هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۵

مریدانوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۲ سه شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
از قعر فراموشی دوستان قدیمی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 190
آفلاین
دومين پست ماموريت سفيد !

" براي خواندن قسمت اول به پست 397 در همين صفحه مراجعه كنيد . "

***

بیمارستان هفتصد تختخوابی منگول نیا !

دکتر عینکش رو به چشماش زد و گفت:
_ نام دقیقی نوشته نیست ، فقط نوشته دارويي كه درد رو تسكين مي داده !
_ شما مطمئنيد كه اسمش يادتون نمياد ؟!
دكتر سرش رو با نااميدي تكون داد .
ناگهان معصومه جيغ مي كشه و در حالي كه عرق سردي پيشونيش رو پوشونده بود ، از دم پنجره مي پره تو بغل مري و به بيرون از پنجره اشاره مي كنه .
مري نگاهي به بيرون مي اندازه ، با عصبانيت راني رو روي ميز مي كوبه و در حالي كه با يه دستش معصومه رو تو بغل گرفته به سمت در مي ره ؛
_ من نمي دونم اين ، اين جا چي كار مي كنه ، بچه ام از ترس داشت سكته مي كرد !
_ كي مري ؟!
_ مورفين !
اين رو مي گه و در رو محكم مي بنده .
_ خودشه !
_ چي دكتر ؟
_ داروي ولدي ، همه شواهد با هم جور در ميان ، چون مورفين هم باعث تسكين درد و هم باعث ريزش مو مي شه !
جسي با شنيدن اين حرف از اتاق خارج مي شه و دوان دوان به دنبال مري مي ره .


كنار خيابون

جسي و مري و معصومه روي پله هاي خونه اي قديمي نشستن و در همين حال پسر بچه اي با گل هاي بابونه اش داره تو جوب غرق مي شه و داره آخرين دست و پاهاشو مي زنه .
_ به نظر من بايد تحقيقمونو ريشه اي شروع كنيم .
پسر بچه توي آب خفه مي شه .
_ درسته ! بايد بريم يتيم خونه اي كه ولدي توش بوده .
آمبولانس سر مي رسه و جسد پسرك رو با خودش مي بره .
_ بهتره راه بيفتيم ، مرسي عثيثم اين گل هاي بابونه قشنگ رو از كجا آوردي ؟!
معصومه با انگشت هاي كوچكش به جوب اشاره مي كنه و هر سه قدم زنان به سمت يتيم خانه ولدي حركت مي كنند .


يتيم خانه خانم ثوثن (Susan) و شركا

سه نفري از پله هاي گرد و خاك گرفته چوبي كه يكي در ميان شكسته بودند بالا مي رن و از راهروي نم گرفته اي كه صداي گريه بچه ها و شلاق تو اون به گوش مي رسيد مي گذرند تا به در رنگ و رو رفته اي كه روش تابلوي زنگ زده مديريت قرار داشت مي رسند .
_ خب مثل اين كه همين جاست !
جسي نفس عميقي مي كشه تا براي داخل شدن آماده شه ، ولي بوي گوشت گنديده ريه هاشو پر مي كنه و باعث مي شه كه به سرفه بيفته .
در مي زنن و وارد اتاق مي شن .
پيرزني لاغر كه پاپيوني صورتي به موهاي سفيدش زده بود ، در حالي كه مشغول فوت كردن خاك از روي صندلي هاي موريانه زده مي شه ، به استقبالشون مياد ؛
_ كمكي از دستم بر مياد ؟!
مري كه از شدت گرد و غبار نفسش بند اومده بود ، رداشو جلو دماغش مي گيره ؛
_ ما اومديم راجع به يكي از بچه هايي كه سال ها پيش اينجا بوده تحقيق كنيم ، تام ريدل !
پيرزن تشنجي مي كنه و روي زمين ميفته !
جسي سرش رو روي قلب پيرزن مي ذاره .
_ متاثفم تموم كرده !
_ حالا ما از كجا پرونده اينو پيدا كنيـــم ؟!
در همين موقع معصومه چيزي شبيه گوي بلورين رو از تو قفسه بيرون مي كشه و زير يه كپه پرونده مدفون مي شه .


پنج دقيقه بعد

همگي به قدح انديشه خيره شدند .
_ با شماره سه من ، آماده باشين .
_ يك ... دو ... سيب زميني ! هه هه هه !
_ !
_ ! يك ، دو ... سه !
همگي وارد قدح انديشه مي شن .
تصاوير سياه سفيد و خط خطي خبر از قديمي بودن خاطرات مي ده !
پسر بچه كوچكي دامن ثوثن خانوم كه خيلي جوون تر به نظر مياد رو مي كشه ؛
_ چيه تام ؟!
_ من بايد برم دست به آب !

تام با خوشحالي از دست به آب مياد بيرون و به ثوثن خانوم لبخندي مي زنه !

نيمه شبه و ثوثن خانوم در حالي كه بيگودي هاشو مرتب مي كنه مشغول خوندن كتاب تنبيه بدني و كودكانه كه صداي در اتاق شنيده مي شه ؛
_ خاله !
_ چيه تام ؟!
_ !

تام پنج دقيقه است كه دم در دست به آب معطله ، سر انجام پسر بچه هشت ساله اي از دست به آب مياد بيرون و نفس راحتي مي كشه ، تام از شدت عصبانيت شروع به فش فش مي كنه و مي دوه تو دست به آب !

فرداي آن روز جنازه پسرك ، در حالي كه با يه آفتابه خفه شده ، روي تختش پيدا مي شه .



Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۵:۱۴ دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۵

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
مجري : با سلام خدمت ملت عزيز ما امروز مصاحبه اي رو داريم با لرد بلرويچ

سلام آقاي بلرويچ
$ سلام
ازخودتون برامون بگيد
$ فكر كنم همه ي بروبچز سايت منو بشناسن
از پشت مو و پيكان گوجه ايتون چه خبر؟
$ دست رو دلم نذار كه خونه...
منظورتون چيه؟
$ هيچي شب خوابيدم صبح بيدار شدم ديدم پشت مو هام غيبشون زده...بعدم رفتم سراغ پيكان عزيزم ديدم روش خط انداختن
دامبلدور بهتر است يا ولدمورت؟
$ بي شك دامبلدور
چي؟
$ دامبلدور
شوخي ميكنين
$ ابدا
خب...خب.. عده اي مي گن شما رو در حال ورود به يك آرايش گاه زنانه ديدن...درسته؟
$ خب من ...چيزه....

$ من فكر مي كنم ...حالم بده.
سپس بلرويچ قرصي را از جيب كتش در مي آره و ميندازه بالا
بلرويچ ناگهان كتشو درم ياره و بينندگان تلويزيون مي رن تو كف تي شرت سفيد بلرويچ كه اين عبارت روش حك شده :
رمز موفقيت من و همكارانم فقط و فقط آرايشگاه زنانه و استخر بانوان است


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۶ ۱۵:۱۷:۳۳



Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۴:۱۱ دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۵

آرامیس بارادا old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ پنجشنبه ۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۲۶ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷
از مخوفستان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
نشست اطلاعاتی ویژه
موضوع نشست: بستری شدن آلبوس دامبلدور در بیمارستان سوانح و امراض جادویی سنت مانگو


مجری: با سلام خدمت بینندگان عزیز و محترم جادوگر تی وی. با نشست اطلاعاتی ویژه امشب در خدمتون هستیم. مهمان ویژه امشب ما مدیر محترم بیمارستان سوانح و امراض جادویی سنت مانگو هستند و بحث ويژه امشب در خصوص بستری شدن آلبوس دامبلدور در بیمارستان سنت مانگوست. امیدوارم از همراهی با ما لذت ببرید. [به سمت مدیر بر می گردد] خدمت شما سلام عرض می کنم.

مدیر: بنده هم سلام عرض می کنم خدمت شما و بینندگان عزیز.

مجری: جناب مدیر، شایعه شده آلبوس دامبلدور در سنت مانگو بستری شده. نظر شما درباره این شایعه چیه؟

مدیر: خدمت شما عرض کنم که این اصلا یک شایعه نیست! دامبلدور واقعا در سنت مانگو بستری شده...

مجری: علت بستری شدن ایشون چی بوده؟

مدیر: خب طی آزمایش هایی که ما از ایشون گرفتیم، جناب دامبلدور از نوعی بیماری نادر ناشناخته رنج می بره که به علت واگیردار بودن بهتر دیدیم که بستری و البته قرنطینه بشه.

مجری: آیا این بیماری درمانی هم داره؟

مدیر: درمان مشخصی که خب خیر. اما ما داریم یه سری از طلسم ها و معجون ها رو روی اون امتحان می کنیم. همچنین یه تعدادی از درمان های مشنگی هم در حال اجرا بر روی ایشونه.

مجری: چه جور درمان های مشنگی؟

مدیر: شیمی درمانی، آنتی بیوتیک،...

مجری: چقدر احتمال داره که این دارو ها اثر کنن؟

مدیر: احتمالش که به هر حال کمه. چون آقای دامبلدور سنی ازش گذشته و خب دیگه درمان های طبیعی اثر خودشونو نمی ذارن.

مجری: خانواده ش در این مورد چه نظری دارن؟

مدیر: اونا هم مثل خانواده همه مریضان. امیدوارن زودتر خوب شه و از هیچ هزینه ای هم مضایقه نمی کنن.

مجری: چی شد که ایشون پی به بیماریشون بردن؟

مدیر: دامبلدور مدتی بود احساس کسالت می کرد. البته اون این مساله رو زیاد جدی نگرفت. اما بالاخره واسه آزمایش خون و غیره اومد. اون اصرار داشت که کسی از بیماریش سر در نیاره، برای همین مخفیانه رفت و اومد. اما این اواخر حالش خیلی بد شد و بالاخره مساله رو علنی کرد. شفا بخش های ما هم تشخیص دادن که اون مریضی خطرناکی داره و باید هر چه سریع تر بستری بشه.

مجری: این مریضی دقیقا چیه؟

مدیر: یه باکتری انگلی در خونش هست که تا حالا در هیچ بیماری دیده نشده و مشابه هیچ بیماری دیگه ای هم نیست.

مجری: نشونه های ظاهری بیماری چیان؟

مدیر: اول احساس کسالت، بعد از یه مدتی لکه های عجیب پوستی. اما بعد از یه مدت که حال بیمار بد تر می شه، به تشنج هایی هم دچار می شه.

مجری: با توجه به این که این بیماری واگیرداره، کسی از نزدیکان ایشون دچار بیماری شده؟

مدیر: ما فعلا مورد مشخصی پیدا نکردیم.

مجری: به عنوان آخرین سوال، چقدر به بهبود دامبلدور امیدوارید؟

مدیر: ما تلاش خودمونو می کنیم. اما حتی اگه خیلی هم خوش شانس باشه، بازم شانس زیادی برای بهبودی و زندگی دوباره نداره.

مجری: با تشکر از شما که وقتتون رو در اختیار ما قرار دادین. [به سمت دوربین بر می گردد] بینندگان عزیز، از توجه شما متشکرم، امیدوارم از نشست امروز لذت کافی برده باشین. تا برنامه دیگر، خدانگهدار.


تصویر کوچک شده


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۰ دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۵

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو




اولین پست ماموریت سفید !!!


مکان => بیمارستان هفتصد تختخوابی منگول نیا !
زمان => ساعت 10:30 دقیقه ی صبح !

