وی به دنبال آن بود.

-پیوز!....آهای پیوز!

پیوز که روی جارو چرتش گرفته بود با دو تا سیلی آبدار ، صادره از ریتا ، بیدار شد و به دنبال گوی زرین راه افتاد ...

خوب ... مثل این که بازی در دست بازیکنان هافلپافه ... دابی به آرامی توپ رو به زاخاریاس پاس می ده. او هم اکنون توپ رو در دست داره و داره با سرعت تمام اونو جلو می بره.وااای!یا مرلین کبیر!اون موفق شد آبرفورث و لیلی اورانز رو رد کنه.الان جیمز در مقابلش هست.باید ببینیم اون چی کار می کنه...بله!..پنالتی!پنالتی به نفع تیم هافلپاف!جیمز با بلاجر توی شکم زاخی زد و همین باعث شد یه پنالتی برای تیم هافل به دست بیاد

به شدت حالت تهوع گرفته بودم. آخر سر وسط هوا بالا آوردم و هرچه دیشب خورده بودم از دهانم بیرون ریخت. بعضی از تماشاچی ها روی خودشان را به یک طرف دیگر کرده بودند تا این صحنه ی چندش آور را نبینند. بعضی دیگر هم آه حاکی از وحشتی کشیدند. چند دقیقه ای بازی متوقف شده بود تا به وضع من رسیدگی شود. بلاخره حالم خوب شد و مطمئن شدم که می توانم به بازی ادامه دهم.

پیوز به من گفت که من پنالتی را بزنم پس آرام توپ را در دست گرفتم و در چشمان ریموس زل زدم. در همین لحظه تماشاچیان بر علیه من شعار می دادند...

-اتل متل توتوله...زاخاریاس کوتوله!...

شعار ها روی اعصابم بود. روحیه ام را به شدت ضعیف کرده بود و باعث میشد زیر لب هر فحشی بلدن نثار گریفندور و طرفدارانش کنم. سرانجام شوت نسبتا محکمی زدم و توپ با کات خفیفی وارد دروازه شد!

نتیجه با این گل بیست بر صفر شد. اوه....نگاه کنید! گرابلی پلنک داره به شدت نزدیک گوی بلورین میشه و چیزی نمونده اونو به دست بیاه.اما انگار گوی زرین هم همینطور داره سرعتش رو بیشتر میکنه ...!

رعد و برقی دیگر در آسمان درخشید و باعث شد تمرکز گرابلی به هم بخورد و از گوی زرین عقب بیافتد ...

اعضای تیم :

تماشاچیان گریفیندور،مخصوصا بز ها ،داشتند فحش های رکیکی را نثار ما می کردند ولی اعضا بدون توجه به آن ها به کار خود ادامه دادند.

دقایق بعد به خوبی دقایق اولیه نبود؛ ما همچنان داشتیم گل می خوردیم و مورد فحاشی تماشاچیان قرار می گرفتیم. بازی تا آنجا پیش رفت که نتیجه صد و پنجاه بر بیست شد. هیچ امیدی به پیروزی نداشتیم و از هر نظر خود را باخته بودیم. بلاخره داور تایم اوت را اعلام کرد و ما با لباس هایی گلی به سمت رختکن حرکت کردیم.

درون رختکن

همه ی اعضای تیم از این وضعیت احساس نارضایتی می کردند و همه را تقصیر پیوز می دانستند. پیوز به شدت عصبانی بود و می خواست به نحوی بچه ها را ساکت کند. در میان این شلوغی، کینگزلی به میان اعضا آمد و همه را به آرامش دعوت کرد و حرف هایی را زد که در روند بازی تیممان تاثیر به سزایی داشت. او ما را به هماهنگی و دوستی دعوت کرد و سخنانی در این باره گفت. از لحاظ روانی، تاثیر خوبی بر روند بازیمان داشت و امیدوار بودم که کارساز باشد...

چند دقیقه بعد

همه ی ما با صورت هایی خندان و آرام به سمت زمین حرکت و تماشاچیان خودمان را به شادی دعوت کردیم...و اینطوری بود که وضعیت تغییر کرد...

بازی این بار به دست ما بود. پیوز با لطافت توپ را گرفته و به ریتا پاس داد. ریتا بعد از یک سری حرکات تکنیکی از آبرفورث و تایبیروس گذشت. سپس بلاجر استرجس را جا گذاشت و مستقیم به سمت دروازه رسید. تماشاچیان که از این حرکت او تعجب کرده بودند، به شدت شعار می دادند. بز ها هم با تمام وجود مع مع می کردند.:grin: ریموس هول شده بود و دست و پاهایش را گم کرده بود. ریتا حالت ترسناکی گرفت که باعث شد ریموس در دروازه جا به جا شود. حداقل از مسخره بازی های اعضای گریفیندور خبری نبود! ریتا به آرامی توپ را پرتاب کرد و توپ آرام آرام وارد دروازه شد. اعضای گریفیندور همچون جن زده ها به ریتا نگاه می کردند.

-نتیجه صد و پنجاه به سی برای تیم گریفیندوره ولی از اونجا که پیداست، بازیکنان چنان راضی به نظر نمی رسند. به هر حال ریموس بازی رو سریع شروع می کنه و توپ رو به لیلی پاس می ده. لیلی همچنان توپ رو جلو می بره و در نهایت به تایبریوس پاس می ده. تایبر همچنان داره تک روی می کنه. اون دو بازیکن در مقابلش داره؛ سپتیما و نیمفا جلوی اون رو گرفته ان. اون بعد از مدتی تامل توپ رو به آبر می ده. به محض این که توپ دست آبر می رسه صدای بز ها بلند میشه ...

وزرشگاه را صدای مع مع با مفهوم « ما گل میخوایم یالا » فرا گرفته بود ...

کینگزلی شجاعانه به سمت آبر رفت و این بار من هم او را پشتیبانی کردم. دو تایی راحت توانستیم توپ را از دستش خارج کنیم. نیمفا توپ را گرفت. او کمی جلوتر حرکت کرد و توپ را به سپتیما سپرد. در طرف دیگر زمین گرابلی و پیوز گویا دوباره گوی زرین را دیده بودند و داشتند با دقت عمل تعقیبش میکردند ...

سپتیما کمی به دروازه نزدیکتر شد و بعد از اینکه موقعیت را با چشمان تنگ شده اش بررسی کرد ، توپ را پرتاب کرد ! توپ مستقیم به حلقه سمت راست رفت و گل شد ...

سپتیما با خوشحالی به آغوش هم تیمی هایش شتافت و من هم با چند حرکت آکروباتیک از او استقبال کردم ...

-خوب....نتیجه صد و پنجاه به نوده!تیم هافلپاف داره خودش رو می رسونه!

بعد از آن،چند باری سپتیما گل زد و چند باری هم ریتا و نیمفا. اوضاع خیلی خیلی خوب شده بود. گرابلی و پیوز هر دو دست هایشان را دراز کرده بودند ...

