هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۹:۱۸ پنجشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۳

سیسرون هارکیس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۱ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۱۵ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 96
آفلاین
و اما نقد آخرین رولی که رولیدم که همین رول باشه:

نقل قول:
- هارکیس. بیا اینجا. سیسرون از جایش بلند شد و با این فکر که این بار در کلاس مراقبت از موجودات جادویی ( که البته در دفتر برنامه ریزی سیسرون مراقبت از هیولاهای شیطانی نوشته شده بود) چه مصیبتی در انتظارش است.


شروع نسبتا خوب بود و خواننده رو به خوندن ادامه رول جذب می کرد ولی در عین حال کمی هم تکراری بود که مشکلی نداره چیزهای تکراری که همیشه بد نیستن.

نقل قول:
در جلسه پیش ،پروفسور بودلر تک شاخی بالغ را به کلاس آورده بود که تقریبا بی آزار به نظر می رسید و این بر همه دانش آموزان صدق می کرد. همه به جز سیسرون که بلافاصله بعد از نزدیک شدنش به تک شاخ تقریبا شش متر پرت شده بود. اینچنین اتفاقاتی هر جلسه تکرار می شد حتی جلسه اول که موضوع درسشان کرم های فلوبر بود. کرم لعنتی تنها یک بار در هر سه ماه مواد زایدش را دفع می کرد و احتمالا زمانی که هارکیس جوان آن موجود را در بغلش گرفته بود و به او کاهو می داد بهترین زمان برای رهایی از کاهو های نیم هضم شده شکمش بود


خب اینجا کار خوب پیشرفت طنز ساده بود و دلیل احساسات شخصیت را نشون می داد جمله بندی ها درست بود به جز در:

نقل قول:
که تقریبا بی آزار به نظر می رسید و این بر همه دانش آموزان صدق می کرد.


شاید در قسمت دوم بهتر بود که از جمله دیگری استفاده می شد مثل اینکه :

برای همه بی آزار بود همه به جز سیسرون

نقل قول:
ولی همه این ها برای اسلیترین بود.اگر یک چیز در دنیا برای سیسرون ارزش داشت نشان سبزی بود که بر روی ردای کهنه اش دوخته شده بود و او به هیچ وجه حاضر نبود به خاطر خودش امتیازی ازاسلیترین کم شود.


این قسمت نه تنها جدیت داستان رو بیشتر می کنه بلکه دلیل تحمل کردن کلاس رو هم برای خواننده روشن می کنه که واقعا لازمه

نقل قول:
- خب ، آقای ، امممم ، هارکیس ، درست گفتم؟

- بله.

- بله چی؟

- بله پروفسور ویولت بودلر از خاندان بودلر.

- خب ، زیادی طولانی شد ولی مورد قبوله. خب سیسرون می خواهم شگفت زده ات کنم.


این مکالمه هم خوب بود ولی از یه گریفندوری بعیده که به خاطر کلمه قربان یا به رخ کشیدن خاندانش با دانش آموزی جر و بحث کنه ولی خب حداقل رابطه بین اسلیترینی ها و گریفندوری ها هم می تونه این رو توجیه کنه

نقل قول:
موجود عظیمی که در پس پارچه نمایان شده بود به طور واضح خطرناک بود و سیسرون احتمال می داد شامل موجودات خطرناک درجه چهار یا پنج کتاب موجودات جادویی و زیست گاه آنان باشد.


اشاره کردن به کتاب موجودات جادویی و زیست گاه آنان خیلی جالب بود گرچه اگه نقل قولی هم از کتاب آورده می شد جالب تر هم می شد.

نقل قول:
پروفسور دنده بلندی را که کنار میزش بود را کشیده بود و حالا سیسرون و کله اژدری درست چهار متر پایین تر از سطح کلاس بودند.


توصیف ساده و کوتاه جامع بود و با جزئیات اضافه بی دلیل حوصله خواننده رو سر نبرد مثل اینکه جنس دسته چی بود و دقیقا کجا بود و پروفسور با یک دست آن را کشید یا با دو دست.

نقل قول:
- به خاطر اسلیترین ، به خاطر اسلیترین ، فقط به خاطر اسل...اسلی....نه ، نــــــــــه.


مکالمه خیلی کوتاهی بود که تقریبا خیلی چیز ها رو با هم بیان می کرد از احساسات سیسرون گرفته تا تغییراتی که در صحنه می افتاد که خوشبختانه توضیحات بیشتر هم در ادامه وجود داشت و در ضمن شکل و ظاهر هم به نحوی به خواننده در بیان کمک می کند تا احساسات خوب منتقل بشه.

نقل قول:
کله اژدری خوابیده بود ، مثل یک بچه ساکت و آرام


تشبیه جالبی بود که هم به ظرافت کار اضافه می کرد و هم در عین جدی بودن ته مایه هایی از طنز رو هم با خودش داشت.

نقل قول:
خیلی زود از حرفی که زده بود پشیمان شد. زمانی که در آسمان هاگوارتز بدون جارو یا جادو پرواز می کرد و فریاد های پروفسور بودلر که از کلاس بلند شده بود را می شنید:


باز هم توضیحات جامع و خلاصه که به کوتاهی متن کمک می کنه و باعث می شه که خواننده از طولانی بودن رول خسته نشه و قید خوندن اون رو بزنه

اما نکته های منفی ای هم در رول وجود داشت تمرکز روی کاراکتر اصلی بیش از حد بود و باید به سایر کاراکتر ها هم دقت می شد خصوصا به سایر دانش آموزان که حضور داشتند و همین مسئله باعث می شد گاهی احساس کنیم کلاس خالی و فقط پروفسور و سیسرون در کلاس هستند

توصیفات هم به نظر خودم خوب بود ولی باید کمی بیشتر می شد از ظاهر کله اژدری گرفته تا محیط داخل کلاس جای خالی شکلک ها هم احساس می شد که با توجه به اینکه می خواستم رولم یه جورایی جدی هم باشه می شد از این نکته گذشت در کل خوب بود و حق بیست امتیاز کامل رو داشت

فقط یه چیز آخه واسه چی این همه برای چی اسمت رو همه اش این جوری می نویسی:

ســـــــــــــــــــــــــــــیـــــــــــــــــــــــســـــــــــــــــرون هـــــــــــــــــــــــــــارکـــــــــــــــــیــــــــــس


وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷ سه شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۳

سیسرون هارکیس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۱ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۱۵ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 96
آفلاین
تازه تازه تازه وارد می باشم اونم از نوع اسلیترینیش:

یک رول طنز و جد بنویسیم و به رام کردن یک کله اژدری بپردازیم :

- هارکیس. بیا اینجا.

سیسرون از جایش بلند شد و با این فکر که این بار در کلاس مراقبت از موجودات جادویی ( که البته در دفتر برنامه ریزی سیسرون مراقبت از هیولاهای شیطانی نوشته شده بود) چه مصیبتی در انتظارش است. سیسرون از تمامی جلسات این کلاس خاطره داشت. خاطراتی که شاید به هیچ وجه خوش آیند به حساب نیایند.

در جلسه پیش ،پروفسور بودلر تک شاخی بالغ را به کلاس آورده بود که تقریبا بی آزار به نظر می رسید و این بر همه دانش آموزان صدق می کرد. همه به جز سیسرون که بلافاصله بعد از نزدیک شدنش به تک شاخ تقریبا شش متر پرت شده بود. اینچنین اتفاقاتی هر جلسه تکرار می شد حتی جلسه اول که موضوع درسشان کرم های فلوبر بود. کرم لعنتی تنها یک بار در هر سه ماه مواد زایدش را دفع می کرد و احتمالا زمانی که هارکیس جوان آن موجود را در بغلش گرفته بود و به او کاهو می داد بهترین زمان برای رهایی از کاهو های نیم هضم شده شکمش بود.

ولی همه این ها برای اسلیترین بود.اگر یک چیز در دنیا برای سیسرون ارزش داشت نشان سبزی بود که بر روی ردای کهنه اش دوخته شده بود و او به هیچ وجه حاضر نبود به خاطر خودش امتیازی ازاسلیترین کم شود. به همین دلیل بود که هیچ کلاسی از این درس را غایب نشده بود. او در این کلاس شجاعت مقابله با هر هیولایی را داشت ولی شانس لازم را نه.

- خب ، آقای ، امممم ، هارکیس ، درست گفتم؟

- بله.

- بله چی؟

- بله پروفسور ویولت بودلر از خاندان بودلر.

- خب ، زیادی طولانی شد ولی مورد قبوله. خب سیسرون می خواهم شگفت زده ات کنم.