آقای دکتر حسن مصطفی به بخش اطلاعات!
آقای دکتر حسن مصطفی به بخش اطلاعات!
صدای نازک و زنانه ای در حال پیج کردن دکتر بود !

=÷= فلش بک 20 دقیقه قبل =÷=

_ مری جونم بدو ، دکتره میپره ها!!!!!
مری در حالی که داشت از 118 تلفن یتیم خانه ی ولدی کچل رو میگرفت گفت:
_ حولم نکن عثیثم !
جسی در همین حال از فرصت استفاده کرد و چند تا کاغذ و متن سوالات رو داخل کیفش گذاشت و در حالی که به سمت ماشین میرفت گفت:
_ مری جونی ، ضبط رو یادت نره!!!
مری ضبط رو از روی میز ور میداره و بدو بدو به سمت جسی میره!!!
_ جسی جونه من که خیلی واست عثیثم ، یواشتر من جوونم ، آرزو دارم!
جسی لبخندی زد و گفت:
_ wOW... گلم چرا بچه بازی در میاری؟؟ باید زود بریم دکتره میره ، بعد باید به ملت جواب پس بدیماااااا !!!
بعد از 5 دقیقه به بیمارستان رسیدند ، ترمزی که بر اثر ایست نا به هنگام زده شده بود باعث گشت ، پسر بچه ی کوچیکی که کنار گلهای بابونه ی کنار جوب آب ایستاده بود شوکه شود و 2 تا از گلها از دستش بیفته تو جوب و همراه آب بره !
مری که از دیدن بچه هه ذوق زده شده بود گفت:
_ آخی ناسی ، چقدر شبیه یکی از دوستای معصومه است!
جسی در حالی که داشت دزدگیر ماشین رو میزد گفت:
_ نخیرم ، شبیه لیلیانوی منه ، وقتی ِگل بازی میکنه!!!
مری : شبیه دوستای معصومه س ، حالا وقته این حرفا نیست!... دکتره میپره!!!
و با سرعت به سمت در ورودی بیمارستان رفتند!

زمان => ساعت 10:33 دقیقه !

صدای گامهای آرام و خونسرد دکتر حسن مصطفی به وضوح شنیده میشد!... جسی و مری که داشتند در مورد ترتیب سوالا حرف میزند سرشون رو به سمت چپ برگرداندند و بلافاصله از جا بلند شدند و دکتر را در روبه روی خود دیدند!
جسی ورق ها رو دست مری داد و گفت:
_سلام دکتر ، ببخشید مزاحم شدیم ، زیاد وقتتونو نمیگیریم ، فقط چند تا سوال !!
دکتر حسن مصطفی لبخندی از سر مهربانی زد و گفت:
_ بفرمایین ، اینجا کمی شلوغه!
مری و جسی به دنباله دکتر به سمت اتاقش حرکت کردند.
دکتر در حالی که دستاش رو به پشت قفل کرده بود و راه میامد گفت:
_ سوالاتون در چه موردیه؟؟؟
جسی که داشت روی صندلی اتاق دکتر مینشست گفت:
_ چند تا سوال در مورد سوابق بیماری کلیوی ولدی کچل میخواستیم!!... یعنی میخواستیم پرونده ی پزشکی شو ببینییم!!
دکتر به محض شنیدن اسم ولدی اخمی کرد و ابروهایش را در هم کشید و گفت:
_ سال هاست کسی از اون پرونده ها خبری نگرفته!!...چیزی شده؟
در همین حین مری زیبه کیفش رو باز کرد و گوشه ی نانچیکو رو نشون داد و گفت:
_ میشه یه توضیحی از بیماری بدین؟؟؟
دکتر دستمال کاغذیی رو برداشت و در حالی که داشت عرقش رو پاک میکرد گفت:
_ اون وقتی 7 سالش بود اومد پیشه من ، حالش اصلا خوب نبود!... همون موقع باید پیوند کلیه انجام میداد ، ولی نخواست !... اونقدر که پسر سرکشی بود ، از یکی از دوستاش خواست تا داوریی واسش بسازه!.... اون دارو فقط دردش رو کم میکرد !
جسی که داشت حرفهای دکتر رو ضبط میکرد ، پرسید:
_ ولی بعد از این همه سال دوباره تشدید شده؟؟... آیا میتونسته اثرا اون دارو باشه؟؟؟
دکتر: مسلما نه ، باید از معجون های موثر تری استفاده میکرد!
جسی ، ببخشید یه سواله دیگه !
دکتر حسن مصطفی داخل کشوی کمدش رو باز کرد وگفت:
_ بفرمایین!
جسی مدادی که توی دستش بود رو تکون داد و گفت:
_ هنوز اسم اون معجون رو به یاد دارین؟؟؟
دکتر پرونده ای رو از بین چندید پرونده بیرون کشید و گفت:
بزارین ببینم ، باید توی پرونده ی پزشکیش نوشته باشه!!!

چند دقیقه بعد!
مری در حالی که داشت با دست خودشو باد میزد رو به جسی کرد و گفت:
_ اینجا کولر نداره؟؟؟
جسی دستش رو توی کیفش کرد و یه رانی بیرون آورد و گفت:
_بیا عثیثم ، ماله خودت!
مری : ثثث میثی !
جسی از جا بلند شد و به سمت دکتر رفت و گفت:
_ خب ، چیزی نوشته؟؟
دکتر عینکش رو به چشماش زد و گفت:
_ نام دقیقی نوشته نیست فقط نوشته .....


-------------------------*--------------------------*------------------------

چه چیزی در پرونده نوشته شده بود؟؟






Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۸ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۵

ماروولو گانتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۵ سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۵
از تالار اسلیترین
گروه:
کاربران عضو
پیام: 9
آفلاین
به گزارش خبرگذاری ولدی نیوز ، آلبوس دامبلدور رئیس مدرسه ی علوم و فنون هاگوارتز دیشب در بیمارستان سنت مانگو حاضر شده و از جمعی از بیماران این بیمارستان دیدار کرد .