بله....تیم هافل باز هم گل می زنه!نتیجه ی مسابقه صد و شصت بر صد و پنجاه به نفع گریفیندوره. باید ببینیم که برنده ی این بازی حساس چه تیمیه...

با اعتماد به نفس جلو رفتم و توپ را از تایبریوس گرفتم. سپس جلو رفتم و توپ را به نیمفا دادم.تیم خوبی شده بودیم!نیمفا جلو رفت و...

توپ با برخورد بازدارنده جیمز از دست نیمفا خارج شد. تنها امیدمان پیوز بود تا شاید بتواند توپ را از کنار دست گرابلی بقاپد. همه ی نگاه ها به پیوز و گرابلی بود. آیا پیوز می توانست؟

آن دو به پشت دیوار رفتند و کنار هم به دنبال توپ می رفتند. دیگر نمی توانستم توپ را ببینم. داور سوتش را بالا گرفته بود تا نتیجه را اعلام کند.دل در دل ما نبود. پیوز باید گوی زرین را می گرفت.

سوووووت!

بازی با سوت داور پایان یافت و تماشاچیان گریفیندو در ورزشگاه شلوغ کرده بودند. ناگهان از پشت دیوار پیوز و گرابلی بیرون آمدند. پیوز دست خود را باز کرده و گوی زرین را به همه نشان داد.سر و صدا ها خوابیدند و همه ی تماشاچیان با تعجب به دستان پیوز نگاه کردند. بله....ما این بازی را برده بودیم!

ما همه به سمت پیوز پرواز کردیم تا این پیروزی را جشم بگیریم. بعد از لحظاتی بهت و سکوت صدای تماشاچیان هافلپاف بالا گرفت. آن ها هم می خواستند در این جشن و سرور شرکت کنند!


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۴ ۱۱:۵۹:۵۶
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۴ ۱۲:۱۵:۵۳

[b][color=000066]Catch me in my Mer


Re: زمین بازی راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۱:۳۶ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۸

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۰:۴۲ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
راونکلاو Vs اسلایترین


این روزا بچه های ریونی چه عضو کوییدیچی چه غیر کوییدیچی شب خوبی را پشت سر نمی گذاشتند و حالا با خستگی به سمت سرسرا به راه افتاده بودند تا بلکه با خوردن صبحانه کمی سرحال بیایند.

بادراد در حالی که چنگالی را با شدت در نان تستش فرو میکرد گفت:ما باید از اسلایترینی ها ی پررو ببریم، میگم چه طوره بریم کاپیتانشونو سربهنیست کنیم بیایم ها؟!

آلفرد:چرت نگو بادراد این خلاف قانون کوییدیچه، پرسی کلمونو میکنه!

- انگار شماها شوخی سرتون نمیشه ها!!

آن روزها ریونی ها سعی میکردند با شوخی و خنده این روزهای نزدیک به بازی را پشت سر بگذراند اما لیسا در بین آن ها تنها نظاره گر بود و به شدت نگران بود.

فلش بک

لیسا با خوشحالی ردای نوئه کوییدیچیشو پوشیده و داره سرتاسر قلعه ی بزرگ هاگوارتز رو باهاش گشت میزنه که ناگهان دراکو مالفوس سر پیچی جلوش می ایسته!

- اوه...دراکو ترسوندیم!

دراکو در حالی که به سرتاپای لیسا نگاهی میندازه گفت:تو عضو کوییدیچ هستی؟

- آره جستجوگر تیم ریون!

چشمان دراکو گرد شد و گفت:چه جالب منم جستجوگر تیم اسلایترینم!

دراکو این را گفت و بالافاصله گفت:از دیدنت خوشحال شدم لیسا!من باید برم دیگه فعلا خداحافظ!

و لیسا را در سردرگمی باقی گذاشت.

پایان فلش بک

اکنون لیسا کنار شومینه تالارش نشسته بود و به فکر فرو رفته بود.

چگونه میتوانست با دوستی که از آغاز با او دوست شده بود رودرروی هم بازی کنند؟او میدانست که دراکو با تمام قدرت و برای تیمش سعی میکند اسنیچ را برنده شود اما او چه؟او نمیتوانست این کار را بکند، باید چه میکرد؟

ناگهان صدای لونا او را از جا پراند.

- چیزی شده لیسا؟چند روزیه که تو خودتی.
- نه چیزیم نیست فقط نگران اینم که تو بازی نتونم اسنیچو ببرم.

حالا لونا کنار او نشسته بود و دلداریش میداد.

- نگران نباش لیسا، ما چه ببریم چه ببازیم با هم متحدیم و برای مسابقه ی بعدی تلاش میکنیم، پس نگران نباش و این روزا فقط روحیتو برای بازی تقویت کن.

لیسا آرزو داشت که نگرانیش فقط این بود.

چند روز بعد:

لونا در حالی که ردای بچه ها را برایشان پرتاب میکرد گفت:روز مسابقس زودباشین بردارین بریم رختکن عوض کنیم!

کاساندرا:وا مگه لباسا نباید تو رختکن باشن؟
- چرا، اما رختکنمون نم کشیده بود من لباسا رو گذاشتم پیش خودم تا اونجا بپوشیمش!

رختکن ریونکلاو:

همه مشغول پوشیدن لباس هایشان بودند و گاهی همدیگر را دلداری میدادند،تنها لیسا بود که سرگردان دور تا دور رختکن را قدم میزد و نگران بود.

صدای گزارشگر همه را مخکوب کرد: بازیکنان ریونکلاو و اسلایترین وارد زمین بازی بشن لطفا.

لونا با دستپاچگی نقشه را کناری انداخت و گفت:وقتشه،تمام سعیتونو بکنید لطفا.

زمین بازی کوییدیچ:

با ورود همزمان رونکلاوی ها و اسلایترینی ها شادی و تشویق تماشاگران به اوج خود رسیده بود، زمین کوییدیچی که چند روز قبل ریونی ها دیده بودند با زمینی که الان میدیدند کلی فرق داشت، همه جا را تزئین کرده بودند چمن های مصنوعی زمین را درست و همسان کرده بودند و صندلی های تماشاگران را رنگ تازه زده بودند.

تشویق کنندگان ریونکلاوی روی صندلی های آبی رنگ موج قشنگی را درست کرده بودند و شعار میدادند و همین طور تشویق کنندگان اسلایترینی ها روی صندلی های سبزشان بالا و پایین میرفتند و تشویق میکردندند.

وسط زمین نیز بازیکنان هر تیم مقابل هم ایستاده بودند و داور مسابقه در انتهای صف بازیکنان ایستاده بود.

گزارشگر نیز در بالاترین قسمت جایگاه نشسته بود و صدایش در میان فریاد تماشاگران گم شده بود.

- روزی رو که منتظرش بودیم بالاخره فرا رسیده ، بازی بین ریونکلاو و اسلایترین. حالا بازیکنان مقابل یکدیگر ایستاده اند و با دست دادن کاپیتان ها با هم و سوت داور بازی آغاز شد!

