هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۵۹ یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۶
#34

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۵۲ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 549
آفلاین
سوژه تازه


دوربین می چرخه و از میون ابرهایی که درحال بارندگین، می گذره. همینطور که سعی میکنه از بین رعد و برق هایی که سعی دارن بهش بخورن جاخالی بده، از دور نور زیاد و متراکمی روی زمین رو نشون میده. مستقیم به سمت نور حرکت میکنه و بعد از چند دقیقه، دوربین به موزه تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران رسیده. موزه پر شده از تماشاچیایی که روی آثار تاریخی-سیاسی-اجتماعی نشستن و دارن برتی بات میخورن. تو همین حین که دوربین داره چهره تک تک اعضای جامعه جادویی رو آنالیز میکنه، صدای تشویق بلندی تو موزه می پیچه. تصویر وینکی، جن وزیر، توی تلویزیون های بزرگ موزه پدیدار میشه. جن که یه گونی با نشان وزارت تنشه، گلوی ریگولوس بلک رو محکم گرفته و لوله مسلسل رو به شقیقه ش فشار میده.
-وینکی به همه سلام کرد. همه هم به وینکی سلام کرد تا جن خووب شد؟ امروز وینکی افتخار این رو داشت که کلنگ آغاز مسابقات تسترال سواری رو زد تا جن مسترلسورمبرگز شد! از اونجایی که ملت باید حداقل یک مرگ رو دیده بود تا تونست تسترال ها رو دید، وینکی تصمیم گرفت یکیو قربانی کرد تا ملت دید. وینکی جن مقرب!

وینکی بلافاصله بعد از اتمام حرفش، ماشه مسلسل رو میکشه. چندین تیر همزمان به مغز ریگولوس اصابت میکنه و باعث میشه جمجمه ش بترکه و خوناش به سر و صورتش مالیده شه. چشمای ریگولوس رو زمین غل میخورن و به دندوناش میرسن. دندونای ریگولوس با دیدن چشمای کنده شده، حالشون بد میشه و عصب بالا میارن. درست وقتی که ملت دارن از گندکاری حاصله نهایت لذت رو میبرن، هیبت بیست تسترال بزرگ وسط موزه برای حاضران پدیدار میشه.
همینطور که تماشاچیا دارن از شدت تعجب کف میکنن، دوربین به بزرگترین تسترال نزدیک میشه. تسترال مذکور با قیافه گوسفندمانندی به دوربین زل میزنه و نشخوار میکنه. سمت چپ تسترال، یه تسترال دیگه هست که داره به روزهای پرفروغ گذشته فکر میکنه. روزهای سبز و سرخی که وسط دشت های بزرگ می گذشت... روزگاری که تسترال ها آزاد بودن و انسان ها هنوز میمون هایی بودن که فضولات بقیه حیوونا رو شکار و کباب میکردن. تسترال مذکور، کسی نبود جز هری تسترال...
هری تسترال تو یک سالگی، پدر و مادر تسترالشو بخاطر لرد سیاه سرزمینش از دست میده. ولی درنهایت طلسم لرد سیاه به زخم هری میخوره، به خودش برمیگرده و ناک اوتش میکنه. سالها بعد، هری تسترال به مدرسه تسترال ها میره و طی آموزش قرار میگیره. اونجا با آلبوس تسترال آشنا میشه و درنهایت یاد میگیره که چطوری از نیروی وجودی تسترالیش استفاده کنه تا لرد سیاه رو یه بار دیگه شکست بده.

با هر خاطره ای که به ذهن هری تسترال می رسه، آتیش انتقام بیشتر وجودشو فرا میگیره. همینه! هری تسترال باید انتقامشو از انسان ها بگیره. هری تسترال باید مبارزشو از زمین تسترال دوانی آغاز کنه و پیام آزادیشو به بقیه تسترال ها هم برسونه. هری تسترال باید حکومت انسان ها رو ساقط کنه و تسترال ها رو به شکوه و عظمت برگردونه! Make Thestrals great again!

طرف دیگه ی زمین مسابقه، وینکی به زور وارد تماشاچیا شده و داره ازشون تقاضا میکنه که نهایت کثیف کاری رو به بار بیارن. وینکی از تماشاچیا میخواد هر چیزی که کنارشون هست رو بشکنن و با برتی بات روی آثار تاریخی نقاشی های بیناموسی بکشن. به هرحال وینکی باید یه چیزی رو تمیز کنه تا جن خووب بشه. چند متر دورتر از وینکی، ریگولوس بلک که از همون بچگی از تسترال ها می ترسیده، از شدت ترس زنده میشه. بقایای جمجمه خودش رو با طلسم ریپارو به هم می چسبونه و از مهلکه فرار میکنه.
درنهایت، نصایح وینکی به تماشاچیا تموم میشه. جن به آرومی به وسط زمین میاد و داد میزنه:
-با شلیک وینکی، مرحله اول از پنجاه مرحله مسابقه تسترال دوانی جام تسترال آغاز میشه.



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۵
#33

باروفیو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۲ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۶:۱۵ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶
از محصولات لبنی میش استفاده کنید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 191
آفلاین
پست پایانی


جماعت گرسنه‌ی درّه‌ی نشیمن‌گز مانند کایوتی پیشبند بسته و کارد و چنگال به دست گرفتند و گاومیش نیز در نقش رودرانر ظاهر شد و حالا ندو کی بدو! امّا گاومیش یک فاخته نبود بلکه گاومیش بود و چست و چابکی میگ میگ را نداشت. از طرفی وینکی نیز یک جن ریزنقش و سریع بود و ظرف چند ثانیه به گاومیش رسید. لادیسلاو که از فرط گرسنگی روی زمین نشسته بود و نای حرکت نداشت سعی کرد وینکی را از حمایت‌های روحی خود محروم نکند ...