این در حالی است که پزشکان ، هر گونه ملاقات در شب را ممنوع کرده اند و مسئولین سنت مانگو ادعا می کنند که کسی در شب نمی تواند برای ملاقات بیماران به بیمارستان بیاید .

شاهدان عینی ، گزارش داده اند که آلبوس دامبلدور در حالی که خود را در زیر ردایش جمع کرده بود تا شناخته نشود ، در خیابان جلوی سنت مانگو پرسه میزده . غافل از این که ریش سفیدش ، موجب مشخص شدن هویت این فرد شد .

یکی از شفادهندگان بخش امراض و بیماری های مشنگی ، به خبرنگار ما گفت :
- بله ، آقای دامبلدور ، در ساعات اولیه ی بامداد امروز ، به این بخش آمدند و یک سری اعمال مشنگی بر روی خودشون انجام دادند . این اعمال که آزمایش خون نام دارد ، بر روی دامبلدور انجام شده و نتیجه ی آزمایش نشان دهنده ی این نکته بوده که گوره خونی دامبلدور ، O - است .


این شفادهنده که خواست اسمش فاش نشود ، به علت استفاده از تکنیک های مشنگی ، تحت تعقیب است .


گفتنی است آلبوس دامبلدور ، بعد از انجام آزمایش های مربوطه ، در یکی از اتاق های فوق سری واقع در بخش ممنوعه ی سنت مانگو بستری شده است .


ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۴ ۱۵:۴۷:۴۹


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۹:۵۹ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
برنامه ی دوم فرهنگ ادبیاتی

صدای موسیقی آرامی به گوش میرسه و توی صفحه ، انواع مختلف کتب تاریخی نشون داده میشن
صفحه سیاه میشه و دوباره روشن میشه این بار مجری دیده میشه که روی مبل سبز رنگی نشسته و کراواتی سرخ رنگ زده و کتی زرد رنگ به تن داره و در حال خاروندن شلوار آبی رنگ خوده
در دیوار رو با کاغذ دیواری نقش دار پوشوندن
مجری:سلام به همگی شما دوستان گل و بلبل و دوستدار شعر و موسیقی همون طور که دفعه ی قبل دیدید مرگخوار ها به استودیوی ما حمله برده و کنترل برنامه رو به دست گرفته و یه برنامه ی سیاه تقدیم شما کرده اند ما رو ببخشید، این بار امنیت رو دو برابر کردیم تا د.....
- با پای خودت از جلوی دوربین بیا بیرون مگر میام می زنیمت بچه بوقی
مجری:چشم چشم الان میام بینندگان عزیز خدا نگهدارتان
و گزارشگر از جلوی دوربین کنار میره و چند تا مرگخوار میشینن روی مبل یکی از مرگخوار ها که از بقیه کوتاه تره میگه:من پیترم حالتون چطوره؟؟
یکی دیگه از مرگخوارها:این دیگه کیه ؟؟ پیتر نداریم که!!! بچه پزررو تو دوباره خودت رو جای پیتر جا زدی
سیاه پوش کوتاه قد از جلوی دوربین کنار میره و ملت مرگخوار همگی ماسک هاشون رو برمیدارن
دوربین روی چهره ی تک تکشون زوم می کنه.بلیز، زاخی،مورگان، آنکاین در حالی که لبخند زدن برای ملت پشت تلویزیون دست تکون میدن
بلیز بشکنی میزنه و میگه:خوب دوستان مهربون ارزشی و غیر ارزشی سلام.ما همگی اینجا جمع شده ایم تا برنامه ی دوم فرهنگ ادبیاتی رو شروع کنیممثل دفعه ی قبل میریم سر جملات قصار بخون زاخی عزیز
زاخی عینکی به چشم میزنه و شروع به خوندن می کنه:
از این به بعد به جای واژه ی بد و نامانوس سارا ژانگولر بگوییم ، سارای فراموش شده
از این به بعد به جای واژه ی نامانوس ماری، بگوییم زاخی
از این به بعد به جای واژه ی نامانوس آنیتا دامبلدور بگوییم آنتا کفی
از این به بعد به جای واژه ی نامانوس اوتو ........
آنکاین خیل سریع جلوی زاخی رو می گیره و میگه:آخه زاخی بوقی چند دفعه به تو گفتم اوتو مرگخواره در مورد جمله ی قصار نساز. تازه آنیتا کفی که تکراری بود
زاخی اخماش رو در هم می کنه و درحالی که خون خونش رو می خوره میگه:بذار حرفم رو بزنم ، از این بعد به جای واژه ی اوتو بگمن بگوییم ضد حال زده به محفل
صدای هرهر مجازی که با کامپیوتر درست شده به گوش میرسه
بلیز یه میان برنامه ببینیم تا با قسمت دوم برنامه در خدمتمون باشید

صفحه سیاه میشه و بعد از روشن شدن ، تصویر آنکاین و آنکینا دیده میشن که به طرز غیر آسلامی ایستادن
آنکاین: آزکابان بهترین محل زندگی است
آنکینا:با امکاناتی چون بردار حمید ، سلول انفرادی 10 متری کاملا رایگان،بیمارستان دو تختخوابه و .......
صفحه سیاه میشه و بعد از روشن شدن،مرگخواران با حفظ فاصله کنار هم نشستن و لبخندی بر لب دارند(مرگخوارها همیشه لبخند بر لب دارند حتی هنگام مرگ)
بلیز:خوب حالا میریم سر قسمت جدید یعنی قواعد زندگانی، مورگان جان شروع کن
مورگان که قاعدتا برای اینکه رول قشنگ بشه باید یه کاری بکنه ، مشتی به صورت آنکاین میزنه و شروع به خوندن مطالب روی کاغذ می کنه:شما برای اینکه بتوانید به خوبی همسر خودتان را انتخا کنید تنها باید دو کار انجام دهید که در ذیل آمده است:
1.ابتدا باید به اسم خود الف یا ه اضافه کنید
2.چک کنید که اسم مشتق شده از اسم شما در سایت وجود ندارد درصورتی که وجود داشت، اگر از ه استفاده کرده اید از الف استفاده کنید و برعکس به طور مثال مورگانا رو توی سایت داریم پس همسر مناسبش میشه مورگانه
خوب دوستان حالا دیدید که ازدواج چه کار ساده ایه؟؟؟حالا من یه سری اطلاعات آماده کردم که با هم دیگه می بینیم