بازیکنان سوار بر جاروهایشان شدند و با سرعت بازی را شروع کردند.

- تره ور توپو به دست داره و به سرعت به سمت حلقه ی روبروش در حال شیرجه زدنه، بلاتریکس سعی میکنه جلوشو بگیره، اما تره ور نه تنها بلاتریکس بلکه بقیه مدافعین رو هم جا میذاره و گل!!

بازی همچنان در جریان بود و به این زودی ریونکلاو 100 بر 90 پیشتاز بود.

در قسمتی بالاتر لیسا در هوا شناور بود و به دنبال اسنیچ میگشت ، اما نگرانیش از این بود که با دیدن اسنیچ آیا میتواند به دنبال آن برود یا نه؟

به زودی ترسی که داشت نمایان شد و اسنیچ را کنار حلقه ی دروازه دید به سرعت به دنبال دراکو گشت و او را کنار خود یافت که به سرعت به دنبال اسنیچ در حال دنبال کردن اسنیچ بود.

یک لحظه مصمم شد و به دنبال گوی زرین رفت، شانه به شانه ی هم دنبال اسنیچ بودند.یکی مصمم و دیگری مردد.

- بله، ریونکلاو یکی دیگه گل زد! نتیجه 200 بر 190 ریونکلاو هنوز جلوئه، فقط کافیه لیسا تورپین با گرفتن اسنیچ بازی رو خاتمه بده، آیا میتونه؟

طرفی دیگر لونا نگران لیسا بود، او تردید را در چشمان لیسا دیده بود و سعی میکرد به او نزدیک شود و وقتی به او نزدیک شد گفت:لیسا چرا مرددی؟برو دنبال اسنیچو بازی رو تمومش کن!

لیسا با حرکت سرش تایید کرد و به دنبال اسنیچ حرکت کرد، دراکو هنوز شانه به شانه ی او حرکت میکرد، از آغاز بازی حتی نیم نگاهی به او نینداخته بود و نگاهش فقط به اسنیچ بود.

لیسا با عصبانیت به سمت اسنیچ که در حال بالا رفتن بود رفت و او را تعقیب کرد ، هر دو جستجو گر به اسنیچ نزدیک شده بودند و فقط یکی از آن ها میتوانست صاحب آن شود.

موج صدای گزارشگر هر لحظه بیشتر میشد:کسی حتی نمیتونه تصور کنه که کی میتونه اسنیچو بگیره، من خودم خیلی دوست دارم بفهمم کی اسنیچو میبره!یه لحظه صبر کنید ببینم؛بازی تموم شد!بله لیسا اینقدر به اسنیچ نزدیک بود که اونو با یه انگشت به طرف خودش کشید و ... ریونکلاو برنده شد!!!


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: زمین بازی راونکلاو
پیام زده شده در: ۸:۳۴ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۸

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۸ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۸
از شیرموز فروشی اصغر آقا!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
راونکلاو Vs اسلايترين

تالار راونکلاو

انوار طلايي رنگ خورشيد از ميان پرده هاي آبي وارد تالار راونکلاو شده و تالار را روشن مي کرد.
- عجب شبي... بچه ها بيدار شيد امروز کوئيديچ داريم!
صداي آلفرد کاملا از خوابگاه پسران مشهود بود. با اعلان او دختران کوئيديچي از خوابگاه دختران به طرف تالار عمومي سرازير شدند. ليني ، لونا ، گابريل ، هلنا ، روونا و بادراد که تختشو به خوابگاه دختران منتقل کرده!

سرسراي عمومي

راونکلاوي ها دور يک ميز نشستن و دارن صبحانه ميخورن. همه شاد و خوشحال و خندانن و قدر دنيا رو هم مي دونن!
زنوف : خيلي خوبه که ما قبل از بازي اينقدر با روحيه حاضر شديم! من از همه شما ممنونم!
لونا : بتمرگ پاپي بزار صبحونمون رو بخوريم!
زنوف خواست به طرز صحبت کردن دخترش اعتراض بکنه که در سرسرا با صداي وحشتناکي باز ميشه و چند مرد با رداهاي سياه با عصبانيت به طرف ميز راونکلاو رفته و بادراد رو دستگير مي کنند.

بادراد : عزيزان مشکلي پيش اومده؟
يکي از مردان سياه پوش : ما از سازمان اطلاعات جادوگري اومديم! به ما خبر دادن که شما در تالارتون فعاليت هاي سياسي مي کنيد! متاسفانه شما بازداشت هستيد!
بادراد : اما من امروز مسابقه دارم!
قاسم کماندو ( کنایه از مامور ) : اتفاقا چون میدونستیم همچین روزی مسابقه دارین اومدیم! قرار نیست که ما شما رو محروم بکنیم شما از یکی از ستون های وزشگاه آویزون می شید تا چپکی ناظر مسابقه باشید.
ماموران بدون اینکه منتظر جواب بادراد باشند وي را کشان کشان از آنجا خارج کردند.
اسلايتريني ها :

فلش بک

بادراد با لبخند مرموزي توي تالار عمومي نشسته و داره اعلاميه مينويسه.

دانش آموزان عزيز!
بدانيد و بخوانيد " مدرسه ديکتاتوري هاگوارتز"! بدانيد وزارت سحر و جادو دهنش سرويسه دهن ما رو هم سرويس مي کنه! اينا مهندسي کردن در انتخابات. اينجور چيز هاي ماگلکي رو آوردن به انتخابات. نابود کردن وزارت پاک رو. نابود کردن دموکراسي رو! وعده ما کنار خونه هاگريد براي اعتراض به وزارت سحر و جادو و حامي آن هاگوارتز!


فلش فوروارد ، تالار راونکلاو

تمام روحيه خوب و شاد و دليرانه راونکلاوي ها با دستگير شدن بادراد به فنا رفته و اونا در حاليکه زانوي غم در بغل گرفتن يک گوشه نشستن.

ليني : حالا ميگي چه غلطي بکنيم؟
لونا : هيچ غلطي نمي تونيم بکنيم!
آلفرد : هيچ غلطي نمي کنيم!
زنوفيلوس : هيچ غلطي نمي تونيم!
تره ور : هيچي رو نمي کنيم به صورت غلط!
کاساندرا : اههه! ول کنين باو! الان بازي شروع ميشه. فقط بايد سعي کنين که هرچه کمتر گل بخوریم و بیشتر گل بزنیم که وقتی اونا اسنیچ رو گرفتن برنده بازي بشيم چون حالا کسی نیست که برامون اسنیچ رو بگیره!

رختکن ، دقايقي قبل از بازي

همه راونکلاوی ها با قیافه های دپرس و افسرده رداهای آبی رنگ خودشونو پوشیده بودن و بدون هیچ حرفی منتظر آغاز بازی بودند که بیدل سکوتی که بر فضا حاکم بود رو شکوند و بی مقدمه یک شعر من در آوردی رو خوند.