- آفرین وینکی! غزال تیزپای جادوگران! دوست دارم گاومیش گرفتنتو! خوشا به حال اربابت! گاومیش پروار را باید گرفت و ... خورد!

وینکی که مانند سایر اعضای کاروان از لحاظ بدنی کم آورده بود و چیزی نمانده بود تقلّای گاومیش باعث شود از چنگش فرار کند دست به مسلسل برد و او را به ضرب گلوله از پای دراورد و اگرچه گاومیش یک جانپیچ بود و از جادوهای حفاظتی بهره می‌برد، گلوله‌های وینکی نیز جن‌ساز بود و جانپیچ‌کُش! القصّه، ملّت گاومیش را سیخ کردند و با نوشابه‌ی کره‌ای زدند به بدن و همگی جا به جا مردند! اگرچه طبعاً باید طلسم گاومیش مقدّس آن‌ها را گرفته باشد امّا پست پایانی است و پیام اخلاقی داشتن داستان طور دیگری حکم می‌کند. حقیقت این است که نوشابه‌های کره‌ای که برند روسی داشتند تقلّبی بوده و در طویله‌های میش‌آباد پر شده بودند و باعث مسمومیّت شدند. بچّه‌های خوب توی خونه! به شیشه و قوطی باکلاس نوشیدنی‌های کره‌ای اعتماد نکنید. پخ بزنید خودم کره سگی جن‌ساز با کیفیت بهتون بدم عشق کنید!

تصویر کوچک شده


- عجب مناظری! گاو و گوسفند، تسترال و هیپوگریف با آدم حرف می‌زنن!

هاگرید با تعجّب به هری نگاه کرد ... این مناظر برای او غیرمعمول نبود! امّا این تأثیرات بابت تشه اندکی عجیب به نظر می‌رسید. هاگرید مدّت‌ها با باروفیو هم خانه بود و نیمه شب‌های بسیاری را به خاطر داشت که او تحت تأثیر تشه با چشم‌های سرخ و تلو تلو خوارن وارد می‌شد امّا بعد از چرتی کوتاه تأثیرش می‌پرید و او به حالت عادّی برمی‌گشت. پس چرا آن‌ها لحظه به لحظه بیشتر در توهّم فرو می‌رفتند؟ پاسخ این سؤال ریشه در حقیقتی تلخ داشت که هیچیک از افراد حاضر در مینی‌بوس و حتّا هیچ محفلی دیگری نیز از آن با خبر نبود. دامبلدور سال‌ها بود که در غذای روزانه آن‌ها «چیز» حل می‌کرد تا عشق و اعتماد متقابل را بین آن ها افزایش دهد و هیچ کس فکری جز عشق ورزیدن نداشته باشد. حال این تأثیر عجیب، حاصل مصرف همزمان «سنّتی» و «صنعتی» بود که گفته می‌شود از خطای پزشکی نیز مهلک‌تر است و بعد از ساعتی توهّم شدید باعث اوردوز می‌شود. عاقبتی که جز هاگرید که بدنی مقاوم داشت، نصیب تمام آن افراد شد. بله بچّه‌های خوب توی خونه! صنعتی و سنّتی را قاطی نکنید. اوردوزتان را هم تقصیر پزشکان زحمت کش جامعه نیندازید. صنعتی یا سنّتی خالص هم اگه خواستین به خودم پخ بدین.

تصویر کوچک شده


باروفیو مشغول نمایش آثار به جا مانده از وزرای سابق بود که تلاش پارتنرش برای برقراری ارتباط از یک طرف و خورده شدن بخشی از روحش از طرف دیگر باعث شد دچار حالت خاصی شود.

- این هم پاتیل به جا مانده از دوران جیگر هسته که ...

- جناب وزیر؟ چی شد؟ چرا ساکتین؟

- یک حالتی منه ره دست داد!

- حالت ازدواج؟

- نه ... مرلینگاه! همینجا وایسین من الان بره ره می‌گردم.

ملّت به در و دیوار موزه نگاه می‌کردند و منتظر بازگشت باروفیو از مرلینگاه بودند که در پاتیل بالا آمد و نقابی از درز آن نمایان شد. شخص نقاب دار یک بمب کود حیوانی - محصول تولیدی فرد و جرج ویزلی - را رو به دوربین گرفت تا قسمت آخر علاوه بر پیام اخلاقی، اسپانسر نیز داشته باشد و خرجمان دربیاید و سپس آن را وسط جمعیت پرتاب کرد و دوباره در پاتیل پنهان شد.

- این‌جا چه خبر هسته؟ چرا همه رفتن؟ چرا این‌جوری شد؟ این‌ها همه توطئه هسته! روستایی کسایی که تورش ره خراب کردن ره بیچاره می‌کنه!


پایان سوژه


I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: موزه‌ی وزارتخانه
پیام زده شده در: ۲۱:۰۳ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
#32

لوک چالدرتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۸ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۶
از منم خفن تر مگه وجود داره؟!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 103
آفلاین
کمی آن طرف تر، برادران متوهم بجز ماندانگاس با خمیازه بیدار شدند و این بار خود را درون ساندیسی بزرگ دیدند. آه از نهاد همگیشان برخاست و هاگرید بته هایش را خاراند: شاید.. شاید.. آه ملت! ما در حال آزمون دادنیم. کلاغ! واییییی، کلاغ! وووووووی. کجایی آلیمپ؟ ببین که روبیوست رو خوردن. ووووییی کلاغ! من از کلاغ می ترسم. اعععع، صحنه عوض شد. این سگه رو ببینین، هوووم؟ چاقو بزنیم دل و روده ـش رو بریزیم بیرون یا رامش کنیم؟ هر دوتا! چی؟ من دایورجنتم؟ دادا، گیر آوردی ما رو؟ من فقط پنج تا ترس دارم؟ نـــه! عاقو من می خوام اسمم هاگرید بمونه. فایو چیه! اعععع! مثل این که دوباره داخل تیتاپ اومدیم! :دی

و بله! آن ها همچنان داخل تیتاپ بودند و توهم این که توهم داشتند می زدند، توهمی بیش نبوده و همه دسیسه ی قدرت های خود خوانده ی شیری ـست. آخ... آخ... نزن، وزیر. اوخ، سوژه رو منحرف نمی کنم که، دارم می گم...آیییی، به این گاومیشات بگو این قدر بهم شاخ نزنن... اصن من لبنیات قهوه ای گاومیش خوردم... باشه، اوففففف. آن ها از تیتاپ بیرون آمدند. بیا! بیا! خیالت راحت شد؟ بی جنبه ی لوس.