((شگفت زده)) درست همان کلمه ای بود که سیسرون هربار پس از شنیدن آن از دهان پروفسور بودلر راهی درمانگاه می شد. یک بار پروفسور یکی از آن موجودهای ترکیبی ای که ، حاصل آزمایشاتش بودند را در جعبه ای گذاشته و به کلاس آورده بود. از سیسرون خواسته بود که آن را باز کند. هارکیس با اندیشه آن که ممکن است چیزی برای جلب او به این درس در صندوق باشد آن را با شوق و ذوق باز کرده بود. موجودی که خدا می داند از چه موجوداتی ترکیب شده بود( احتمالا دایر ولف بوده و اژدها ) بلافاصله به سیسرون حمله کرد. چیزی نمانده بود که او را بکشد آن هم در حالی که پروفسور بودلر از شدت خنده نقش زمین شده بود. تنها شانس هارکیس حضور رئیس گروهشان ، پروفسور پرنس بود که او را به درمانگاه رسانده بود و او حدود سه روز بستری بود.

- چت شده پسر؟

- هیچی قربان.

- خب پس برو و اون پارچه رو کنار بکش.

- من پروفسور؟

- واسه همین صدات کردم دیگه. اه زود باش.

لرزیدن پاهایش را حس می کرد. آب دهانش را قورت داد و به سمت پارچه عظیمی که تازه متوجه اش شده بود رفت. در ذهنش تخمین می زد که این بار چه مدت باید به درمانگاه برود و یا حتی امکان دارد این بار راهی سنت مانگو شود. آن قدر آهسته راه می رفت که حدودا دو یا سه دقیقه طول کشید تا به جعبه قول پیکر مقابلش برسد. دستان لرزانش را بالا آورد و در دلش گفت :

- فقط برای اسلیترین.

پارچه را گرفت و به پایین کشید. موجود عظیمی که در پس پارچه نمایان شده بود به طور واضح خطرناک بود و سیسرون احتمال می داد شامل موجودات خطرناک درجه چهار یا پنج کتاب موجودات جادویی و زیست گاه آنان باشد. این کتاب را کامل خوانده بود و می توانست اسم موجودی که در برابرش بود را به یاد آورد.کله اژدری. خودش بود و حالا سیسرون در برابرش ایستاده بود. چند ثانیه ای نفسش بند آمد.

- فوق العاده است هارکیس. هارکیس؟!

-ب..ب..بله قربان.بله

-خوش حالم که این طور فکر می کنی. خب حالا می خواهم واقعا شگفت زده ات کنم. تو باید رامش کنی.

-چی؟!

و بعد از آن پروفسور با لبخندی به پهنای صورتش به سیسرون خیره شد.در سوی دیگر کلاس دانش آموزان به کله اژدری نگاه می کردند و پچ پچ می کردند. رام کردن کله اژدری برای دانش آموز هایی هم که در این کلاس بودند و رابطه ای دوستانه تر از سیسرون با موجودات داشتند هم کار نسبتا دشواری بود ولی آیا چاره دیگری برای سیسرون وجود داشت؟

- خب اول از همه ......بزار ببینم ، خب اینجوری بهتر شد.

پروفسور دنده بلندی را که کنار میزش بود را کشیده بود و حالا سیسرون و کله اژدری درست چهار متر پایین تر از سطح کلاس بودند. چیزی که در ذهن هارکیس می گذشت این بود که چند روز یا چند ماه باید در درمانگاه بماند. شاید کله اژدری همین جا کارش را تمام می کرد. این فکر کمی عذاب آور بود.آخرین خواسته قبل از مرگش این بود که حداقل چند گالیونی که را با کار کردن در فروشگاه های دیاگون و هاگزمید به دست آورده بود را به پدر و مادر ماگلش بدهند. همین چند گالیون می توانست وضع آنان را از این رو به آن رو بکند.

-شروع کن دیگه.........می خوای کمکت کنم.

تق - سنگی که پروفسور بودلر پرتاب کرده بود درست به سر کله اژدری اثابت کرده بود. موجود عظیم الجثه آرام از سر جایش بلند شد و به سمت هارکیس جوان گام برداشت (( زنیکه دیونه ، باید اون رو بفرستن به سنت مانگو نه این که بزارن توی هاگوارتز درس بده)) این جمله ای بود که در ذهن سیسرون شکل گرفته بود و فاصله چندانی با بیرون زدن از دهانش نداشت در طرف دیگر کله اژدری به سمت او می آمد و خرناس می کشید. حالا تنها چیزی که مانع از آن می شد که سیسرون از حفره بالا بیاید ، از کلاس بیرون برود و دیگر پایش را در این کلاس نگذارد کلماتی بود که زیر لب زمزمه می کرد:

- به خاطر اسلیترین ، به خاطر اسلیترین ، فقط به خاطر اسل...اسلی....نه ، نــــــــــه.

کله اژدری سرش را درست مقابل سر او گرفته بود و درچشمانش زل زده بود. گرمای نفسش را روی پوستش احساس می کرد. از شدت بد بختی اشک در چشم هایش جمع شده بود. صدای هق هق گریه اش را فقط کله اژدری می شنید و او از این بابت خوش حال بود. منتظر پرتاب شدن به دورترین نقطه هاگوارتز بود. چشمانش را بست و چهار زانو نشست. سرش را پایین انداخت و ثانیه شماری کرد.....یک .......... دو ........... سه ... و درست در همان لحظه سر بزرگ و شاخدار و همچنین فوق العاده سنگینی را بین پاهایش احساس کرد.

کله اژدری خوابیده بود ، مثل یک بچه ساکت و آرام. بدون اینکه سیسرون هیچ کار خاصی بکند و یا وردی بخواند. نگاه دانش آموزان را از پشت سرش احساس می کرد. ولی ناگهان صدای پروفسور از میان جمعیت بلند شد:

- فوق العاده بود هارکیس!

همین جمله کوتاه بود که احساسات سیسرون را برانگیخت و او احمقانه ترین کار ممکن را انجام داد. با تمام وجود سر کله اژدری را به آغوش کشید و در گوشش زمزمه کرد:

- عاشـــــــــقتم.

خیلی زود از حرفی که زده بود پشیمان شد. زمانی که در آسمان هاگوارتز بدون جارو یا جادو پرواز می کرد و فریاد های پروفسور بودلر که از کلاس بلند شده بود را می شنید:

- خیلی جالب بود هارکیس......... ولی خودت باید سقف کلاس رو تعمیر کنی.

در این زمان تنها چیزی که در ذهن سیسرون هارکیس وجود داشت یک چیز بود((همه حق دارن که از بودلر ها متنفر باشن))

**********************************************************

خانم معلم شرمنده اگه گستاخی نمودیم لطفا مقداری بزرگواری کنید در نمره دادن و به دل نگیرید نقد آخرین پستم را هم جداگانه می نویسم با اجازه شما

ســــــــــیــــــــســـــــــــــــــــــــــــــــرون هــــــــــــــــــــــــــــــارکــــــــــــــــــــــــیــــــــــــــــــس


وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶ سه شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۳

نیمفادورا تانکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۳ پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۳۳ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از از دل برود هر آنکه از دیده برفت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
کلاس مراقبت از موجودات جادویی تازه تمام شده بود. نیمفادورا وسایلش را جمع کرد و به همراه سارا به سمت سالن غذاخوری رفت . هیچکدام از ان ها با دیگری حرف نمیزد هر دو در فکر این بودند که چگونه یک کله اژدری یورتمه رو بی اعصاب را رام کنند.
سارا اهی کشید و گفت : اه این پروفسور ویولتم چیزا میخواد ها!
-شاید اگه باهاش حرف بزنم یا بهش پاستیل بدم یا براش داستان بخونم باهام دوست بشه
-فک نکنم بشه دورا
پشت صندلی های میز هافلپاف نشستند همه سال اولی ها ماتم گرفته بودند و خیلی ها هم در فکر وصیت نامه بودند ممکن بود فردا زیر پاهای اژدری ها له بشوند. :worry:
در حال خوردن غذا بودند که ناگهان فکری در ذهن نیمفادورا جرقه زد و مغزش را سوزاند. بلند شد و به سمت در خروجی دوید در همان حال لیوان اب کدو حلوایی اش را به روی ارنی پرت کرد
-هی چه خبرته؟
نیمفادورا چیزی نگفت از قلعه هاگوارتز خارج شد و با خود زمزمه کرد : خودشه هاگرید عاشق اینجور کاراست میدونه باید چیکار کرد
تق...تق.... تـــــــــــــــــــــــــق
-چه خبره؟درو شکوندی!اوه دورا تویی چی شده؟
-یه کاری باهات داشتم میتونم بیام تو؟
-اوه البته بفرمایید
دورا وارد شد و روی صندلی لم داد و گفت : خوب راستش استاد ویولت بهمون گفته که باید فردا توی کلاس یه کله اژدری رو رام کنیم میخواستم ازت بپرسم چجوری بکنم؟
-هههههههه..چه عالی..کله اژدری ها خیلی مهربونن
دورا خندید و گفت : برای تو اره خوب کمکم میکنی؟
-ببین کله اژدری ها یکم خشنن باید باهاشون مهربون باشی نوازشش کن...براش اواز بخون..
-اوم..فکرشو میکرد!باشه ممنون پس من رفتم
دوان دوان به سمت قلعه رفت بعد هم به خوابگاه رفت تا برنامه کارش را بچیند
فردا:
همه مضطرب بودند هر کس روبه روی یک کله اژدری ایستاده بود ویولت گفت : خوب..شروع کنید
نیمفادورا شروع کرد :
لای لا ی لا لای لا لای لای
چه پسر قشنگی /اژدری زرنگی....هم مهربونه خیلی زیاد / هم خوشزبونه خیلی زیاد
قد و بالاش بلنده / اژدری من قشنگه ....امروز باهم دوست میشیم/دوستای خوبی میشیم
کله اژدری از اواز دورا خوشش امده بود و سرش را تکان میداد . دورا که از نتیجه کارش رازی بود دستش را دراز کرد و اژدری را نوازش کرد . همه کلاس و همینطور استاد ویولت خیلی متعجب بودند دورا کارش را عالی انجام داده بود
نقد رول :
اخرین رولم همینی که میخونید دیگه!
خوب هر چند که رول من عالی و حرف نداره
ولی خوب فکر میکنم خیلی داستان رو کشش میدم اخرشم توصیف و اتفاقایی که دقیقا میخواستم بیفته درست از اب در نمیان