- تو که نیستی بادراد ، صبر شده بدون صاد
تو که نیستی تا که مارو بکنی بوس ، خوشبختانه حالا امنیت داره ناموس
لینی : خفه کار کن بیدل! پشت سر مرده حرف نمی زنن!
زنوف : مرده چیه باو؟! مگه نمی بینی از ورزشگاه آویزونش کردن؟
لینی : عه؟ خب بریم تو زمین می بینمش!

زمین بازی کوئیدیچ

با قدم گذاشتن راونکلاوی ها به زمین موج تشویق آبی پوشانی که در سکو ها نشسته بودند با خنده های تمسخر آمیز اسلایترینی ها مخلوط شده و صداهای عجیبی تولید می کرد که صد البته به عجیبی بادراد آویزون از روی یکی از ستون ها نبود.
اسلایترینی ها : بادراد کله پا

راونکلاوی ها با عجله روی چوب هاشون نشستن. لونا رفت تا با بلاتریکس دست بده.

بلا : امیدوارم که بازی اول بدون جستجوگر حداقل شکست برومندی داشته باشید!
لونا : خفه!

لونا روی پاشنه پاش چرخید و به طرف چوب جاروش حرکت کرد.
داور : با صدای سوت من بازی آغاز میشه. ســــــــــوت!

راونکلاوی ها و اسلایترینی ها با غریو شادی و تشویق تماشاگران از جای بلند شدند. صدای مجری برنامه به خوبی قابل شنیدن بود.

- سلام آقایون و خانوما! امیدوارم چه شما که از ورزشگاه نگاه می کنید چه عزیزانی که از کانال جام جم این مسابقه رو دنبال می کنن زندگی به کامتون باشه. حالا بریم ببینیم اولین حمله اسلایترینی ها مقابل راونکلاو بدون جستجوگر. بله ... ایگور خیلی راحت اولین گل رو به ثمر می رسونه! بلاتریکس با ترکیب 2-4-1 یک ترکیب گولاخ و خفن رو ترتیب داده!

توی زمین جدا از وضع خراب و داغون راونکلاوی ها بادراد اوضاع دیگه ای داشت.

- ای %#$!@$%%$ ! باو نذارید اینجوری بیان جلو! این چه وضعشه؟

- گـــــــــل... 20 بر 0 به نفع اسلایترین!
بادراد :

ده دقیقه بعد!

مجری لباشو غنچه کرده و فقط داد میزنه گــــــل!

- 100 بر 0 به نفع اسلایترین! گل! 110 بر 0 به نفع اسلایترین. 120 ... 130... 140... !

مورگانا داره بر میگرده با جارو میره طرف بادراد و یکی میزنه زیر گوشش.
- این عقده بچگیمه!

اون طرف بلاتریکس میاد و با چماغش میزنه تو سر بادراد.
- این به خاطر اینکه هیچکی نیومد خواستگاریم! ترشیده شدم!

لرد هم جفت پا میره تو دهن بادراد.
- این واسه اینکه موهام در نمیاد!

گریندلوالد میاد یک کله میره تو دماغ بادراد.
- این واسه اینکه یک زمانی دامبل بودی!

بادراد خونی و مالی از یک طرف داره بازی رو نگاه میکنه که 140 بر 0 عقبن از یک طرف داره کتک میخوره که ناگهان برق طلایی رنگی رو میبینه که داره به طرفش پرواز میکنه.
بادراد چشم به هم میزنه و میبینه که یک چیز گرد و طلایی صاف میره تو حلقش.
ســـــــــوت!

راونکلاوی ها : چی؟ چی شد؟
داور به بادراد اشاره می کنه که اسنیچ داره تو حلقش پرواز می کنه و بعد به تابلو که روش نوشته شده.
150 بر 140 به نفع راونکلاو!

غریو شادی و تشویق طرفداران راونکلاو چهارستون ورزشگاه رو به لرزه در میاره.

-----------------------------

نکته مهم : در این بازی بادراد جستجوگر در نظر گرفته شده است.


ویرایش شده توسط بادراد ريشو در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۴ ۸:۴۰:۵۸

[b][color=FF0000][url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=883&post_id=219649#


Re: زمین بازی هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۰:۲۴ شنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۸

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
هافلپاف و گریفندور

- ریتا، پاشو... پاشو دیر شد الان مسابقه شروع میشه!

- نموخوام! ولم کن، خوابم میاد!

صبح زود بود، پیوز در حالی که سعی میکرد سر و صدا نکنه تا بقیه بچه ها بیدار نشن، ریتا رو آروم تکون میداد تا بلکه بلند بشه! ریتا غلتی زد و پشتش رو کرد به پیوز بعد پتوش رو هم کشید رو سرش و بی توجه به پیوز دوباره خوابید!

پیوز با صدای پچ پچ مانندی دوباره سعی کرد: ریتا، پاشو باید بریم!

- خرررررر پففففف....

- ریتا عصبانی میشم ها، بترس از خشم من!

- خفه بابا ( )

- با من بودی؟

-...

پیوز دودلانه به ریتا نگاه کرد و بعد: ریــــتا
بقیه بچه ها: !

تو رختکن

- خیلی خب، فکر کنم همه فهمیدین دیگه! بعد از اینکه گل صد و بیستم رو زدیم، من گوی زرین رو میگرم و خیلی گولاخانه میبریم! حله؟

-

پیوز با تاسف سرش رو تکون داد و بعد ردای هاگوارتز رو از سرش بیرون کشید تا ردای کوییدیچِ زرد رنگِ هافلپاف رو تنش کنه، بقیه اعضای تیم هم به تقلید از کاپیتانشون بلافاصله از روی صندلی های رختکن بلند شدند تا ردای کوییدیچشون رو بپوشن، بعد همه به رهبری پیوز بیرون رفتند

روز آفتابی زیبایی بود و جایگاه تماشاچی های کوییدیچ تماما" اشغال شده بود. تیم کوییدیچ هافل در میان هیاهوی و تشویق های هم گروهی هاشون وارد زمین شدند، ریتا که کلا" هیچ وقت کوییدیچ بازی نکرده بود و از پشت صحنه هم دارن اشاره میکنم که بگم اصلا از این بازی خوشش نمیاد (!) بعد از دیدن این همه ابراز احساسات، یهو خودش هم احساساتی شد و در حالی که اشک تو چشماش جمع شده بود، برای همه تماشاچی ها بوس فرستاد بعد یه دسته گل از پشت صحنه کش رفت تا به سمت جایگاه پرت کنه اما با عکس العمل خیلی خشن پیوز منصرف شد!

- دو تا کاپیتان با هم دست بدن!