یک دفعه هری داد زد: نه! استن رو آزادش کنین. استن مرگخوار نیست. اسکریم جیور بی شعور، می گم استن رو آزادش کن. آره. من نوکر سرسپرده ی استنم. اصن به تو چه؟ استنم رو آزاد کن. اوخ، اوخ، جای زخمم. مرگ بر وزارت!
- هیچ کس حق نداره در حضور من به باروفیو توهین کنه. فنگ! هری رو بخور.
- فنگ کیه. من الان دلفیم.
- تو که دیدی دلفی توی این نمایش نامه مسخره هه بود، دوباره فنگ شده بودی!
- ئئیی! راس می گی. یادم رفته بود. واق واق عووووو!

خرچچچچچ خوچچچچ شرررچرچ

- آی! ولم کن سگ بزمچه. به تنبون من چی کار داری؟ هاگرید، برای سگت تنبون نمی خری؟ بابا، تنبونمو ول کن. کاری نکن اکسپلیارموس بزنما! هی می گفتی هری! عرعر، دستم به زخمت، عنکبوتم شهید گمنام شد، بیا تشیعش کنیم، می گفتم چشم. هی می گفتی هری! عرعر، من باید از هاگ برم. مواظب دائاشم باش، می رفتم پوشک اون داداش نره خرت رو عوض می کردم، هی می گفتی هری! عرعر، اینا می خوان هیپوگریف منو بکشن، می رفتم با زمان برگردان نجاتش می دادم، هی می گفتی هری! عرعر، تو یه جادوگری! الانم این سگ گربه نره ـت خشتک برگزیده منو گرفته ول نمی کنه. دیگه این تن بمیره، بش بگو ول کنه تنبون ما رو.

ملت به هری که پس از نوزده سال بعد، دیگر خیلی برگزیده نبود و داشت به سال های آخر عمرش نزدیک می شد و نزدیک بود تبدیل به د بوی هو داید شود، توجهی نکردند و گذاشتند او با یک عدد فنگ چسبیده به تنبان جولان دهد و از پنجره ی اتوبوس به منظره ها چشم دوختند. به که چقدر آن جا قشنگ بود.
فکر می کنید آن جا پاریس بود؟ نه! چی؟ یونان؟ نه! هلند؟ نه!
بله! آن جا ناف دارغوزآباد بود. بله! به به، چه منظره هایی. قُل فتابارک الباروفیو احسن الباروفیوون.

_________

تصویر کوچک شده

عه عه عه ... دیدی چی شد؟! پات رفت رو محصولات غیر خوراکی گاومیش و سر خوردی رفتی تو طاق‌نمای وزارتخونه! آیا می‌توانی از بازی با مرگ زنده برگردی؟

تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط لوک چالدرتون در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۲۷ ۲۱:۰۸:۰۷
ویرایش شده توسط لوک چالدرتون در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۲۷ ۲۳:۰۱:۱۵
ویرایش شده توسط لوک چالدرتون در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۲۷ ۲۳:۳۵:۰۱
ویرایش شده توسط باروفیو در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۲۸ ۴:۲۰:۴۵
ویرایش شده توسط باروفیو در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۷ ۰:۰۳:۳۹


پاسخ به: موزه‌ی وزارتخانه
پیام زده شده در: ۱۵:۱۰ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
#31

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
گیر افتادگان در دره نشیمن گز همانطور که بالای سر گاومیش ایستاده بودند با تاسف به مونیکا نگاه کردند...سوال مونیکا جوابی داشت که یک جادوگر یا ساحره باید بسیار بی ادب میبود که آن را به زبان می اورد...و گیر افتادن در دره اینچنین نبودند!
_شیرش خوشمزه اس!

خب...به نظر میرسد که اشتباه میکردیم!
_خجالت بکش بی ادب بیناموس بوقی!
_باو...شیر گاو میش معروفه خب...بهترین تولیدات لبنی از شیر گاومیش تهیه میشه!
_آم...منظورت شیره پس...حله!

بله...مشاهده فرمودین...عرض کرده بودم خدمتتون...گیر افتادگان در نشیمن گز بی ادب نبودند...حداقل نه اینقدر که شما فکر میکنید...پس به گیرنده ها دست نزنید چون اشکال از انحراف ذهن شماست!
و حالا قبل از اینکه کل رول حذف شود بهتر است بیخیال گیر افتادگان در نشیمن گز شده و سرنوشت این جادوگران و ساحره های مفلوک را با گاومیش و مایتعلق گاو میش، به عهده نویسنده بعدی بگذاریم!

اتبوس شوالیه،نزد ملت متوهم!

هاگرید که تور لیدر را برای آن جماعت بازی میکرد و حالا به هوش آمده بود،سعی در آن داشت تا بقیه را به هوش بیاورد!
برای همین دستانش را بالا اورد و با تمام قدر،دستانش به صورت مشت به سمت صورت ماندانگاس روانه کرد!
_هیچکی حق نداره جلوی من به پورفسور دامبلدور توهین کنه...این نبود؟گوشنمه...اینم نبود؟بلند شو ماندانگاس...همینه...آره..ماندانگاس...بیدار شو...گرومپ!