آهنگ تام کروزی نواخته میشه و تصویر سیاه میشه و بعد از روشن شدن تصویر آنکاین دیده مشه و در کنارش تصویر آنکینا
تصویر سرژ و در کنارش تصویر سرژیا
تصویر کفی و کفیه
تصویر بلیز و علامت سوال و زیر علامت سوال هم نوشته <بلیزا>
هدی و علامت سوال و زیر علامت سوال نوشته هدیه
تصویر مورگان و علامت سوال و زیر علامت سوال نوشته مورگانه
تصویر ایگور و علامت سوال و زیر علامت سوال نوشته اگوریا

تصویر سیاه میشه و بعد از روشن شدن همگی ملت مرگخوار دوباره لبخندی بر لب دارند و دارند دستشون رو تکون میده
ملت:خداحافظ تا برنامه ی بعدی تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۹:۱۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵

اکتاویوس پیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۰ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۴۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
از از یه جهنم دره ای میام دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 283
آفلاین
در سالن بزرگ جادوگر تی وی جشن بزرگی برپا بود.در اون روز 100 ها مرد و زن جوون میخواستند با هم ازدواج کنن.و برنامه جادوگر تی وی هم بنیان گذار این کار خیر خواهانه بود.گزارشگر معروف جادوگر تی وی(اقای اسپاگتی)به روی صحنه اومد.و به حضار خوش امد گفت.و نطق هایی رو عرض کرد:خب حضار محترم قبل از اینکه این جشن باشکوه انجام بشه و شما هم زندگی لاو تو لاوتون رو شروع کنید میخواستم از استاد عزیزی که ازش دعوت کردیم تا ما رو در عرصه سایت زنی و رول پلینگ راهنمایی کنه،خواهش کنم تا به روی سن بیان.به افتخارشون یه کف مرتب.اقای هری پاتر وب مستر سایت جادوگران.
ملت در حال تشویق کردن بودن که ناگهان یه پیرمرد با لباسای پاره پوره وارد شد و به روی سن رفت.اسپاگتی نگاهی به پیرمرد انداخت و گفت:چی شده؟مشکلی پیش اومده؟پس هری پاتر کو؟
پیرمرد:خب عزیز دلم من هری پاترم دیگه!
اسپاگتی:پس چرا انقدر پیر شدی؟
پیرمرد:اقا مشکلات زندگی!کمر ادم رو میشکونه!شما که نمیدونید.
اسپاگتی:خیله خب!حالا چرا نمیشینید اقای هری پاتر؟
هری پاتر پیر هم رفت روی صندلی نشست.اسپاگتی رو به حضار گفت:میبینید که سختی های زندگی با این جوون چه کرده ولی هیچ مشکلی نیست دل باید جوون باشه!
و اسپاگتی هم روی صندلی مقابل هری پاتر پیر نشست.هری پاتر:اقا پس کی شام میدن؟
اسپاگتی:ااا!ببخشید نمیدونستم شما گرسنه اید!اخه قرار بود دو ساعت دیگه شام بخوریم.
هری پاتر:این حرفا چیه؟مردمو دعوت کردید اینجا بعد میخواید اخر سر بهشون شام بدید.پس اینکه میگن مهمون حبیب خداست چیه؟هان!هان!هان!
اسپاگتی:شما خونسردی خودتون رو حفظ کنید الان میگم براتون بیارن.اهای بچه بپر یه پرس کوبیده واسه اقای هری پاتر بیار.
هری پاتر:من شیشلیک میخوام.کوبیده به مزاجم سازگار نیست.
اسپاگتی نگاهی به هری پاتر انداخت و گفت:برو شیشلیک بگیر.
هری پاتر:بگو دوغ و مخلفاتش فراموش نشه.
اسپاگتی:خودش میدونه!
هری پاتر:ای اقا!کار از محکم کاری عیب نمیکنه که!حالا ممکنه یادش بره.
اسپاگتی:اهای پسر دوغ و مخلفاتش یادت نره!
بعد روشو به هری پاتر کرد وگفت:راستی اقای هری پاتر اون زخمی که رو پیشونیتون بود چی شد؟
هری پاتر:ای اقا اون که قدیمی شد رفت.
_پس میگفتن که اون زخم تا اخر عمرتون میمونه!
_بیخود کردن!پشت سر مردم صفحه گذاشتن!چشم ندارن ببینن یه ادم تمام بدنش سالمه!اصلا اقا من یه نظری دارم!تا کی ظاهر سازی؟تا کی میخوان با این ادا و اصولا سر ملت رو شیره بمالن؟هان؟هان؟هان؟
_بله شما درست میگید از این بحث میایم بیرون.
در همون لحظه غذا رو واسه هری پاتر اوردن و اون هم با دست شروع به خوردن کرد.
اسپاگتی:هری جان!قاشق چنگال هستش!
هری در حالی که دولپی غذا میخورد و از اونور هم شیشلیک رو به دندون میکشید گفت:نمیخواد!اینجوری حالش بیشتره!
اسپاگتی:راستی اقای هری پاتر چرا شما که این همه پول و ثروت دارید با همچین لباسایی به اینجا اومدید؟
هری پاتر:اقا امان از دست این یتیمی!بلای خانمان سوز.پدر ادمو در میاره.فکر کنم همه قضیه منو میدونن.دلیل دیگه ش هم اینه که خواستم خودمو همرنگ اجتماع کنم.
_کار خوبی کردید.حالا هری جان!نظرتون راجع به رول هایی که در انجمن های سایتتون زده میشه چیه؟
_ای اقا کدوم رول؟به اون چند تا پست ابدوغ خیاری میگین رول؟تازگی ها یه برنامه جدیدی طراحی کردم.میخوام از پستای بیناموسی استفاده کنم.من عقیده دارم که زدن رول های بیناموسی برای پیش برد و پیشرفت رول پلینگ لازمه!
_فکر نمی کنید این رول ها ممکنه اثرات سوئی در جامعه داشته باشه؟
_داشته باشه اقا!داشته باشه!مگه من سایتمو از سر راه اوردم که بخوام به خاطر جامعه خودمو بدبخت کنم.من یه شعاری تازگی ها انتخاب کردم که اگه اجازه بدید میخوام در برنامه شما واسه این زوج های خوشبخت بگم.
_بفرمایین!
_"بیناموسی بنویسید و عمل کنید تا همیشه موفق باشید." این شعار منه در تمام لحظات زندیگیم!
ناگهان چند نفر از پشت صحنه اشاره کردن که اشتباه شده.و یه نفر رو با صورت بادمجون دراورده نشون دادن که کپی هری پاتر جوون بود و خیلی هم خوشتیپ بود.اسپاگتی یه نگاه به هری پاتر جوون و یه نگاه به هری پاتر پیر کرد وگفت:اینجا چه خبره؟اهای پیرمرد تو کی هستی؟هان؟هان؟هان؟
پیرمرد یه نگاهی به دور ورش انداخت و گفت:صبر کنید منو نزنید.من اکتاویوس پیرم!
اسپاگتی:چه جوری وارد اینجا شدی؟
اکتاویوس:من داشتم لب جوب واسه خودم تفریح می کردم که ناگهان این پسره همونی که اسمش هری پاتره رو دیدم.دیدم داره میاد تو این تالار.گفتم چی میشه من بجاش برم تو؟بخاطر همین گرفتم زدمش و کارت دعوتش رو برداشتم.لباساش چون اندازه من نبود دیگه نتونستم بپوشم.چون دیر هم شده بود و من بهتون یعنی هری بهتون قول داده بود که سر ساعت اونجا باشه من گفتم سریع بیام که یه وقت بد قول نشم.
اسپاگتی:حتما می خوای ازت تشکر کنم؟
اکتاویوس:هوم!حالا اونم نکردی، نکردی!تو که بی ادب هستی!ولی من راستیتش واسه یه چیز دیگه اومدم اینجا؟
اسپاگتی :واسه چه کاری؟
اکتاویوس:واالله من پیش خودم نشستم فکر کردم دیدم من که تو این عمر هزارسالم هیچ ادم به درد بخوری نشدم گفتم بیام اینجا حداقل داماد بشم.گفتم شما یه عروس خوشگل و باسلیقه و خونه دار واسه من پیدا کنید.
اسپاگتی=