دو تا کاپیتان با هم دست دادن و برای اینکه داستان رو هیجانی کنم، میگم که اصلا هم نخواستن که دست همو خورد کنن و کلا خیلی خونسرد بودن

سرانجام سوت شروع مسابقه نواخته شد و همه بازیکن ها از زمین بلند شدند و صدای گزارشگر بازی در زمین پخش شد

- خب اولین مسابقه کوییدیچ هم شروع شد. کوافل در دست مهاجمین گریفیندوره، آبر... تایبریوس، لیلی... و باز تایبریوس، بله کوافل در دست تایبریوس هست که داره به سمت دروازه هافل میره! همچنان جلو میره و... آخ، بلاجری که از سمت زاخار، مدافع هافلپافی خورد به سرش باعث شد که کوافل از دستش بیفته!

فریاد تشویق از سمت هافلپافی ها بلند شد، زاخارِ ذوق زده، با خوشحالی دستاش رو برای تشکر بالا برد اما تعادلش رو از دست داد و از روی جاروش سر خورد اما تونست دستاش رو به جارو بند کنه: اصلا نترسین! دارم خودمو میکشم بالا

سپتیما که حالا تونسته بود کوافل رو بگیره، داشت به سمت دروازه گریفیندور پرواز میکرد، در برابر حمله آبر که به سمتش میومد کنار رفت و سرش رو در مقابل بلاجر جیمز خم کرد، بعد کوافل رو به نمیفا پاس داد

- حالا نیمفا رو میبینیم که داره به سمت دروازه گریفیندور میره، چرا کینگزلی همش شصتش رو نشون نیمفا میده؟! آها نترسین ! خونسردی خودتون رو حفظ کنید ! چیزی نیس منحرفا! علامت پیروزیه

استرجس پادمور از حواس پرتی نیمفا استفاده کرد و بلاجری رو به سمت او فرستاد که باعث شد کوافل از دستش سر بخوره!

- خب این آبر هست که کوافل رو گرفته و داره به سمت دروازه هافلپافی ها میره... بزات چطورن آبر؟ خب بهم اشاره میکنن که بازی رو گزارش کنم! آبر به دروازه نزدیک میشه، سپتیما رو جا میزاره، و.... بله! گل، گل به نفع گریفیندور! دابی نتونست دروازه رو بسته نگه داره!

پیوز با عصبانیت حرف زشتی رو به دابی زد! اما ناگهان چشمانش به گوشه ای از زمین خیره ماند و با سرعت به آن سمت پرواز کرد

- حالا جستجوگر هافل رو میبینیم که داره با سرعت به سمت قسمتی از زمین پرواز میکنه، گرابلی، جستجو گر گریف هم بهش ملحق شد، فکر کنم اونا اسنیچ رو دیده باشن...

پیوز در حالی که با سرعت زیادی به سمت زمین شیرجه میرفت، ناگهان سر جارویش را بالا آورد و خودش را بالا کشید اما گرابلی نتونست که مثل پیوز تعادلش رو حفظ کنه و با مخ به زمین برخورد کرد و تا کمر تو زمین فرو رفت!

- عجب نامردی بود این پیوز! اما خب حُقش قدیمی شده بود دیه. نمیدونم چطور گرابلی گول خورد! یکی بره اون بدبخت رو از تو زمین بیرون بکشه

بلافاصله چند نفر داخل زمین دویدند و گرابلی گیج و منگ رو از تو زمین کشیدنش بیرون، بعد به درمانگاه منتقلش کردند

- خب حالا کوافل دوباره در دست لیلی قرار داره، کینگزلی بلاجری به سمتش میفرسته که باعث به هم خوردن تعادلش میشه، سپتی کوافل رو میگیره و به سمت دروازه گریفیندور میره، تایبریوس رو جا میزاره حتی به هشدارهای ریتا هم توجهی نمیکنه و... بله ریموس توپ رو گرفت!

فریاد شوق گریفیندوری ها بلند شد، ریتا نگاهی به پیوز انداخت تا تقاضای استراحت کنه اما پیوز دوباره به سمت دیگری از زمین با سرعت زیادی داشت پرواز میکرد!

- اوه، حالا جستجوگر هافل رو میبینیم که بدون مزاحم داره اسنیچ رو تعقیب میکنه، بلاجر جیمز از کنارش گذشت، پیوز همچنان داره میره. بله منم اسنیچ رو دیدم! فکر میکنم چیزی نمونده و... خدای من، پیوز اسنیچ رو گرفت! هافلپاف 150-10 برد!

فریاد شوق هافلپافی ها زمین کوییدیچ رو لرزوند، پیوز در حالی که گوی طلایی رو محکم در دستانش گرفته بود، به زمین فرود اومد تا بتونه با بقیه اعضای گروهش به شادمانی بپردازه!


... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: زمین بازی راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۴:۴۱ شنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۸

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
روز قبل از مسابقه - تالار اسلیترین
تره ور دم پنجره تالار اسلی ، کنار پرچم سبز اسلیترین خودشو استتار کرده و داره و ملت رو نگاه میکنه .

داور بازی ریون – اسلی روی مبل نشسته و یه پیرزنی هم گوشه تالار طناب پیچ شده ، اعضای اسلیترین دور داور جمع شدن .

ولدی: می بینی داور ؟ تو باید یه کاری کنی که ما تو بازی فردا برنده شیم ... اگه نه دور مامانت جمع شیم و دور هم ننتو می کشیم !!!
داور : اوه... بله کاملا متوجهم ، شما حتما در بازی فردا برنده می شین !
بلیز : هوووم ... حالا چه جوری میخوای ما رو برنده کنی ؟
داور با ترس و وحشت و اینا : از اسنیچ های قلابی استفاده میکنم ، اسنیچ قلابی رو اول بازی تو هوا میندازم که بعد از سه دقیقه ناپدید میشه و بعد هم اسنیچ واقعی رو توی یه فرصت مناسب تقدیم دراکو عزیز جسنجوگرتون میکنم... شما هم لطفا مادر بیچاره پیر منو آزادش کنین .
ولدی : اوه حتما... البته بعد از بازی وقتی که برنده شدیم آزاد میشه... نمی کشیمش ولی شاید چند تا کروشیو بهش بدیم ! ... خب دیگه ، میتونی بری ، اگه مادرت رو زنده میخوای ما باید برنده شیم .
داور درحالی که از جاش بلند میشه : حتما !

تره ور با خودش : چه حقه کثیفی ! من باید اعضای تیم رو از این توطئه با خبر کنم !

روز قبل از مسابقه - تالار ریونکلا
اعضای تیم شدیدا مشغول آماده کردن خودشون برای مسابقه هستن .
تره ور اول میره سراغ لونا کاپیتان تیم که درحال دمبل زدنه !

تره ور : قوووور قیر قار غوور ! ( ترجمه : ههههههه ! لونا نمیدونی چی شده ! یه خبر خیلی خیلی مهم برات دارم که کفت می بره !)
لونا : تو نمی خواد قور قور کنی !
تره ور :

و در حالی که شدیدا بهش برخورده و اینا میره سراغ بادراد تا موضوع رو با اون در میون بذاره .