با برخورد مشت هاگرید به صورت ماندانگاس،ماندانگاس که در حال به هوش آمدن بود، دوباره به خواب رفت...و حتی شاید خواب ابدی!

اما دیگر متوهمین با تمام شدن تاثیر معجون هکتور،کم کم دوباره به هوش آمدند...یا حداقل اینطور به نظر میرسید!

موزه وزارت خونه!

بارفیو که از طرفی با فرکانس هایی که هاگرید برای او فرستاده بود،و از طرف دیگر چون با گاومیشش ارتباطات خاصی داشت،میدانست که دو گروه دیگر وضع خوبی ندارند...برای همین تصمیم گرفت که حداقل برای این دست از شرکت کنندگان در تور سنگ تمام بگذارد!
_اینجه آثاری از وزارت های پیشین هسته...این مسلسل تره وز هسته که معاون وزارت بوده...قدر دولت پاکدست من ره بدونید که شیر ره جایگزین مسلسل کرده...این صلح طلبی نیسته؟

_________

تصویر کوچک شده

عه عه عه ... دیدی چی شد؟! پات رفت رو محصولات غیر خوراکی گاومیش و سر خوردی رفتی تو طاق‌نمای وزارتخونه! آیا می‌توانی از بازی با مرگ زنده برگردی؟


ویرایش شده توسط باروفیو در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۲۸ ۴:۱۸:۳۲



پاسخ به: موزه‌ی وزارتخانه
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ سه شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۵
#30

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

لاديسلاو زاموژسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۱۵:۲۰:۰۲
از یترومایسین
گروه:
کاربران عضو
ناظر انجمن
ریونکلاو
ایفای نقش
مترجم
مرگخوار
پیام: 555
آفلاین
- چی اش می باشد؟
- هورکراکسشه.

ریگولوس خیره به هم توری هایش نگاه می کرد و سعی می کرد تا متوجه بشود که چه چیزی در ذهن دارند. امّا در اثر این تلاش چیزی که در ذهن خودش وجود داشت را هم فراموش کرده و خشک و خالی به خیره شدنش ادامه داد. امّا این سکوت چندان طول نکشید.

- خب این چه ربطی داشت؟

وینکی از میان جمعیت این سوال را پرسیده بود. در جوابش ریگولوس بلک تنها کمی فرق سرش را خارنده بود و در حالی که همچنان به دیگران خیره شده بود، گفت:
- نمی دونم، به گمونم یعنی این گاومیشه مزّه وزیرو بده.

دوباره سکوت برقرار شد، سکوتی که تنها چند ثانیه دوام داشت:
- می گم ... کسی تا حالا وزیر خورده؟

دای لوولین در حالی که انگشتانش را در هم قلاب کرده و به گوشه ای خیره شده و مشخص نبود مخاطبش چه کسی است، این را پرسیده بود. امّا جواب سوالش به نظر واضح می رسید.

- آه، ما یک نوبت چند تکّه از یک وزیری را که در سومالی رها گشته بود را تناولیدیم.

نگاه های خیره جمعیت به سمت مردی که کلاه بلندی به سر داشت برگشت، موضوع داشت جالب می شد...

- ناموسا؟

زاموژسلی در حالی که با وجود آن همه نگاه خیره معذب شده بود، گفت:
- خب بسیار اصرار ورزیدند... زشت می بود گر نمی خوردیم.

نگاه های جمع کم کمک، از لادیسلاو به سمت گاومیش راهنما، برگشت. در این حین گودریک از میان جمع پرسید:
- می گم مزه وزیر چه جوریه؟
- آه، خب باید عرض بنمایم که...

لادیسلاو بزاقی که در دهانش جمع شده بود را قورت داد و سپس گفت:
- خوشمزه!

با هجوم اعضای گروه به گاوکراکس، صدای مونیکا در میان سر و صدا ها گم شد، او در حالی که چنگالش را از کیف دستی اش بیرون می کشید، پرسیده بود"حالا کجاش خوشمزه تره؟"

_________

تصویر کوچک شده

شیری که دولت به شما تحویل داده سمّی بوده است. معترضان دولت بی کفایت به نیروی مسلّح نیازمندند. در کازینو با آن‌ها ملاقات کنید.


ویرایش شده توسط باروفیو در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۲۸ ۳:۵۰:۵۶

تصویر کوچک شده


پاسخ به: موزه‌ی وزارتخانه
پیام زده شده در: ۱۸:۵۴ شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۵
#29

لوک چالدرتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۸ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۶
از منم خفن تر مگه وجود داره؟!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 103
آفلاین
اقوام گرسنه زیر نور آفتاب سوزان به گاومیش چشم دوختند. چاقو وچنگال هایی که از ناکجا ظاهر شده بودند را بالا گرفتند و اسلومو اسلومو جلو رفتند. گاومیش مومو کنان عقب رفت. :baaa:

آخ باروفیو! اگر بودی و می دیدی. اگر می دیدی که سر گاومیش غزه قرار بود چه بلایی آید. تو نمی دانستی که آخرین باری بود که اوی را می دیدی. آه باروفیوی جوان! عـــرررر عـععععععــرررررر

اقوام بیابان به سوی گاومیش یورش بردند. با چاقویی تیز رفتند گاو بخت برگشته را بسمل کنند که دیدند خاک عالم! چاقو کند است. رفتند چاقو را تیز کردند. اما به چه سود؟
از ساطور و مسلسل و بازوکا گرفته تا نارنجک و بمب اتمی ترکاندند. هیچ چیزی تاثیری نداشت.
ملت خسته و کوفته به گاومیش زل زده بودند که همه جا تاریک شد و ندا آمد: آه! آفرین به شما. این یک آزمون بود. بیاین بجاش این گوسفند رو قربونی کنین بخورین!

و باریکه ی نوری از میان ابر ها تابیده شد. از میان آن گوسفند نقره فامی با هزار ناز و کرشمه به زمین نازل شد. ملت گرسنه هم نه گذاشتند، نه برداشتند و حمله ور شدند.