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۳۵ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳

فرد ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۵ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۰۶ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸
از پنج صبح تا حالا علاف کردی مارا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 380
آفلاین
گریفیندور
1.يه رول طنزوجد بنويسيد و تلاشتون براي رام كردن يه كله اژدري رو شرح بدين. ‍[بيست امتياز]

-اوخ اوخ اوخ فرد حالا باس چیکار کنیممممم.
-من چمدونم باید یه کاری بکنیم وگرنه بدبختیم.
-بیا اصلا این کلاسو شرکت نکنیم .
فرد نگاهی به جرج کرد و گفت:
-دیوانه شدی بچه؟ مامان مولی بابامونو در میارههههههههه .
-اما فرد خوب باید یه کاری بوکنیم دیگههههههه.
-جرج ببین بیا بریم از چارلی بپرسیم بالاخره یه چیزی میدونه.
آن ها به سمت جغد دانی رفتند و نامه ای نوشتندو برای چارلی فرستادند آنها فقط 5 روز وقت داشتند تا درباره ی رام کردن کله اژدری چیز هایی یاد بگیرد.فردای آنروز فرد و جرج به سمت سرسرا رفتند تا صبحانه بخورند که جقد چارلی که چشمان ریزی داشت و بیناییش بد بود به سمت آن دو آمد و روی غذای بچه ها فرود آمد نامه را پاره پوره به فرد تحویل داد فرد نامه را برداشت وقتی پشتش را خواند فهمید که نامه ی فریاد زن است فرد تا خواست که نامه را پاره کند تا آبرویش نرود نامه شروع به داد زدن کرد:
-اه فرد و جرج لطفا دیگه نامه ندید من کار دارم آخه به من چه که شما نمیتونین یه کله اژدری کوچولورو رام کنید شماها فقط باید که ببینید که اون از خوشش میاد باید بهش(این صحنه را آرام گفت)شوکول بدید!.
فرد گفت
-عالیه !.
فرد شروع به دویدن کرد و به سمت مزرعه ی هاگزمید رفت از آنجا شوکولات گرفت و به سمت جرج آمد .
فردای آنروز فرد و جرج به سمت کلاس رفتند ویولت گفت
-خوب بچه ها وقتشه باید یه کله اژدری خطرناک اما از لحاظی دیگر مامانی خوشملو نازدارو رام کنید کی آماده س ؟.
-فرد گفت من !.
-خوب فرد میخوای یه کله اژدری رو رام کنی بیبینم چیکار میکنی باشه؟.
-باشه.
فرد آرام آرام به سمت اژدها رفت اژدها هم به سمت او آمد فرد شوکولاتی به خورد آن داد کله اژدری شروع به داد زدن کرد به سمت ویزلی آمد و یواش در گوشش به طور عجیبی زمزمه کرد و گفت
-باید برام لواشک بیارید.
فرد داد زد
-چارلی! تو باید بهم میگفتی شوکولات چیکار میکنه امروز یکشنبه س آخه هاگزمید باز نیست کههههههههه!.
جرج به سمت فرد آمد و گفت:
-داداش ببخشید بهت نگفتم اما چارلی بهم گفته بود که باید بهش لواشک بدیم اما من یادم رفت بهت بگم بیا اینم لواشک.
فرد با لحن تندی گفت:
-یعنی تو نباید بهم میگفتی.
سپس لواشک را گرفت و به کله اژدری داد.به طور ناگهانی کله اژدری رشد کرد و به چیزی حدود 40 پا رسید و فرد را یک لقمه ی چپ کرد
ننتیجه:دیگه به کله اژدری ها لواشک ندید
2 .مي‌خوام آخرين رول خودتون در سطح ايفاي نقش عمومي رو نقد كنيد!

خوب فرد ببین تو باید خیلی حواستو رو رولت جمع کنی یعنی باید تو سکوت بشینی نه وسط بوق ماشینا باید فکرتو از همه خالی کنی حتی از مامان مولی قربونت فرد


ویرایش شده توسط فرد ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۶ ۲۳:۴۱:۴۴
ویرایش شده توسط فرد ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۷ ۰:۰۷:۱۱

میجنگم، زیرا من...

یک ویزلی ام



خوشحالم از تیم کارآگاهان بیرون آمدم و خداحافظ را گفتم! خداحافظ جن خانگی!!!


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۱:۰۱ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
از درون کوزه با شما سخن میگوییم!


1.يه رول طنزوجد بنويسيد و تلاشتون براي رام كردن يه كله اژدري رو شرح بدين. ‍[بيست امتياز]

آدم باید قطعا مخش پاره سنگ برداره که جانورشناسی رو با ویولت بودلر برداره. از اولی انگشت نماتر، اونیه که مدتها پیش فارغ التحصیل شده و سر کلاس جانور شناسی سال اولیا، اونم با ویولت بودلر میشینه. و الادورا بلک قطعا نابود ترین سال هشتمی حاضر توی کلاس بود، اگه از مرگ برگشته باشه تا سر کلاس جانور شناسی ویولت بودلر، جلوی چشم اون همه سال اولی، به دست یه کله اژدری چهارنعل تاز یا هر چی، کشته بشه.

با همین استدلال، الا تصمیم گرفت بعد از تموم شدن کلاس یه صحبت خصوصی با دانگ داشته باشه. و برای عملی کردن تصمیمش، اول از همه یه رفیق کله اژدری لازم داشت.

بعضی آدم ها هیچوقت میونه خوبی با چهارپایان ندارن. نمونه ش دلورس آمبریج که قبل از تموم شدن تدریس ویولت، جون و منوش رو با هم برداشت و زد به چاک. شاید سانتورها هیچ نسبتی با کله اژدهایی های دونده نداشته باشن، ولی هر دو پیتیکوپیتیکو میکنن و همین برای یه سانتروفوبیک مثل دلورس، کفایت می کنه. بعضی ها هم هستن که اصولا با هر تعداد پایی میتونن کنار بیان؛ مثل خود ویولت که یه ماگت سه پا، یه مارمولک چهارپا، یه قورباغه دو پا و احتمالا تعدادی جانور دیگر با آپشن های مختلف توی آستین-شاید هم یقه، پاچه یا جیب-ش پرورش می داد.

الا از دسته سوم بود. تنها گونه جانوری که باهاش سروکله میزد، جن های خونگی بودن؛ اونا هم اغلبشون موقع سروکله زدن، کله نداشتن البته. در نتیجه سطح تجربه ش در زمینه جک و جونور ها، به سمت صفر میل می کرد. و ویولت در مورد رام کردن چی گفته بود؟ دوستشون داشته باشید و عشق بورزید. باشه، حتما!...محض رضای خدا، اینجا که پشت بوم گریموالد نبود!

بدون تجربیات گهربار دلورس و ویولت، خیلی راحت میشد از ظاهر جوجه دایناسور های تیغ تیغی متوجه شد گردن زدن اونا، اونقدر که در مورد جن های خونگی جواب میده، راه حل مناسبی به نظر نمیاد. نوازش؟ اگه قصد داشت در زمینه اعضای بدن مصنوعی سرمایه گذاری کنه، شاید. بغل کردن چطور؟ یا بوسیدن؟ اوه، عمرا. حتی فکرش هم تو مخیله یه پیرزن دویست ساله نمیگنجه.