تره ور : قووووور قور قیر قور ! ( ترجمه : توی تالار اسلی بودم ! اگه بدونی چی دیدم اون جا ...)
بادراد درحالی که داره شیرموز می خوره میگه : چته ؟ باز مگس میخوای ؟ ... برو بچه جان ... برو یه جا دیگه قور قور کن !

-- یه ساعت بعد --
تره ور یه گوشه نشسته و خیلی ناراحته ، بقیه اعضای تیم مشغول بدن سازی هستن .

تره ور با خودش : عجب بوقی ان اینا ! اصلا نمیخوان به حرفم گوش کنن ، اسلی ها داور رو خریدن و فقط منم که میدونم و هیشکی هم نمیخواد به حرفم گوش کنه . عهه !

روز مسابقه ، رختکن ریونکلا
اعضای ریونی درحالی تعویض لباس هستن ، تره ور یه بار دیگه سراغ تک تک اعضای تیم میره اما هیچکس حاضر به گوش دادن به حرفاش نیست .

تره ور با عصبانیت : قووووووووور قیر تو قور ! قوور قور ! ( ترجمه : ای بابا ! چرا نمی فهمین ؟ میگم اسلی ها داور رو خریدن ! داور میخواد اسنیچو بده به جستجوگر اسلی ! می فهمین یا نه ؟)

ملت همچنان سرشون به کار خودشون گرمه و به تره ور هیچ اهمیتی نمی دن !

تره ور درحالی که رختکن رو ترک میکنه : قور قوووووور ! ( ترجمه : اصلا من می رم ! من تو این بازی که معلومه آخرش چی میشه بازی نمی کنم ! )

و از رختکن خارج میشه .

آلفرد : تره ور چرا رفت بیرون ؟ مگه نمیخواد بازی کنه ؟
لیسا : یه جوری رفت انگار قهر کرده بود ! چیزی شده بود مگه ؟
کاساندرا : نه باب هیچی نشده ، خوشی زده زیر دلش !
لونا : همون بهتر که رفت ! از کوافل کوچیکتره، چجوری میخواد بگیرتش و گل بزنه ؟ ... مونده بودم که چه جوری بذارمش کنار که خودش رفت ، چقدر خوب شد ! خب دیگه ... بریم تو زمین .

اعضای تیم ریون بدون تره ور وارد زمین میشن .

گزارشگر : بله اعضای تیم ریونکلا هم وارد زمین میشن ! بذارین اسامی این عزیزان رو برای شما بخونم ... خب ، از پشت به بنده اشاره می کنن که اگه اعضای ریون رو معرفی کنن خواهرم رو می کشن !! مشکلی نیست ، شما با اسامیشون آشنا هستین ، فقط نکته ای که هست اینه که گویا تره ور در ترکیب حضور نداره و ریونکلا 6 نفره به میدان اومده .


لونا میره جلو تا با بلاتریکس کاپیتان اسلیترین دست بده .

بلاتریکس : (سانسور شد !)
لونا : ( سانسور شد !)
بلاتریکس : (سانسور شد !)
لونا رو به داور : آقا یعنی چی ؟! این بوقی هر چی از دهنش درمیاد میگه .
داور بدون این که توجهی به حرف لونا کنه توپ ها رو رها میکنه و سوت شروع بازی رو می زنه .

گزارشگر : بلیز کوافلو در دست داره ، پاس میده به ایگور... اوه ! کاساندرا یه بلاجر به سمت ایگور پرتاب میکنه و مغز ایگور متلاشی میشه ! واقعا صحنه دلخراشی ایجاد شده در زمین ...

ولدمورت : ای بوقی ها !
و چوبدستیشو به سمت کاساندرا میگیره و میگه : آواداکداورا !

گزارشگر : اوه ! کاساندرا و ایگور هر دو قادر به ادامه بازی نیستند !

در همین لحظه ده نفر با یونیفرم نظامی و خیلی خفن و اینا میان تو زمین .
ــ ما از سازمان حقوق بشر اومدیم !! ما باید ولدمورت رو دستگیر کنیم !
داور رو به ملت یونیفرم دار : اوه نه ! شما حق ندارید که ...

گزارشگر : بله ! من از این جا لرد سیاه رو می بینم که توسط مامورین حقوق بشر به خاطر اقدام خشونت و استفاده از طلسم های نابخشودنی در هنگام مسابقات مفرح کوئیدیچ دستگیر شده .

چهره ولدی توی اسکوربورد ورزشگاه شطرنجی شده ، در همین هنگام یکی از مامورین یه کیسه نیم کیلویی هروئین از جیب ردای ولدمورت درمیاره !!! و تماشاچی ها شروع به فحش دادن و هو کردن می کنن .

گزارشگر : چه صحنه های تکان دهنده ای می بینیم تو ورزشگاه !! واقعا تکان دهنده .

در سمت دیگه بلاتریکس داره با داور جر و بحث میکنه : بوقی ! چرا گذاشتی ببرنش ؟
داور : باو من چی کار میتونستم بکنم ؟ الان اسنیچو میدم به دراکو از خجالتتون درمیام .

گزارشگر : در گوشه ای از زمین لیسا اسنیچ رو دیده و داره به سمتش میره .

بلا سر داور داد می زنه: بوقی ! مگه نگفتی اسنیچ تقلبیه ؟! مگه نگفتی ناپدید میشه ؟
داور : سه دقیقه بعد از رها شدن ناپدید میشه ، الان فکر کنم دو دقیقه و پنجاه ثانیه شده !

لیسا خیلی به اسنیچ نزدیک شده ، دستشو دراز میکنه و میخواد که انگشتاشو دورش حلقه کنه که ناگهان غیب میشه !

لیسا : ههههه ! اسنیچ جرا غیب شد ؟!
داور : حتما یهو مسیرش رو عوض کرده و تو گمش کردی .
لیسا : برو بوقی ! چی میگی ؟ درست تو دستم بود !
داور : دیگه من نمیدونم .
لیسا :
اعضای اسلی :

گزارشگر : مهاجمان ریونکلا به دروازه اسلیترین نزدیک میشن ... کوافل دست زنوفیلیوسه ، پاس میده به لونا ... بلاتریکس یه بلاجر به سمت لونا میفرسته ولی اون جاخالی میده و حالا می بینم که لونا یه علامت بی ناموسی به بلا نشون میده !!... گل ! گل برای ریون ! ده – صفر !...

اعضای اسلیترین دور گریندل والد دروازبان تیمشون جمع شدن و و به خاطر گلی که خورده دارن کروشیو و غیره بهش میدن .
و ملت ریونی هم دور هم به شادی و خوشحالی و اینا می پردازن .

گزارشگر : مورگانا مهاجم اسلیترین از غفلت بازیکنان ریونکلا استفاده میکنه و گل تساوی رو میزنه ! عجب بازی ای شده ... من این جا تعدادی از اجساد طرفداران رو می بینم که از اون بالا به پایین پرت می شن و کلا باید بگم که این دعواهای بین تماشاچیان یه عمل کاملا غیر کوئیدیچیه و کلا نکنین این کارا رو بوقی ها !