فقط ریگولوس اخم کنان و دور از صحنه چشم به گاومیش باروفیو که ماع ماع می کرد، دوخت. گاومیش بانگ داد: ماع مومومو مامعومو مامو مامومومو

چشمان ریگولوس گشاد شدند. می فهمید که گاو چه می گفت. او یک... گاو-زبان بود! ریگولوس پرسید: ممومعامو! موعاعامو، معا ماع ماع، مومامامع؟

گاومیش کمی با سمش دماغش را خاراند و خیلی هم راحت تعادلش را حفظ کرد. شانه هایش را بالا انداخت و ادامه داد: موعاموما مواوا معاعا مومومو عامو ماع ماع!
- موعاعاع موموعام مامام؟
- مومو ماع ما! ما ع ماعومیو مام ماع. ما؟
- ما مممواعامو ممم. ماعمو عمو!

ریگولوس سرش را به شدت تکان داد. این ممکن نبود! باروفیو... او... این گاومیش... باید به همه خبر می داد. رویش را برگرداند و ملت درنده با سر و پکان خونین را دید.
- گوش کنین. باید یه چیزی بهتون بگم.

دای دست از هورت کشیدن آئورت گوسفند برداشت و گفت: بگو!

ریگولوس سرش را پایین انداخت و نطقش را شروع کرد: من... امروز فهمیدم که من... من یک گاو زبونم! (غش غش خنده ی حضار) تا حالا فکر کردین که چرا باروفیو اینقدر به گاومیشاش علاقه داره؟
- چون تو جنگل رها شده بود و گاومیشا بزرگش کردن؟
- نه. خانوم ماعوماعو (به گاومیش اشاره کرد) بهم گفت که یه رازی داره. بزرگترین راز تاریخ. من خیلی اصرار کردم و اون بهم گفت. بهم گفت که چرا اینقدر پیوند باروفیو و اون قویه. چون... چون اون هورکراکس باروفیوعه!

_________

تصویر کوچک شده

شیشه شیر شما رمز تازه! به عتیقه فروشی گل نیلی برید و برای پر تر شدن موزه چیز درخوری پیدا کنید.

تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط لوک چالدرتون در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۲۳ ۱۹:۵۵:۲۲
ویرایش شده توسط لوک چالدرتون در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۲۳ ۲۰:۰۰:۲۶
ویرایش شده توسط باروفیو در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۲۴ ۰:۲۷:۲۳
ویرایش شده توسط باروفیو در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۷ ۰:۰۵:۲۹

روایت است لوک آنقدر خفن است که نیاز به امضا ندارد.


پاسخ به: موزه‌ی وزارتخانه
پیام زده شده در: ۸:۱۱ شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۵
#28

باروفیو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۲ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۶:۱۵ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶
از محصولات لبنی میش استفاده کنید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 191
آفلاین
خلاصه با احتساب بخش‌هایی از این پست (#اسکی_لرد):
وزارتخانه تور بازدید از موزه برگزار کرده و بازدیدکنندگان در سه گروه در حال عزیمت به موزه هستند. دسته‌ی اول (ریگولوس، دای، لادیسلاو، گودریک، مونیکا و وینکی را به رهبری گاومیشِ باروفیو) چپ کرده و به درّه‌ی نشیمن‌گز که تبعیدگاه مجرمین جادویی است و امکان استفاده از چوبدستی در آن وجود ندارد سقوط کرده اند.
دسته‌ی دیگر (ویولت، ماندانگاس، هری، لوییس و رون به رهبری هاگرید) در راه شیر و کیکی که قرار بوده بینشان توزیع شود را می‌خورند و به دلیل آلوده بودن شیرها با معجون‌های هکتور، بی‌هوش شده و در توهّم‌های تیتاپی به سر می‌برند.
دسته‌ی آخر (رودولف، نیوت، گیبن، هایدی، آلیشیا و لوک به رهبری باروفیو) به موزه رسیده و مشغول بازدید هستند. رودولف با برخورد یک بلاجر تاریخی به شدت مصدوم شده.

تصویر کوچک شده


- چرا شیره ره می‌ریزین تو سوژه؟ چرا شیره ره می‌ریزین تو سوژه؟ چرا شیره ره می‌ریزین تو سوژه؟

باروفیو که هرچه این جمله را در چوبدستی تکرار کرد پاسخی نشنید، سریعاً مشغول به تحقیق در رابطه با عوارض جانبی مصرف تشه نمود و از میان عوارض بی‌شمار ذکر شده، توهّم‌زایی نظرش را جلب کرد. بدین ترتیب همه‌ی تناقضات به وجود آمده به خوبی و خوشی، ماست گاومیش مالی شد و رفتن به داخل تی‌تاپ و پیوستن به گروه دوّم و این‌ها همه توهّم بود اصلاً!

خارج از توهّم، گروهی که همراه هاگرید بودند در مینی‌بوس شوالیه‌ از حال رفته بودند و خواب تیتاپی می‌دیدند و خود هاگرید که به عنوان یک نیمه غول، به دز بیشتری از تشه برای توهّم نیاز داشت، همچنان به هوش بود و سعی داشت فرکانس چتر صورتیش را بار دیگر برای ارتباط برقرار کردن با باروفیو تنظیم کند. با توجه به سبقه‌ی درخشان تشه، معلوم نبود پس از به هوش آمدن چه بلای دیگری به سر بازدیدکنندگان همراهش می‌آید.