الا نگاهی به دور و بر کرد، بلکه ایده ای بگیره. رکسان مثل دانه ی درخت کاکائو، از شاخه بلندی آویزون شده بود. نویل با کله قشنگ پا طلاییش-لعنت، سازمان نامگذاری حیوانات جادویی به روح اعتقاد داشت؟!- نقطه ای بود در آسمون و همه روی جهان زیر پرش بود. قوزک پای خالکوبی شده الاف از دهن یکی از جونور ها بیرون زده بود-خوش به حال ویولت!- و گیدیون دست در گردن جونور دیگه ای با حرارت میخوندن:
-Yeah, people will beat you
and curse you and cheat you
Every one of them's bad except you
-Oh, thanks buddy
But people smell better than Kalle ajdaries
Gid, don't you think I'm right?
- That's once again true,
for all except you!


ظاهرا دیگه واقعا چاره ای نبود. الا پا پیش گذاشت، و تنها جونور باقی مونده، چشم های نارنجی و زردش رو جوری که انگار اوروچیمارو ساسکه رو دیده، به الادورا دوخت. الا با یه ضرب و تقسیم سرانگشتی موجودی گرینگوتزش رو تخمین زد. خب، میشد به سرمایه گذاری فکر کرد. چشم هاش رو بست و دستش رو دراز کرد...

2.ازتون مي‌خوام آخرين رول خودتون در سطح ايفاي نقش عمومي رو نقد كنيد!



از اونجا که من نقد رول آخرم رو از خودت خواستم و دو رول نویس در یک نقد نگنجند، رول یکی به آخرم رو نقد می کنم.
ایشون!

اولین نقدی که به خودم دارم اینه که آلبوس پست من آلبوس ایفای نقش نیست! البته دلیل داشت، دلیلش هم این بود که آلبوس ایفا اونطور که قابل اشاره باشه، شخصیتش رو با جیمز تعریف نکرده. در نتیجه من آلبوس کتاب رو استفاده کردم که به تبع این کار مجبور بودم جیمز کتاب رو با جیمز ایفا درآمیزم ،و در نتیجه جا داشت جیمز منو مورد اصابت یویو قرار بده با این رولی که پیرامون شخصیتش نوشتم! بنابراین ممکنه محتوای پست کمی به چشم خواننده غیرواقعی و مصنوعی بیاد.

نکته بعدی جمله هایی که استفاده کرده م هست. جدیدا نمیدونم چرا اینقدر علاقه مند شده م به جمله های طولانی و پر از و و ویرگول!
اوجش اینجاست:

نقل قول:
بروبچه های کلاس کوییدیچ تو همون گیر و داری که مولر و گوتزه همدیگه رو بغل کرده بودن و لا چمنا غلت می خوردن و اشک میریختن و از اونور شوان چی تایگرشون اینا با بقیه بازیکنا که نویسنده اسماشونو از تو وین اسپورت نتونست بخونه هم به طُرُق دیگه ای آرمان های محفلی دامبلدور و گلرت رو زنده زنده به اجرا میذاشتن و یوآخیمشون اینا خیلی جنتلمن وار ادای اسنیپ رو در میاورد و خوشحالی نمیکرد و بازیکنای آرژانتین اشک می ریختن و یه عده شون زمینو گاز میزدن و مسی و ممد آرژانتینی هم چارچنگولی کف زمین پناه گرفته بودن(!) ،و خلاصه تو همون هاگیرواگیر وسط ورزشگاه فرود اومدن.

البته هدف این پاراگراف از این همه جمله ربطی، اضافه کردن بار طنز پست بود، ولی به نظرم الان که میخونمش سرگیجه آور میاد!

مسئله ای که از همه شون مهم تره اینه که من تا اواسط پست تلاش داشتم طنزوجد بنویسم، ولی بعد یه قسمت کاملا طنز توی دیالوگ ها به چشم میخوره و دوباره طنزوجد میشه...این شاید ناشی از اینه که هنوز به تعریف طنزوجد زیاد وارد نیستم!

و نکته آخر اینکه پایان پست رو دوست ندارم:

نقل قول:
بعد از جمع کردن سال اولی ها، گرفتن عکس یادگاری با لیو و برو بچ، پس دادن توپ و باز کردن تماشاچی ها از صندلیشون


لحظه ای بعد در این لوح کبود، نقطه ای بود و دگر هیچ نبود!

به نظرم ناهمگون میاد، شاید نباید اینقدر ناگهانی تموم میشد.

+رول مورد نظر یک عدد 30 مشتی از جیمز سیریوس پاتر گرفته با این حال!
+ایراد بنی اسرائیلی هم خودتی! البته من در مورد خودم فقط ایراد اینجوری میگیرم ها...از سال اولیامون اینجوری ایراد نمیگیرم!




پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۵۹ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳

فرد جرج ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۶ چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۵ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۶
از کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
1.يه رول طنزوجد بنويسيد و تلاشتون براي رام كردن يه كله اژدري رو شرح بدين. ‍[بيست امتياز]

-میشه سوال بپرسم؟
-نه
-فقط یکی؟
-گفتم نه!

فرجو با شنیدن نه آخری دست از سر ویولت بیچاره بر نداشت و دوبار پرسید :

-یه جمله بگم شما به صورت صحیح غلط بهم جواب بدید ؟
-چندبار باید بهت بگم نه تا دست از سر من برداری؟

فرجو سرش را پایین انداخت و یک پایش را به جلو و عقب تاب داد که البته از روی ردا به نظر می آمد موش زیر پایش رفته است و سپس گفت :

-اگه به سوال من جواب بدید منم به این سوال جواب می دم!

ویولت چشم هایش را به بالا چرخاند و گفت :

-از دست تو ... بپرس.
-میخواستم بپرسم نقد... اهم اهم ببخشید اشتباه شد! کله اژدری چیه ؟
-فرجو اینکه تکلیفته من نباید بیام واست توضیحشو بدم. برو خودت بگرد پیداش می کنی! عصر بخیر

ویولت این را گفت و فرجو را با شانه های فرو افتاده در وسط راهرو تنها گذاشت. فرجو با کله کج شده به روی شانه به سمت کلاس جانور شناسی حرکت کرد.

-سلام رزی
-سلام فرجو، چرا انقد دیر کردی ؟
-داشتم سعی می کردم بفهمم کله اژدری چیه .
-تو که هیچی، همه میخوان بفهمند! چند دقیقه دیگه می فهمیم.
-کسی چیزی دستگیرش شده؟
-جیمز میگه می دونه چیه ولی من میگم داره بلوف می زنه.

محوطه قلعه خیلی شلوغ بود سال سومی های گروه هافلپاف و گریفندور برای درس جانورشناسی در حاشیه جنگل ممنوع جمع شده بودند و منتظر بودند. هیچ کس نمی دانست قرار است با چه چیزی مواجه شوند. کله اژدری!
یعنی موجودی یک کله که همان کله اش شبیه اژدر بود؟
یا چند کله داشت و یکی از آنها شبیه اژدر بود؟
اصلا اژدر کیست؟ یا چیست؟
ویولت وارد محوطه شد و در حلقه دانش آموزان قرار گرفت. ردای خیلی خوشرنگی پوشیده بود. فرجو به ذهنش سپرد تا آدرس این ردا فروشی را از ویولت بگیرد! با اینکه حدسش این بود که ویولت جواب نقد... -ببخشید بازم اشتباه شد-جواب سوالش را نمی دهد.

-خب عصر بخیر. بدون مقدمه چینی میخوام برم سر درس. اول از همه دو تا داوطلب میخوام.
قبل از اون مطمئنم هیچ کدوم از شما نمیدونید کله اژدری چیه.

سکوتی لبریز از هیجان فضارا فراگرفت. همه منتظر بودند کسی چیزی بگوید. رزی از بین هافلپافی ها به جیمز اشاره می زد و از او میخواست که حرفی بزند. اما جیمز اصلا به روی خودش نمی آورد و سعی می کرد به انعکاس عکس خودش در آینه جیبی اش نگاه کند تا مطمئن شود به اندازه کافی خوش تیپ است!

-باشه پس کسی پیداش نکرده. داوطلب؟

باز هم همگی سکوت کردند.

-پس اینطور. اولین داوطلب رو خودم انتخاب می کنم چون فکر می کنم زیادی داره به تیپ و قیافش اهمیت میده!

جیمز با شنیدن این حرف بلافاصله آینه اش را در جیبش گذاشت. و سیخ ایستاد.

-جیمز پاتر!