بلیز رو به داور : هوی بوقی ! اسنیچو بده به دراکو دیگه !

داور اسنیچ رو از تو جیبش درمیاره و میده دست دراکو .

گزارشگر : بعله ! جستجوگر اسلیترین اسنیچ رو گرفت ! اسلیترین برنده شد !

موج سبزی ورزشگاه رو در بر میگیره ! ( طرفدارای اسلیترین بودن البته )
اعضای اسلی :

ریونی ها با ناراحتی درحال ترک ورزشگاه هستن ، داور به آرامی به بلاتریکس نزدیک میشه .

داور : خب بلا جان ! حال مادرم خوبه دیگه نه ؟
بلا : مادرت ؟ همون پیرزنی که طناب پیچش کرده بودیم ؟ اوه اون مادرت بود ؟ آقا واقعا شرمنده ، دیشب نجینی گشنش بود و غذا هم نداشتیم و مامانت رو دادیم نجینی خورد ... کاش یه علامتی روش میذاشتی تا بدونیم اون مامانته ، واقعا شرمنده م !

داور از حال میره !


تصویر کوچک شده


زمین بازی راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۲:۵۱ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۸۸

کاساندرا تریلانی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۵ یکشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 229
آفلاین
راونکلاو Vs اسلایترین


باران به تندی بر زمین کوئیدیچ فرو می ریخت. زوزه های باد در فریاد هایی که از سر شادی بر خاسته بود گم می شد و این هواداران راونکلاو بودند که بازیکنان تیمشان را در آغوش می کشیدند. هیچ کس تیم اسلایترین را همراهی نمی کرد. داور صندوقچه توپ ها را حمل می کرد و با گام هایی خسته به سمت قلعه هاگوارتز در حرکت بود.


میدان کوئیدیچ

- یک گل برای اسلایترین. نتیجه 40 - 30 به نفع راونکلاو

باد می وزید و موهای لونا به پرواز در آمده بود. سرخگون در دستان لونا لاوگود به وسط میدان حمل می شد. دو تن از مهاجمین اسلایترین راه لونا را بستند. اگر پاس می داد توپ به دست اسلایترین می افتاد. سرخگون را به آغوش کشید و مستقیما به سمت یکی از بازیکنان اسلایترین هجوم آورد. اگر گریفیندور بود شاید ، اما اسلیترینی جا خالی داد و کاپیتان تیم راونکلاو آزاد به سمت حلقه ها حرکت کرد.

لونا می دانست که دفاع چپ اسلایترین ضعیف است. تره ور در گل زنی بی همتا بود. لونا نگاهش را با او رد و بدل کرد و بی درنگ توپ را برای او انداخت. تره ور منظور لونا را خوب فهمیده بود. حلقه سوم رو به رویش بود و باید گریندل والد را فریب می داد. دستش را بلند کرد و بر خلاف آنچه گریندل والد فکر می کرد؛ توپ را به لونا لاوگود پاس داد. لحظه ای نگذشت که توپ به سمت دروازه ها پرتاب شد. همانطور که لونا انتظار داشت؛ تیر دروازه سوم توپ را به تره ور تقدیم کرد. اما قبل از آن که بتواند کاری کند شیئی به او برخورد کرد و تعادلش را از دست داد، ولی به سختی دوباره خود را روی جارویش ثابت نگه داشت.

بالاتر از زمین کوئیدیچ، اسنیچ با اندک سرعتی در آسمان معلق بود ، گویی به دنبال جستجوگر هایش می گشت.


در آسمان، پشت قلعه هاگوارتز

دختری چشم قهوای و قد بلند سوار بر جاروی آذرخش طوری خود را در هوا تکان می داد، که دارکو مالفوی را مجبور به تعقیبش می کرد.

تکان های ناگهانی ليسا تورپين طوری نشان می داد که گویا اسنیچ در چند متری اش قرار دارد و او در تکاپو برای گرفتنش است. لیسا تورپین با حرکتی نمایشی جهتش را به سمت پنجره بزرگ شرقی تغییر داد. دختر نمایش خود را به ساختمان قلعه هدایت کرد و پسرک بیچاره را به دنبال خود به تله انداخت. دارکو مالفوی از سرعتش کاست و آرام وارد قلعه شد.

" مسخره اس. حتما اسنیچ رو جادو کردن! "

" نه این تویی که جادو شدی. "

لحظه ای نپایید که مشت دخترک در صورتش فرو رفت و او را نقش بر زمین کرد. دخترک از آنجا خارج شده و پشت سرش با طلسمی پنجره را قفل کرد. پسرک، بیهوش در آنجا گیر افتاده بود.


زمین بازی کوئیدیچ

صدای گزارشگر در زمین بازی طنین انداز شد:
- معالجه تره ور تموم شده و داره به زمین بر می گرده. انصافا ضربه بدی خورد، اگر بلاجر یکم بالاتر بود ... فقط یکم ... حالا دیگه مغزی براش باقی نمونده بود.

تره ور سوار بر جارویش، نجوا کنان به گزارشگر دشنام می داد و به سمت چپ زمین حرکت می کرد. بلاتریکس لسترنج با احساسی ناخوشایند و آمیخته به تردید به طرف تره ور حرکت کرد، مو های سیاهش را کنار زد و نفس عمیقی کشید. با صدایی لرزان و اندوهگین گفت:

" من ... من ... متاســـــفم. فقط می خواستم ... "

" خفه شو "

ابرها غرشی کردند و باران شروع به باریدن کرد. بازی دوباره شروع شد.

بازیکنان توپ را در جهات مختلف پرتاب می کردند و توپ بین دو تیم در گردش بود. لونا در اطراف تره ور می چرخید و مراقب حالش بود. در کناره راست میدان زنوفیلیوس سرخگون را در دست داشت و بلاجر ها را جا خالی می داد. پشت سرش بادراد به کمک او آمده بود. بادراد یکی از بلاجرها را به طرف مدافع اسلایترین بازگرداند.

" هی لونا! برو کمک ..."

بلاجری که از طرف لسترنج ضربه خورده بود، به جاروی زنوفیلیوس برخورد کرد و آن را از وسط به دونیم کرد. تلاش داور برای گرفتن بازیکن بی نتیجه بود و زنوفیلیوس محکم به زمین برخورد کرد. همراه با داور، دو مهاجم دیگر راونکلاو کنارش فرود آمدند. بلیز زابینی، بلاتریکس لسترنج و گریندل والد هم بر زمین نشستند. خون جلوی چشمان تره ور را گرفته بود. هر آنچه می توانست به بلاتریکس دشنام داد و فریاد زنان به سمت داور هجورم آورد.