یک زن چیزی ج


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۱:۵۱ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۵

لوك


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۳۰ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۴۸
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۵
از يه جاي خوش آب و هوا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 24
آفلاین
اخباري در راستاي دو زبانه شدن سايت جادوگران:
همانطور كه ميدانيد سايت جادوگران پس از تلاشهاي بسيار و بي وقفه ي مديران سايت و بروبچ اينكاره دچار بيماري دوزبانگي شد در همين راستا اخباري را كه بعد از وقوع اين رويداد جنجال برانگيز رخ داد به سمع و نظر شما خوانندگان عزيز ميرسانيم:
1_خبر اول:
هزاران نفر از مردم انگليسي زبان دنيا به دليل انگليسي شدن سايت جادوگران خودكشي كردند در همين راستا مصاحبه اي داريم با يكي از همين خودكشي كرده ها:(مكان مصاحبه روستاييي در انگلستان)
گزارشگر:سلام آقاي؟
آقاي:hi i am Mr jack
گزارشگر:خوب هستيد آقاي جك؟
جك:thank you very mucho bede biad۔
گزارشگر: ببخشيد دوست خوبم شما فارسي بلديد حرف بزنيد؟
جك:no what is farsi?
گزارشگر:بگذريم ما اينجا هستيم تا دليل خودكشي شما و دوستانتونو بفهميد.
جك:sure...bebinid az bas in etefagh happy konande bood ma natoonestim tahamol konim its very heavy vaghean happy shodim dige nemidoonam what i say yeki mano catch kone...

بله و در همينجا مصاحبه كننده از شدت شعف و خوشحالي غش ميكنه....

2_خبر دوم:
جرج دبليو بوش بعد از شنيدن خبر دو زبانه شدن سايت جادوگران كاندوليزا رايس را بغل و يك :bigkiss: را رفت تو كارش سپس وقتي كنترل خود را به دست گرفت روي پشت بام كاخ سفيد رفت و گفت:
بسي خجسته باد اين رويداد را كه ما را خوشحال نمود به همين دليل بنده يعني جرج دبليو بوش حمله به ايران را دو سال به تعويق مياندازم و همچنين اگر دمه دستم برسد لپ مديران جادوگران را به شخصه ميكشم باشد كه بسي حالي به حولي شوند.

3_خبر سوم:
جي كي رولينگ بعد از شنيدن خبر دو زبانه شدن سايت جادوگران طي بيانيه اي رسمي اعلام كرد:
ديگر كتابهاي هري پاتر را ادامه نميدهم وقتي از وي دليل اينكار را جويا شدند او چنين گفت:
من چيكاره بيدم؟من عديي نيستم وقتي سايت جادوگران دو زبانه شده ديگه من كيم؟من چيم؟هر كدام از اعضاي اين سايت سه تاي منن من برم كشكمو بسابم...
وي به اين حالت صحنه را ترك گفت و او را يك راست به بيمارستان سنت مانگو انتقال دادند.
بله بينندگان عزيز اين بود آخرين اخبار در راستاي دو زبانه شدن سايت جادوگران باشد كه رستگار شويد.