همه بچه های گریفندور یک قدم عقب رفتند و جیمز در جلوی حلقه قرار گرفت. جیمز که غافل گیر شده بود. نگاهی به عقب انداخت و اصلا خودش را نباخت با صدای رسا گفت :

-مثه یه گریفندوری شجاع!

این را گفت و به سمت وسط حلقه دانش آموزان حرکت کرد. ویولت از پر رو بودن این بچه تعجب کرد و گفت :

-و داوطلب بعد ...
-من!
همه سر ها به سمت صدا چرخید . معمولا فرجو اینگونه برای کاری داوطلب نمی شد.

-باشه فرجو ولی یادت باشه حتی نمی دونی برای چی داری داوطلب می شی!

ویولت این را گفت به سمت جنگل ممنوع رفت. نفس در سینه ها حبس شده بود. همه نگاه ها به او دوخته شده بود و می خواستند ببینند این کله اژدری چیست؟
لحظه موعود فرا رسید ویولت با یک قلاده کله اژدری از جنگل ممنوع خارج شد. فرجو و جیمز به هم نگاه کردند و تعجبشان را از دیدن آن موجود به هم ابراز کردند.
کله اژدری نام برده شده موجودی بود حدودا اندازه ی یک سگ سرابی، به رنگ طلایی نقره ای که چشمهای احتمالا ور قلمبیده اش زیر مقدار زیادی پر پوشیده شده بود. دو تا پاهای جلویش به نظر قدرتمند می آمد و شبیه پاهای یک گربه بود که با کرک های خیلی ریز و ظریف نقره ای و رگه های طلایی پوشانده شده بود. بدنه این موجود، طلایی و به طرز عجیبی شبیه کف دست بی مو بود. پاهای پشتی اش زیر انبوهی از پر های بلند و بزرگ طلایی و نقره ای همانند دم طاووس پوشانده شده بود. شاید اگر فرجو قبلا اسم این موجود را نشنیده بود حتی ممکن بود با صدای بلند شروع به تعریف کردن از زیبایی هایش کند!
چیزی که فرجو انتظار داشت حداقل یک مار بزرگ و ترسناک بود یا حداقل یک موجودی با سر مار مانند!

-کله اژدری اینه؟

جیمز قبل ازینکه فرجو مانعش شود این را گفت.

-بله آقای پاتر. ببینم چیکار می کنید.

ویولت این را گفت و قلاده کله اژدری را باز کرد. کله اژدری پس از باز کردن قلاده حتی تکان هم نخورد! همانجا ایستد و نظاره گر بچه ها شد. البته اگر می توانست از بین آن همه پر پرپشت چیزی ببیند. که بعید به نظر می رسید!
جیمز به صورت امتحانی قدمی به سویش برداشت. کله اژدری باز هم تکان نخورد. رزی با نگرانی به صحنه نگاه می کرد. فرجو وقتی که مطمئن شد خطری ندارد او هم قدمی به سمتش برداشت. با خود فکر کرد که شاید کله اژدری کبیر کور است!
در همین فکرها بود که ناگهان کله اژدری از خود خاصیتی نشان داد. دهانش را باز کرد و اولین نشانه های کله اژدری را از خودش نشان داد! بزرگترین دهان بی دندانی که تا به حال فرجو در عمرش دیده بود زیر کله پر از پر کله اژدری نمایان شد. غرش یا چیزی شبیه غرش محوطه را لرزاند. فرجو و جیمز سرجایشان میخکوب شده بودند. غافل ازینکه این فقط شروع نمایش کله ی کله اژدری بود!
ماری که حتی از ناگینی ولمورت هم بزرگتر بود از به اصطلاح دهان کله اژدری خارج شد.
صدای جیغ بچه ها محوطه را پر کرد.

-سرتو بدزد فرجو و و !

جیمز و فرجو هر دو نفر رو زمین خوابیدند و شعله های آتشی که کله اژدری پرتاب کرده بود از چند سانتی متری بالای سرشان گذشت!

-آخه اینم شد درس ویولت؟ داری مارو به کشتن می دی که!
-هیس. اعتراض نکن جیمز!
-بابا راست می گم دیگه.

جیمز و فرجو از جا بلند شدند.و از کله اژدری فاصله گرفتند. کله اژدری دهان بی دندانش را بست و مار در سیاهی اش محو شد.

-از فکرتون استفاده کنید د د ... بچه ها ها ها

صدای رزی در حالی که فریاد می زد به گوش می رسید.

-راست میگه جیمز. باید یه فکری کنیم. واضحه که نمی تونیم باهاش بجنگیم.
-آخه احمق کی گفته باید باهاش بجنگیم؟ باس رامش کنیم ... رام م م !
-آخه چطوری، ظاهرش انقد خشگلو شبیه طاووس بود فکر کردم با یه کم آب و دون کوتا میاد ولی ... ولی ... ولی ... جیمز طاووس!
-خل شدی انگار، این کله اژدریه نه طاووس.
-نه نه نه! گوش کن یه فکری دارم ولی ریسکیه!
-خب؟
-خب که خب!
-یعنی نمیخوای واسم توضیحش بدی؟
-ببین من کاری که می گمو بکن فقط باشه؟
-یعنی به حرف توی نخود مغز گوش بدم؟ اگه آتیش گرفتم و از ریخت و قیافه افتادم چی ؟
-واسه تو خطری نداره بهت قول میدم.
-هی ! فکر کردی من از خطر می ترسم!
-باشه باشه! پس باهم میریم فقط آینه جیبیتو بده به من.
-واسه چی؟ میخوای مثه من خوش تیپ شی؟
-اه جیمز بس کن دیگه. حاضری؟
-باشه بریم.

جیمز آینه جیبی اش را در آورد و در دستان فرجو قرار داد. همه بچه ها به آن ها خیره شده بودند و ویولت هم قلم پر به دست منتظر بود تا صفر این جلسه را به آنها بدهد! سپس هر دو نفر به سمت کله اژدری رفتند. کله اژدری همچون شیر طلایی خوش قد و بالایی ایستاده بود. با حس کردن وجود پسرها -البته چون چشم درست حسابی نداشت فقط حس می کرد- آماده نشان دادن آن اژدر خوش تیپ داخل سوراخ رو صورتش -الان که فکر می کنم زیاد شبیه دهان نبود!- به آنها شد. فرجو به حالت آماده باش ایستاد. همه بچه ها نفسشان را حبس کرده بودن. حتی ویولت هم که کنجکاو شده بود ببیند چه خبر شده است، کمی صاف تر ایستاد. فرجو آینه جیمز را در مشتش نگه داشته و آماده دیدار با اژدر خان شده بود. جیمز هم نیم قدم عقب تر از او قرار گرفته بود. با رو نمایی مجدد از اژدر خان صدای جیغ بچه ها به گوش رسید.
فرجو معطل نکرد آینه را همچون سپری جلوی خودشان قرار داد و چوبدستی را به سمت آن گرفت و فریاد زد :

-لارجوس میرر!

آینه شروع به بزرگ تر شدن کرد. تا جایی که یک سوم وسط از قد فرجو و جیمز را پوشاند. جیمز که مطمئن بود فرجو زیر سنگینی آینه له می شود به کمکش شتافت و هر دو نفر با کمک هم آینه را جلوی کله اژدری نگه داشتند.
اژدر با بیرون آمدن از داخل دهان بی دندانش رو به روی آینه قرار گرفت. بادیدن خودش در آینه جیغ بلندی کشید و به داخل سوراخش رفت!
سپس پر های بلند و نقره ای و طلایی قسمت پشتی بدنش را باز کرد و همچون طاووسی زیبا خود را به نمایش گذاشت همه بچه ها با دیدن این صحنه لب به تحسین گشودند.

-خب دیگه بسته می تونید آینتو نو بذارید پایین پسرا.

ویولت در حالیکه به سمت آنها می رفت این را گفت. فرجو و جیمز آینه را به کناری انداختند و جیمز بلافاصه ضد طلسم را خواند، آینه به اندازه قبلی اش برگشت. جیمز نگاهی به خودش در آینه انداخت تا مطمئن شود هنوز خوش تیپ است. و سپس آن را در جیبش گذاشت. در این حال فرجو محو تماشای کله اژدری بود. پر های پشتی حیوان مانند یک بادبزن طلایی-نقره ای باز شده بود و می درخشید. نور سرخ رنگ غروب خورشید بر پر هایش می تابید و زیبایی اش را چند برابر می کرد.
فرجو انقد محو تماشایش بود که اصلا متوجه نشد ویولت کنارشان ایستاده است.

-بسیار خوب کارتون خوب بود. نمره کامل رو می گیرید و چون داوطلب بودید هر کدوم برای گروه هاتون 10 امتیاز کسب کردید.

جیمز و فرجو به هم نگاه کردند و لبخند زدند! چیزی که کمتر پیش می آمد.