گروه همراه ریگولوس نیز از نواختن بوق وارونه و چرخ چرخ بی هدف خسته شدند و تصمیم به هم‌فکری گرفتند. وینکی پرسید: «وینکی تونست شلیک کرد؟ » لادیسلاو که آدم دقیقی بود و پست اوّل را به خاطر داشت گفت: «خیر وینکی خطرناک است وینکی! درّه‌ی نشیمن‌گز تبعیدگاه مجرمان جادویی است، اگر در میان آنان افراد خطرناکی باشند و به سراغمان بیایند چه؟» گودریک فاز شجاعت برداشت و پاسخ داد «خوب بیان! من که از هیچّی نمی‌ترسم! » مونیکا نیز سعی کرد هوش ریونی به رخ بکشد و ایده همگروهیش را دوباره مطرح کرد: «چرا از راهکار جادوهای بدون چوبدستی استفاده نکنیم؟ کافیه مغز ریگولوس رو به گاومیش پیوند بزنیم!» ریگولوس که در نبود وکیل مدافعش احساس خطر کرده بود، در اقدامی عجیب خودش به دفاع از خودش پرداخت و پاسخ داد: «چرا حالا مغز من؟! ریگولوس تر از من پیدا نکردین؟ یهو دیدین مغزم که رف تو سر گاومیش باهاتون همکاری نکردم و شروع کردم به تولید انبوه نوتلا طوری که همتون توش غرق شینا! » دست آخر دای که رگ خون‌آشامش زده بود بیرون و احساس نیاز به خون شدیدی داشت در چرخشی صد و هشتاد درجه‌ای به مخالفت با ایده خودش پرداخت: «بهتره قبل از هرچیز تو این برهوت به فکر غذا باشیم! چطوره همین گاومیشو سر ببریم؟ هممونو چند وعده سیر می‌کنه!»

ملت مشغول تفکر بر روی راه‌های مطرح شده شدند. به راستی که اگر بدانند کشتن موجود مقدّسی به نام گاومیش چه گناه بزرگیست آن را برنمی‌گزینند. در سوی دیگر ماجرا امّا، باروفیو که بازدید از دامبلدورها را به زمانی پس از بهبودی رودولف موکول کرده بود، مشغول توضیح در مورد اشیای تاریخی بازمانده از وزرای قبلی بود.

- این میز اتاق بگمن ملعون مرلین نیامرز هسته! چه گالیون‌های زیرمیزی که از زیر این میز رد و بدله ره نکرد و چه ساحره‌هایی که به عنوان منشی روی ... خلاصش این هسته که شما یادتون نیسته ولی رودولفی بوده برای خودش! قدر دولت پاکدست منه ره بدونید! این هم منقل اتاق مورفین هسته که باهاش چیزه ره ره دود می‌کرد. قدر این دولت سالم و شیری ره بدونید!


I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: موزه‌ی وزارتخانه
پیام زده شده در: ۲۰:۰۵ چهارشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۵
#27

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۵۲ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 549
آفلاین
و این‌گونه بود که همه از شدت عظمت این ایده، به وجد آمدند و ترکیدند و سر و صورتشان توی همدیگر ریخت و خوشحال شدند!
ملت حاضر در عنتونین، لباس هایشان را از تن بیرون کردند و به جایش، لباس‌های آستاکبارانه و غیرآسلامی شنا را پوشیدند و توی عنتونین شیرجه زدند. عده‌ای از مسئولین برگزاری المپیک هم آمدند و مشعلی را به سر و صورت ریگولوس مالیدند و تیرهوایی زدند تا مسابقه رسما آغاز شود. در بالای سر شناگران هم، گودریک، شمشیرش را گرفت و مشغول گزارش کردن بازی شد.
-سلام می‌کنم به همه کسانی که در این عنتونین همراه ما هستن و کسانی که نتونستن همراه ما باشن ولی همیشه همراهیشون باعث شده که همراه ما باشن! امروز، دو روز از دوشنبه گذشته و جالبه بدونین که امروز، مصادفه با روز جهانی الگوشادیسم. این روز رو به همه پیروان این مکتب تبریک عرض می‌کنم.

شناگران، با شنیدن اینکه در چه روزی قرار دارند، گل از گلشان شکفت. بر همگان روشن است که در این روز مبارک، باید به تنبلی بپردازند و از انجام هرکاری دوری کنند. به همین دلیل، شناگران هم بر پشت گاومیش پریده و سوارش شدند.
گاومیش، در حالی که بر روی عنتونین سُر می‌خورد، عینکش را بر چشم زد و خواند:
-مااع! (اینجا تی‌تاپه لعنتی شوخی نیستش؛ خبری از شناهای زوری نیستش! )

سواران گاومیش، با او به همراهی برخاستند و به خواندن مشغول شدند.
همچنان که مسافران، می‌خواندند و می‌زدند و می‌کوفتند و شلیک می‌کردند، ناگهان مایکل فلپس از میان عنتونین ظاهر شد و همگام با گاومیش، به شنا کردن پرداخت. وی رو به گاومیش کرد و گفت:
-مدال می‌گرفتیم وقتی مدال گرفتن مُد نبود. راستی، ما رو تو المپیک نشون می‌دن؛ شما رو کجا؟ پی ام سی؟ مونده تا برسی.

و لبخندزنان دور شد...

-این چه وضعشه؟ مگه لرد نمی‌گفت که شخصیتای غیرجادویی وارد رول نکنین؟ بوقیده شد به سوژه و سوژه داریتون!