Re: ماموريت هاي سپيد
پیام زده شده در: ۱۳:۴۳ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵

ندارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۱ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۲۶ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۵
از دفتر مديريت هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 18
آفلاین
ماموريت سپيد---ماموريت زاخي خاله باز
دره ی گودریک – خانه ی جیمز پاتر – قرار گاه شماره 2 محفل ققنوس – زیر زمین – گروه تازه تاسیس کلک های ماگلی اعضا: مادام رزمرتا،رونان ، آرماندو دیپت ، آنجلینا جانسون ، داولیش ، دورنت دایلیس و هپزیتا اسمیت
اعضای گروه کلک های ماگلی به جز سه نفر (‌مادام رزمرتا ، آرماندو دیپت و هپزیتا اسمیت) در حال چرت بعد از ظهر خود بودند که در زیر زمین با شدت زیادی باز شد
مادام رزمرتا : شما ها مثلاً میخواین با اسمشو نبر بجنگین ؟ پاشین ببینم ! یه ماموریت خیلی مهم داریم ! گفتم پاشین!
آنجلینا: باشه رزی جون خودت برو انجامش بده بیا بعدش با هم می خوابیم!
داولیش که تازه از خواب بیدار شده بود گفت : آره به جون تو تموم دیشبو داشتیم فیلم ای ماگلی نیگا می کردیم
-فیلم دیگه واسه چی؟ مسخرشو در آوردین دیگه ! اینجا مثلاً محفل ققنوسه !
رونان با بی حوصلگی تمام جواب داد: خوب اینجام قسمت کلک های ماگلیه ! مام باید از همین فیلما یاد بگیریم دیگه!فقط به این آرماندو باید بگم دیگه فیلمای هندی نیاره آخه بیشتر کاراشون شبیه جادو ی خودمونه! حالا اگه کاری نداری برو بزار بخوابیم!
مادام رزمرتا که شدیداً عصبی شده بود شروع به داد و فریاد و جیغ و از این حرفا کرد تا اونا رو بیدار کنه ولی هیچ یک از اونا انگار صدایی اصلاً بگوششون نمی رسید حتی یه تکون نا قابل هم به خودشون ندادن!
در همین اثنا آرماندو در حالی که یک دوجین(!) سی دی در دست داشت همراه هپزیتا وارد اتاق شد و هپزیتا رو به بچه ها با صدای کاملاً معمولی گفت: بچه ها پاشین فیلمای کمدی رو آوردیم !
و آرماندو اضافه کرد: آره خوراک خنده س!
لحظه ای از صحبت آرماندو نگذشته بود که دورنت که تا الان صدایش در نمی آمد با یک حرکت انتحاری از جا پرید و با شادی و سر حالی گفت : کو ؟ کجاست؟
رونان هم که از جا پریده بود گفت: زود باش بزن ب دستگاه ! راستی تخمه خریدی؟
مادام: من دیگه حرفی برای گفتن ندارم !
و با عصبانیت از در بیرون رفت............
اوسط فیلم اعضای گروه همگی در حال تخمه شکستن و خندیدن به فیلم روبرو بودن که صدای در بگوش رسید ...
آنجلینا: بله؟
دامبلدور از پشت در : منم بچه ها اومدم به کارتون نظارت کنم و یه کاری رو هم بهتون محول کنم!
-چن لحظه صبر کنین
چند لحظه بعد.......
– بفرماین تو دم در بده
برو بکس گروه همگی با جدیت تمام به فیلم روبرو زل زده بودن که دامبلدور و مادام رزمرتا پشت سرش وارد اتاق شدند...
دامبلدور : سلا.... آرماندو : ببین البوس جان اگه می خوای با هامون حرف بزنی باید صبر کنی تا ما تموم کلکای ماگلی این فیلمو یاد بگیریم ... چون وجدان کاریمون به هیچ وجه اجازه نمی ده که کارمونو تحت هیچ شرایطی ول کنیم! اوکی ؟
-باشه صبر می کنم تا فیلم تموم بشه......
یک ساعتو نیم بعد .............
دامبلدور آخرین تخمه را با پوست خورد(!!!) و در حالیکه از بس خندیده بود اشک تو چشماش حلقه زده بود گفت: ایول... عجب فیلم خفنی..... حتما باید اینو بدین من ببرم خونه از اولش ببینم ... وای چه حالی میده!
مادام رزمرتا که از عصبانیت رنگش مثل پیکان جوانان بلرویچ شده بودرو به دامبلدور در حالیکه سعی میکرد صدایش از عصبانیت نلرزه گفت: ببخشید دامبلدور عزیز .... .لی شما مث اینکه واسه یه کارمهمتری اینجه اومده بودین!
-آهان......یادم رفت .... از بس این بچه ها سخت کوشن هر کی بیاد تو محو کاراشون میشه و کار خودش یادش میره
و بعد رو به بچه گفت: بچه ها یه ماموریت خطرناک براتون دارم.... دوست دارم به نحو احسن انجام بدینش ...
رونان ، آرماندو ، آنجلینا ، داولیش ، دورنت و هپزیتا نفری یه دونه پیشونی بند که روش نوشته بود جانم فدای رهبر از جیبشان در آوردن و به سر بستن و یکصدا شعار دادند: تا خون در رگ ماست / دامبلدور رهبر ماست،می کشم می کشم آنکه سیریوسم کشت،ولده مورت در چه فکریه / دنیا پر از محفلیه، وای اگر دامبلدور حکم دوئلم دهد/ ارتش مرگخوار نتواند که.....
در همین لحظه دامبلدور که اشک در چشمانش حلقه بسته بود با غرور دستشو بالا برد و تکون داد تا برو بکس ساکت شدن!
-اهم اهم........ مشکرم بچه ها ....... من واقيیاً به شما می افتخارم ......
آنجلینا: حالا این ماموریت چی هس ؟
-ما متوجه شدیم که خونه ی ریدل ها به تازگی محل تجمع مرگخوارها شده! ما باید اونجارو نابود کنیم !اما نه به وسیله ی جادو ! چون لرد ولده مورت اونجا رو با جادو های قدرتمند خودش طلسم کرده و شدیداً از نظر جادویی محافظت میشه... شما باید طوری اونجارو نا بود کنین که نیاز زیادی به جادو نباشه ! مطمئناً ولدمورت فکر اینجاشو دیگه نمی کنه!
همگی به فکر فرو میرن .... بعد از اندی فکر کردن دورنت ناگهان فریاد زد: اورکا ....اورکا....
دامبلدور: مث اینکه بازم آنتی جو (ضد جو ) نصب نکردی! وطنی حرف بزن ببینم چی میگی!
-دینامیت!
همه با هم: چی ؟
ادامه دارد........
--------------------------------------------------------
خوب زیاد به ماموریت پرداخته نشد چونکه می خواستم بیشتر وضعیت گروه رو قبل از ماموریت نشون بدم !
حالا دیگه نوبت شماس!موفق باشید!