-خب واسم توضیح بدید چطور شد که به این فکر افتادید؟
-خب راستش ما فکر کر...
-فکر فرجو بود! من فقط همراهیش کردم.

جیمز خاضعانه این را گفت. فرجو با تعجب و چشم های گرد شده به او نگاه کرد.

-زود باش بگو دیگه فرجو. منم دوس دارم بدونم چطوری این فکر به ذهنت رسید البته یه چیزهایی هم حدس زدم.

جیمز با لبخند و در حالیکه دستی به مو های پر پشتش می کشید تا مبادا چیزی از خوش تیپی اش کم شود این را گفت و به فرجو چشم دوخت. فرجو شروع به حرف زدن کرد و امیدوار بود تا توضیحش درست باشد نه یک شانس هری پاتری !

-خب کله اژدری خیلی قشنگه و یه جورایی شبیه طاووسه. طاووس هم همیشه وقتی کسی بهش نزدیک میشه میخواد زیباییشو ثابت کنه و پرهاشو باز میکنه. من فرض رو بر این گذاشتم که کله اژدری هم اینجوریه! ولی نمیدونه که باید دمشو باز کنه یا کله شو بندازه بیرون. من فقط با آینه بهش نشون دادم کله اژدریش چقد زشته تا بفهمه باس دمشو باز کنه تا قشنگ بشه. این یه ریسک بود و لی خب ارزش امتحان کردن داشت.

فرجو مکثی کرد. انگار مطمئن نبود که حرفش را ادامه دهد.

-راستش جیمز و آینه اش باعث شد به این فکر بیفتم! چون اون همیشه میخواد چک کنه و مطمئن شه که خوش تیپه.

-بله، چیزهایی که فرجو گفت تقریبا درست بود. کله اژدری بر عکس اسمش اصلا حیوون بد و درنده ای نیس و ذاتا فقط میخواد زیباییشو نشون بده و عملا حیوون رامیه!
خب حالا برای این جلسه کافیه. به جز جیمز و فرجو، هر کدوم از شما برای جلسه بعد دو لوله کاغذ پوستی راجع به راه های دیگه ای که میشه این حیوون رو رام کرد مینویسید و میارید. کلاس تعطیل. می تونید برید.

-پس اونقدرا هم مغز نخودی نیستی فرجو.

جیمز با خنده این را گفت و فاتحانه به سمت گروهش رفت. فرجو هم به سمت رزی در گروه هافلپاف رفت.
------------------------------------------------
پ.ن : توضیحات در مورد کله اژدری و طاووس رو از خودم در آوردم که بتونم بنویسم، واسش رفرنسی ندارم. ولی اژدر رو چندتا جا خوندم که یه جور مار هست که از دهنش آتیش بیرون میاد.



ازتون مي‌خوام آخرين رول خودتون در سطح ايفاي نقش عمومي رو نقد كنيد!

آخه عزیز دل! ای بزرگوار! من نقد بلدم؟
من نقد بلد بودم انقد درخواست نقد نمی دادم که بزگوار! :worry:
ولی به روی چشم نقد می کنیم

این میشه آخرین پست ما، که سر کلاس ماگل شناسی بود.

حالا نقد :

فرجو جان! پسر خوب! جوونی هنوز پسرم. تازه کاری. راه میفتی جای پیشرفت داری.
کمتر احساساتی شو پسر گلم.
یه کم غلط های نگارشیتو درست کن.
خلاصه سعی کن بخونی و بنویسی تا پیشرفت کنی پسرکم!


ویرایش شده توسط فرد جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۶ ۱۴:۰۴:۳۳
ویرایش شده توسط فرد جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۶ ۱۴:۰۹:۵۰
ویرایش شده توسط فرد جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۶ ۲۳:۰۷:۱۶

آخرین دشمنی که نابود می شود مرگ است!


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۱۷ یکشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۳

جرج ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۲:۵۱ چهارشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
از چه گویم که جز شادی چیزی نیست
گروه:
کاربران عضو
پیام: 97
آفلاین
تازه وارد گریفیندور

........................................................................................................
1.يه رول طنزوجد بنويسيد و تلاشتون براي رام كردن يه كله اژدري رو شرح بدين. ‍[بيست امتياز]

آن روز در کلاس مراقبت از موجودات جادویی غوغایی بود.
در آن روز سال اولی ها باید یک کله اژدری یورتمه برو را رام میکردند و به معلم مربوطه نشانش میدادند.
ویزلی جوان هم آنجا بود و در تفکر به این به سر میبرد که:بد بخت شدم حالا چیکار کنم،باصدای معلم خود ازجا پرید.
وایولت فریاد زد:
-خوب، تا فردا فرصت دارید راه حل این مسعله رو پیدا کنید.
جورج که حسابی گیج شده بود پرسید:
-اجازهیعنی باید باهاش دوست بشیم؟
-وای:vay::vay:رامش کن یعنی چی بچه؟ بیا دفتر من.
اندکی بعد در دفتر معلم
وایولت پرسید:
-خوب ببین تو با نویل چه چوری دوست شدی؟
-ام
جورج ایستاد رو به اسکلتی که در کار اتاق بود و این کار هارا انجام داد
http://www.xum.ir/image/FaUd(به آدرس مراجعه فرمایید)
- صبر کن این جوری که از بین میری.
-خوب چی کار کنم؟
-اه زرنگی برو بگرد پیدا کن.
جورج نا امیدانه به سمت سر سرای اصلی در حال حرکت بود که فکری به سرش زد و روانه کتاب خانه شد.
او کتاب هارا گشت و گشت و گشت تا به این کتاب رسید : چگونه کله اژدری خود را آموزش دهید.اثر ریتا اسکیتر.
نشست کنار کلاوس و سلام داد و گفت:چه طوری کرم کتاب ههههه شوخی کردم.
او در آن کتاب خانه گرم شرو کرد به خواندن کتاب و این مطالب را به دست آورد:برای رام کردن کله اژ دری یورتمه برو خود باید سخت کوش و ساعی باشید برای این کار باید ببینید کله اژدری خود از چه چیزی خوشش می آید.
واما راه دیگری هم هست و آن هیپنوتیزم کنید.
جورج با خود گفت: اولی رو موافقم ولی دومی نه.
او رفت به سمت دهکده هاگزمید و چند عدد آبنبات و لواشک خرید و به مدرسه برد.و رفت که بخوابد
امروز روز امتحان بود و همه نگران بودند جورج از همه نگران تر که آیا روش او عمل میکند.
او پیش معلم رفت و گفت:
میشه از این صرف نظر کنی؟:worry::worry:
وایولت: :no: :no: :no: خوب شروع کنید.
همه دست به کار شدند و جورج هم کش و قوصی به خود داد و شروع کرد اول از آبنبات ها شروع کرد و اون را به کله اژدری خود داد و صبر کرد
ولی کار خراب تر شد.
خوروشید و جوشید و برکند خاک ز تیغش دیوار شد همه چاک چاک
جورج گفت:
-اوه اوه اوه ازشیرینی خوشش نمی یاد حالا میزنیم تو کار لواشک.
خلاصه زد تو کار لواشک و اونم کارو بد تر کرد.
صدایی از دور آمد و گفت:
-بچه جون به حیوانات غذا نده .
جورج با خودش فکر کرد : غیر از این دو راه که کاری نیس ها ،هاااااا یه راه دیگه هم هست از روش کارتون چگونه اژدهای خود را آ موزش دهیم میریم
یک ،دو ،سه
آآآآآآآی ماماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان
و فریاد جورج به هوا در آمد آری دست او به جای پوزه روی تیغ های کله اژدری فرود آمد.
-به من چه میخواست دقت کنه.
وایولت این را گفت و رفت...
پایان
....................................................................................................پیوست 1: نمیتونستم عکس رو توصیف کنم هم خیلی حجیم بود لینکشو گذاشتم
پیوست 2: آخرین پست من جلسه 1 همین کلاس بود مجبورم.
....................................................................................................

ازتون مي‌خوام آخرين رول خودتون در سطح ايفاي نقش عمومي رو نقد كنيد!