گاومیش دهانش را باز کرد که جواب دای را بدهد اما فقط کلماتی نامفهوم از دهانش خارج شد.
نقل قول:
شیر می‌دُم و شیر می‌دُم. بیا بگیر شیره ته ره ببر مصرف کن. شیرهای ما، تهیه شده از شیر هسته و کلی هم شیره ره داره تو خودش. واسه خودِم هم از این شیرها می‌برم و راضیه ره بودم.
ویرایش شده توسط باروفیو در تاریخ 1395/5/20 23:37:09


لادیسلاو بر سرش کوبید و گفت:
-خاکی بر سرمان گشت و دنیا به کاممان تلخ! گاومیش باروفیو را کور و کر و ذلیل کردیم. جوابش را چه دهیم کنون؟
-وینکی تونست گاومیش باروفیو رو کشت که جوابی به کسی نداد. وینکی جن مجووب النهند خووب؟

دای، توی سر جن خانگی زد و گفت:
-تو مگه نباید با مسلسلت تیرهوایی می‌زدی و ما رو نجات می‌دادی؟ چرا کارمون رسید به اینجا؟ مگه عنتونین مال یه جای دیگه نبود؟ اینجا کجاست اصلا؟ مگه ما توی بیابون نبودیم؟ چرا عنتونینشو در آوردین و به سر و صورت من و مموت مالیدین؟
-داداش، عنتونینشو داری اشتباه می‌مالی.

و این گونه شد که ساکنین گاومیش هم با قیافه پوکر به همدیگر خیره شدند و از سرانجامِ این سوژه، سخت نگران گشتند.

_________

تصویر کوچک شده

شیری که دولت به شما تحویل داده سمّی بوده است. معترضان دولت بی کفایت به نیروی مسلّح نیازمندند. در کازینو با آن‌ها ملاقات کنید.

تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۲۰ ۲۱:۲۲:۴۰
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۲۰ ۲۱:۳۲:۰۷
ویرایش شده توسط باروفیو در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۲۰ ۲۲:۴۱:۵۶
ویرایش شده توسط باروفیو در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۷ ۰:۲۰:۳۳


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: موزه‌ی وزارتخانه
پیام زده شده در: ۱۸:۵۵ چهارشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۵
#26

هری پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۶ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۹:۳۱ یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۸
از فضا آورد منُ پایین بین شما بر زد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
- تا حالا خطوط سفید روی تیتاپ را جدا کرده و چشیده‌اید؟ نه داداش داری اشتباه می‌چشی. تف کن بیرون بینم، تف کن بیرون!
- من گوشنمه خو! این خط سیفیدا که چیزی نیستن.

هاگرید همین‌طور که حرفای ویولت رو به ریشش می‌گرفت مشغول فرو کردن ناخوناش تو کیک و جدا کردن خطوط سفید بود و با هر فرو کردن حدود دو کیلو چرک و روغن باقی مونده از ته دیگ سیب زمینی های ماکارونی رو به تیتاپ تزریق می‌کرد اما هیچ وقت فکر نمی‌کرد که در همین حین مشغول تزریق کردن چیز دیگه‌ای هم هست، سوژه!

- هاگرید دادا، این‌جا تو دفترچه راهنمای تیتاپه نوشته این سفید مفیدا کابل برقنا.
- مگه دفترچه راهنما داره تیتاپ آخه؟!
- نمی‌دونم دادا خودتون خریدین آوردین.
- من به تاریخ اینقضا هم نگاه نمی‌کونم می‌لوبمونم، این دفترچه مفترچش رو می‌خوای بوخونم من دِ آخه مرد مومن؟
- نه دادا، این مال شناسه قبلیم تراورزه الان مرد مومن نیستم دیگه. حالا اینا رو بیخیال، برق قطع شد که!

به ناگاه تیتاپ از حرکت ایستاد و ملت در همین حین که پرت می‌شدن عقب و می‌خوردن تو در و دیوار تیتاپ موبایلاشون رو در آوردن و زیر پیج نیوتون مشغول فحش دادن شدن و دختر اوباما از ترس حمله ی دوباره پیجش رو پرایوت کرد و نوشت " لطفا پسرای دهاتی و بدتیپ نیان تو پیج من، مرسی عه!".

تیتاپ که تا همین چند ثانیه پیش ایستاده بود در حالی که زیرلب " من یه پرندم آرزو دارم" می‌خوند متوجه شد که پرنده نیست و تصمیم گرفت در نبود برق سقوط کنه!

زیر کپه‌ای از عنتوین:

- ما تو مملکتمون یه دختر داریم با ماهیتابه عنتوین غنی سازی می‌کنه!
- داش مموت تو این‌جا چی‌کار می‌کنی؟

و بعله، برای جلوگیری از عنتوینی تر شدن ملت زیر کپه ی عنتوین، مموت از سوژه حذف شد.

- مااااااااااااع! مااااااااااااااع! ( آقا اصلا چی شد یهو از تیر اندازی اون جنه و رب گوجه رسیدیم به این فلاکت؟ منظورم این کپه عنتوین نیستا، این یاروعه که یهو پرید وسط دیگه چه فلاکتی بود که بهش دچار شدیم آخه؟!)

لادیسلاو که بسیار فرد ادیب و متمدنی بود بر خلاف بقیه ی امت، متوجه ی زبون گاومیشی شد. اون قدیما که لادیسلاو هنوز یه عدد بچه بود که از شکست عشقی رنج می‌برد، از شدت شکستش، برای دختر بلقیس خانوم اینا هم شله زرد برده بود بلکه یه چشمکی چیزی عایدش بشه اما هیچی که هیچی. در آخر گاومیشی پیدا کرد و با راز و نیاز های فراوان با گاومیش از شکست خلاص شد و برای مبارزه با آهنگ های من باب شکست عشقی اسم لادیسلاو رو برای خودش برگزید. یه بند کامل توضیح دادم که بگم، لادیسلاو جواب داد:
- احتمال می‌دهم اسیر بهمنی عظیم و پهناور از این ماده ی قهوه‌ای رنگ شده‌ایم و آن مرد هم از باقی ماندگان نژاد و تیره ی نئاندرتال است که بقایایش در این خیل عظیم موجود بوده.