" مگه ندیدی که توپ دستش نبود؟! توپ دست لونا بود. بی دلیل زدش. خطا بود، خطا"

بازی برای چند دقیقه متوقف شد. لونا جلوی تره ور را گرفت و او را از آنجا دور کرد. مادام پامفری بالای سر زنوفیلیوس نشست و آسیب دیدگی هایش را معاینه کرد. فریاد های زنوفیلیوس در زمین کوئیدیچ می پیچید. مادام پامفری با ظاهری برآشفته رو به داور گفـت:

" به هیچ عنوان نمی تونه بازی کنه. حداقل به چند روز استراحت نیاز داره. سرش نشکسته، فقط زخم شده اما دستش از سه ناحیه شکسته. ببینید من با بازی دوباره تره ور هم مخالف بودم. دست اون فقط ضرب دیدگی و کوفتگی داشت. اما این ... کی این ضربه رو بهش زده؟"

" لسترنج. دست قوی ای داره و محکم زد. اما من نمی تونم خطایی از کارش بگیرم. هی لاوگود، کاپیتانتون درخواست تعویض داده ، دیگه نمی تونی بازی کنی. "

اما زنوفیلیوس لاوگود بیهوش بود. لینی وارنر در پست مهاجم سمت راست وارد زمین شد، لونا لاوگود توضیحاتی به او داد و بازی با سوت داور دوباره آغاز شد.

صدای گزارشگر می لرزید و اتفاقی باور نکردنی را گزارش می داد:
- لیسا تورپین. اون دایره وار به دنبال اسنیچه. داره بی احتیاطی می کنه، الانه که سرش گیج ...

همه چیز مات و مبهوت شد و دنیا دور سرش چرخید. اسنیچ در یک وجبی اش بود اما در حالی که از روی جارو سر می خورد، تنها توانست دستش را به انتهای جارو حلقه کند. اما جارو تعادلش را از دست داده بود و به سمت یکی از سکوهای سنگی پیش می رفت.


در همان لحظه، ادامه بازی

تابلوی امتیازات حاکی از آن بود که دو تیم مساوی هستند. بلیز زابینی توپ را با مهارت برای مورگانا لی فای پاس داد و با یک پاس دیگر، ایگور کارکاروف سرخگون را ازمیان حلقه ها عبور داد.

دقایق زیادی از بازی می گذشت و آنها همگی خسته بودند. قطرات باران بر صورت لینی یورش برده بودند، دستانش توپ را نگه می داشت. لینی سرعتش را بیشتر کرد تا یک گل دیگر به ثمر برساند. اما قبل از آنکه بتواند توپ را پرتاب کند، بلاجری پرسرعت دستانش را از هم باز کرد و سرخگون را از او ربایید.

تره ور از دور شاهد بود که بلاتریکس ابروانش را درهم کشید. بی تردید هدف بلاجر سرخگون نبود، او خود لینی را هدف قرار داده بود. خشم چهره ترو ور را پوشانده بود. سر جارویش را کج کرد و به طرف مدافعین تیمش حرکت کرد.

تره ور کاساندرا را مورد هجوم قرار داد و چماقش را از او گرفت. در حالی که به طرف پستش بر می گشت، فریاد زد: "صاحب چماق، تو لیاقت این پست رو نداری. "

در میدان اسلایترین، لونا با شگفتی به تره ور نگاه می کرد. دهانش را باز کرد که چیزی بگوید، اما قبل از آن تره ور به سخن آمد.

" یک کاری هست که باید قبل از اتمام بازی به انجام برسونمش. "

و تکانی به جارویش داد و موقعیتش را با یک بلاجر تنظیم نمود. بلاجر به سمتش می آمد. بازی در میانه های میدان در جریان و بلاتریکس در وسط زمین اسلایترین ایستاده بود. تره ور نفس عمیقی کشید و با چهره ای خشمناک بر بلاجر متمرکز شد، چماق را در هوا چرخاند و ضربه ای محکم به بلاجر زد.

بلاجر به سمت بلاتریکس هجورم آورده بود. قبل از آنکه بتواند کاری کند توپ وحشیانه به او برخورد کرد و تغییر مسیر داد اما بلاتریکس روی جارویش پایدار مانده بود! بازیکنان تیمش را از نظر گذراند که به سمتش می آمدند.

دستانش عرق کرده بود، بلاتریکس توان ایستادگی نداشت و از روی جارو پایین افتاد.


اسنیچ گیر افتاده

لیسا دستی بر سرش کشید. یک برآمدگی روی سرش ایجاد شده بود، که آزارش می داد.

در حالی که گل و لای، صورتش را پر کرده و لباس هایش کثیف شده بود؛ پارچه های نصب شده بر سکوها نیز روی سرش افتاد. زمانی که تلاش می کرد از زیر پارچه ها رهایی یابد، توجه اش به نور طلایی رنگی جلب شد. اسنیچ زیر انبوهی از پارچه ها گیر افتاده بود. لیسا راهش را باز کرد و در مقابل اسنیچ قرار گرفت.

زیر پارچه های کلفت، لیسا دو زانو بر زمین گل آلود نشسته بود و اسنیچ را تماشا می کرد. توپ تقلا می کرد که بیرون بیاید اما راهی نداشت. اسنیچ قاپیده شد و لیسا توانست خود را از زیر پارچه ها نجات دهد. دستش را بالا گرفت، بال های اسنیچ از درون دستش بیرون زده بود و سعی در فرار داشت. و بالاخره بازی با سوت داور به اتمام رسید.


بعد از بازی

بازی چند ساعته بالاخره به پایان رسید. باران به تندی بر زمین کوئیدیچ فرو می ریخت. زوزه های باد در فریاد هایی که از سر شادی بر خاسته بود گم می شد و این هواداران راونکلاو بودند که بازیکنان تیمشان را در آغوش می کشیدند. لیسا تورپین اسنیچ را به داور تحویل داد و هنگامی که به سمت تیمش حرکت می کرد، صدای گرمی از پشت نام او را صدا زد.

" دوشیزه تورپین. شما دراکو رو ندیدید؟ "

" سلام پرفسور دامبلدور. نه. آخرین بار که دیدمش نزدیک دریاچه اسنیچ رو تعقیب می کرد. "

" من فکر می کنم غیبش زده. اگر بود باید شاهد خشونت ها و هیجان های بیشتری از جانب اون بودیم. ممکنه زخمی شده باشه؟"

" فکر می کنم هر جا باشه پیداش می شه. "

" ممنون. خدانگهدار"

دامبلدور با لبخندی ملایم از آنجا دور شد. لیسا مطمئن بود که دامبلدور ماجرا را می دانست. اما در هر حال بازی تمام شده بود و برد با راونکلاو بود.

هیچ کس تیم اسلیترین را همراهی نمی کرد. بلیز زابینی با عصبانیت بلند بلند، مالفوی را صدا می زد. چند دقیقه بعد پیکر گیج و منگ مالفوی از دور نمایان شد که تلوتلو خوران به سمت سبزپوشان اسلیترین می آمد. داور صندقچه توپ ها را حمل می کرد و با گام هایی خسته به سمت قلعه هاگوارتز در حرکت بود.


پایان


در دست ساخت ...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.