اهم اهم چه طوری جورج
خوب رولت خوبم نیست اصلا خوب نیست یعنی به معنی کامل یک کلمه مقوا
همین جوری نشستی نوشتی و تمومش کردی اصلا به املا بعضی کلمات توجه کردی ایوای فضا سازی هم نکردی ببین وقتی میخوای بنویسی باید با حوصله بنویسی دقت کنی به چهرش برسی یعنی چی به چهرش برسی یعنی از شکلک استفاده کنی البته تو رولای طنز بیشتر از همه بیشتر
به هر حال کارت با یکی دو نقد درس شاید بشه فعلا.
....................................................................................................
پیوست 1: من بلد نبودم لینک بزارم شرمنده


ویرایش شده توسط جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۵ ۱۴:۱۴:۰۹
ویرایش شده توسط جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۵ ۱۴:۱۵:۴۶

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-

موی قرمز را به خاطر بسپار
ویزلی هرگز نمی خشکد


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۱۳ شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۳

محفل ققنوس

یوآن آبرکرومبی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۸ جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۰:۴۱:۲۲
از اکسیژن به دی‌اکسید کربن!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 436
آفلاین
یه رول طنزوجد بنویسید و تلاشتون برای رام کردن یه کله اژدری رو شرح بدین!

- اوه مای ماذردوخت آندرشلوار!
- وات ذ هل ایز ذیس!

بودلر اکبر[!] سرش را برگرداند و رو به بچه ها قیافه ی ناقیافه ای به خودش گرفت.

- وقتی برگشتم باس تک تکتون با اینا رفیق شده باشین، شیرفهم شد؟

خوشبخترین روباه دنیا، با شنیدن این جمله، از فرط وحشت چند لحظه ای سی و سه بندش رقص بندری به خود گرفت. به سختی آب بینی و دهانش را نوشید. []

باید با این جک و لوبیای سحرآمیز جانورها ساز رفاقت مینواخت؟ اما مگر گیدیون گیتارش را میداد تا با آن ساز رفاقت نواخت؟ حتی اگر میداد، مگر قحطی رفیق بود؟

ویولت همانطور که نی ساندیس از لبهایش بیرون زده بود، به سمت ناکجاآباد تاریکی که در میان درختان واقع بود، به راه افتاد. یوآن تسترال وار به سمت او تاخت اما وقتی در آخرین لحظه ویولت سوت زنان زودتر از او از محوطه ی روشن خارج شد، به دیوار نامرئی خورد و فهمید که استاد کلاس تا پایان جلسه فرتیدن را تحریم نموده!

ویولت رفت و با مورفین دوست شد و یکی از طرفداران پر و پاقرص مورفینوس نام گرفت و...

به خیال اینکه شاید مثل بازی های ۸ بیتی میکرو از آنور تصویر پدیدار شود، کمی امید به دل خود راه داد اما بعد فهمید اینجا دنیایی سراسر فول اچ دی و رئال است و خلاصه زهی خیال باطل!

با ناامیدی به نوگلان پوشک پوش خیره شد و دریافت که واقعا نباید چنین لقب غیر ژانگولرانه ای به آنها داد. چراکه اکثر آنها حالا فرد مشترک آینده شان را پشاپیش ساخته بودند.

جیمز، یکی از معدود خرس های ارشد جمع، نخ یویواش را دور گردن یکی از کله اژدری ها حلقه زد و گفت:

- گردنتو بشکونم جیگر؟!

باری روی کول کله اژدری مختص به خودش سوار شده و این دفعه باری بر روی دوش او گذاشته بود. رکسان که به دلایلی دو سر و گردن داشت، همزمان هم با ماهیتابه جانور را نفله میکرد و هم سرگرم موتورسواری بود!

نـــــــــــــــــــه! آنها نباید از او جلو میزدند.. چطور دارنده ی n مدال درجه یک مرلین در برابر این ملت بوق بوقی تحقیر میشد؟ باید زود دست بکار میشد وگرنه یک عدد صفر گنده تر و گردتر از چشم مصنوعی الستور مودی بن پنجعلی باباقوری نصیبش میشد...

تنها کله اژدری باقی مانده که اکنون بوی ترشی لیته میداد، گوشه ای برای خود قرق کرده و بساط لوازم آرایشش را روی زمین پهن کرده و همزمان با تزیین چهره ی بی ریختش، انتظار یوآن را میکشید.

اینجا بود که روباه صحرا متحول شد و قلق کار دستش اقتاد. سنگی کوچک از روی زمین برداشت، به دقت هدفگیری کرد و آن را بطرف تانک های رژیم صهیونیستی غاصب کله اژدری پرتاب نمود.

سنگ محکم با سر آن موجود خبیث تصادف کرد و کله اژدری کله ی اژدری اش را چسبید.
یوآن مشتش را در هوا تکان داد و پیروزمندانه گفت:

- خوب مختو زدم گوگولی!

اما کله اژدری ناگهان عینهو گیتار الکتریک نعره زد و موتورهایش را با دکمه ای که روی کبدش قرار داشت، روشن کرد و با نهایت سرعت بطرف کسی که به او تیکه پرانده بود، حمله ور شد. چنان یورتمه وار می تازید که میتوانست تانک سرژ تانکیان را کتلت کند!

یوآن قدمی به عقب برداشت. نـــــــــــــــــــــــــــه.. او نباید کتلت میشد.. اگر کتلت میشد بابا پنجعلی او را میخورد و به دنبال آن به ماده ای بدبو و نامطبوع تبدیل میشد...!

یک آن دست در جیبش کرد و به شلغم شانس مسلح شد.. کله اژدری لحظه به لحظه به او نردیکتر میشد.. دستش را بالا آورد و گازی سوارزگونه نثار شلغم پلاستیکی اش نمود!

کله اژدری فورا ترمز زده و در فاصله ی ده سانتی متری یوآن متوقف شد. یوآن چشمانش را باز کرد و به موجود رو به رویش زل زد. نفس های داغش چهره ی پسرک را گرما میبخشید. چیزی که او را بلافاصله متعجب ساخت، رام شدن کله اژدری نبود بلکه چیزی بود که زیر بغلش جاخوش کرده بود.. یک خال نارنجی!

- تــ.. تــ.. تو؟؟!

کله اژدری:

- اوه برادر!

یوآن نتوانست خودش را کنترل کند. او باید احساساتش را بروز میداد.. نمی خواست از چهره ای به آن زیبایی که حالا به قیافه ای کریه و زشت مبدل شده بود، انتقاد کند! او هویت اصلی کله اژدری را شناخته بود..! بی هیچ حرفی خود را در آغوش کله اژدری یورتمه برو گم و گور ساخت.

کله اژدری، دیگر کله اژدری ها، نوگلان و خرس ها:

ازتون میخوام آخرین رول خودتون در سطح ایفای نقش عمومی رو نقد کنید!



سام یوآن! احوالات؟ خوبی؟ چطور مطوری؟
خب همونطور که میدونی من وجدانت بیدم و ویولت نیستم تا قصه های نینیش برای بچه های سیریش رو برات تعریف کنم! برا همین زودی میرم سر اصل مطلب!

برنج و ماست دیده اید؟ تا حالا شده برنج و ماست بصرفی؟ .. واقعا؟ خب نوش جونت، خب بعدش یه احساسی بهت دس میده، یه احساس بد! شکمت باد میکنه بعدش پیراهن و شلوارتم منفجر میشن و بعد زیر شلواری بابادوزت که از مامان دوز ناخوشتره نمایان میشه و الخ[!]

رولت هم همچین احساسی رو به خواننده منتقل میکنه! منشأ این احساسات کلهن اجمعات برمیگرده به افعال و توصیفات نامأنوسیه که تو رولت بکار بردی!

مثلا..

نقل قول:
دستگیره ی در اتاق آرام آرام چرخید تا اینکه "تیک" کوچکی به گوش رسید و به دنبال آن، در بطور تدریجی و تا نیمه به خود دوران داد و در آستانه ی آن، پیکر تاریک شخصی پدیدار گشت. اتاق چنان در ظلمت غوطه ور شده بود که دست نورانی شمع واقع در راهرو فقط میتوانست دو کتف و قسمتی از بازوان نحیفش را نمایان سازد.


البته اینی که مثال زدم خیلیم اونجوری نبود ولی تو همچین مواقعی باید از کلمات و توصیفات ساده استفاده کنی و الا مخاطبینت رو از دست میدی و بعدش باید پنبه ی نویسندگی رو از گوشات بندازی بیرون و بعدش بری ضایعات و نون خشکی و هی بنالی:

- رول خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشـــــــــــکیــــــــــــه!

در کل پست بدی نبود. هنوز خیلی راه و مانع منتظرته پسر ولی من به عنوان یکی از منتقدین ویزنگاموت [!!!!!] تو رو نخاله ای در جهان شکوفه ها بیش نمی بینم. بهتره بری دنبال همون ضایعات که بت گفتم!

کلام آخر


من یه سوژه بهت میدم عینهو "خمیر موزرلای شیرآوران"!
تو هم بهش شاخ و برگ میدی عینهو "فلفل و ادویه ی ننه اقدس و خواهران"!
و بعدش.... جمله ی خاصی به ذهنم نرسید!

جادوکاران ویزنگاموت [جون ما؟]

============================

حاضرم بوقی باشم تا یه منتقد!