- دای، بمیر! بهمون انگیزه دادی بزنیم به بر و بیابون حالا تو مخلوطی از یوعن و عنتوین موندیم، چی‌کار کنیم خب حالا؟
- بنده شاهد بودم، کسی که تا دیروز دست مموت را می‌بوسید اکنون اعتراضی دارد!
- نظرتون چیه شنا کنیم بریم بالاتر؟

_______

تصویر کوچک شده

شيشه ى شما به جاي شير، حاوي خاطرات جواني لرد ولدمورت است. از قدح انديشه استفاده كنيد.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۲۰ ۱۹:۴۶:۳۹
ویرایش شده توسط باروفیو در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۲۰ ۲۲:۴۳:۲۱

All you touch and all you see, is all your life will ever be


تصویر کوچک شده


پاسخ به: موزه‌ی وزارتخانه
پیام زده شده در: ۱۰:۴۴ چهارشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۵
#25

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۵:۵۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
از مرگ برگشتم! :|
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
داخل تیتاپ

- آقا! آقا یه لحظه وایسین همگی بینم! هر کی از جاش جُم بخوره همینجا شقه ـش می کنم!

با این فریاد ویولت همه دست رو تو رفتن و از حرکت ایستادن! حتی تیتاپ و مینی بوس و هیچ کدوم از این ها هیچ حرکتی نمی کردن. یه حسی به همه دست داده بود که می تونستن شرط ببندن حتی حرکت وضعی و انتقالی کره ی زمین هم متوقف شده بود! بس که این ویولتمون با جذبه س!

ملت همگی با قیافه هایی دو نقطه خط مانند رو به ویولت نشسته بودن و منتظر بودن ببینن چی به چیه داستان و آیا کسی شتک می شه یا نه!

ویولت از جاش بلند شد، نگاه چپ چپی به همه کرد و گفت:
- آخه لامروتا این چه وضعشه؟ گروه های دیگه هر کدوم برای خودشون داستان و سوژه پیدا کردن! هر کی میاد هی فقط به گروه ما افکت دارک و ترسناک و اینا میده! هر چی دندون سر جیگر میذاریم حیا نمی کونن!

دانگ که از این سخنرانی غرا ویولت شگفت زده شده بود با چشمای پر از اشک گفت:
- تا حالا کجا بودی آبجی؟ به موت قسم مام دلمون از دستشون خونه! سه دفعه که آفتاب بیفته سر اون دیفال و سه دفعه که اذون مغرب و بگن همه یادشون میره ما چی بودیم و چی شدیم!

لوئیس که پشت سر ماندانگاس نشسته بود آروم کنار گوشش گفت:
- دانگ جان. میگم می دونم این دیالوگو خیلی باش حال می کنیا! ولی فکر کنم جاش اینجا نبود!

- حرف از جاش بودن و جاش نبودن نزن خان لوئیس که هیچ خوشم نمیاد! کی واسه ما قد یه ارزن سوژه خرج کرد که من خروار خروار واسش رو کنم؟!

لوئیس که واقعاً ترجیح میداد سر ارتباط این دیالوگ با بحث، صحبتی با دانگ نکنه روش رو به سمت پنجره کرد و سعی کرد توجه خودش رو به تیکه های تیتاپ جلب کنه!
از طرف دیگه ملت هم گروهی همه همچنان با همون قیافه های دو نقطه خط به حرف های دانگ و ویولت فکر می کردن تا این که یهو هری از جاش بلند شد و با ابهت خاصی گفت:
- من حرف دوستامون رو قبول دارم! ما نباید بشینیم و دست روی دست هم بذاریم! ما باید نجاتشون بدیم! ما باید با ولدمورت بجنگیم. باید بریم وزارتخونه! تسترال ها رو بیارین! اون پانمدی رو گرفته! اون پانمدی رو توی مخفیگاه خودش گرفته!

ملت که هر لحظه دو نقطه خط تر از لحظه ی قبل تر می شدن مات و مبهوت به هری نگاه می کردن و تلاش رون که با قیافه ی عذر خواهانه سعی در نشوندن هری می کرد رو می ستودند!
بعد از نشستن هری همه سکوت کرده بودن و فکر می کردن و فکر می کردن. یعنی چیکار باید می کردن؟ چجوری باید نجات می یافتند؟ شاید باید درخواست کمک می کردند! اما چطوری؟ اون ها که وسیله ای برای درخواست کمک نداشتن! و همین باعث شد فکر کنند و فکر کنند و فکر کنند! بیشتر فکر می کردند و فکر می کردند و فکر می کردند!

تا راننده با فریادی همه رو از جاشون پروند:
- ای بـــــــوق تو روح پر فتوحتون! ای گل بگیرن در اون وزارتخونه رو! بابا جان من یه تست هوش از اینا بگیرین! خب آخه بی شعورا نیم دوجین چوبدستی توی اون داشبورد وا مونده افتاده! نامسلمونا مگه شما جادوگر نیستین آخه؟! چرا من ـه پیرمرد رو اینقدر حرص میدین؟!

موزه وزارتخانه

رودولف سعی داشت از جاش بلند شه و خودش رو سالم نشون بده. با درد شدیدی که می کشید به سختی زیر لبی گفت:
- تقصیر من چیه خب؟ این بلاجر وحشی بود خب! خودم که نخواستم بخورم!

باروفیو جواب داد:
- به من چه؟ می خواستی نزنی، می خواستی نخوری، می خواستی اون گند ره نزنی! خدا را خوش میاد؟ چرا گناه می کنی؟

در همین حال بود که چوبدستی باروفیو به صدا در اومد:
- وزیر، وزیر! اینجا اوضاع قاراشمیش شده. ما هر چی «تشه» بود رو خوردیم! الان به فنا رفتیم. برو ببین هکتور چه غلطی کرده با این تشه! ما الان باید چیکار کنیم؟!

_______

تصویر کوچک شده

شيشه ى شما به جاي شير، حاوي خاطرات جواني لرد ولدمورت است. از قدح انديشه استفاده كنيد.

تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط باروفیو در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۲۰ ۱۶:۴۴:۱۳
ویرایش شده توسط باروفیو در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۷ ۰:۱۶:۲۹







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.