هنوز حرفاي ناگفته دارم.......


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۹:۴۰ شنبه ۷ مرداد ۱۳۸۵

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
می خوانم، می خوانم برای بی نوایان حذب برای متحدمان آداس برای دوستان برای شما

می خوانم برای ظلم،
می خوانم تا بدانید ایستادگی چیست!!
می خوانم تا بدانید تا حذب و آداس چه جایگاهی دارند

تا خون در رگ داریم با مدیران مبارزه خواهیم کرد و از متحد واقعی خود آداس حمایت می کنیم...

حال می خونم تا بدانید چه آمد بر سر آداس و حذب

و اخطار می دهم به کسانی که پیمان شکنی کردند و مردمی ترین نهاد را فروختند...ننگ بر شما



قق بازی تقدیم می کند:

گوش کن چه گوید ققی به تو...در سبک رپ بگوید و نوشته های نو
یه دم گوش کن به حرف سرژ و ادی...بشنو که می گوییم شعر حماسی
سر و سکوت سر گرفت چه بی رمق...سرهای مردان شکافت عمیاق فرق
حمید فریاد می زند ای مردمان پست...لعنت بر شما که پیمانتان گستت
یه بال ققی که سر افکنده زیر خاک...انگار رد عشق جوید وی از مُغاک
درمانده مغلوب حمید بی نوا...دیدی چه آمد بر سر آداس و حذبیا

ققی کشید این سخن امروز در میان...نه برای اینکه کنی ناله و فقان
تنها برای اینکه شناسی تو گرم وسرد...حذبی از مدیر و نامرد و ز مرد
صحاب آداس از گناه عشق...فرزندان حذب آواره ی آکادمی
سر از بدن جدا دست از بدن سوا...دیدی چه امد بر سر آداس و حذبیا

شمشیر عدل کشیدن در راه اعتقاد...در راه عشق سایت، کندن فساد
باشد که وحشت گرفته بر سایه های سایت...مردم به این فکر که از جا باید گذشت
حذبی ها شتافتند سوی حذف شناسه چه با وقار...این است اسم یاد یه عشق ماندگار
دردی نمی کند ز ما این حرفا دوا...دیدی چه آمد برسر آداس و حذبیا

دیدی که سرژ مثل مرد ایستاد بر سر گفته خویش...مست از شراب حذب و هوشیار عشق خویش
گوش شما پر است از این حرف ادی...ز جنگ ظالمانه و زنجیری از ستیز
ققی ز دل بگوید و کم گوید از هوا...دیدی چه آمد بر سر آداس و حذبیا

امروزم گذشت از آن سال های سال...اما نشد خشک این کاشته نهال
در زیر پرچم این آداس و حذب...سنگ بر سینه زدی و بر سر زدی تو گل
ققی چه گوید که تو را باشد روا...دیدی چه آمد بر سرآداس و حذبیا

در راه عشق و آزادگی و معرفت...آزادی از آن مدیران بد صفت
تا بر نخواستی ندانستی ای مدیر...تا در چه حد است قد و قامت رقیب

بگذر ز جان خودت همچو ققنوس...خون خودت در ره آزادگی بریز
نوشته ی ونوس که هی می دهد نوا...دیدی چه آمد بر سر آداس و حذبیا

ای مدیر که گفتی جنگ با ما خطاست...پس ببین که راه دگری نیز سبک ماست
منم کنم یا نه حال شما چه سود...نوع جنگ مهم است باقی همان که بود
شعر و شراب و شوکتم شناس... حتی ندان سبک مرا با مدیرای آس و پاس
امروز شعر من شود این نکته را گوار...دیدی چه آمد بر سر آداس و حذبیا

از من شنو که برخیز ای رفیق...بر ضد ظلم مدیر و آفتاب زیر مین
در فکر اصلاح جادوگران درمان درد باش...پیر که شدی بشو ولی آزاده مرد باش
ققی نگفت این همه حرف نا روا...دیدی چه آمد بر سر آداس و حذبیا

نوشتم این پست که بکوبم به مغزها...تنها نمی گذارمت ای بینوا جاودگران
بذار نامه ای ثبت شود سبک سرژ تانکی...دشمن خودش پیدا کند راهی برای گریز
کم گردد از روی جادو انسان بی وفا...دیدی چه آمد بر سر آداس و حذبیا


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.