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰ شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۳

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
@@@تازه وارد گریف@@@


1.يه رول طنزوجد بنويسيد و تلاشتون براي رام كردن يه كله اژدري رو شرح بدين. ‍[بيست امتياز]

- چی میگه؟

این اولین چیزی بود که بعد از جواب معلمش گفت. بار ها با خودش گفته بود که در کلاس ویولت شرکت کردن اشتباه محض است، اما خودش هم به حرف خودش گوش نمی داد. سرش را بالا آورد و به کله اژدری رو به روی خویش نگاه کرد..اولین چیزی که با خودش گفت این بود:
- من محبتم تسترالیه. یعنی اون قدر طرفو اذیت می کنم تا دیوونه بشه.

به نظر نمی آمد که این استراتژی در برابر این موجودات جواب بدهد اما گیدیون مصمم بود این روش را به هر قیمتی اجرا کند. بنابراین جلو رفت و با وردی، هزاران پرنده را به طرف جانور روانه کرد. کله اژدری که به نظر می آمد آماده باشد با حرکتی، چندین تیغ آتشین به طرف پرندگان پرتاب کرد که موجب شد آن ها جان به جان آفرین تسلیم کنند.

خب در نتیجه ران اول به نفع کله اژدری. گیدیون، مانند افرادی که در میدان کُشتی دور حرفشان می چرخند دور موجود دایناسور- جوجه تیغی می چرخید. کله اژدری مانند اینکه اتفاقی نیفتاده است، با بی تفاوتی به گیدیون نگاه می کرد. کم کم دور زدن گیدیون او را عصبی کرد، قصد کرده بود که آن موجود مزاحم ( گیدیون! ) را زیر پاهایش له کند.

شلپ !

گیدیون زیر پای کله اژدری بسیار شبیه کاغذ شده بود. در بالافاصله بعد از آنکه جانور ( این بار منظور اژدری است ) پایش را برداشت، گیدیون ایستاد و با همان هیبت کاغذی اش به کله اژدری نگاه کرد. نویل یک تلمبه آورده بود و آن را داخل دهان گیدیون کرد و تلمبه زد. اما چون بسیار باد کرده بود بعد از آنکه سر تلمبه را از دهان او بیرون آورد، پریوت جوان شروع به پرواز کردن جلوی چشم کله اژدری کرد. در آن لحظه وی شباهت زیادی به زنبور پیدا کرده بود.

یورتمه برو که از وز وز های گیدیون خسته شده بود با فرستادن تیغه های آتشین باعث ترکاندن دانش آموز گریفیندوری شد. گیدیون که حالا دریافته بود که اینگونه دوست داشتن نتیجه ای جز به فنا رفتن نداشته است، تصمیم گرفت که به گونه ای دیگر ابراز احساسات کند.

بنابراین تصمیم گرفت که با گیتار زدن موجبات بر انگیخته شدن احساسات را فرا نماید. گیتارش را در آورد و شروع به خواندن آهنگ شادی ( اسم خواننده شادی نیس، فکر بد نکنید ) کرد. کله اژدری با شنیدن آهنگ آرام شد و احساس خوشحالی کرد.

گیدیون بعد از چند دقیقه نواختن، به کله اژدری نزدیک شد و دستش را به طرف پوزه ی جانور دراز کرد. همه از جمله جیمز، تدی، ویولت به این صحنه نگاه می کردند تا در صورت وقوع اتفاق ناگوار زود تر با برانکار او را به بیمارستان منتقل کنند.

پریوت جوان دستش به پوزه ی جانور خورد و خیال همه ی دست اندر کاران پشت و جلوی صنه را راحت کرد. گیدیون شروع به نوازش کله اژدری کرد، امیدوار بود جانور کدورت کوچک بینشان را فراموش کند. ( منظور از کدورت اذیت و آزار او بود )

2.ازتون مي‌خوام آخرين رول خودتون در سطح ايفاي نقش عمومي رو نقد كنيد!

نقد پست شماره 696 جادوگر تی وی - گیدیون پریوت

گید؟
منو نگاه کن.
دِ میگم منو نگاه کن.
بازم تو؟
چند بار نقد می خوای تو؟
باید فقط یک تایپک جدا واسه نقد تو بزنن.
.
.
.
خب میگذریم از سلام و احوال پرسی و پستت چه نکته های مثبتی داره و اینا، خیله خوب نکته مثبتت پستتم میگیم بابا. خب اولین چیزی که توجه هرکسیو جلب میکنه ظاهر پست شماست که خدا خیرت بده خوب رعایت کرده بودی.

شخصیت پردازیت هم خوب بود و روی حساسیت گیدیون روی توانایی هاش مانور داده بودی. فقط پسر خوب ان قدر شکلک نذار الان رولت شده 4 تا دیالوگ و 2 تا پاراگراف توضیح و 7 خط شکلک.
همیشه از شکلک برای نشون دادن طنزت استفاده نکن بعضی وقت ها فقط یک دیالوگ بدون شکلک که خوب بهش پرداخته باشیم بهتر از یک نصفه دیالوگ با 4 تا شکلکه.

منطق داستانیت هم به دوغ ببخشید به بوق رفته. آخه کدوم فیلمی پخش زنده بوده که این دومیش باشه؟ اصن رولت به درد نمی خوره، برو از تالار بیرون نمی خوام ببینمت.

خیله خوب دلم سوخت بیا تو. در ضمن این چیه؟

نقل قول:
همه با قیافه ی به صحنه نگاه می کردند.


با چه قیافه ای برادر؟ ناراحت؟ امیدوار؟ اصن می خواستی شکلک بزاری؟ خوب جایی که باید بزاری بزار.

خوب دیگه برو بیرون حوصله ندارم.

نتیجه ی اخلاقی: هیچ وقت منو ناظر یا منتقد نکنید.


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۰:۰۶ شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۳

کنت الاف old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۶ جمعه ۶ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۰۰:۴۹ جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲
از یتیم خانه های شهر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 206
آفلاین
اینجا کلاس ویولته؟

----------------------------------------
پست طنزو جد:

الاف و دوست داشتن؟ کنت الاف فقط عاشق پول و ثروت بود. نه یه موجود گنده و بی ریخت که هر لحظه ممکن بود تیغ هایش را روانه الاف کند. مثلا الاف چگونه می توانست این اژدهای بزرگ رو به سکه های پول تشبیه کند؟

نه خرخرش شبیه جرینگ جرینگ طلا بود و نه هیکلش اندازه کیسه ای سکه! وای اگر کیسه ی سکه ای به ان بزرگی داشت چه میکرد؟

شاید اول میرفت پاتایا، لودو خیلی از انجا برایش گفته بود. از ساحل گرمش، از ساحرگان زیبایش... . شایدم تمام پول رو خرج این می کرد که سرپرستی ویولت رو به عهده می گرفت. صرفا جهت انتقام. واگرنه این کیسه بزرگ کل ثروت بودلر ها بود. میتوانست کلی جوراب و زیر شلواری به دامبلدور هدیه دهد تا مثل یک بچه چهار ساله گول بخورد.

بعد از این کارا، یک کت و شلوار برای خودش میگرفت و در کل دستی به سر و رویش میکشید. شاید هم اصالت حمام نرفتن رو نابود نمیکرد. هر چه قدر هم میخواست نمیتوانست اژدها را دوست داشته باشد. البته... شاید...

- اره!

الاف فریاد بلندی کشید و به سمت اژدها دوید. اژدها جا خورده بود که این مردک چیکار می کند.

- تو باید منو دوست داشته باشی! می فهمی؟ مجبوری.

الاف در میان بهت و حیرت همگان با اژدها حرف می زد و طولی نکشید که سوارش شد و بعد در گوش اژدها زمزمه کرد:
- تو باید ویولت رو بکشی! برای همین دوست دارم!

نقد رول خودمان

جادوگر تی وی

موسیو الاف
اول از همه شما باید پستتون رو به بار تا اخر بخونید که اگر مشکل تایپی داشت رفع کنید.
مثلا:
نقل قول:
گفت ارزش این جام اونقدر بالاست که تمام المانی هارو میکوشونه اینجا و...


یا:
نقل قول:
کی به تدی گفته بود که بهت بگه که جامو بدوزدی؟


اشکال هاتونو بولد کردم. نکته دوم اینکه از کی تا حالا الاف التماس جیمز رو میکنه؟ ها؟ بهتر بود تغییر قیافه میدادید و به سراغ جیمز میرفتید.
در کل یک متن متوسط از شما دیدم که سوژه مالکیت ویولت به خوبی وارد سوژه اصلی شد.
--------------------
البته نقاد ها اونطور محترمانه حرف نمی زنن. با کتک نزدنت شانس اوردی!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.